بخش ۲۱ - گفتار اندر گفت و شنید غلامان شیرین با فرهاد و بردن او را به نزد شیرین مه جبین
حریص گنج بنای گهر سنج
بگفت این کار ممکن نیست بیگنج
بباید گنجی از گوهر گشادن
گره از سیم و قفل از زر گشادن
بود بر زر مدار کار عالم
به زر آسان شود دشوار عالم
اگر خواهی هنر را سخت بازو
زر بی سنگ باید در ترازو
به خلق و لطف خاطرها شود رام
زر و سیم است دام، آن دانهٔ دام
دو چیز آمد کمند هوشمندان
کز آن بندند پای ارجمندان
یکی جودی که بیمنت دهد کام
یکی خلقی که بینفرت زند گام
برو گر زین دو در ذاتت یکی نیست
که در دستت کمند زیرکی نیست
بگفتندش که ما صنعت شناسیم
هنر را پایهٔ قیمت شناسیم
تو صنعت کن که زر خود بیشمار است
به پیش ما هنر را اعتباراست
هنر کمیاب باشد زر بسی هست
هنر چیزیست کان با کم کسی هست
هر آن جوهر که نایابست کانش
چو پیدا شد بود نرخ گرانش
به زر نرخ هنر هست از هنر دور
چه نیکو گفت آن استاد مشهور
هر آن صنعت که برسنجی به مالی
بهای گوهری باشد سفالی
به گنج سیم و زر بنواختندش
به شغل خویش راضی ساختندش
به تعریف و به تحسین و به تعظیم
به انعام و به احسان زر و سیم
به مرد تیشه سنج سخت بازو
چو زر کردند گوهر در ترازو
ز کار کارفرمایان بر آشفت
گره بر گوشهٔ ابرو زد و گفت
مگر از بهر زر ما کار سنجیم
ز میل طبع خود زینسان به رنجیم
چه مایه زر که ما بر باد دادیم
از آن روزی که بازو بر گشادیم
به ذوق کارفرما کار سازیم
ز مزد کارفرما بینیازیم
بلی گفتید در پیشانی مرد
نوشته حالت پنهانی مرد
برای صورت باطن نمایی
چنین آیینهای باشد خدایی
ز گنج آسوده باشد آن هنر سنج
که پنهانش به هر بازوست سد گنج
تهی دستی خروشد از غم قوت
که او را نیست بازو بند یاقوت
به ناخن تنگدستی گو بکن کان
که الماسش نباشد در نگین دان
ترا دانیم محتاجی به زر نیست
که سد گنجت به پای یک هنر نیست
به ذوق کارفرما پیش نه پای
که خیزد ذوق کار از کارفرما
اگر تو کارفرما را بدانی
چو نقش سنگ در کارش بمانی
بگفت این کارفرما خود کدام است
که درهر نسبتی کارش تمام است
بگفتندش که آن شیرین مشهور
کزو پرویز را شوریست در شور
ز نام او قیاس کار او کن
حلاوت سنجی گفتار او کن
نه تنها دیده جاسوس جمال است
که راه گوش هم راه خیال است
به کامش درنشست آن نام چون نوش
چنان کش تلخکامی شد فراموش
از آن نامش که جنبش در زبان بود
اثر در حل و عقد استخوان بود
از آن جنبش که در ارکان فتادش
تزلزل در بنای جان فتادش
از آن نامش به جان میلی درآمد
چه میلی کز درش سیلی درآمد
از آن سیلش که در رفت از ره گوش
نگون شد سقف و طاق خانهٔ هوش
به استادی ره آن سیل میبست
دل خود را گذر بر میل میبست
بگفت آنگه بدین شغلم فتد رای
که افتد چشم من بر کارفرمای
بگفتندش چنین باشد بلی خیز
بس است این نازهای صنعتآمیز
گرت حسن هنر پرناز دارد
که یارد تا از آنت باز دارد
ز حسن آنجا که باشد نسبتی عام
بود نازی، چنین شد رسم ایام
ولی این ناز هر جا درنگیرد
بود کس کش به کاهی بر نگیرد
سخی را پرده زینسان میگشادند
غرض از پرده بیرون مینهادند
عبارت با کنایت یار می شد
به نکته مدعا اظهار میشد
از آن تخمی که میکردند در گل
وفا میرستش از جان، مهر از دل
چنانش مهر غالب شد در آن کام
که ره میخواست طی سازد به یک گام
هوای دل چو گردد رغبتانگیز
ز جان فریاد برخیزد که هان خیز
تقاضای دل امید پرورد
تن از جان طاق سازد جان ز تن فرد
هوس را در گریبان اخگر افتاد
صبوری را خسک در بستر افتاد
دلیپر آرزو، جانی هوا خواه
سراپای وجود آمادهٔ راه
به ایشان گفت اگر رفتن ضرور است
توقف از صلاح کار دور است
کسی کش عزم را بیحزم شد پیش
چو محبوسان بود در خانهٔ خویش
به زندان گر رود از باغ و بستان
درنگ بوستان بند است زندان
چو دیدندش به رفتن استواری
در آن ناسازگاری سازگاری
ستودندش به تعریف و به تحسین
به ظاهر از خود و پنهان ز شیرین
طلب را کفش پیش پا نهادند
غرض را رخت در صحرا نهادند
جهانیدند بر صحرا ز انبوه
عنان دادند بر هنجار آن کوه
به ذوق خویش هر یک نکته پیوند
سخن را بر مذاق خود ز سد بند
عمل پیوند عشق تازه آغاز
نهان از یک به یک در پوزش راز
از این پرسیدی آداب بساطش
وزان ترتیب اسباب نشاطش
که در بزمش بساط آرایی از کیست
بساطش را نشاط افزایی از کیست
مذاقش را چه زهر است و چه تریاک
هوس سوز است طبعش یا هوسناک
دلش سخت است یا نرم است چونست
عتابش بیش یا لطفش فزونست
غروری خواهدش بودن به ناچار
که اسباب غرورش هست بسیار
بگوییدم که رخش بی نیازی
کجا تازد کجا آرد به بازی
بگفتندش که آری پر غرور است
ولی جایی که استغنا ضرور است
تغافلهای او با تاجداران
تواضعهای او با خاکساران
کس ار مسکین بود مسکین نوازست
و گر نه پای استغنا دراز است
سحاب رحمت است و سخت باران
ولی بر کشتزار عجز کاران
از آن ابری که گردد قطرهانگیز
کند از رشحهٔ خود سبزه نوخیز
چو آید وقت آن کان سبزهٔ تر
رسد جایی کز آن دهقان خورد بر
فرو بارد چنان محکم تگرگی
که نی شاخش بجا ماند نه برگی
چنان ابری که گر بر خشک خاری
نم خود را دهد گاهی گذاری
چنان نشوی دهد دربار آن خار
که نخلی گردد و آرد رطب بار
وفا تخمیست رسته از گل او
فراموشی نمیداند دل او
دلی دارد که گر موری شود ریش
به سد عذرش فرستد مرهم خویش
به یک ایما بیابد یک جهان راز
به یک دیدن بگوید سد چنان باز
ز شوخیها که مخصوص جوانیست
تو گویی عاشق مرکب دوانیست
به خاصان بر نشسته صبح تا شام
ندارد هیچ جا یک ذره آرام
ازین جانب دواند تیر در شست
شود ز آنسوی مرغ کشته در دست
یکی چابک عنانش زیر زین است
که نی بر آسمان، نی بر زمین است
هر آن جنبش که بر خاطر گذشته
بدان میزان عنان انداز گشته
رود بر راه موی پر خم و پیچ
که پیچ و خم نجنبد زان شدن هیچ
گرش افتد به چشم مور رفتار
نگردد ور از آن رفتن خبردار
بتازد آنقدر روزیش کان راه
نپوید ابلق گردون به یک ماه
همان در رقص باشد زیر رانش
اگر تازد جهان اندر جهانش
برقصد چون نرقصد آری آری
که دارد آنچنان چابک سواری
سواری چون سوار لعب دانی
سواری خود سر و چابک عنانی
چو خسرو گر چو خسرو سد هزارند
چو او ره سر کند دنباله دارند
بتازد از کناره در میانه
به بالا برده دست و تازیانه
ز شوخی در پی این یک دواند
به بازی بر سر آن یک جهاند
کنون هر جا که هست اندر سواریست
شکار انداز کبک کوهساریست
بگفتا وه چه خوش باشد که ناگاه
سمندش را گذار افتد بر این راه
بگفتندش که راهی نیست بسیار
از اینجا تا به آن دامان کهسار
عجب نبود که آید از پی گشت
که نزدیک است آن صحرا به این دشت
یکی سدگشت شوق و اضطرابش
ز دل یکباره طاقت رفت و تابش
هجوم آورد رغبتهای جانی
سراپا دیده شد در دیدهبانی
نه یک دیدن همه دستش نظر گاه
نشانده سد نگه در هر گذرگاه
بلی چون آرزو در دل نهد گام
نظر گردد مجاور در ره کام
به وسواس گمان آرزومند
به راه آرزو سالی شود بند
اساسی دارد این امید دیدار
که نتوان کندنش کاهی ز دیوار
اگر سد تیشهٔ حرمان شود تیز
نگردد گرد این بی جنبشآمیز
نفرساید بنای استوارش
نسازد کهنه طول انتظارش
خوش است امید و امید خوش انجام
که در ریزد به یکبار از در و بام
خوشا امید اگر آید فرادست
خوشا بخت کسی کاین دولتش هست
تک و پوی نظر از حد گذشته
در آن صحرا نگاهش پهن گشته
بخش ۲۰ - گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را: بنایی را که باشد حسن بانیبخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد: چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حریص گنج بنای گهر سنج
بگفت این کار ممکن نیست بیگنج
هوش مصنوعی: آدمی که به طلا و جواهرات علاقهمند و حریص است، به دیگری گفت که بدون داشتن ثروت و گنج نمیتوان به هدفهای بلند و باارزش رسید.
بباید گنجی از گوهر گشادن
گره از سیم و قفل از زر گشادن
هوش مصنوعی: برای دستیابی به ثروت و ارزشهای باارزش، باید درهای بسته را باز کرد و مشکلات و موانع را از سر راه برداشت.
بود بر زر مدار کار عالم
به زر آسان شود دشوار عالم
هوش مصنوعی: در دنیا، همه چیز به پول وابسته نیست؛ زیرا با داشتن پول هم ممکن است انجام کارها دشوار شود.
اگر خواهی هنر را سخت بازو
زر بی سنگ باید در ترازو
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به هنر دست یابی، باید برای آن زحمت زیادی بکشی و در تلاش و کار سخت داشته باشی. به عبارت دیگر، برای رسیدن به موفقیت در هنر، نباید از تلاش و کوشش باز بمانی.
به خلق و لطف خاطرها شود رام
زر و سیم است دام، آن دانهٔ دام
هوش مصنوعی: با لطافت و مهربانی میتوان دلها را آرام کرد. طلا و نقره مانند دامانی هستند که انسانها را به خود جذب میکنند.
دو چیز آمد کمند هوشمندان
کز آن بندند پای ارجمندان
هوش مصنوعی: دو چیز وجود دارد که افراد باهوش از آن استفاده میکنند تا شخصیتهای بزرگ و برجسته را به دام بیندازند.
یکی جودی که بیمنت دهد کام
یکی خلقی که بینفرت زند گام
هوش مصنوعی: کسی که بدون انتظار و درخواست چیزی را به کسی میدهد، مثل کسی است که بدون کینه و حسد به جلو میرود.
برو گر زین دو در ذاتت یکی نیست
که در دستت کمند زیرکی نیست
هوش مصنوعی: اگر یکی از این دو ویژگی در وجود تو نیست، بهتر است بروی؛ چراکه در دستت هیچگونه ابزار و هوشیاری نیست.
بگفتندش که ما صنعت شناسیم
هنر را پایهٔ قیمت شناسیم
هوش مصنوعی: به او گفتند که ما به علم و هنر آگاهیم و ارزش هنر را میدانیم.
تو صنعت کن که زر خود بیشمار است
به پیش ما هنر را اعتباراست
هوش مصنوعی: خودت هنر و مهارتت را نشان بده؛ زیرا برای ما ارزش هنر بیشتر از ثروت است.
هنر کمیاب باشد زر بسی هست
هنر چیزیست کان با کم کسی هست
هوش مصنوعی: هنر کمیاب و نادر است، ولی طلا و جواهر فراوان وجود دارند. هنر واقعی چیزی است که در میان تعداد کمی از افراد یافت میشود و ارزشش به خاطر همین نادریاش است.
هر آن جوهر که نایابست کانش
چو پیدا شد بود نرخ گرانش
هوش مصنوعی: هر چیزی که کمیاب و نایاب باشد، زمانی که پیدا شود، ارزش و قیمت بالایی خواهد داشت.
به زر نرخ هنر هست از هنر دور
چه نیکو گفت آن استاد مشهور
هوش مصنوعی: بهای هنر با طلا اندازهگیری نمیشود و اگر کسی هنری دارد، نباید خود را از آن دور کند. استاد معروفی به خوبی این موضوع را بیان کرده است.
هر آن صنعت که برسنجی به مالی
بهای گوهری باشد سفالی
هوش مصنوعی: هر مهارتی که بخواهی به وسیلهٔ آن قیمت و ارزش یک چیز را بسنجی، اگر آن مهارت به اندازهی بهایی که یک گوهر دارد باشد، در واقع همچون ارزش یک سفال خواهد بود.
به گنج سیم و زر بنواختندش
به شغل خویش راضی ساختندش
هوش مصنوعی: او را با طلا و نقره نوازش کردند و به کار و حرفهاش راضیاش ساختند.
به تعریف و به تحسین و به تعظیم
به انعام و به احسان زر و سیم
هوش مصنوعی: به توصیف و ستایش و احترام، به دادن هدیه و بخشش طلا و نقره.
به مرد تیشه سنج سخت بازو
چو زر کردند گوهر در ترازو
هوش مصنوعی: مردی است که با تیشه و بازوی قوی خود، سختی را پشت سر میگذارد و مانند گوهر با ارزش، مورد سنجش و ارزیابی قرار میگیرد.
ز کار کارفرمایان بر آشفت
گره بر گوشهٔ ابرو زد و گفت
هوش مصنوعی: از کار کارفرمایان ناراحت شد، سپس با انگشتش به گوشهٔ ابروی خود اشاره کرد و گفت.
مگر از بهر زر ما کار سنجیم
ز میل طبع خود زینسان به رنجیم
هوش مصنوعی: آیا ما فقط به خاطر طلا و ثروت فعالیت میکنیم؟ چرا باید از خواستههای خود فاصله بگیریم و به زحمت بیفتیم؟
چه مایه زر که ما بر باد دادیم
از آن روزی که بازو بر گشادیم
هوش مصنوعی: ما چه مقدار ثروت و دارایی را صرف بیهوده کردیم از زمانی که آزادی عمل پیدا کردیم و دست خود را باز گذاشتیم.
به ذوق کارفرما کار سازیم
ز مزد کارفرما بینیازیم
هوش مصنوعی: ما با اشتیاق برای کارفرما کوشش میکنیم و نیازی به دستمزد او نداریم.
بلی گفتید در پیشانی مرد
نوشته حالت پنهانی مرد
هوش مصنوعی: بله، شما درست گفتید که در پیشانی مرد وضعیت پنهان او نوشته شده است.
برای صورت باطن نمایی
چنین آیینهای باشد خدایی
هوش مصنوعی: برای اینکه چهره واقعی خود را نشان دهی، باید به دنبال آینهای خدایی باشی که باطن تو را نمایان کند.
ز گنج آسوده باشد آن هنر سنج
که پنهانش به هر بازوست سد گنج
هوش مصنوعی: هنر واقعی و گرانبها در دل انسان وجود دارد و نیازی به نمایش عمومی ندارد. کسی که هنرش را به نمایش نمیگذارد و در درون خود محفوظ نگه میدارد، از آرامش و آسودگی خاطر بیشتری برخوردار است.
تهی دستی خروشد از غم قوت
که او را نیست بازو بند یاقوت
هوش مصنوعی: فقر و بیپولی باعث میشود که فرد از ناراحتی و درد رنج ببرد، چرا که او هیچ گونه قدرت یا ثروتی برای حمایت از خود ندارد.
به ناخن تنگدستی گو بکن کان
که الماسش نباشد در نگین دان
هوش مصنوعی: اگر دستت تنگ است و امکانات کافی نداری، بهتر است از چیزهای گرانقیمت و باارزش فراتر نروی، چرا که اگر نگینی با الماس نباشد، ارزش کمی دارد.
ترا دانیم محتاجی به زر نیست
که سد گنجت به پای یک هنر نیست
هوش مصنوعی: ما میدانیم که تو به پول نیاز نداری، چون بزرگی و ارزش تو به یک هنر وابسته است و به ثروت نیست.
به ذوق کارفرما پیش نه پای
که خیزد ذوق کار از کارفرما
هوش مصنوعی: اندیشه و انگیزهٔ کار به خواست و سلیقهٔ مدیر برمیگردد، نه به تلاش و کوشش کارگران.
اگر تو کارفرما را بدانی
چو نقش سنگ در کارش بمانی
هوش مصنوعی: اگر تو رفتار و خصوصیات کارفرما را بشناسی، مانند نقشی که بر روی سنگ حک شده است، همیشه در کار او باقی خواهی ماند.
بگفت این کارفرما خود کدام است
که درهر نسبتی کارش تمام است
هوش مصنوعی: این شخص کارفرما کیست که در هر موقعیتی و در هر نسبتی کارش بینقص و کامل است؟
بگفتندش که آن شیرین مشهور
کزو پرویز را شوریست در شور
هوش مصنوعی: به او گفتند که آن دختر خوشسیما که همهجا معروف است، برای پرویز هم شور و شوقی به وجود آورده است.
ز نام او قیاس کار او کن
حلاوت سنجی گفتار او کن
هوش مصنوعی: از نام او، فعالیتهای او را بسنج و لذت گفتار او را اندازهگیری کن.
نه تنها دیده جاسوس جمال است
که راه گوش هم راه خیال است
هوش مصنوعی: نه تنها نگاه میکند که زیبایی را ببیند، بلکه گوش هم میتواند شنونده افکار و احساسات باشد.
به کامش درنشست آن نام چون نوش
چنان کش تلخکامی شد فراموش
هوش مصنوعی: او به آرزوی خود رسید و نامش مانند نوشیدنی خوشایند شد، بنابراین تلخیهای گذشته از یادش رفت.
از آن نامش که جنبش در زبان بود
اثر در حل و عقد استخوان بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نام یا کلامی که به زبان میآید، تأثیر قابل توجهی در تحولات و تغییرات دارد، به گونهای که میتواند بر موجودیتها و ساختارهای زندگی تأثیر بگذارد. این اشاره به قدرت کلام و تأثیر آن بر جهان اطراف دارد.
از آن جنبش که در ارکان فتادش
تزلزل در بنای جان فتادش
هوش مصنوعی: از حرکتی که در اجزای وجودش افتاد، به بیثباتی در بنیاد وجودش دچار شد.
از آن نامش به جان میلی درآمد
چه میلی کز درش سیلی درآمد
هوش مصنوعی: او به خاطر نامش به دل میل و شوقی پیدا کرد، شوقی که از در این عشق، طوفانی به راه انداخت.
از آن سیلش که در رفت از ره گوش
نگون شد سقف و طاق خانهٔ هوش
هوش مصنوعی: از آن طوفانی که به راه خودش آمد، سقف و طاق خانههای عقل و فهم را ویران کرد.
به استادی ره آن سیل میبست
دل خود را گذر بر میل میبست
هوش مصنوعی: او به استادی فکر و دلش را به آن سیل میسپارد و در مسیر زندگی خود، به میل و خواستهاش توجه دارد.
بگفت آنگه بدین شغلم فتد رای
که افتد چشم من بر کارفرمای
هوش مصنوعی: او گفت سپس به این کار بپردازم که چشم من به عمل کارفرما بیفتد.
بگفتندش چنین باشد بلی خیز
بس است این نازهای صنعتآمیز
هوش مصنوعی: به او گفتند که اینطور است و کافی است؛ دیگر از این نازهای هنرمندانه بس است.
گرت حسن هنر پرناز دارد
که یارد تا از آنت باز دارد
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و هنری داری که به تو ناز و کرشمه دارد، دوست دارم تا از تو دور باشد.
ز حسن آنجا که باشد نسبتی عام
بود نازی، چنین شد رسم ایام
هوش مصنوعی: زیبایی جایی که نسبت به آن وجود دارد، به نوعی عمومی و عمومیالاستفاده است. اینگونه است که در طول زمان، روابط و رسمها شکل میگیرند.
ولی این ناز هر جا درنگیرد
بود کس کش به کاهی بر نگیرد
هوش مصنوعی: اگر این ناز و زیبایی در جایی نماند، هیچکس به خاطر چیزی ناچیز خود را از بین نمیبرد.
سخی را پرده زینسان میگشادند
غرض از پرده بیرون مینهادند
هوش مصنوعی: سخی را به این صورت میشناختند که با بزرگواری و بخشندگیاش، رازهای خود را برملا میکرد و هدفش این بود که همگان از خوبیهایش آگاه شوند.
عبارت با کنایت یار می شد
به نکته مدعا اظهار میشد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که هر جا یاری حضور دارد، به شکلی زیرکانه و غیرمستقیم، مقصود و خواسته خود را بیان میکند.
از آن تخمی که میکردند در گل
وفا میرستش از جان، مهر از دل
هوش مصنوعی: از آن تخم و بذری که در گل وفا کاشته شده، در دل انسان محبت و عشق میروید و به جان او میرسد.
چنانش مهر غالب شد در آن کام
که ره میخواست طی سازد به یک گام
هوش مصنوعی: عشق و علاقهاش به حدی زیاد شد که به راحتی میتوانست مسیر طولانی را در یک قدم طی کند.
هوای دل چو گردد رغبتانگیز
ز جان فریاد برخیزد که هان خیز
هوش مصنوعی: وقتی دل احساس شوق و رغبت کند، جان به هیجان میآید و ندا سر میدهد که باید به حرکت و اقدام بپردازی.
تقاضای دل امید پرورد
تن از جان طاق سازد جان ز تن فرد
هوش مصنوعی: دل امیدوار از جان درخواست میکند که برای تن زندگی بخشیده و جان را از تن جدا کند. در اینجا جان به علت محبت و ارتباطش با تن، حاضر است برای رضایت دل، از خود بگذرد.
هوس را در گریبان اخگر افتاد
صبوری را خسک در بستر افتاد
هوش مصنوعی: هوس به شدت به درد و سختی چنگ انداخت و صبر مانند خاکستر در نوک بستر خاموشی قرار گرفت.
دلیپر آرزو، جانی هوا خواه
سراپای وجود آمادهٔ راه
هوش مصنوعی: دل پر از آرزو دارد و جانش خواهان آن است که تمام وجودش آمادهی سفر و پذیرش راه جدید باشد.
به ایشان گفت اگر رفتن ضرور است
توقف از صلاح کار دور است
هوش مصنوعی: به آنها گفت اگر باید بروید، ایستادن هیچ کمکی به کار شما نمیکند.
کسی کش عزم را بیحزم شد پیش
چو محبوسان بود در خانهٔ خویش
هوش مصنوعی: کسی که بدون آمادگی و احتیاط عمل کند، مانند کسی است که در خانهاش حبس شده و هیچ جایی نمیتواند برود.
به زندان گر رود از باغ و بستان
درنگ بوستان بند است زندان
هوش مصنوعی: اگر کسی از باغ و بستان به زندان برود، در حقیقت باید بداند که بوستان در انتظار اوست و زندگی در آنجا برایش محدود خواهد شد.
چو دیدندش به رفتن استواری
در آن ناسازگاری سازگاری
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند که در شرایط سخت و نامناسب به آرامی میرود، متوجه شدند که او ثباتی از خود نشان میدهد.
ستودندش به تعریف و به تحسین
به ظاهر از خود و پنهان ز شیرین
هوش مصنوعی: آنها او را به خاطر زیباییاش به ستایش و تعریف میکشند و به ظاهر از خوشی و شیرینی او صحبت میکنند، در حالی که در دلشان نسبت به او احساس و نیتی دیگر دارند.
طلب را کفش پیش پا نهادند
غرض را رخت در صحرا نهادند
هوش مصنوعی: خواست و آرزو را به عنوان کفی زیر پا قرار دادند و هدف را چون لباسی در دل دشت قرار دادند.
جهانیدند بر صحرا ز انبوه
عنان دادند بر هنجار آن کوه
هوش مصنوعی: دنیا را در بیابان دیدهاند و به خاطر فراوانی، افسار آن کوه را به سمت قاعده و نظم رها کردهاند.
به ذوق خویش هر یک نکته پیوند
سخن را بر مذاق خود ز سد بند
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس سلیقه و ذوق خود، نکتهای از سخن را انتخاب و به آن پرداخته و آن را با دلخواه خود ارتباط میدهد.
عمل پیوند عشق تازه آغاز
نهان از یک به یک در پوزش راز
هوش مصنوعی: عمل پیوند عشق تازه در حال شروع است و از یک نفر به نفر دیگر در حال گذراندن رازها و پوزشهاست.
از این پرسیدی آداب بساطش
وزان ترتیب اسباب نشاطش
هوش مصنوعی: از تو پرسیدند که چه اصولی در برپایی جشن و خوشحالی وجود دارد و چگونه باید وسایل آن را به درستی آماده کرد.
که در بزمش بساط آرایی از کیست
بساطش را نشاط افزایی از کیست
هوش مصنوعی: در مهمانی او، فراهم کردن شادی و نشاط به چه کسی تعلق دارد و منبع این سرزندگی از کجاست؟
مذاقش را چه زهر است و چه تریاک
هوس سوز است طبعش یا هوسناک
هوش مصنوعی: مزۀ زندگی او به حدی شیرین و دلپذیر است که حتی اگر زهر یا تریاک باشد، جذابیت آن همچنان وجود دارد. این نشان میدهد که او یا به شدت خواهان لذتها است یا ذاتش آمادگی پذیرش هوسها را دارد.
دلش سخت است یا نرم است چونست
عتابش بیش یا لطفش فزونست
هوش مصنوعی: دلش چطور است؟ آیا سخت و سرد است یا نرم و مهربان؟ آیا بیشتر به سختگیری میپردازد یا به محبت و آسانگیری؟
غروری خواهدش بودن به ناچار
که اسباب غرورش هست بسیار
هوش مصنوعی: او ناچار خواهد بود که به خود بنازد، زیرا شواهد و دلایل زیادی برای غرورش وجود دارد.
بگوییدم که رخش بی نیازی
کجا تازد کجا آرد به بازی
هوش مصنوعی: از من بپرسید که کجا رخش (اسب) بینیازی میتازد و به کجا میآید تا بازی کند.
بگفتندش که آری پر غرور است
ولی جایی که استغنا ضرور است
هوش مصنوعی: به او گفتند که بله، او خیلی مغرور است، اما در جایی که نیاز به بینیازی وجود دارد، این غرور لازم نیست.
تغافلهای او با تاجداران
تواضعهای او با خاکساران
هوش مصنوعی: او با پادشاهان و قدرتداران به طرز خاصی رفتار میکند و در عین حال با انسانهای ساده و خاکی نیز بسیار مهربان و تواضع دارد.
کس ار مسکین بود مسکین نوازست
و گر نه پای استغنا دراز است
هوش مصنوعی: اگر کسی فقیر باشد، مورد محبت و نوازش قرار میگیرد، اما اگر فردی توانگر باشد، فاصلهاش از دیگران زیاد است.
سحاب رحمت است و سخت باران
ولی بر کشتزار عجز کاران
هوش مصنوعی: ابرها پر از رحمت هستند و باران شدیدی میبارند، اما این باران به مزارع کسانی که ناتوانند نمیرسد.
از آن ابری که گردد قطرهانگیز
کند از رشحهٔ خود سبزه نوخیز
هوش مصنوعی: از آن ابر که باران میآفریند، سبزه تازهای میروید که از قطرات آن به وجود آمده است.
چو آید وقت آن کان سبزهٔ تر
رسد جایی کز آن دهقان خورد بر
هوش مصنوعی: زمانی فرا میرسد که سبزه تازه و سرسبزی به وجود میآید و در مکانی رشد خواهد کرد که کشاورز از آن بهرهبرداری خواهد کرد.
فرو بارد چنان محکم تگرگی
که نی شاخش بجا ماند نه برگی
هوش مصنوعی: تگرگی به شدت و با قدرت میبارد که نه شاخهای از درخت باقی میماند و نه برگی.
چنان ابری که گر بر خشک خاری
نم خود را دهد گاهی گذاری
هوش مصنوعی: چنان مثل ابری هستی که اگر بر روی گیاه خشک و خاری بگذرد، گاهی نم و رطوبتی به آن میدهد.
چنان نشوی دهد دربار آن خار
که نخلی گردد و آرد رطب بار
هوش مصنوعی: اگر در سختیها و مشکلات، مانند خار قوی و resilient شوی، ممکن است که به مانند یک نخل سرسبز و پرثمر درآیی و ثمرههای خوشمزهای داشته باشی.
وفا تخمیست رسته از گل او
فراموشی نمیداند دل او
هوش مصنوعی: وفا بهعنوان پیشهای زیبا از دل زیبای او میروید و دل او هیچگاه فراموشی را نمیشناسد.
دلی دارد که گر موری شود ریش
به سد عذرش فرستد مرهم خویش
هوش مصنوعی: دل او به قدری بزرگ و مهربان است که حتی اگر کسی به او آسیبی بزند یا دردی به او وارد کند، باز هم برای رفع مشکل او و عذرخواهیاش، به او کمک میکند و درمان میآورد.
به یک ایما بیابد یک جهان راز
به یک دیدن بگوید سد چنان باز
هوش مصنوعی: با یک اشاره، میتواند تمامی اسرار را درک کند و با یک نگاه، میتواند موانع بزرگ را برطرف کند.
ز شوخیها که مخصوص جوانیست
تو گویی عاشق مرکب دوانیست
هوش مصنوعی: از شوخیها و لطافتهایی که مختص دوران جوانی است، به نظر میرسد که عشق مانند سوارکاری بر روی اسب در حال دویدن است.
به خاصان بر نشسته صبح تا شام
ندارد هیچ جا یک ذره آرام
هوش مصنوعی: افرادی که در جمع خواص جای دارند، از صبح تا شب هیچ جای آرامش و سکونی ندارند.
ازین جانب دواند تیر در شست
شود ز آنسوی مرغ کشته در دست
هوش مصنوعی: از این طرف تیرهایی به سمت هدف پرتاب میشود و از آن طرف، مرغی که کشته شده در دست کسی قرار دارد.
یکی چابک عنانش زیر زین است
که نی بر آسمان، نی بر زمین است
هوش مصنوعی: شخصی ماهر و چابک است که کنترل او بر اسبش بسیار خوب است؛ او نه تنها در زندگی روزمره، بلکه در اوج و بلندیها نیز به خوبی عمل میکند.
هر آن جنبش که بر خاطر گذشته
بدان میزان عنان انداز گشته
هوش مصنوعی: هر حرکتی که در ذهن ما از گذشته شکل میگیرد، به قدری نسبت به آن کنترل و تأثیر دارد.
رود بر راه موی پر خم و پیچ
که پیچ و خم نجنبد زان شدن هیچ
هوش مصنوعی: به مسیر رودخانهای برو که موهای آن پر از خم و پیچ است، چرا که هیچ چیز نمیتواند از جای خود تکان بخورد.
گرش افتد به چشم مور رفتار
نگردد ور از آن رفتن خبردار
هوش مصنوعی: اگر به چشم یک مور بیفتد، رفتاری از خود نشان نمیدهد، اما اگر به آن اطراف برود، متوجه میشود.
بتازد آنقدر روزیش کان راه
نپوید ابلق گردون به یک ماه
هوش مصنوعی: اگر او به اندازهای کوشش کند که روزیاش به اندازهای شود که وقتی اسب ابلق در آسمان یک ماه را طی کند، پا به این راه نگذارد.
همان در رقص باشد زیر رانش
اگر تازد جهان اندر جهانش
هوش مصنوعی: اگر او در زیر پاهایش به رقص درآید، تمام جهان درون جهان او به حرکت و جنبش درمیآید.
برقصد چون نرقصد آری آری
که دارد آنچنان چابک سواری
هوش مصنوعی: وقتی کسی به خوبی و با شتاب حرکت کند، دیگر جایی برای تردید باقی نمیماند. او همچون اسب چابکی است که به راحتی و سرعت میدود.
سواری چون سوار لعب دانی
سواری خود سر و چابک عنانی
هوش مصنوعی: یک سوار مانند بازیکن بازی میکند، او با سرstrong و چابکی خود، هدایت اسب را به دست دارد.
چو خسرو گر چو خسرو سد هزارند
چو او ره سر کند دنباله دارند
هوش مصنوعی: اگر خسرو (پادشاهی بزرگ) باشد، حتی اگر هزار نفر هم مانند او باشند، او همچنان مسیر خود را ادامه میدهد و دیگران از او پیروی میکنند.
بتازد از کناره در میانه
به بالا برده دست و تازیانه
هوش مصنوعی: از کنار به سمت وسط میتازد و دست و تازیانهاش را بالا میبرد.
ز شوخی در پی این یک دواند
به بازی بر سر آن یک جهاند
هوش مصنوعی: از سر شوخی و بازی، یک نفر به دنبال یک هدف میدود و تمام دنیا را برای آن هدف به بازی گرفته است.
کنون هر جا که هست اندر سواریست
شکار انداز کبک کوهساریست
هوش مصنوعی: اکنون هر جا که هست، در حال حاضر شکارچیای است که به دنبال کبکهای کوهستانی میگردد.
بگفتا وه چه خوش باشد که ناگاه
سمندش را گذار افتد بر این راه
هوش مصنوعی: او گفت: چه زیبا و خوشحالکننده است که به طور ناگهانی اسبش از این راه عبور کند.
بگفتندش که راهی نیست بسیار
از اینجا تا به آن دامان کهسار
هوش مصنوعی: به او گفتند که راه طولانی و دشواری نیست تا به دامنه کوه برسیم.
عجب نبود که آید از پی گشت
که نزدیک است آن صحرا به این دشت
هوش مصنوعی: عجبی ندارد که پس از گشت و گذار کسی به این دشت نزدیک شود، زیرا این دشت به آن صحرا بسیار نزدیک است.
یکی سدگشت شوق و اضطرابش
ز دل یکباره طاقت رفت و تابش
هوش مصنوعی: شخصی به شدت شوق و اضطراب داشت به گونهای که ناگهان تمامی قدرت و تحملش از بین رفت.
هجوم آورد رغبتهای جانی
سراپا دیده شد در دیدهبانی
هوش مصنوعی: تمایلها و آرزوهای روحی به شدت سرکوب شده و همهجا در حال مشاهده و شناسایی هستند.
نه یک دیدن همه دستش نظر گاه
نشانده سد نگه در هر گذرگاه
هوش مصنوعی: هر بار که به کسی نگاه میکنیم، تنها یک بار نیست؛ بلکه هر نگاه میتواند حسی عمیق و تأثیرگذار داشته باشد و در هر لحظه، ما را به تفکر و تأمل وا دارد.
بلی چون آرزو در دل نهد گام
نظر گردد مجاور در ره کام
هوش مصنوعی: بله، وقتی آرزو در دل انسان شکل میگیرد، نگاه او به سمت هدف و خواستههایش معطوف میشود و در مسیر رسیدن به آن آرزوها قرار میگیرد.
به وسواس گمان آرزومند
به راه آرزو سالی شود بند
هوش مصنوعی: کسی که به شدت در پی خواستهها و آرزوهایش است، ممکن است سالها در مسیر دنبال کردن آنها گرفتار شود.
اساسی دارد این امید دیدار
که نتوان کندنش کاهی ز دیوار
هوش مصنوعی: این امیدی که به دیدار دارم، اهمیت زیادی دارد و مانند دیواری محکم است که نمیتوان آن را به راحتی از بین برد.
اگر سد تیشهٔ حرمان شود تیز
نگردد گرد این بی جنبشآمیز
هوش مصنوعی: اگر تیشهٔ ناامیدی به شدت به کار گرفته شود، این بیحرکتی و سکون نمیتواند تیزی و کارایی آن را افزایش دهد.
نفرساید بنای استوارش
نسازد کهنه طول انتظارش
هوش مصنوعی: در انتظار طولانی، هیچ چیز نمیتواند بنای محکم و استواری بسازد.
خوش است امید و امید خوش انجام
که در ریزد به یکبار از در و بام
هوش مصنوعی: امیدواری دلنشین است و امید به خوبی به نتیجه میرسد، زیرا یک بار به شدت و به طور کامل بر زندگی تأثیر میگذارد.
خوشا امید اگر آید فرادست
خوشا بخت کسی کاین دولتش هست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که امید در زندگیاش ظهور کند و خوشبخت است کسی که چنین نعمتی نصیبش شده است.
تک و پوی نظر از حد گذشته
در آن صحرا نگاهش پهن گشته
هوش مصنوعی: نگاه او به دوردستها گسترش یافته و در آن دشت، چشمانش به شدت مشغول است.
حاشیه ها
1396/01/24 03:03
h
دوستان لطفا این بیت رو برای من معنی میکنید "کسی کش عزم را بیحزم شد پیش"
1396/01/24 09:03
مهناز ، س
گرامی h
کسی کش عزم را بیحزم شد پیش :
هر که بدون احتیاط و اندیشه تصمیم به انجام کاری گرفت.
مانا باشی .