گنجور

بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق

مرا زین گفتگوی عشق بنیاد
که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
غرض عشق است و شرح نسبت عشق
بیان رنج عشق و محنت عشق
دروغی میسرایم راست مانند
به نسبت می‌دهم با عشق پیوند
که هر نوگل که عشقم می‌نهد پیش
نوایی می‌زنم بر عادت خویش
به آهنگی که مطرب می‌کند ساز
به آن آهنگ می‌آیم به آواز
منم فرهاد و شیرین آن شکرخند
کز آن چون کوهکن جان بایدم کند
چه فرهاد و چه شیرین این بهانه‌ست
سخن اینست و دیگرها فسانه‌ست
بیا ای کوهکن با تیشهٔ تیز
که دارد کار شیرین شکر ریز
چو شیرینی ترا شد کارفرمای
بیا خوش پای کوبان پیش نه پای
برو پرویز گو از کوی شیرین
اگر نبود حریف خوی شیرین
که آمد تیشه بر کف سخت جانی
که بگذارد به عالم داستانی
کنون بشنو در این دیباچهٔ راز
که شیرین می‌رود چون بر سر ناز
تقاضای جمال اینست و خوبی
که شوقی باشد اندر پای کوبی
چو خواهد غمزه بر جانی زند نیش
کسی باید که جانی آورد پیش
و گر گاهی برون تازد نگاهی
تواند تاختن بر قلبگاهی
به عشقی گر نباشد حسن مشغول
بماند کاروان ناز معزول
چو خسرو جست از شیرین جدایی
معطل ماند شغل دلربایی
به غایت خاطر شیرین غمین ماند
از آن بی رونقی اندوهگین ماند
ز بی یاری دلی بودش چنان تنگ
که بودی با در ودیوار در جنگ
دلش در تنگنای سینه خسته
به لب جان در خبر گیری نشسته
به جاسوسان سپرده راه پرویز
خبردار از شمار گام شبدیز
اگر بر سنگ خوردی نعل شبرنگ
وزان خوردن شراری جستی از سنگ
هنوز آثار گرمی با شرر بود
کز آن در مجلس شیرین خبر بود
خبر دادند شیرین را که خسرو
به شکر کرده پیمان هوس نو
از آن پیمان شکن یار هوس کوش
تف غیرت نهادش در جگر نوش
از آن بد عهد دمساز قدم سست
تراوشهای اشکش رخ به خون شست
از آن زخمی که بر دل کارگر داشت
گذار گریه بر خون جگر داشت
از آن نیشش که در جان کار می‌کرد
درون سنگ را افکار می‌کرد
نه غیرت با دلش می‌کرد کاری
کز آسیبش توان کردن شماری
دو جا غیرت کند زور آزمایی
چنان گیرد کز و نتوان رهایی
یکی آنجا که بیند عاشق از دور
ز شمع خویش بزم غیر پر نور
دگر جایی که معشوق وفا کیش
ببیند نوگلی با بلبل خویش
چو شیرین را ز طبع غیرت اندوز
شکست اندر دل آن تیر جگر دوز
بر آن می‌بود کرد چاره‌ای پیش
که بیرون آردش از سینه ریش
ولی هر چند کوشش بیش می‌کرد
دل خود را فزونتر ریش می‌کرد
نه خسرو در دلش جا آنچنان داشت
که آسان مهرش از دل بر توان داشت
چو در طبع کسی ذوقی کند جای
عجب دارم کزان بیرون نهد پای
ز بیخ و بن درختی کی توان کند
کز آن بر جا نماند ریشه‌ای چند
نهالی بود خسرو رسته زان گل
ز بیخ و ریشه کندن بود مشکل
نمی‌رفت از دل شیرین خیالش
که با جان داشت پیوند آن نهالش
نه با کس حرف گفتی نه شنفتی
وگر گفتی عتاب آلوده گفتی
به رنجش رفتن پرویز از آن کاخ
بر او اهل حرم را داشت گستاخ
به آن گستاخ گویان سرایی
نبودش هیچ میل آشنایی
جدایی را بهانه ساز می‌کرد
به هر حرفی عتاب آغاز می‌کرد
زبانش زخم خنجر داشت در زیر
چه خنجر ، زخم زهر آلوده شمشیر
کسی کالودهٔ زخمی‌ست جانش
همیشه زهر بارد از زبانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا زین گفتگوی عشق بنیاد
که دارد نسبت از شیرین و فرهاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من به خاطر گفتگوهای عاشقانه‌ای که داریم، به عشق و ارتباطی که میان شیرین و فرهاد وجود دارد، پیوند مستحکمی احساس می‌کنم.
غرض عشق است و شرح نسبت عشق
بیان رنج عشق و محنت عشق
هوش مصنوعی: هدف از عشق، بیان رابطه و شرح آن است که چقدر عشق می‌تواند دشوار و پر از رنج و زحمت باشد.
دروغی میسرایم راست مانند
به نسبت می‌دهم با عشق پیوند
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای شعر می‌سرایم که دروغ‌هایم شبیه حقیقت به نظر می‌رسند و به همین نسبت عشق را نیز به هم مربوط می‌کنم.
که هر نوگل که عشقم می‌نهد پیش
نوایی می‌زنم بر عادت خویش
هوش مصنوعی: هر گل نو که عشق من در آن شکوفا می‌شود، من هم بر اساس عادتم یک نغمه‌ای می‌زنم.
به آهنگی که مطرب می‌کند ساز
به آن آهنگ می‌آیم به آواز
هوش مصنوعی: به ریتم و نوازی که نوازنده ایجاد می‌کند، من هم با همان لحن و آواز واکنش نشان می‌دهم.
منم فرهاد و شیرین آن شکرخند
کز آن چون کوهکن جان بایدم کند
هوش مصنوعی: من منم که در عشق شیرین، همچون فرهاد به تلاش و کوشش ادامه می‌دهم. او با لذت و خنده‌اش مرا به جایی می‌کشاند که همچون کوه‌کنی که جانش را برای هدفش می‌گذارد، باید جانم را برای عشق فدای او کنم.
چه فرهاد و چه شیرین این بهانه‌ست
سخن اینست و دیگرها فسانه‌ست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که داستان‌هایی مانند فرهاد و شیرین تنها بهانه‌ای برای بیان مقاصد واقعی هستند، و همه‌ی داستان‌های دیگر فقط افسانه و خیالی بیش نیستند.
بیا ای کوهکن با تیشهٔ تیز
که دارد کار شیرین شکر ریز
هوش مصنوعی: ای سنگ‌تراش، با تیشه‌ی تیزت بیا که کار تو شیرین و مانند شکر است.
چو شیرینی ترا شد کارفرمای
بیا خوش پای کوبان پیش نه پای
هوش مصنوعی: وقتی که مسئولیت‌ها و کارها برای تو شیرین و لذت‌بخش می‌شود، با شوق و نشاط به سمت آنها برو و با انرژی و امید پیش برو.
برو پرویز گو از کوی شیرین
اگر نبود حریف خوی شیرین
هوش مصنوعی: برو و به پرویز بگو که اگر در این کوی شیرین رفیق و همدمی نیست، بهتر است از اینجا بروی.
که آمد تیشه بر کف سخت جانی
که بگذارد به عالم داستانی
هوش مصنوعی: شخصی با اراده و سرسختی به میدان آمده است که می‌خواهد یک داستان مهم و ماندگار خلق کند.
کنون بشنو در این دیباچهٔ راز
که شیرین می‌رود چون بر سر ناز
هوش مصنوعی: اکنون به این مقدمهٔ جالب توجه گوش کن که چگونه با زیبایی و نرمی، دلربایی می‌کند.
تقاضای جمال اینست و خوبی
که شوقی باشد اندر پای کوبی
هوش مصنوعی: خواسته‌ی زیبایی و خوبی این است که شوق و اشتیاق در درون انسان ایجاد کند و او را به حرکت و جنبش وادارد.
چو خواهد غمزه بر جانی زند نیش
کسی باید که جانی آورد پیش
هوش مصنوعی: اگر معشوق بخواهد، با یک نگاه خود می‌تواند به دل کسی آسیب بزند، اما باید کسی را که دلش را به دست او سپرده، آماده و پیش‌رو داشته باشد.
و گر گاهی برون تازد نگاهی
تواند تاختن بر قلبگاهی
هوش مصنوعی: اگر گاهی نگاهی پر انرژی و سرشار از شوق به کسی بیندازید، می‌تواند تاثیری عمیق و شگرف روی قلب او بگذارد.
به عشقی گر نباشد حسن مشغول
بماند کاروان ناز معزول
هوش مصنوعی: اگر عشقی وجود نداشته باشد، زیبایی و جذابیت آن عشق، باعث می‌شود که کاروان زیبایی همچنان در حال حرکت باشد و از کاروان زیبا با عشق بی‌نصیب بماند.
چو خسرو جست از شیرین جدایی
معطل ماند شغل دلربایی
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو از شیرین دور شد، در میان جدایی‌اش به حالت دلتنگی و شغل دلربایی باقی ماند.
به غایت خاطر شیرین غمین ماند
از آن بی رونقی اندوهگین ماند
هوش مصنوعی: خاطر خوشی به شدت غمگین باقی ماند، به خاطر این که حالتی بی‌روح و ناراحت‌کننده به آن دست داده بود.
ز بی یاری دلی بودش چنان تنگ
که بودی با در ودیوار در جنگ
هوش مصنوعی: دلش به قدری تنگ و غمگین بود که مانند کسی که با در و دیوار درگیر است، احساس تنهایی و جنگ درونی داشت.
دلش در تنگنای سینه خسته
به لب جان در خبر گیری نشسته
هوش مصنوعی: دل او در سینه به شدت فشرده و آشفته است و به حالت شادی یا آرامش نزدیک نمی‌شود، در حالی که جانش به شدت در پی یافتن خبر یا امیدی است.
به جاسوسان سپرده راه پرویز
خبردار از شمار گام شبدیز
هوش مصنوعی: به جاسوسان سپرده است که مراقب راه پرویز باشند و از تعداد گام‌های شبدیز آگاه شوند.
اگر بر سنگ خوردی نعل شبرنگ
وزان خوردن شراری جستی از سنگ
هوش مصنوعی: اگر به سنگی برخوردی و نعل شبرنگی بر آن زده شد، از این برخورد آتش و جرقه‌ای به وجود می‌آید.
هنوز آثار گرمی با شرر بود
کز آن در مجلس شیرین خبر بود
هوش مصنوعی: هنوز نشانه‌هایی از گرما و شعله در آنجا وجود داشت که از آن در جمع دوستانه خبرهایی شیرین و خوشحال‌کننده به گوش می‌رسید.
خبر دادند شیرین را که خسرو
به شکر کرده پیمان هوس نو
هوش مصنوعی: به شیرین خبر دادند که خسرو به وعده‌ای دل‌انگیز و شیرین فکر کرده است.
از آن پیمان شکن یار هوس کوش
تف غیرت نهادش در جگر نوش
هوش مصنوعی: در اینجا به عشق و خیانت اشاره شده است. معشوقی که به وعده‌هایش وفا نکرده و باعث شده که دل عاشق پر از آتش حسادت و غم شود. این حسادت و درد ناشی از خیانت، مانند نوشیدنی تلخی است که در دل فرد نشسته و او را بی‌قرار کرده است.
از آن بد عهد دمساز قدم سست
تراوشهای اشکش رخ به خون شست
هوش مصنوعی: از دوستی که به وعده‌اش وفا نکرده و در کنار من نبوده، قدم‌هایم سست و ناتوان شده و اشک‌هایم چون خون بر چهره‌ام جاری شده است.
از آن زخمی که بر دل کارگر داشت
گذار گریه بر خون جگر داشت
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر زخمی که به دلش وارد شده بود، از شدت درد و اندوه خود، به حالت گریه و ناله درآمده و احساساتش را به شکل خونین و عمیق نشان می‌دهد.
از آن نیشش که در جان کار می‌کرد
درون سنگ را افکار می‌کرد
هوش مصنوعی: او با نیشی که بر جان انسان‌ها می‌گذاشت، توانسته بود افکاری عمیق و نیکو از درون سنگ‌ها بیرون بکشد.
نه غیرت با دلش می‌کرد کاری
کز آسیبش توان کردن شماری
هوش مصنوعی: عشقی که به دلش است، باعث نمی‌شود که او به فکر مسائل دیگر باشد و نگران مشکلی باشد که ممکن است پیش بیاید.
دو جا غیرت کند زور آزمایی
چنان گیرد کز و نتوان رهایی
هوش مصنوعی: در دو موقعیت، انسان به شدت غیرت و غیرت‌مندی نشان می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که اگر در آن موقعیت‌ها قرار گیرد، توانایی escape کردن از آن را نخواهد داشت.
یکی آنجا که بیند عاشق از دور
ز شمع خویش بزم غیر پر نور
هوش مصنوعی: شخصی در جایی نشسته که عاشقش را از دور می‌بیند و روشنایی بزم دیگری را به یاد بزم خود می‌افتد.
دگر جایی که معشوق وفا کیش
ببیند نوگلی با بلبل خویش
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، معشوقی که وفادار است، زیبایی را مانند گل به همراه بلبل دوست داشتنی‌اش می‌بیند.
چو شیرین را ز طبع غیرت اندوز
شکست اندر دل آن تیر جگر دوز
هوش مصنوعی: وقتی شیرین به خاطر غیرت و حسادت دچار شکست و غم می‌شود، آن تیر که در دل او نشسته، فراق و درد جدایی را نشان می‌دهد.
بر آن می‌بود کرد چاره‌ای پیش
که بیرون آردش از سینه ریش
هوش مصنوعی: برای فرار از درد و غم، باید راه حلی پیدا کرد که بتوا ن دل را از این گرفتاری‌ها آزاد کند.
ولی هر چند کوشش بیش می‌کرد
دل خود را فزونتر ریش می‌کرد
هوش مصنوعی: با اینکه کوشش و تلاش بیشتری می‌نمود، اما دلش بیشتر دچار زخمی و ناراحتی می‌شد.
نه خسرو در دلش جا آنچنان داشت
که آسان مهرش از دل بر توان داشت
هوش مصنوعی: نه خسرو آنقدر در دلش جای داشت که بتوان به سادگی محبتش را فراموش کرد.
چو در طبع کسی ذوقی کند جای
عجب دارم کزان بیرون نهد پای
هوش مصنوعی: زمانی که در طبیعت کسی احساس شوق و ذوقی بوجود آید، برایم جای شگفتی دارد که او از این احساس فراتر می‌رود و اقداماتی انجام می‌دهد.
ز بیخ و بن درختی کی توان کند
کز آن بر جا نماند ریشه‌ای چند
هوش مصنوعی: هیچ درختی نمی‌تواند ریشه‌های خود را به‌طور کامل از میان ببرد، زیرا اگر همه ریشه‌ها از بین برود، دیگر نشانی از آن درخت باقی نخواهد ماند.
نهالی بود خسرو رسته زان گل
ز بیخ و ریشه کندن بود مشکل
هوش مصنوعی: خسرو به مانند نهالی است که از گل روییده ولی کندن آن از ریشه و بیخ کار دشواری است.
نمی‌رفت از دل شیرین خیالش
که با جان داشت پیوند آن نهالش
هوش مصنوعی: در دل کسی، تصور شیرین و خوشایندی از آن شخص همیشه باقی‌ می‌ماند و این احساس عمیقاً با جان او پیوند خورده است.
نه با کس حرف گفتی نه شنفتی
وگر گفتی عتاب آلوده گفتی
هوش مصنوعی: تو نه با کسی صحبت کردی و نه چیزی از دیگران شنیدی، و اگر هم چیزی گفتی، کلامت پر از ناخوشنودی و سرزنش بوده است.
به رنجش رفتن پرویز از آن کاخ
بر او اهل حرم را داشت گستاخ
هوش مصنوعی: پرویز به خاطر ناراحتی‌اش از آن کاخ، افراد خانواده‌اش را جرأت بیشتری داد و آن‌ها را جسور کرد.
به آن گستاخ گویان سرایی
نبودش هیچ میل آشنایی
هوش مصنوعی: برای افرادی که جسورانه سخن می‌گویند، هیچ جایی برای برقرار کردن روابط دوستانه و نزدیک وجود ندارد.
جدایی را بهانه ساز می‌کرد
به هر حرفی عتاب آغاز می‌کرد
هوش مصنوعی: او به هر دلیلی که پیش می‌آمد، جدایی را بهانه می‌کرد و با هر حرفی شروع به سرزنش و عتاب می‌نمود.
زبانش زخم خنجر داشت در زیر
چه خنجر ، زخم زهر آلوده شمشیر
هوش مصنوعی: زبان او به شدت آسیب دیده و زخم خورده است، گویا به دست خنجری بر او جراحتی وارد شده است، و این زخم ناشی از شمشیری است که آلوده به زهر است.
کسی کالودهٔ زخمی‌ست جانش
همیشه زهر بارد از زبانش
هوش مصنوعی: کسی که زخمی عمیق در قلبش دارد، همواره درد و رنج خود را از گفتارش به دیگران منتقل می‌کند.

حاشیه ها

1392/09/01 20:12

بر آن می بود کردن چاره ای پیش ، این مصراع به این شکل درست است زیرا اگر بگوییم بر آن می بود کرد چاره ای پیش با شیوه ی سخن در آن دوران تناسب ندارد که در قرون پیش مثدر را به طور کامل به کار می بردند نه مرخم. در ضمن خوانش آن نیز روان تر می شود.

1392/09/01 21:12

ببخشید که مصدر را اشتباه نوشته ام که ناشی از لغزش انگشت است.

1401/09/19 08:12
جهن یزداد


دگر انجا که معشوق جفاکیش
ببنند نوگلی با بلبل خویش
در شعر پارسی وفا از عاشق و جفا از معشوق است وانچه یاردلدار را ناز است دلشده  را نیاز است - عاشق دریا تشنه است  و دلبر گوهر اب دار -چشمه آبست و انرا راه نیست
وربود بیدل از ان اگاه نیست
چشمه رخشان از ان سو ابریز
اتش  از ابش بدین سو گشته تیز
می نماید ان درخشان اب را
تا کشد لب تشنه بیتاب را
  چونکه دلبر  شیوه ناز اورد
  تشنه  بر ابش برد باز اورد
نی دهد ابی گلویت را به تیغ
نی ستاند از گلو تیغ دریغ
تشنه لب دارد لب تیغش ز خون
تا تری سویت نگردد رهنمون
یاد لبهای  تو ای لب تشنه تیغ
داغها بر دل نهاده بی دریغ
ای  ابان تشنه  شمشیر یار
تا کیم خون در رگ و من شرمسار
چون خیارم بخش کن  ای   تیغ تیز
تا خورم بر تیغه تیز تو لیز