گنجور

بخش ۱۴ - حکایت

زلیخا را چو پیری ناتوان کرد
گلش را دست فرسود خزان کرد
ز چشمش روشنایی برد ایام
نهادش پلکها بر هم چو بادام
کمان بشکستش ابروی کماندار
خدنگ انداز غمزه رفتش از کار
لبش را خشک شد سرچشمهٔ نوش
بکلی نوشخندش شد فراموش
در آن پیری که سد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مویی ز عشق او نمی‌کاست
بجز یوسف نمی جست و نمی‌خواست
کمال عشق در وی کارکر شد
نهال آرزویش بارور شد
بر او نو گشت ایام جوانی
مهیا کرد دور زندگانی
به مزد آن که داد بندگی داد
دوباره عشق او را زندگی داد
اگرمی‌بایدت عمر دوباره
مکن پیوند عمر از عشق پاره
ز هر جا حسن بیرون می‌نهد پای
رخی از عشق هست آنجا زمین سای
نیازی هست هر جا هست نازی
نباشد ناز اگر نبود نیازی
نگاهی باید از مجنون در آغاز
که آید چشم لیلی بر سر ناز
ایاز ار جلوه‌ای ندهد به بازار
نیابد همچو محمودی خریدار
میان حسن و عشق افتاد این شور
ز ما غیر نگاهی ناید از دور
نه عذرا آگهی دارد نه وامق
که می‌گردند چوم معشوق و عاشق
زلیخا خفته و یوسف نهفته
نه نام و نی نشان هم شنفته
ز بیرون آگهی نه وز درون سوی
به هم ناز و نیاز اندر تک وپوی
نیاز وناز را رایت به عیوق
نه عاشق زان هنوز آگه نه معشوق
ز راه نسبت هر روح با روح
دری از آشنایی هست مفتوح
از این در کان به روی هر دو باز است
ره آمد شد ناز و نیاز است
میان آن دو دل کاین در بود باز
بود در راه دایم قاصد راز
اگر عالم همه گردند همدست
گمان این مبرکاین در توان بست
بود هرجا دری از خشت و از گل
برآوردن توان الا در دل
تنی سهل است کردن از تنی دور
دل از دل دور کردن نیست مقدور
در آن قربی که باشد قرب جانی
خلل چون افکند بعد مکانی
تن از تن دور باشد هست مقدور
بلا باشد که باشد جان ز جان دور
غرض گر آشناییهای جانست
چه غم گر سد بیابان در میانست
که مجنون خواه در حی ، خواه در دشت
به جولانگاه لیلی می‌کند گشت
نهانی صحبت جانها به جانها
عجب مهریست محکم بر دهانها
خوش آن صحبت که آنجا بار تن نیست
نگهبان را مجال دم زدن نیست
تو دایم در میان راز می‌باش
پس دیوار گو غماز می‌باش
در آن صحبت که جان دردسر آرد
که باشد دیگری تا دم برآرد
به شهوت قرب تن با تن ضرور است
میان عشق و شهوت راه دور است
به شهوت قرب جسمانی‌ست ناچار
ندارد عشق با این کارها کار
ز بعد ظاهری خسرو زند جوش
که خواهد دست با شیرین در آغوش
چو پاک است از غرضها طبع فرهاد
ز قرب و بعد کی می‌آیدش یاد
ز شیرین نیست حاصل کام پرویز
از آن پوید به بازار شکر تیز
ندارد کوهکن کامی ، که ناکام
به کوی دیگرش باید زدی گام
به شغل سد هوس خسرو گرفتار
به حکم حسن شیرین کی کند کار
بباید جست بیکاری چو فرهاد
که بتوانش پی کاری فرستاد
نهد حسن از پی کار دلی پای
که بتواند شد او را کارفرمای
رود خوبی شیرین عشق گویان
نشان خانهٔ فرهاد جویان
بدان کش کار فرمایی بود کار
سراغ کارکن امریست ناچار
نیاید کارها بی کارکن راست
اگر چه عمده سعی کارفرماست
درین خرم اساس دیر بنیاد
به چیزی خاطر هر کس بود شاد
بود هر دل به ذوق خاص در بند
ز مشغولی به شغل خاص خرسند
برون از نسبت هر اشتراکی
سرشته هر گلی از آب و خاکی
از آن گل شاخ امیدی دمیده
به نشو خاص ازان گل سر کشیده
به نوعی گشته هر شاخی برومند
یکی را زهر دربار و یکی قند
مذاق هرکس از شاخی برد بهر
یکی را قند قسمت شد یکی زهر
ولی آنکس که با تلخی کند خوی
نسازد یک جهان زهرش ترش روی
کسی کز قند باشد چاشنی یاب
ز اندک تلخیی گردد عنان تاب
ترش رویش کند یک تلخ بادام
شکر جوید کز آن شیرین کند کام
چو خسرو را به زهر آلوده شد قند
ز زهر چشم شیرین شکر خند
نمودش تلخ آن زهر پر از نوش
که دادش عشوهٔ ماه قصب پوش
اگر چه بود شهد زهر مانند
به جانش یک جهان تلخی پراکند
چنان آزرده گشتش طبع نازک
که عاجز گشت نازش در تدارک
بشد با گریه‌های خنده آلود
لبش پر زهر و زهرش شکر اندود
دلش پر شکوه، جانش پرشکایت
ولی خود دیر پروا در حکایت
درون پرجوش و دل با سینه در جنگ
سوی بازار شکر کرد آهنگ
مزاج شاه نازک بود بسیار
ندارد طبع نازک تاب آزار
بود نازک دو طبع اندر زمانه
که جویند از پی رنجش بهانه
یکی طبع شهان و شهریاران
یکی از گلرخان و گلعذاران
ز طبع زود رنج پادشاهان
مپرس از من ، بپرس از دادخواهان
ز خوی دیر صلح فتنه سازان
بپرس از من ، مپرس از بی نیازان
کسی زین هر دو گر خود بهره‌مند است
که داند خشم و ناز او که چند است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زلیخا را چو پیری ناتوان کرد
گلش را دست فرسود خزان کرد
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی پیر و ناتوان شد، زیبایی و جوانی‌اش مثل گلی که در پاییز پژمرده می‌شود، از بین رفت.
ز چشمش روشنایی برد ایام
نهادش پلکها بر هم چو بادام
هوش مصنوعی: نور چشمانش در روزها روشنایی به ارمغان می‌آورد و پلک‌هایش همچون بادام بر هم بسته می‌شود.
کمان بشکستش ابروی کماندار
خدنگ انداز غمزه رفتش از کار
هوش مصنوعی: ابروی کماندار مانند کمانی شکسته است که با چشمان افسونگرش، توانایی و کارآمدی او را تحت تأثیر قرار داده و از کار انداخته است.
لبش را خشک شد سرچشمهٔ نوش
بکلی نوشخندش شد فراموش
هوش مصنوعی: لب‌هایش خشک شد و دیگر از آن سرچشمه شیرین چیزی نمی‌چشید، و همچنین لبخند شیرینش به کلی فراموش شده بود.
در آن پیری که سد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
هوش مصنوعی: در سالخوردگی، رنج و غمی که داشت، مانند اندوه یوسف در قلبش بود.
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
هوش مصنوعی: دل او به عشق یوسف پیوسته بود و به خاطر وجود یوسف از هر چیز دیگر راضی و خوشحال بود.
سر مویی ز عشق او نمی‌کاست
بجز یوسف نمی جست و نمی‌خواست
هوش مصنوعی: عشق او آنقدر برایش با ارزش است که حاضر نیست از حتی ذره‌ای از آن بکاهد و فقط به دنبال یوسف است و هیچ چیز دیگری نمی‌خواهد.
کمال عشق در وی کارکر شد
نهال آرزویش بارور شد
هوش مصنوعی: عشق به او به حد کمال رسید و باعث شد آرزوهایش به حقیقت بپیوندند.
بر او نو گشت ایام جوانی
مهیا کرد دور زندگانی
هوش مصنوعی: ایام جوانی برای او مناسب و فراهم شد و دوران زندگی‌اش به تازگی تغییر و تحول پیدا کرد.
به مزد آن که داد بندگی داد
دوباره عشق او را زندگی داد
هوش مصنوعی: به خاطر پاداشی که به خاطر خدمت و وفاداری به دست آمده، عشق او دوباره به زندگی برگشته است.
اگرمی‌بایدت عمر دوباره
مکن پیوند عمر از عشق پاره
هوش مصنوعی: اگر نیاز داری که دوباره زندگی کنی، نباید خود را به عمر و عشق وابسته کنی.
ز هر جا حسن بیرون می‌نهد پای
رخی از عشق هست آنجا زمین سای
هوش مصنوعی: هر جایی که زیبایی ظهور می‌کند و چهره‌ای از عشق در آنجا نمایان می‌شود، آن مکان سرزمین عشق و محبت است.
نیازی هست هر جا هست نازی
نباشد ناز اگر نبود نیازی
هوش مصنوعی: هر جا که نیاز هست، نباید ناز و فخر وجود داشته باشد. اگر ناز وجود نداشت، نیازی هم وجود نداشت.
نگاهی باید از مجنون در آغاز
که آید چشم لیلی بر سر ناز
هوش مصنوعی: مجنون باید نگاهی به لیلی بیندازد تا زیبایی و نازش را درک کند و از آن لحظه به یاد او بیفتد.
ایاز ار جلوه‌ای ندهد به بازار
نیابد همچو محمودی خریدار
هوش مصنوعی: اگر ایاز به بازار نرود و خود را نشان ندهد، کسی مانند محمود از او خریداری نخواهد کرد.
میان حسن و عشق افتاد این شور
ز ما غیر نگاهی ناید از دور
هوش مصنوعی: در دل زیبایی و عشق، شور و شوقی پدید آمده است که جز یک نگاه از دور خبری نیست.
نه عذرا آگهی دارد نه وامق
که می‌گردند چوم معشوق و عاشق
هوش مصنوعی: نه عذرا (عشق) چیزی می‌داند و نه وامق (عاشق) از آنچه می‌گذرد، آن‌ها همچون معشوق و عاشق در حال گشت و گذار هستند.
زلیخا خفته و یوسف نهفته
نه نام و نی نشان هم شنفته
هوش مصنوعی: زلیخا در خواب است و یوسف نیز پنهان است، نه نامی از او به گوش می‌رسد و نه نشانی از او بر جا مانده است.
ز بیرون آگهی نه وز درون سوی
به هم ناز و نیاز اندر تک وپوی
هوش مصنوعی: از بیرون خبرهایی می‌رسد، اما از درونِ خود، در حال کشمکش و جستجو برای عشق و محبت هستم.
نیاز وناز را رایت به عیوق
نه عاشق زان هنوز آگه نه معشوق
هوش مصنوعی: نیاز و ناز یکدیگر را به زبانی خاص بیان می‌کنند، اما نه عاشق از حال معشوق باخبر است و نه معشوق از حال عاشق آگاهی دارد.
ز راه نسبت هر روح با روح
دری از آشنایی هست مفتوح
هوش مصنوعی: از طریق ارتباط میان هر روح با روح دیگر، دری از آشنایی و ارتباط باز است.
از این در کان به روی هر دو باز است
ره آمد شد ناز و نیاز است
هوش مصنوعی: این در به روی هر دو نفر باز است و مسیر ورود به اینجا پر از محبت و درخواست است.
میان آن دو دل کاین در بود باز
بود در راه دایم قاصد راز
هوش مصنوعی: در بین این دو دل، در کمال ارتباط و نزدیکی، انگار همواره پیامی از راز و رمزی در حال انتقال است.
اگر عالم همه گردند همدست
گمان این مبرکاین در توان بست
هوش مصنوعی: اگر همه انسان‌ها همفکر و همکار شوند، هرگز گمان نکن که می‌توانند بر قدرت خداوند غلبه کنند.
بود هرجا دری از خشت و از گل
برآوردن توان الا در دل
هوش مصنوعی: هر جایی می‌توان در و پنجره‌ای از آجر و گل ساخت، اما هیچ‌کس نمی‌تواند در دل دیگران درب باز کند و نفوذ کند.
تنی سهل است کردن از تنی دور
دل از دل دور کردن نیست مقدور
هوش مصنوعی: جدا کردن بدن از بدن کار آسانی است، اما جدا کردن دل از دل کار دشواری است و امکان‌پذیر نیست.
در آن قربی که باشد قرب جانی
خلل چون افکند بعد مکانی
هوش مصنوعی: در نزدیکی‌ای که روح در آن حاضر و نزدیک است، اگر خللی پیش بیاید، به‌دنبال آن، ارتباط و فاصله زمانی ایجاد می‌شود.
تن از تن دور باشد هست مقدور
بلا باشد که باشد جان ز جان دور
هوش مصنوعی: اگر جسم از جسمی دور باشد، این دوری باعث ناراحتی و مشکلاتی می‌شود. اگر جان نیز از جان دیگری دور شود، چه بر سر آن خواهد آمد؟
غرض گر آشناییهای جانست
چه غم گر سد بیابان در میانست
هوش مصنوعی: اگر هدف دوستی‌هایی است که بر دل‌ها تأثیر می‌گذارد، پس نگران نباش که در بین ما مانع‌هایی وجود دارد.
که مجنون خواه در حی ، خواه در دشت
به جولانگاه لیلی می‌کند گشت
هوش مصنوعی: مجنون، چه در شهر و چه در بیابان، به دنبال لیلی می‌گردد و جستجو می‌کند.
نهانی صحبت جانها به جانها
عجب مهریست محکم بر دهانها
هوش مصنوعی: گفت‌وگوهای پنهانی بین روح‌ها بسیار جذاب و عمیق است و نشان‌دهنده‌ی پیوند مستحکم و غیر قابل بیان میان آن‌هاست.
خوش آن صحبت که آنجا بار تن نیست
نگهبان را مجال دم زدن نیست
هوش مصنوعی: سخن و گفتگویی خوشایند است که در آن آزاد باشیم و احساس سنگینی نکنیم، زیرا در چنین فضایی نگهبانان و ملاحظات نتوانند ما را محدود کنند و آزادانه صحبت کنیم.
تو دایم در میان راز می‌باش
پس دیوار گو غماز می‌باش
هوش مصنوعی: تو همیشه در دل راز و رمزها هستی، پس باید به شکلی در دیوارها پنهان شوی که رازها را فاش نکنند.
در آن صحبت که جان دردسر آرد
که باشد دیگری تا دم برآرد
هوش مصنوعی: در آن گفت و گویی که جان به درد می‌آید، دیگر کسی وجود ندارد که نفسش را برآورد.
به شهوت قرب تن با تن ضرور است
میان عشق و شهوت راه دور است
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق واقعی، نزدیکی جسمانی لازم است، اما عشق و شهوت دو مفهوم متفاوت هستند و فاصله معنایی زیادی بین آنها وجود دارد.
به شهوت قرب جسمانی‌ست ناچار
ندارد عشق با این کارها کار
هوش مصنوعی: عشق واقعی نیازمند تنها تمایل به نزدیک شدن جسمانی نیست و خرید و فروش احساسات با کارهای سطحی نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ی عشق باشد.
ز بعد ظاهری خسرو زند جوش
که خواهد دست با شیرین در آغوش
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر ویژگی‌های ظاهری خود دچار هیجان و شور و شوق می‌شود، زیرا می‌خواهد با شیرین در آغوش باشد.
چو پاک است از غرضها طبع فرهاد
ز قرب و بعد کی می‌آیدش یاد
هوش مصنوعی: وقتی طبیعت فرهاد از خواسته‌ها و نیات ناپاک خالی است، دیگر برایش فرقی نمی‌کند که نزدیک باشد یا دور؛ او یاد کسی نمی‌کند.
ز شیرین نیست حاصل کام پرویز
از آن پوید به بازار شکر تیز
هوش مصنوعی: پرویز از شیرینی و لذت‌های زندگی چیزی به دست نمی‌آورد، بنابراین به دنبال بازار شکر می‌گردد.
ندارد کوهکن کامی ، که ناکام
به کوی دیگرش باید زدی گام
هوش مصنوعی: کوهکن هرگز به موفقیت نمی‌رسد، چون برای رسیدن به هدفش باید راهی دیگر را بپیماید.
به شغل سد هوس خسرو گرفتار
به حکم حسن شیرین کی کند کار
هوش مصنوعی: خسرو در دام آرزوها و خواسته‌ها گرفتار شده است و به خاطر محبت‌های شیرین، چگونه می‌تواند کارها را انجام دهد؟
بباید جست بیکاری چو فرهاد
که بتوانش پی کاری فرستاد
هوش مصنوعی: باید مانند فرهاد که برای انجام کاری به او مأموریت داده می‌شود، به دنبال کار و هدفی مناسب باشی.
نهد حسن از پی کار دلی پای
که بتواند شد او را کارفرمای
هوش مصنوعی: زیبایی عشق می‌تواند دل را به حرکت وادارد و آنکه دلش در پی زیبایی باشد، می‌تواند به مقام و جایگاه بلندی دست یابد.
رود خوبی شیرین عشق گویان
نشان خانهٔ فرهاد جویان
هوش مصنوعی: رود شیرین عشق، نشانه‌ای از خانهٔ کسانی است که به دنبال فرهاد هستند.
بدان کش کار فرمایی بود کار
سراغ کارکن امریست ناچار
هوش مصنوعی: وقتی که رهبری وجود داشته باشد، به طور طبیعی کارگران باید پیرو دستورات او باشند.
نیاید کارها بی کارکن راست
اگر چه عمده سعی کارفرماست
هوش مصنوعی: کارها به خودی خود انجام نمی‌شود و نیاز به افرادی دارد که آن را به انجام برسانند، هرچند که تلاش اصلی بر عهده کارفرماست.
درین خرم اساس دیر بنیاد
به چیزی خاطر هر کس بود شاد
هوش مصنوعی: در این مکان خرم و زیبا، که از زمان‌های دور به عنوان محل عبادت ساخته شده، هر کسی به دلیل خاصی شاد و خوشحال است.
بود هر دل به ذوق خاص در بند
ز مشغولی به شغل خاص خرسند
هوش مصنوعی: هر دلی به دل‌خواه خود مشغول کاری خاص است و از آن شغل ویژه خوشنود است.
برون از نسبت هر اشتراکی
سرشته هر گلی از آب و خاکی
هوش مصنوعی: هر گل را می‌توان از آب و خاکی خاصی ساخت، و این نشان می‌دهد که فراتر از هر نوع وابستگی یا مشابهتی، هر چیز وجود مستقل و منحصر به فردی دارد.
از آن گل شاخ امیدی دمیده
به نشو خاص ازان گل سر کشیده
هوش مصنوعی: از آن گل امیدی روییده که خاصیت ویژه‌ای دارد و از آن گل می‌توان به زیبایی دست یافت.
به نوعی گشته هر شاخی برومند
یکی را زهر دربار و یکی قند
هوش مصنوعی: هر درختی در زندگی خود، یک نوع میوه دارد؛ برخی میوه‌ها سمی و خطرناک هستند و برخی دیگر شیرین و خوشمزه.
مذاق هرکس از شاخی برد بهر
یکی را قند قسمت شد یکی زهر
هوش مصنوعی: هر کس به اندازهٔ خود بهره می‌برد؛ برخی خوشی‌ها و شیرینی‌ها را تجربه می‌کنند و برخی دیگر تلخی‌ها و سختی‌ها را.
ولی آنکس که با تلخی کند خوی
نسازد یک جهان زهرش ترش روی
هوش مصنوعی: کسی که با تلخی و بدخلقی رفتار کند، می‌تواند به اندازه‌ی یک دنیا زهرآگین و آزاردهنده باشد.
کسی کز قند باشد چاشنی یاب
ز اندک تلخیی گردد عنان تاب
هوش مصنوعی: کسی که شیرینی دارد، اگر کمی تلخی هم به او اضافه شود، ممکن است کنترل خود را از دست بدهد.
ترش رویش کند یک تلخ بادام
شکر جوید کز آن شیرین کند کام
هوش مصنوعی: برخی افراد با ظاهری سرد و بی‌علاقه، مانند بادام تلخ هستند، اما در درونشان کنجکاوی و تمایل به شیرینی و خوشایندی وجود دارد. آنها به دنبال چیزی شیرین و خوشمزه هستند که بتواند زندگی‌شان را بهتر کند.
چو خسرو را به زهر آلوده شد قند
ز زهر چشم شیرین شکر خند
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو به زهر آلوده شد، مانند شکر که شیرینی‌اش با چشم‌های زیبا و دل‌ربا از بین می‌رود.
نمودش تلخ آن زهر پر از نوش
که دادش عشوهٔ ماه قصب پوش
هوش مصنوعی: او ظاهری تلخ و زهرآلود دارد، اما در دلش نیکی و لذتی نهفته است که با ناز و زیبایی خود آن را به نمایش می‌گذارد.
اگر چه بود شهد زهر مانند
به جانش یک جهان تلخی پراکند
هوش مصنوعی: هر چند که او شیرینی را با زهر یکسان می‌بیند، اما در عمق وجودش، تلخی‌های زیادی را تحمل می‌کند.
چنان آزرده گشتش طبع نازک
که عاجز گشت نازش در تدارک
هوش مصنوعی: او به حدی ناراحت و دلگیر شد که دیگر نتوانست به رویاها و خواسته‌هایش توجه کند و از آنها پیشی بگیرد.
بشد با گریه‌های خنده آلود
لبش پر زهر و زهرش شکر اندود
هوش مصنوعی: او با گریه‌هایی که در عین حال خنده‌دار هستند، لبش پر از زهر شده و زهر او با شکر آمیخته است.
دلش پر شکوه، جانش پرشکایت
ولی خود دیر پروا در حکایت
هوش مصنوعی: دلش پر از عظمت و زیبایی است، اما جانش پر از درد و ناله. با این حال، خود او در بیان این دردها و مشکلات دیر به خود می‌آید.
درون پرجوش و دل با سینه در جنگ
سوی بازار شکر کرد آهنگ
هوش مصنوعی: دل پر از هیجان و شور است و درونم در حال نبرد است. به سوی بازار شکر می‌روم و آهنگ خوشی در دل دارم.
مزاج شاه نازک بود بسیار
ندارد طبع نازک تاب آزار
هوش مصنوعی: ملک طبع حساسی دارد و نمی‌تواند آزار و رنج را تحمل کند.
بود نازک دو طبع اندر زمانه
که جویند از پی رنجش بهانه
هوش مصنوعی: در دنیای ما، افرادی هستند که به خاطر اختلافات کوچک و ناچیز به دنبال بهانه‌ای برای ایجاد ناراحتی و رنجش می‌گردند.
یکی طبع شهان و شهریاران
یکی از گلرخان و گلعذاران
هوش مصنوعی: یکی از ویژگی‌های پادشان و سران، همچون زیبایی و لطافت گلبرگ‌ها و گل‌های خوشبو است.
ز طبع زود رنج پادشاهان
مپرس از من ، بپرس از دادخواهان
هوش مصنوعی: از من درباره‌ی آسیب‌پذیری و حساسیت پادشاهان نپرس، بلکه از کسانی بپرس که به دنبال حق‌خواهی و عدالت هستند.
ز خوی دیر صلح فتنه سازان
بپرس از من ، مپرس از بی نیازان
هوش مصنوعی: از کسانی که همیشه درگیر فتنه و درگیری هستند، از من بپرسید که چطور می‌توان به صلح رسید، نه از کسانی که هیچ نیازی به این مشکلات ندارند و بی‌خیال هستند.
کسی زین هر دو گر خود بهره‌مند است
که داند خشم و ناز او که چند است
هوش مصنوعی: کسی که از هر دو ویژگی، یعنی خشم و ناز، بهره‌مند است، باید بداند که این خشم و ناز او چقدر است و چگونه می‌توان به درستی با آن‌ها برخورد کرد.

حاشیه ها

باسلام
ضمن خسته نباشیدغ
لطفا در بیت پنجم املای «صد» را تصحیح فرمایید.
در آن پیری که صد غم حاصلش بود...