در سوگواری قاسمبیگ قسمی
پشت من بشکست کوه درد جان فرسای من
باز افزاید همان این درد کار افزای من
گشت چشمم ژرف دریایی وآتش خون دل
شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالای من
تختهای زین نه سفینه کس نبیند بر کنار
گر رود بر اوج از اینسان موجهٔ دریای من
پاسبان گنج را ماند، شده گنجش به باد
الحذر از دود آه اژدها آسای من
گه چو مرغابی و گاهم چون سمندر پرورند
اشک دریاآفرین و آه دوزخ زای من
زان چو سیمابم در آتش زین در آبم چون نمک
تا بخود بینم نه ترکیب است و نه اجزای من
روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار
دفع درد سر مکن گو بخت سندل سای من
ماتمی گشتند اجزای وجودم دور نیست
گر ز داغ تو سیه پوشید سر تا پای من
پای تا سر داغ گشتم دل سرا پا درد شد
چند نالم وای دل تا چند سوزم وای من
چرخ نیلی خم پلاسم برد و ازرق فام کرد
و ز تپانچه روی من رنگ پلاسم وام کرد
جامه نیلی گشت و از سیلی رخم نیلوفری
عاقبت این بود رنگم زین خم خاکستری
آب چشم از دامنم نیل آب و بر اطراف خاک
رود نیلی دیدهام در فرش ماتم گستری
بسکه موج رود نیل چشم من بر اوج رفت
شد گیاه نیل سبز از مرغزار اخضری
در مصیبت خانهام پاگشت کاهی لاجرم
کاه برگی شد تن کاهیدهام از لاغری
بود در دستم سلیمانی نگینی ، گم شدهست
بی جهت قدم نشد چون حلقهٔ انگشتری
دیده مکروه بین را نوک مژگان بهر چیست
باری از خنجر نگردد کاش کردی نشتری
زور بازو مینماید چرخ چون پشتم شکست
بیش از ین بایست با من کردش این زور آوری
در ربود از حقهام تریاق چرخ مهره باز
وین زمانم میکند در جیب افعی پروری
گور خود کندم به ناخن خاک آن بر سرکنان
دستم آمد با کفن دوزی ز پیراهن دری
سوگواران مجلسی دارند و خون در گردش است
من در آن مجلس فرو رفته ز جام آخری
افسر افشار بردی تا نهی برفرق خویش
فکر خود کن ای فلک کاری نکردی سرسری
اینکه قاسم بیگ قسمی کشته شد تحریک تست
هر چه شد از شومی روی شب تاریک تست
یارب آن شب کز جهان میبست بار درد عشق
برد ازین عالم به آن عالم چه راه آورد عشق
خون او گلگونهٔ رخسارهٔ جور است از آنک
شد شهید و رو نگردانید از ناورد عشق
عاشق مردانه رفت و حسرت سد مرده برد
پر بگردد حسن چون او کم بیابد مرد عشق
حسن باقی ای بسا لطفی که در کارش کند
زانکه روحی برد از این عالم بلا پرورد عشق
رفت تا بی دوست سوزد از تف جانش بهشت
واتش دوزخ کند افسرده ز آه سرد عشق
روز استقبال روحش آمدند از راه خلد
روح مجنون پیش و در پس سد بیابان گرد عشق
بد قماریهای شطرنج مجازی خوش نکرد
رفت تا جایی که میبازند خاصان نرد عشق
میشد و میگفت روحش با تن بسمل شده
حلق خونین و رخ زرد است سرخ و زرد عشق
عشق باخود برد و عالم با هوسناکان گذشت
زانکه عشق اندر خور او بود و او در خورد عشق
ماتم عشق وعزای او چه با عالم نکرد
کیست در عالم که برخود نوحه ماتم نکرد
اهل نطق از گریه شست وشوی دفتر کردهاند
رخت بخت خود بدان آب سیه تر کردهاند
سوخته اهل سخن اوراق و کلک و هر چه هست
کرده پس خاکسترش در مشت و بر سر کردهاند
برق کز دل جسته تا عالم بسوزد هم ز راه
باز گردانیده وندر سینه خنجر کردهاند
توتیان را نی شکر زار تمنا خورده خاک
نوحه خوان چون زاغ مشکین جامه در بر کردهاند
در کسوف گل شده خورشید و حربا فطرتان
خویش را زندانی سوراخ شپر کردهاند
در زده آتش به آب بحر غواصان فکر
مسکن مرغابیان جای سمندر کردهاند
گرم طبعان در فلک آتش فکنده و اختران
کسوت خاکستری در بر چو اخگر کردهاند
گشته در کوه و کمر وحشی نهادان و ز عقاب
بهر پرواز عدم دریوزهٔ پر کردهاند
خانهای ترتیب داده فرقه گم کرده گنج
وندر آن دهلیزه کام و حلق اژدر کردهاند
بهر ثبت این مصیبت نامه ارباب قلم
در دوات دیده کلک از نوک نشتر کردهاند
ماتم صعب است کامد پیش ارباب سخن
گو سخن هم در سیاهی شو چو اصحاب سخن
سخت نادانسته کاری کرد چرخ و اخترش
درسر این کار خواهد رفت زرین افسرش
وای بر اختر که مردی را که خنجر بر شکافت
زهرهٔ چرخ آب میگردد هنوز از خنجرش
بی گمان ناگاه تیرش میجهد بر پشت چرخ
سوده خود بر دست او یک بار پیکان و برش
شهسوار ما که چوبین اسب زیر ران کشید
مرکب زرینه زین گو خاک میخور بر درش
مرکبی کش دم بریدند ار بود رخش سپهر
غاشیه شال سیه زیبد پی زین زرش
بر سر تربت چه حاصل تاج زر بر سندلی
تاجداری را که بر خاک لحد باشد سرش
گر بود تاج زر خور چون ز سر خالی بماند
تاج پوشی نیست از خاک سیه لایقترش
در جهان نایاب شد خاک سیه چون کیمیا
بس کزین ماتم به سر کردند در هر کشورش
سوگواران رایگان دانند و از گردون خزند
قیمت مشک ار نهد بر تودهٔ خاکسترش
این که میخوانی شبش روز است رفته در عزا
گشته شب عریان و کردهٔ جامهٔ خود در برش
نی همین ما را سیه پوشید و ماتم دار کرد
این مصیبت در شب و روز زمانه کار کرد
بومی آمد نامهٔ عنوان سیه بر بال او
نامهای بتر ز روی نامبارک فال او
خانه شهری سیه گردد ز بال افشانیش
بر که خواهد سایه افکندن بدا احوال او
هر گه این بوم آمد و بر طرف بامش پر گشاد
صحن گلخن گشت سقف خانه اقبال او
از همه دیوار ما کوتاهتر دید و نشست
نامهای چون پر زاغ او زبان حال او
نامهای پیچیده طومار مصیبت را تنور
گریهها پوشیده در تفصیل و در اجمال او
نامهای سر تا سر او ای دریغا ای دریغ
در نوشتن کرده کاتب اشکی از دنبال او
نام قاسم بیگی قسمی به خونآغشته حرف
بسکه در وقت رقم میرفت اشک آل او
زخم موری کشته شیری را بلی لغزد چو پای
پشه ای پیش آید و پیلی شود پامال او
آن بریده سر که بر دست این خطا رفتش که بود
زهرهاش بشکافت خوف خنجر قتال او
پردلی بود او که روبر تیر رفتی سینه چاک
عاشقی میکرد میگفتی به خط و خال او
نقش هستی شست و شیر از بیشه اندیشد هنوز
بر کنار بیشه بگذارند اگر تمثال او
همچو او مردانه مردی در صف مردان نبود
مرد جنگش اژدها گر بود رو گردان نبود
صولتش کار گوزن و گور آسان کرده بود
کوه و بیشه بر پلنگ و شیر زندان کرده بود
اژدها را روزگاری هول مار نیزهاش
برده در سوراخ تنگ مور پنهان کرده بود
برق تیغش ساختی چون بیشهٔ آتش زده
نیزهٔ شیران اگر دشتی نیستان کرده بود
ای دریغا آن سبکدستی که خنجر بر کفش
بوسه ناداده ز خون خصم توفان کرده بود
کاسه گو خود را اگر دادی به سگبانش سپهر
او کنون این نه قرابه سنگباران کرده بود
سینه ماهی و پشت گاو در هم داشت راه
تیغ را تا دست او ایما به یلمان کرده بود
آگهی زین زود رفتن داشت کز آغاز عمر
خیر بادا هرچه بودش تا سر و جان کرده بود
دخل مستقبل به راه خرج ماضی ریخته
نقد حال خویش را با نسیه یکسان کرده بود
هر چه در دامان دریا بود و اندر جیب کان
اهل حاجت را همه در جیب و دامان کرده بود
اینکه جان و سر نمیبخشید بود از بهر آنک
سرطفیل دوستان ، جان وقت جانان کرده بود
همت او چشم بر دنیا و مافیها نداشت
نسبتی با مردم بیحالت دنیا نداشت
تاجداران را سری بود و سران را افسری
کش نیابی سد یک او گر بگردی کشوری
روز احسان جود سر تا پا ، سر تا پا کرم
قلزمی نیسان ، غلامی ابر، عمان چاکری
روز میدان پای تا سر دل ، ز سر تا پا جگر
شیر هیبت ، صف شکافی ، تیر صولت ، صفدری
تیغ او چون در نبردی با اجل گشتی قرین
تا اجل کشتی یکی ، او کشته بودی لشکری
دود روزن بودی آتشگاه قهرش را سپهر
دوزخ تابیده در خاکستر او اخگری
همچو اویی زین کهن ترکیب ناید در وجود
عنصری ازنو مگر سازند و چرخ و اختری
چرخ خوش دیر آشکارا کرد و پنهان ساخت زود
گوهر ذاتش که مثلش کس ندیده جوهری
درج را سر بر گشاید دیر و زودش سر نهد
جوهری را چون بود در درج نادر گوهری
لاف یکرنگی و او خونین کفن در خاک و من
نی به سینه دشنهای رانده نه بر دل خنجری
شرم بادا روی خویشم این عزا باشد که کس
مشت کاهی پاشد و بر سر کند خاکستری
بود این حق وفا الحق که ریزم خون خویش
هم درون خود کشم در خون و هم بیرون خویش
بود این شرط عزا کاول وداع جان کنم
جسم را آنگه سزای خوش در دامان کنم
سنگ بردارم هنوزم جان برون ننهاده رخت
تا رود غمخانهٔ تن بر سرش ویران کنم
لیکن این تدبیرها خواهد فراغ خاطری
خود کرا پروا که گوید این کنم یا آن کنم
غیر از این ناید ز من که آتش برآرم از جگر
اشک و آهی از پی تسکین دل سامان کنم
سردهم هر دم شط خونی به روی روزگار
لخت ابری هر نفش در چرخ سر گردان کنم
یاد خواهد کرد عالم زاب توفان زای نوح
گر تنور سینه خواهم کاتشین توفان کنم
از شکاف سینه این توفان برون خواهد نهاد
در قفس این باد را تا چند در زندان کنم
دود برمیآورد از آب برق آه من
به که بر قلزم بگریم نوحه بر عمان کنم
آب ابر چشم من توفان آتش چون کشد
دجلهای گیرم که در هر قطرهاش پنهان کنم
اینهمه دشوار در راه است عالم را ز من
خنجری کو تا من این دشوارها آسان کنم
بر شکافم سینه وز تشویش عالم وارهم
عالم از من وارهد من هم ز ماتم وارهم
خشک شد بحری که دهرش کان گوهر مینهاد
گوهری از وی به خشک و تر برابر مینهاد
آفتابی شد فرو کز خاطرش در کان عهد
آسمان گنجینههای پر ز گوهر مینهاد
مهر بر لب زد سخن سنجی که چون لب میگشود
قفل حیرت بر زبان هر سخنور مینهاد
فاقدی پرداخت جای از خود که در میزان قدر
نکتهای را در مقابل بدره زر مینهاد
طایری پر ریخت کاو را وقت پرواز بلند
مرغ شاخ سدره ، سدره بوسه بر پر مینهاد
خسروی منشور معنی شست کز دیوان او
چرخ هر جا یک رقم میدید بر سر مینهاد
آب میشد اختر از شرم و فرو میشد به خاک
در نطقش کز فلک پهلوی اختر مینهاد
در مبارز خانهٔ معنی زبان تیر او
بر گلوی حرف گیران نوک خنجر مینهاد
دفتر او را زمان شیرازه میبست و سپهر
دفتر اقران برای جلد دفتر مینهاد
دست ننهادی اگر بر سینهٔ او روزگار
پای بر معراج نطق از جمله برتر مینهاد
از سخن گر طالعی میداشتند آیندگان
ای بسا دفتر کزو میماند با پایندگان
طایر روحش که مرغی بود علوی آشیان
چند روزی گشت صید دام این سفلی مکان
در مضیق این قفس سد کسرش اندر بال و پر
ز آفت این دامگه سد نقصش اندر جسم و جان
چنگل شاهین آزارش به جای دست شاه
کلبهٔ صیاد خونخوارش به جای بوستان
کرده گم بستان اصلی پرفشان بیاختیار
در خزان بیبهار و در بهار بیخزان
ز آشیان بینشان در چار دیوار مقیم
و آمده بال و پرش سنگ حوادث را نشان
سر به زیر بال دایم ز آفت گرد فتور
وز غبار آن همیشه بال و پروازش گران
ناگهان آمد صفیری ز آشیان سدرهاش
گرد بال افشاند و مرغ سدره شد زین خاکدان
جای پروازش فراز سدره کن یارب که هست
درخور پرواز بال همتش جای جنان
مرغ شاخ سدره گردد هر که این پرواز یافت
آن پرش ده کاو تواند شد به سدره پرفشان
آشیانش بر کنار قصر لطف خویش ساز
کای خوشا آن مرغ کش آنجای باشد آشیان
وحشی او رفت و نیاید باز از درالسلام
ظل نواب ولی سلطان بماند مستدام
باد تا جاوید عمر و دولت عباس بیگ
ناگزیر دور بادا مدت عباس بیگ
باد چون اقبال و دولت در سجود دایمی
سلطنت در قبلهگاه شوکت عباس بیگ
باد تا هستیست بر لشکر گه گیتی محیط
ظل ممتد لوای همت عباس بیگ
در امور معظم ار ایام سوگندی خورد
باد سوگند عظیمش عزت عباس بیگ
زلزله فرمای نخلستان جان یعنی اجل
باد لزران همچو بید از هیبت عباس بیگ
آسمان بربود اگر یک در ز بهر تاج خویش
از سه عالی گوهر پر قیمت عباس بیگ
این دو باقی مانده در را تا ابد بادا بقا
بهر زیب و زین تاج رفعت عباس بیگ
گر ز پا افتاد نخلی زان دو سرو تازه باد
جاودان سر سبز باغ حشمت عباس بیگ
باد روشن زان دو مصباحش شبستان مراد
رفت اگر شمعی ز بزم عشرت عباس بیگ
این دو را تا رستخیز از وصل نومیدی مباد
تا به حشر ار برد آن یک حسرت عباس بیگ
تا ابد این خاندان را باغ دولت تازه باد
طایر اقبالشان دایم بلندآوازه باد
در سوگواری حضرت حسین«ع»: روزیست اینکه حادثه کوس بلازدهستسوگواری بر مرگ دوست: دیده گو اشک ندامت شو و بیرون فرما
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پشت من بشکست کوه درد جان فرسای من
باز افزاید همان این درد کار افزای من
هوش مصنوعی: کوهی از درد بر دوشم سنگینی میکند و هر روز بر شدت این درد افزوده میشود و به این ترتیب، رنج و ناراحتی من بیشتر میشود.
گشت چشمم ژرف دریایی وآتش خون دل
شاخ مرجان اندر او مژگان خون پالای من
هوش مصنوعی: چشمم همچون دریا عمیق شده و در دل آتش عشقم، مژگانی مثل شاخهای مرجان وجود دارد که خون قلبم را پاک میکند.
تختهای زین نه سفینه کس نبیند بر کنار
گر رود بر اوج از اینسان موجهٔ دریای من
هوش مصنوعی: هیچ کس تختهای را که به این شکل شبیه یک کشتی نیست، بر کناره دریا نمیبیند؛ حتی اگر این تخته به اوج برسد و در دل این دریا که مملو از موج است، قرار بگیرد.
پاسبان گنج را ماند، شده گنجش به باد
الحذر از دود آه اژدها آسای من
هوش مصنوعی: نگهبان گنج مثل گنجی است که به باد رفته است. از دود آه اژدهای آرامش من بپرهیز.
گه چو مرغابی و گاهم چون سمندر پرورند
اشک دریاآفرین و آه دوزخ زای من
هوش مصنوعی: گاه به حالتی مانند مرغابی هستم و گاهی مثل سمندر. اشکی که به خاطر دریا میریزم و آهی که از جهنم برای من میآید، نشاندهندهی احوالات متغیرم است.
زان چو سیمابم در آتش زین در آبم چون نمک
تا بخود بینم نه ترکیب است و نه اجزای من
هوش مصنوعی: من در آتش چون جیوهام و در آب مانند نمک. زمانی که به خودم فکر میکنم، نه ترکیبی از چیزها هستم و نه اجزای جداگانهای.
روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
هوش مصنوعی: من در پی روزی شاد و لذتبخش بودم، اما نمیدانستم که زندگی با خود مشکلات و اندوههای سختی را به همراه دارد، مثل شب یلدا که طولانی و تاریک است.
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار
دفع درد سر مکن گو بخت سندل سای من
هوش مصنوعی: وقتی که بر سر خاک آرامگاه من فرود آمدی، بیآنکه زحمت بکشانی، بگو خوب بختی مثل چکمه من را بپوشان.
ماتمی گشتند اجزای وجودم دور نیست
گر ز داغ تو سیه پوشید سر تا پای من
هوش مصنوعی: اجزای وجودم به خاطر داغ تو دچار اندوه و ماتم شدهاند، و بعید نیست که به خاطر غم تو تمام تنم را سیاه پوشیده باشند.
پای تا سر داغ گشتم دل سرا پا درد شد
چند نالم وای دل تا چند سوزم وای من
هوش مصنوعی: من از سر تا پا در آتش حسرت و درد فرورفتهام. دل و جانم همواره در عذابی سخت هستند. تا کی باید ناله کنم و آه بکشم؟ وای بر من که این داغ و سوز را تحمل میکنم!
چرخ نیلی خم پلاسم برد و ازرق فام کرد
و ز تپانچه روی من رنگ پلاسم وام کرد
هوش مصنوعی: چرخ زندگی مرا به سمت خود کشید و رنگ آبی به روح و وجودم داد، همچنین تیر زهرآگین زمانه به من لطمه زد و من را تحت تأثیر قرار داد.
جامه نیلی گشت و از سیلی رخم نیلوفری
عاقبت این بود رنگم زین خم خاکستری
هوش مصنوعی: لباسی به رنگ نیلی بر تن کردم و به خاطر سیلی که به صورتم خورده، گونههایم به رنگ نیلوفر درآمد. در نهایت، رنگ من به دلیل خمیدگی و غم، خاکستری شده است.
آب چشم از دامنم نیل آب و بر اطراف خاک
رود نیلی دیدهام در فرش ماتم گستری
هوش مصنوعی: اشکهایم مانند آب نیل، از دامنم فرو میریزد و در اطراف، خاکی که بر آن ایستادهام، به رنگ نیلین دیده میشود. احساس میکنم که فرش ماتم و غم به دور من گسترده شده است.
بسکه موج رود نیل چشم من بر اوج رفت
شد گیاه نیل سبز از مرغزار اخضری
هوش مصنوعی: چشم من به قدری تحت تأثیر امواج نیل است که به اوج زیبایی رفته و گیاه نیل در دشت سبز شده است.
در مصیبت خانهام پاگشت کاهی لاجرم
کاه برگی شد تن کاهیدهام از لاغری
هوش مصنوعی: در خانهام که پر از غم و اندوه است، به خاطر کمحالی و لاغریام، کاهی به زمین افتاده و به نوعی نشاندهندهی حال و روز من شده است.
بود در دستم سلیمانی نگینی ، گم شدهست
بی جهت قدم نشد چون حلقهٔ انگشتری
هوش مصنوعی: در دستان من نگینی از سلیمان بود که بیدلیل گم شده است، مانند حلقهای که هیچگاه در انگشتانم قرار نگرفته است.
دیده مکروه بین را نوک مژگان بهر چیست
باری از خنجر نگردد کاش کردی نشتری
هوش مصنوعی: چشمی که بدبین است، چرا باید با نوک مژههای خود کاری انجام دهد؟ ای کاش که بتوانی با تیزی و دقت بیشتری آن را بهبود ببخشی و از زخمها و آسیبها دور کنی.
زور بازو مینماید چرخ چون پشتم شکست
بیش از ین بایست با من کردش این زور آوری
هوش مصنوعی: چرخ زندگی نشان میدهد که وقتی پشت من در حال آسیب و شکست است، دیگر نباید به قدرت و تواناییام تکیه کنم. این قدرتنمایی را باید با توجه به شرایط و مشکلاتی که دارم، مدیریت کنم.
در ربود از حقهام تریاق چرخ مهره باز
وین زمانم میکند در جیب افعی پروری
هوش مصنوعی: خورشید به من حیات میدهد و زیرکانه مرا از دست چالاکی و فریب نجات میبخشد، اما این روزها به نوعی در دامن خطر و دشواریها قرار گرفتهام.
گور خود کندم به ناخن خاک آن بر سرکنان
دستم آمد با کفن دوزی ز پیراهن دری
هوش مصنوعی: من با دستان خود قبری برای خود حفر کردم و در حین انجام این کار، دستم به پارچهای که برای کفن دوختهام، برخورد کرد که از پیراهن دری آمده است.
سوگواران مجلسی دارند و خون در گردش است
من در آن مجلس فرو رفته ز جام آخری
هوش مصنوعی: سوگواران دور هم جمع شدهاند و حالتی از غم و اندوه دارند، در حالی که من در آن جمع غمگین غرق شدهام و در حال نوشیدن از جامی هستم که آخرین قطراتش را میچشم.
افسر افشار بردی تا نهی برفرق خویش
فکر خود کن ای فلک کاری نکردی سرسری
هوش مصنوعی: ای فلک، تو که افسر افشار را بر سر خود نوشتی، بهتر است به فکر کارهای خودت باشی، چون هیچ کار خاصی نکردی و همهچیز را به سادگی گذراندهای.
اینکه قاسم بیگ قسمی کشته شد تحریک تست
هر چه شد از شومی روی شب تاریک تست
هوش مصنوعی: قاسم بیگ به نوعی جان خود را از دست داد و تمام مشکلات و بدبختیهایی که پیش آمده، به خاطر روی شوم و دلگیر شبهای تار است.
یارب آن شب کز جهان میبست بار درد عشق
برد ازین عالم به آن عالم چه راه آورد عشق
هوش مصنوعی: خدایا، آن شبی که به دلیل درد عشق از این دنیا جدا شدم، عشق چگونه مرا از این دنیا به دنیای دیگر هدایت کرد؟
خون او گلگونهٔ رخسارهٔ جور است از آنک
شد شهید و رو نگردانید از ناورد عشق
هوش مصنوعی: خون او باعث زیبایی و رنگ رخسارهاش است، زیرا او در عشق جان داده و از میدان عشق پا پس نکشیده است.
عاشق مردانه رفت و حسرت سد مرده برد
پر بگردد حسن چون او کم بیابد مرد عشق
هوش مصنوعی: عاشق با شجاعت و اراده راه خود را در پیش گرفت و با خود غم و حسرتی به همراه برد. اگر زیبایی مانند او به ندرت یافت شود، عشق را نمیتوان به سادگی تجربه کرد.
حسن باقی ای بسا لطفی که در کارش کند
زانکه روحی برد از این عالم بلا پرورد عشق
هوش مصنوعی: حسن باقی، یعنی زیبایی پایدار، به قدری جذاب است که میتواند کارهای زیبایی انجام دهد، زیرا روحی از این دنیای پر از رنج و مشکلات به عشق و محبت پرورش یافته است.
رفت تا بی دوست سوزد از تف جانش بهشت
واتش دوزخ کند افسرده ز آه سرد عشق
هوش مصنوعی: او رفت تا بیدوست رنج بکشد و از شدت عشقش، بهشت را به آتش بکشد و در دوزخ دچار افسردگی و غمی سرد شود.
روز استقبال روحش آمدند از راه خلد
روح مجنون پیش و در پس سد بیابان گرد عشق
هوش مصنوعی: روز ملاقات، روح او را از دست نعمتهای بهشت آوردند. روح مجنون در جلو و در پس، در تنگنای بیابان عشق حرکت میکند.
بد قماریهای شطرنج مجازی خوش نکرد
رفت تا جایی که میبازند خاصان نرد عشق
هوش مصنوعی: قمارهای بیفایده و بیحاصل شطرنج مجازی خوشایند نیست و به جایی میرسد که تنها افراد خاص در بازی عشق شکست میخورند.
میشد و میگفت روحش با تن بسمل شده
حلق خونین و رخ زرد است سرخ و زرد عشق
هوش مصنوعی: روحش در حال گفتن بود که به خاطر عشق، جسمش به مانند پرندهای آغشته به خون شده و چهرهاش زرد و رنگین است. عشق او را به چنین حالتی درآورده است.
عشق باخود برد و عالم با هوسناکان گذشت
زانکه عشق اندر خور او بود و او در خورد عشق
هوش مصنوعی: عشق همه چیز را از او گرفت و او در دنیای پر از آرزو و خواستهها گذر کرد. زیرا عشق برای او مانند غذایی است که او نیاز دارد و او نیز شایسته عشق است.
ماتم عشق وعزای او چه با عالم نکرد
کیست در عالم که برخود نوحه ماتم نکرد
هوش مصنوعی: ماتم و غم عشق و فقدان او چه تاثیری بر جهان گذاشته است؟ آیا در دنیا کسی هست که از این داغ برای خود گریه نکرده باشد؟
اهل نطق از گریه شست وشوی دفتر کردهاند
رخت بخت خود بدان آب سیه تر کردهاند
هوش مصنوعی: افرادی که توان صحبت کردن دارند، از گریه و اندوه خود، دفتر زندگیشان را پاک کردهاند و با آن اشکها، روزگار خود را به بدی و سیاهی کشاندهاند.
سوخته اهل سخن اوراق و کلک و هر چه هست
کرده پس خاکسترش در مشت و بر سر کردهاند
هوش مصنوعی: اهل سخن، تمام نوشتهها و ابزارهایش را از دست داده و همه چیزش به خاکستر تبدیل شده است. حالا این خاکستر را در دستش گرفته و بر سر خود ریخته است.
برق کز دل جسته تا عالم بسوزد هم ز راه
باز گردانیده وندر سینه خنجر کردهاند
هوش مصنوعی: برق که از دل به بیرون آمده و میتواند جهانی را بسوزاند، هماکنون به عقب برگشته و در سینه، مانند خنجری فرورفته است.
توتیان را نی شکر زار تمنا خورده خاک
نوحه خوان چون زاغ مشکین جامه در بر کردهاند
هوش مصنوعی: پرندگان توتی به دنبال شکر به سراغ زمین آمدهاند و نقش نوحهخوانی را ایفا میکنند، زیرا مانندی زاغانی با لباسهای سیاه در اینجا حضور دارند.
در کسوف گل شده خورشید و حربا فطرتان
خویش را زندانی سوراخ شپر کردهاند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در زمانی که خورشید به دلیل کسوف ناپیدا شده، درختان و موجودات جهان به نوعی به حالت طبیعی و اصلی خود بازگشتهاند و این حالت به نوعی شبیه به زندانی شدن در یک وضعیت خاص و محدود است. به عبارت دیگر، طبیعت و فطرت موجودات به گونهای تحت تاثیر این وقایع قرار گرفتهاند که احساس حبس و محدودیت میکنند.
در زده آتش به آب بحر غواصان فکر
مسکن مرغابیان جای سمندر کردهاند
هوش مصنوعی: آتش به آب دریا وارد شده و غواصان به فکر مکانی برای زندگی هستند، در حالی که مرغابیان مکان سمندر را در نظر گرفتهاند.
گرم طبعان در فلک آتش فکنده و اختران
کسوت خاکستری در بر چو اخگر کردهاند
هوش مصنوعی: در آسمان، افرادی با طبع گرم و پرشور، آتش افکندهاند و ستارهها که مانند خاکستری پوشیدهاند، همچون سرهای گداخته به نظر میرسند.
گشته در کوه و کمر وحشی نهادان و ز عقاب
بهر پرواز عدم دریوزهٔ پر کردهاند
هوش مصنوعی: در کوه و دمنوشهای وحشی، پرندهها به دنبال پرواز و آزادی هستند و از عقابها به خاطر پرواز در آسمان کمک میگیرند. آنها با امید و تلاش در پی تحقق آرزوهای خود هستند.
خانهای ترتیب داده فرقه گم کرده گنج
وندر آن دهلیزه کام و حلق اژدر کردهاند
هوش مصنوعی: در جایی ترتیب و ساختی فراهم شده که گروهی در آن، گنجی را که گم کردهاند، جستجو میکنند و در راه رسیدن به این خواسته، کام و لذتهایی را برای خود فراهم کردهاند.
بهر ثبت این مصیبت نامه ارباب قلم
در دوات دیده کلک از نوک نشتر کردهاند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که برای ثبت و ضبط این داستان غمانگیز، نویسندگان با دقت و حساسیت خاصی تلاش میکنند و با قلم خود، مانند یک جراح زبردست، این درد و رنج را به تصویر میکشند.
ماتم صعب است کامد پیش ارباب سخن
گو سخن هم در سیاهی شو چو اصحاب سخن
هوش مصنوعی: ماتم و غم بسیار دشوار است، پس ای صاحب کلام، وقتی دربارهاش صحبت میکنی، سعی کن مانند اهل زبان و سخن، در لابلای غم و تاریکی به بیان بپردازی.
سخت نادانسته کاری کرد چرخ و اخترش
درسر این کار خواهد رفت زرین افسرش
هوش مصنوعی: چرخ زمان با نادانی کارهایی انجام داد و ستارگان نیز در این مسئله تأثیر خواهند گذاشت؛ این ماجرا به سرنوشت او که مقام و جایگاه بلندی دارد، خواهد رسید.
وای بر اختر که مردی را که خنجر بر شکافت
زهرهٔ چرخ آب میگردد هنوز از خنجرش
هوش مصنوعی: آه از تقدیر که مردی که با خنجرش زهرهای را شکافته، هنوز آب چرخ به خاطر آن خنجر در حال حرکت است.
بی گمان ناگاه تیرش میجهد بر پشت چرخ
سوده خود بر دست او یک بار پیکان و برش
هوش مصنوعی: بدون شک، ناگهان تیر او به سوی دستانش پرتاب میشود و یکی از پیکانها بر پشت چرخ او فرود میآید.
شهسوار ما که چوبین اسب زیر ران کشید
مرکب زرینه زین گو خاک میخور بر درش
هوش مصنوعی: سوارکار ما که بر اسب چوبیاش نشسته است، مرکب زرینش را که در حال خاک خوردن است به درگاهش میفرستد.
مرکبی کش دم بریدند ار بود رخش سپهر
غاشیه شال سیه زیبد پی زین زرش
هوش مصنوعی: اگر اسب رخش آسمان باشد و دمش را بریده باشند، باید در زیر زین زرش رنگش، شالی سیاه بر تن داشته باشد.
بر سر تربت چه حاصل تاج زر بر سندلی
تاجداری را که بر خاک لحد باشد سرش
هوش مصنوعی: روی قبر چه فایدهای دارد که تاج طلا بر روی تخت پادشاهی گذاشته شود، در حالی که سر آن پادشاه بر خاک خفته است؟
گر بود تاج زر خور چون ز سر خالی بماند
تاج پوشی نیست از خاک سیه لایقترش
هوش مصنوعی: اگر تاج زرینی بر سر باشد، ولی از سر بیفتد دیگر شایسته نیست که آن را روی زمین گذاشت.
در جهان نایاب شد خاک سیه چون کیمیا
بس کزین ماتم به سر کردند در هر کشورش
هوش مصنوعی: در این جهان، خاک سیاه دیگر یافت نمیشود و مانند طلا ارزشمند شده است. به خاطر این غم و اندوه، مردم در هر سرزمینی دچار سوگواری و ناراحتی شدهاند.
سوگواران رایگان دانند و از گردون خزند
قیمت مشک ار نهد بر تودهٔ خاکسترش
هوش مصنوعی: سوگواران دانستهاند که در زندگی، خواستهها و ارزشها گاهی بینهایت و بدون هزینهاند و اگر ارزشمندی چون مشک به زیر خاک برود، باز هم از آن فراموش نمیشود.
این که میخوانی شبش روز است رفته در عزا
گشته شب عریان و کردهٔ جامهٔ خود در برش
هوش مصنوعی: آنچه تو میخوانی، در واقع شب است، ولی به خاطر عزا یا اندوهی که بر دل دارد، شب او بدون لباس و عریان به نظر میرسد. او لباس خود را بر تن کرده و به این حالت دچار شده است.
نی همین ما را سیه پوشید و ماتم دار کرد
این مصیبت در شب و روز زمانه کار کرد
هوش مصنوعی: نی به ما رنگی سیاه بخشید و ما را در اندوه و سوگ فروبرد. این مصیبت در طول شب و روز زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده است.
بومی آمد نامهٔ عنوان سیه بر بال او
نامهای بتر ز روی نامبارک فال او
هوش مصنوعی: یک مرد بومی نامهای با عنوانی ناخوشایند به همراه داشت که بر دوش او قرار داشت؛ این نامه بدتر از سرنوشت نامطلوب او بود.
خانه شهری سیه گردد ز بال افشانیش
بر که خواهد سایه افکندن بدا احوال او
هوش مصنوعی: خانه یک شهری به سبب بالهای افشان او، به تاریکی فرو خواهد رفت، زیرا او به زودی سایهاش را بر سر دیگران خواهد انداخت و حالش به خوبی نخواهد بود.
هر گه این بوم آمد و بر طرف بامش پر گشاد
صحن گلخن گشت سقف خانه اقبال او
هوش مصنوعی: هر بار که این سرزمین بر افراز، بر فراز بامش شکوفهها میریزد و درون خانهاش پر از نعمت و خوشبختی میشود.
از همه دیوار ما کوتاهتر دید و نشست
نامهای چون پر زاغ او زبان حال او
هوش مصنوعی: کسی که از همه بیشتر به ما و مشکلاتمان بیتوجه است، تنها برای ابراز احساساتش نامهای به ما مینویسد که نشاندهنده حال و روز اوست.
نامهای پیچیده طومار مصیبت را تنور
گریهها پوشیده در تفصیل و در اجمال او
هوش مصنوعی: نامهای نوشته شده که در آن داستان غم و اندوه به خوبی بیان شده است. این نوشته مانند یک تنور است که گریهها و دردها را در جزئیات و به طور مختصر در خود جای داده است.
نامهای سر تا سر او ای دریغا ای دریغ
در نوشتن کرده کاتب اشکی از دنبال او
هوش مصنوعی: متن به بیان غم و افسوس میپردازد. گوینده از نگاشتهای صحبت میکند که پر از درد و اندوه است. او از چشمی که با نوشتهها اشک میبارد و حسرت و ناراحتی را به تصویر میکشد، یاد میکند. این احساسات را نویسنده در متن خود منتقل کرده و نمایانگر حالتی دلشکسته است.
نام قاسم بیگی قسمی به خونآغشته حرف
بسکه در وقت رقم میرفت اشک آل او
هوش مصنوعی: نام قاسم بیگی، داستانی تلخ و غمانگیز دارد، بهطوریکه وقتی دربارهاش صحبت میشود، اشکها جاری میشود و قلبها را میآزارد. حوادثی که به نام او مرتبط است، به شدت احساسات را تحتتأثیر قرار داده و یادآور غم و اندوهی عمیق است.
زخم موری کشته شیری را بلی لغزد چو پای
پشه ای پیش آید و پیلی شود پامال او
هوش مصنوعی: زخمی که یک مورچه به شیر میزند، اگرچه کوچک است، اما میتواند به قدری تاثیرگذار باشد که شیر را به چالش بکشد. اما در عین حال، اگر پای یک پشه به پای شیر برسد، آن شیر مانند یک فیل او را نادیده میگیرد و زیر پا میگذارد. این نشان میدهد که گاهی کوچکترین چیزها میتوانند اثر زیادی بگذارند، در حالی که گاهی اوقات بزرگترینها نیز به سادگی میتوانند از کنار مسائل کوچک عبور کنند.
آن بریده سر که بر دست این خطا رفتش که بود
زهرهاش بشکافت خوف خنجر قتال او
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از کسی است که سرش بریده شده و در دستان شخص دیگری قرار دارد. این فرد پیش از این، به خاطر ترسی که از شمشیر و جنگ داشت، بسیار شجاع و نیرومند به نظر میرسید. حالا با دیدن این وضعیت به یاد شجاعت و توانایی او میافتیم.
پردلی بود او که روبر تیر رفتی سینه چاک
عاشقی میکرد میگفتی به خط و خال او
هوش مصنوعی: او مردی شجاع و دلیر بود که بیباکانه به سمت تیرها میرفت. دلش به عشق میتپید و در مورد زیباییها و نشانههای محبوبش صحبت میکرد.
نقش هستی شست و شیر از بیشه اندیشد هنوز
بر کنار بیشه بگذارند اگر تمثال او
هوش مصنوعی: حضور و وجود عالم هنوز هم از افکار و تأملات عمیق نشأت میگیرد و اگر تصویری از او به جا بماند، باید در کنار خود طبیعت و زیباییهای آن قرار بگیرد.
همچو او مردانه مردی در صف مردان نبود
مرد جنگش اژدها گر بود رو گردان نبود
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او در میان مردان و دلاوران وجود نداشت. حتی اگر دشمنش مانند اژدها باشد، او هرگز فرار نمیکند و همیشه با شجاعت میجنگد.
صولتش کار گوزن و گور آسان کرده بود
کوه و بیشه بر پلنگ و شیر زندان کرده بود
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف قدرت و تسلط حاکمیت میپردازد. در آن اشاره شده است که با اقتدار و دست قدرت، جانوران قوی و وحشی مانند پلنگ و شیر را در محدودیت و قید قرار داده است، به طوری که آنها دیگر احساس آزادی نمیکنند. در عوض، کار گوزن به گونهای ساده و بیدغدغه شده که انگار هیچ خطری برایش وجود ندارد. به طور کلی، بیانگر این است که با قدرت و سلطهی قوی، شرایط به نفع برخی جانوران تغییر کرده و دیگران را به زنجیر کشیده است.
اژدها را روزگاری هول مار نیزهاش
برده در سوراخ تنگ مور پنهان کرده بود
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، اژدها که موجودی بزرگ و ترسناک است، به خاطر تهدیدی که مار نیزه برایش داشت، خود را در جاهای تنگ و پنهان شدهای همچون سوراخی که مورچهها در آن جا هستند، مخفی کرده بود.
برق تیغش ساختی چون بیشهٔ آتش زده
نیزهٔ شیران اگر دشتی نیستان کرده بود
هوش مصنوعی: تیغ او مانند برقی است که در بیشهای آتش گرفته درخشید. اگر او در دشتی مانند نیستان بودن را تجربه کرده باشد، قدرت و شدت او مانند نیشتری از شیران است.
ای دریغا آن سبکدستی که خنجر بر کفش
بوسه ناداده ز خون خصم توفان کرده بود
هوش مصنوعی: ای کاش آن شخص بیمسئولیتی که خنجر را به دست گرفته بود، بر روی آن بوسه نمیزد و به جای آن با خون دشمن، حوادث سهمگینی را به وجود نمیآورد.
کاسه گو خود را اگر دادی به سگبانش سپهر
او کنون این نه قرابه سنگباران کرده بود
هوش مصنوعی: اگر ظرف خود را به صاحبش بسپاری، پس به حال او چه کردی که این ظرف دیگر به سنگباران نخواهد شد.
سینه ماهی و پشت گاو در هم داشت راه
تیغ را تا دست او ایما به یلمان کرده بود
هوش مصنوعی: در اینجا به وصف دلیری و قدرت انسان اشاره شده است. شخصی که در این شرایط، هم با نرمی و انعطاف ماهی و هم با استحکام و قدرت گاو، خود را آماده کرده و در مواجهه با چالشها، به طور هوشمندانه و متمایز رفتار کرده است. او مانند شخصی است که راه را با تیغ تیز هموار کرده و با حرکتهایش به دیگران نشان میدهد که در این مسیر به چه چیزی دست یافته است.
آگهی زین زود رفتن داشت کز آغاز عمر
خیر بادا هرچه بودش تا سر و جان کرده بود
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخص به زودی از زندگی خداحافظی میکند، و از ابتدای عمرش هر چه داشته، نتیجهاش را تا پایان زندگیاش با تمام وجود به دست آورده است.
دخل مستقبل به راه خرج ماضی ریخته
نقد حال خویش را با نسیه یکسان کرده بود
هوش مصنوعی: شخصی که در حال حاضر از پول آیندهاش خرج میکند، به طوری که هزینههای گذشتهاش را با داراییهای کنونیاش برابر کرده است.
هر چه در دامان دریا بود و اندر جیب کان
اهل حاجت را همه در جیب و دامان کرده بود
هوش مصنوعی: تمام نعمتها و چیزهایی که در دریا و در دل معادن وجود داشت، خداوند آنها را در دسترس نیازمندان قرار داده است.
اینکه جان و سر نمیبخشید بود از بهر آنک
سرطفیل دوستان ، جان وقت جانان کرده بود
هوش مصنوعی: اینکه جان و سر را نمیدهم، به خاطر این است که محبت و عشق به دوستان، جانم را در لحظهٔ وصال محبوب از من گرفته است.
همت او چشم بر دنیا و مافیها نداشت
نسبتی با مردم بیحالت دنیا نداشت
هوش مصنوعی: او توجهی به دنیا و مسائل آن نداشت و با آدمهای بیخبر از حال و هوای دنیا ارتباطی نداشت.
تاجداران را سری بود و سران را افسری
کش نیابی سد یک او گر بگردی کشوری
هوش مصنوعی: پادشاهان و قدرتمندان صاحب سر بوده و فرماندهان و رهبران دارای مقام و منصب هستند. اگر به دور آنها بچرخی، هیچ مانعی در برابر تو نخواهد بود و میتوانی به یادگیری و پیشرفت دست یابی.
روز احسان جود سر تا پا ، سر تا پا کرم
قلزمی نیسان ، غلامی ابر، عمان چاکری
هوش مصنوعی: روز احسان و generosity، تمام وجود را پر از خوبی و بخشندگی میکند. در این روز، مانند ابر که بر زمین میبارد و به همه زندگی میبخشد، آدمی نیز باید با روحیهای عاشقانه و خدمتگذارانه به دیگران کمک کند. این نشاندهندهی روحیهی نوعدوستانه است که باید در همهجا جاری باشد.
روز میدان پای تا سر دل ، ز سر تا پا جگر
شیر هیبت ، صف شکافی ، تیر صولت ، صفدری
هوش مصنوعی: در میدان مبارزه، با تمام وجود دل و جرات دارم، مانند شیر شجاع و قدرتمند. با ارادهای قوی، جلودار و پیشتاز هستم و همچون تیر با دقت و سرعت عمل میکنم.
تیغ او چون در نبردی با اجل گشتی قرین
تا اجل کشتی یکی ، او کشته بودی لشکری
هوش مصنوعی: وقتی تیغ او در نبرد با مرگ همخوان شد، اگر مرگ در آن جنگ وجود داشت، او لشکری از دشمنان را به خاک می انداخت.
دود روزن بودی آتشگاه قهرش را سپهر
دوزخ تابیده در خاکستر او اخگری
هوش مصنوعی: دود روزنه در آتشگاه خشمش مانند آتش دوزخ در خاکستر او سوسو میزند.
همچو اویی زین کهن ترکیب ناید در وجود
عنصری ازنو مگر سازند و چرخ و اختری
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری همچون او نمیتواند در این ترکیب کهن وجود پیدا کند، مگر اینکه از نو خلق شود و به مانند یک چرخ یا ستاره باشد.
چرخ خوش دیر آشکارا کرد و پنهان ساخت زود
گوهر ذاتش که مثلش کس ندیده جوهری
هوش مصنوعی: چرخ زمان به آرامی و به تدریج جلوهگر میشود و به سرعت ویژگیهای پنهان خود را نمایان میکند. این ویژگیها به قدری ارزشمند و بینظیرند که هیچکس قبلاً چیزی مشابه آن را ندیده است.
درج را سر بر گشاید دیر و زودش سر نهد
جوهری را چون بود در درج نادر گوهری
هوش مصنوعی: زمانی دیر یا زود، درختی ثمر میآورد و مانند این است که گوهری ارزشمند در جایی نادر یافت میشود. انسان باید صبر کند تا برکتها و نعمتها به سراغش بیاید، زیرا به مرور زمان، نتایج تلاشها و زحمات خود را خواهد دید.
لاف یکرنگی و او خونین کفن در خاک و من
نی به سینه دشنهای رانده نه بر دل خنجری
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تضاد بین ظاهر و باطن اشاره میکند. او به افرادی که تنها به ظاهر خود میبالند و خود را بیگناه و بیآلایش نشان میدهند، انتقاد میکند. در حالی که خودش در درون دچار زخم و درد است و به پیشرفت خود در مبارزه با دشواریها تأکید میکند. شاعر از احساس عمیق خود و جنگی که در درونش وجود دارد سخن میگوید و نشان میدهد که ظاهر ممکن است فریبنده باشد، اما درون انسانها واقعیتهای متفاوتی وجود دارد.
شرم بادا روی خویشم این عزا باشد که کس
مشت کاهی پاشد و بر سر کند خاکستری
هوش مصنوعی: خجالت میکشم از روی خودم که این وضعیت چقدر دردناک است؛ به گونهای که هیچکس حتی برای اندکی غم خود را بر سر نمیریزد و فقط خاکستر را بر سر میگذارد.
بود این حق وفا الحق که ریزم خون خویش
هم درون خود کشم در خون و هم بیرون خویش
هوش مصنوعی: این حق و انصاف است که من خون خود را هم در دل خود نگه دارم و هم آن را به بیرون بریزم.
بود این شرط عزا کاول وداع جان کنم
جسم را آنگه سزای خوش در دامان کنم
هوش مصنوعی: این شرط حزن و اندوه این است که در اوایل جدایی، جانم را از بدن جدا کنم و سپس سزاوار خوشی را در آغوش بگیرم.
سنگ بردارم هنوزم جان برون ننهاده رخت
تا رود غمخانهٔ تن بر سرش ویران کنم
هوش مصنوعی: میخواهم سنگی بردارم، اما هنوز جانم از بدنم بیرون نرفته است. تا زمانی که غمها و دردهای جسمیام بر دوش او وارد شود، قصد دارم آن را نابود کنم.
لیکن این تدبیرها خواهد فراغ خاطری
خود کرا پروا که گوید این کنم یا آن کنم
هوش مصنوعی: اما این تدبیرها آرامش خاطر نمیآورد، چه کسی را اهمیت است که بگوید این کار را انجام دهم یا آن کار را؟
غیر از این ناید ز من که آتش برآرم از جگر
اشک و آهی از پی تسکین دل سامان کنم
هوش مصنوعی: به جز این چیزی از من برنمیآید، جز اینکه از دل داغ و آتشین خود، اشک بریزم و با آهی که از دل برمیآید، به دنبال آرامشی برای دل خویش باشم.
سردهم هر دم شط خونی به روی روزگار
لخت ابری هر نفش در چرخ سر گردان کنم
هوش مصنوعی: هر لحظه بر روی روزگار، نهر خونی جاری میشود و من در این دنیای بیروح، هر دم مانند ابر، در چرخ زندگی در حال چرخش هستم.
یاد خواهد کرد عالم زاب توفان زای نوح
گر تنور سینه خواهم کاتشین توفان کنم
هوش مصنوعی: دنیا به یاد خواهد آورد که توفانی مثل توفان نوح در انتظار است. اگر بخواهم احساسات و دردهای قلبم را به اشتراک بگذارم، میتوانم آنها را به آتش تبدیل کنم و به راه بیندازم.
از شکاف سینه این توفان برون خواهد نهاد
در قفس این باد را تا چند در زندان کنم
هوش مصنوعی: از دل این طوفان، طبعی سرشار و قوی خواهد جوشید و نشانه آن در قفسی که این باد را در آن حبس کردهام، نمایان خواهد شد. اما تا کی میتوانم آن را در حبس نگهدارم؟
دود برمیآورد از آب برق آه من
به که بر قلزم بگریم نوحه بر عمان کنم
هوش مصنوعی: از آب بخار بلند میشود و آه من به قدری اندوهناک است که اگر بخواهم بر دریا گریه کنم، باید نوحهای برای عمان بخوانم.
آب ابر چشم من توفان آتش چون کشد
دجلهای گیرم که در هر قطرهاش پنهان کنم
هوش مصنوعی: هر قطره اشک من مانند طوفانی از آتش است و من دجلهای را در آن خواهیم یافت که در هر قطرهاش میتوانم احساسات و دردهای خود را پنهان کنم.
اینهمه دشوار در راه است عالم را ز من
خنجری کو تا من این دشوارها آسان کنم
هوش مصنوعی: در این دنیا چالشها و سختیهای زیادی وجود دارد. کاش وسیلهای داشتم که بتوانم این مشکلات را برای خود و دیگران سادهتر کنم.
بر شکافم سینه وز تشویش عالم وارهم
عالم از من وارهد من هم ز ماتم وارهم
هوش مصنوعی: در دل من درد های فراوانی وجود دارد و از نگرانی های دنیای اطراف به شدت آشفته هستم. به گونهای میخواهم این عالم ناخرسند را کنار بگذارم و از غم و ماتمی که در درونم است رهایی پیدا کنم.
خشک شد بحری که دهرش کان گوهر مینهاد
گوهری از وی به خشک و تر برابر مینهاد
هوش مصنوعی: زمانی که دریا کهنه و خشک شد و دیگر گوهرها را از آن خارج نمیکرد، آن زمان برای هر چیز باارزشی در دنیای خشک و تر برابر شد.
آفتابی شد فرو کز خاطرش در کان عهد
آسمان گنجینههای پر ز گوهر مینهاد
هوش مصنوعی: خورشید در دلش روشن شد و از آنجا که یاد عهد آسمانی را در سر دارد، گنجینههای پر از جواهر را به دست میآورد.
مهر بر لب زد سخن سنجی که چون لب میگشود
قفل حیرت بر زبان هر سخنور مینهاد
هوش مصنوعی: سخنسنجی که به شدت آگاه و ماهر بود، با سکوتش توجه همه را جلب کرد. وقتی او شروع به صحبت کرد، همه به خاطر عمق و زیبایی کلماتش به حیرت افتادند و نتوانستند چیزی بگویند.
فاقدی پرداخت جای از خود که در میزان قدر
نکتهای را در مقابل بدره زر مینهاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که چیزی را از خود ندارد، نمیتواند بهرهوریهای قابل توجهی به دیگران یا جامعه ارائه دهد، زیرا ارزش و اهمیت او در مقایسه با چیزهای ارزشمندتر و باارزشتر چندان به چشم نمیآید.
طایری پر ریخت کاو را وقت پرواز بلند
مرغ شاخ سدره ، سدره بوسه بر پر مینهاد
هوش مصنوعی: پرندهای در حال پرواز است که در زمان پروازش به بلندای درخت سدره میرسد و با پرهایش به سدره بوسه میزند.
خسروی منشور معنی شست کز دیوان او
چرخ هر جا یک رقم میدید بر سر مینهاد
هوش مصنوعی: سلطانی که معنی را مانند یک منشور نشان میدهد، از دیوان او به هر طرف که مینگریستی، یک نشانه خاص را بر سر میگذارد.
آب میشد اختر از شرم و فرو میشد به خاک
در نطقش کز فلک پهلوی اختر مینهاد
هوش مصنوعی: ستاره از شرم خود به آب تبدیل میشد و به زمین میافتاد، چون وقتی صحبت میکرد، آنقدر از زیباییاش میدرخشید که مانند یک ستاره در آسمان میتابید.
در مبارز خانهٔ معنی زبان تیر او
بر گلوی حرف گیران نوک خنجر مینهاد
هوش مصنوعی: در فضای تفکر و معنای عمیق، کسی که با کلمات بازی میکند و دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، به گونهای بر افکار و ایدههای دیگران تسلط پیدا میکند که گویی میتواند با دقت و تیزبینی، نقطهضعف آنها را پیدا کند و بر آن تاکید کند.
دفتر او را زمان شیرازه میبست و سپهر
دفتر اقران برای جلد دفتر مینهاد
هوش مصنوعی: زمان مانند دفتری که او را به هم میبندد، میگذرد و آسمان نیز مانند جلدی برای زندگی دیگران به وجود میآورد.
دست ننهادی اگر بر سینهٔ او روزگار
پای بر معراج نطق از جمله برتر مینهاد
هوش مصنوعی: اگر به سینهٔ او دستی نمیزدی، روزگار خود را در اوج هنر و سخنوری قرار میداد.
از سخن گر طالعی میداشتند آیندگان
ای بسا دفتر کزو میماند با پایندگان
هوش مصنوعی: اگر آیندهنگرانی بر افکار و گفتههای بزرگانیکنند، چه بسا کتابها و آثار ارزشمندی از آنها برای نسلهای بعدی باقی میماند.
طایر روحش که مرغی بود علوی آشیان
چند روزی گشت صید دام این سفلی مکان
هوش مصنوعی: پرندهای که روحش مرغی آسمانی و بلندمرتبه بود، مدتی در این زمین پست و پایین گرفتار دام شد.
در مضیق این قفس سد کسرش اندر بال و پر
ز آفت این دامگه سد نقصش اندر جسم و جان
هوش مصنوعی: در تنگنا و محاصره این قفس، کاستی و محدودیتش در بال و پر خود را نشان میدهد و از آسیب این دام، نقص و کمبودش در جسم و جانش نمایان است.
چنگل شاهین آزارش به جای دست شاه
کلبهٔ صیاد خونخوارش به جای بوستان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چنگال شاهین، که نماد قدرت و تندی است، خطرناکتر از دستان شاه به نظر میرسد. همچنین، کلبهٔ صیاد، که جایگاه یک شکارچی است، به جای یک بوستان و گلستان زیبا معرفی میشود. در واقع، این ابیات به تقابل قدرت و زیبایی اشاره دارند و نشان میدهند که گاهی اوقات چیزهای خطرناک و وحشتناک میتوانند تأثیر بیشتری بر ما بگذارند.
کرده گم بستان اصلی پرفشان بیاختیار
در خزان بیبهار و در بهار بیخزان
هوش مصنوعی: در باغی پر از رنگ و صفا، گلی پیدا میشود که در میان پاییز و بهار، بهطور ناخواسته در حال ریزش و اندوهی عمیق است. این گل، زیبایی و تازگی خود را در هر دو فصل از دست میدهد و با شرایط سختی دست به گریبان است.
ز آشیان بینشان در چار دیوار مقیم
و آمده بال و پرش سنگ حوادث را نشان
هوش مصنوعی: از مکانی که نشانهای از خود ندارد، در میان دیوارهای چهارگانه زندگی میگذرانم و به یاد بال و پرش، نشانههای سختیها و مشکلات را به خاطر میآورم.
سر به زیر بال دایم ز آفت گرد فتور
وز غبار آن همیشه بال و پروازش گران
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پرندهای همیشه سرش پایین است و در اثر تابش آفتاب و گرد و غبار، بال و پروازش سنگین و دشوار شده است. این توصیف نشاندهندهٔ ناتوانی و سنگینی در پرواز به خاطر شرایط محیطی است.
ناگهان آمد صفیری ز آشیان سدرهاش
گرد بال افشاند و مرغ سدره شد زین خاکدان
هوش مصنوعی: ناگهان صدای زنگینی از جایی به گوش رسید و پرندهای که در بالای درخت سدره نشسته بود، پرواز کرد و از این دنیای خاکی جدا شد.
جای پروازش فراز سدره کن یارب که هست
درخور پرواز بال همتش جای جنان
هوش مصنوعی: خداوند، جایی برای پرواز او در بالای درخت سدره قرار بده، چرا که شایسته است که بالهای بلند همتش در جایی همانند بهشت قرار گیرد.
مرغ شاخ سدره گردد هر که این پرواز یافت
آن پرش ده کاو تواند شد به سدره پرفشان
هوش مصنوعی: هر کسی که توانایی پرواز در آسمانهای بلند را پیدا کند، میتواند به مقام والای سدره برسد و در آنجا با آزادی و شکوه پرواز کند.
آشیانش بر کنار قصر لطف خویش ساز
کای خوشا آن مرغ کش آنجای باشد آشیان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد به خوشبختی و آرامشی که در نزدیکی محل لطف و محبت وجود دارد. شاعر از آشیانهای صحبت میکند که در کنار قصر عشق و مهربانی قرار دارد و این نکته را یادآوری میکند که چقدر خوب است که پرندهای در این مکان زندگی کند و از زیباییها و لطف آن بهرهمند شود.
وحشی او رفت و نیاید باز از درالسلام
ظل نواب ولی سلطان بماند مستدام
هوش مصنوعی: وحشی از اینجا رفت و دیگر برنمیگردد، اما سایه نواب ولی سلطان همیشه باقی میماند.
باد تا جاوید عمر و دولت عباس بیگ
ناگزیر دور بادا مدت عباس بیگ
هوش مصنوعی: باد تا همیشه بر عمر و قدرت عباس بیگ بوزد و او را در زندگیاش همراهی کند.
باد چون اقبال و دولت در سجود دایمی
سلطنت در قبلهگاه شوکت عباس بیگ
هوش مصنوعی: باد به مانند اقبال و سرنوشت، همواره در حال سجده است و سلطنت همچون قبلهگاه عظمت عباس بیگ قرار دارد.
باد تا هستیست بر لشکر گه گیتی محیط
ظل ممتد لوای همت عباس بیگ
هوش مصنوعی: تا زمانی که هستی وجود دارد، باد به دور لشکر جهان میوزد و سایه گسترده پرچم اراده عباس بیگ را احاطه کرده است.
در امور معظم ار ایام سوگندی خورد
باد سوگند عظیمش عزت عباس بیگ
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تأکید بر اهمیت و بزرگی شخصیتی به نام عباس بیگ اشاره دارد. گویا در زمانی که حوادث یا اتفاقات مهمی در حال رخ دادن است، باد به احترام و عظمت او قسم میخورد. این موضوع نشاندهندهی مقام و مرتبهی بالای عباس بیگ در میان مردم و وقایع شناخته شده است. به عبارتی دیگر، ناپایداری و تغییرات در دنیا همگی تحت تأثیر این شخصیت بزرگ قرار دارد.
زلزله فرمای نخلستان جان یعنی اجل
باد لزران همچو بید از هیبت عباس بیگ
هوش مصنوعی: تکانهای زلزله در نخلستان جان به معنای نزدیک شدن مرگ است، که به شدت و قدرت عباس بیگ به مانند بیدهایی که در باد میلرزند، اشاره دارد.
آسمان بربود اگر یک در ز بهر تاج خویش
از سه عالی گوهر پر قیمت عباس بیگ
هوش مصنوعی: اگر آسمان برای حفظ تاج خود، یکی از ارزشمندترین گوهرهای عباس بیگ را به سرقت ببرد، چه اهمیت دارد؟
این دو باقی مانده در را تا ابد بادا بقا
بهر زیب و زین تاج رفعت عباس بیگ
هوش مصنوعی: این دو، که به یادگار ماندهاند، امیدوارند که همیشه در این دنیا باقی بمانند؛ به خاطر زیبایی و عظمت تاج بلند مرتبه عباس بیگ.
گر ز پا افتاد نخلی زان دو سرو تازه باد
جاودان سر سبز باغ حشمت عباس بیگ
هوش مصنوعی: اگر نخل از پا بیفتد، دو سرو تازه همچنان با نسیم جاودانی سرسبز باقی میمانند؛ همچون باغی پر از شکوه و اعتبار که مختص عباس بیگ است.
باد روشن زان دو مصباحش شبستان مراد
رفت اگر شمعی ز بزم عشرت عباس بیگ
هوش مصنوعی: باد روشنی بخش از دو چراغ شبستان آرزو رفت، اگر شمعی از مهمانی خوشی عباس بجوشد.
این دو را تا رستخیز از وصل نومیدی مباد
تا به حشر ار برد آن یک حسرت عباس بیگ
هوش مصنوعی: این دو نفر تا روز قیامت از یکدیگر دور نشوند و به هم وصل باشند؛ اگرچه در روز قیامت یکی از آنها حسرت را با خود بیاورد.
تا ابد این خاندان را باغ دولت تازه باد
طایر اقبالشان دایم بلندآوازه باد
هوش مصنوعی: امیدوارم که این خاندان همیشه در خوشی و سرسبزی زندگی کنند و آوازه و موفقیتهایشان هر روز بیش از پیش به گوش همه برسد.