گنجور

در هجو ملا فهمی

لازم شده کسر حرمت تو
ملا فهمی به رخصت تو
دی نوبت کیدی دگر بود
امروز شده‌ست نوبت تو
می‌باید گفت باز سد فحش
از نکبتِ که؟ ز نکبت تو
خوش پرده درانه می‌زدم نیش
ای وای بر اهل عصمت تو
خود را بکشی اگر بگویم
از مردی و از حمیت تو
اینست که بهر خاطر میر
واجب شده حفظ صورت تو
ما نکبتییم ،گو چنین باش
خوش دولتی است حضرت تو
گوزت یار است ، دولتت کو
گوزم به تو و به دولت تو
شمشیر بداده‌ام به زهر آب
نازم جگرت گر آوری تاب
تو هیچ به ملحدان نمانی
چونست که شهره‌ای به الحاد
سد تهمت و سد هزار بهتان
مردم به تو می‌کنند اسناد
این طعنهٔ خلق ، بد بلاییست
ای کاش که مادرت نمی‌زاد
از عصمتیان تو چه گویم
دشنام به تو نمی‌توان داد
خواهند که بند بند گردی
از بنده بگیر تا به آزاد
تو یک تن و دشمن تو خلقی
یک کشتنی و هزار جلاد
از شیر سگت بزرگ کرده‌ست
مادر، که به مرگ تو نشیناد
ذات تو کجا و آدمیت
آدم نشوی به آدمیت
از قصهٔ شب ترا خبر نیست
چون گوش تو هیچ گوش کر نیست
تا چاشتگهی، به خواب مستی
گوشت به دهل زن سحر نیست
رسواتر از این نمی‌توان گفت
دشنامی از این صریح تر نیست
مسخی تو چنانکه خانه‌ات را
حاجت به حلیم و مغز خر نیست
این شاخ که از گل تو سر زد
جز طعنهٔ مردمش ثمر نیست
هر دشنامی که می‌توان گفت
رویش ز تو در کسی دگر نیست
هر فعل بدی که می‌توان گفت
از سلسلهٔ شما به در نیست
داند همه کس که این دروغ است
نتوان گفتن که ماست دوغ است
گفتم که حدیث مختصر کن
وین عربده با کسی دگر کن
در هم نشوی ز گفته ما
اینها عرضی‌ست معتبر کن
گفتم که تو شیشه باز داری
جهل است ز سنگ من حذر کن
حالا کس و کون یک قبیله
آمادهٔ میخ چار سر کن
خود کاشته‌ای کنون بیاور
از خانه جوال پر گزر کن
این فتنه شده است از تو بر پا
خود دسته‌اش این زمان به در کن
بر کردنی است این سخنها
بشنو که فتاده در دهنها
دشنام به قلتبان رسیده‌ست
خود را بکش این زمان رسیده‌ست
ناگفتنیی که بود در دل
از دل به سر زبان رسیده‌ست
سد لقمهٔ طعمهٔ گلوگیر
نزدیک لب و دهان رسیده‌ست
بر باد شود کنون به رویت
کاین تیر به تیردان رسیده‌ست
آن بند شکست بند ناموس
این بند به کسرشان رسیده‌ست
این پردهٔ تو درست ماند
مهتاب به این کتان رسیده‌ست
اینست که قیمه‌ات کشیدم
این کارد به استخوان رسیده‌ست
اینست که تیر شد گذاره
شستم به زه کمان رسیده‌ست
بگریز که باز می‌کنم شست
بگریز که تیرم از کمان جست
بگذار که از نسب نگویم
وز نسبت جد و اَب نگویم
تا پشت چهارم تو یعنی
هیزم کش بولهب نگویم
بگذار که نام پشت پشتت
با کنیت و با لقب نگویم
کوتاه کنم ز کونشان دست
هیچ از دُمِ یک وجب نگویم
سد بوبک و بوبکی نیارم
سد کیدی و زن جَلَب نگویم
بگذار که من خموش باشم
سد فقره بلعجب نگویم
آن معنی کدخدا عرب کن
در قافیهٔ عرب نگویم
آمد شدِ آن گروه معلوم
در پهلوی لفظ شب نگویم
دریاب زبان رمز و ایما
دریاب کنایه و معما
ای منکر حضرت رسالت
سبحان اله زهی سفاهت
انکار کسی که شق کند ماه
از چیست؟ ز غایت شقاوت
برگشته کسی ز دین احمد
این است نهایت ضلالت
معبود تو ملحدیست چون تو
او نیز سگی‌ست بی سعادت
هجو تو چو حاصل تبراست
فهرست جریده‌های طاعت
قتل تو چو معنی جهاد است
سرمایهٔ طاعت و عبادت
در شرع محمدی‌ست واجب
قتل تو به سد دلیل و عادت
از ما به زبان طعن و دشنام
و ز شاه به خنجر سیاست
ای کشتهٔ زخم خنجر ما
اینست جهاد اکبر ما

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لازم شده کسر حرمت تو
ملا فهمی به رخصت تو
هوش مصنوعی: به خاطر احساساتی که دارم و احترامی که برای تو قائل هستم، مجبورم برخی از خواسته‌ها و نیازهای خود را کنار بگذارم.
دی نوبت کیدی دگر بود
امروز شده‌ست نوبت تو
هوش مصنوعی: امروز نوبت تو است، در حالی که دیروز نوبت کسی دیگر بود.
می‌باید گفت باز سد فحش
از نکبتِ که؟ ز نکبت تو
هوش مصنوعی: باید گفت که از کدام بدبختی باید دیگران را از فحش و توهین دور کرد؟ از بدبختی خودت؟
خوش پرده درانه می‌زدم نیش
ای وای بر اهل عصمت تو
هوش مصنوعی: در دل خود به زیبایی و لطافت زندگی می‌کنم و از این وضعیت ناخوشایند ناراحت هستم، حسرت بر حال کسانی که معصوم و پاکند.
خود را بکشی اگر بگویم
از مردی و از حمیت تو
هوش مصنوعی: اگر خود را به زحمت بیندازی و تلاش کنی، باز هم نمی‌توانم از شجاعت و غیرت تو تعریف کنم.
اینست که بهر خاطر میر
واجب شده حفظ صورت تو
هوش مصنوعی: برای خاطر تو، لازم است که از چهره و ظاهر تو مراقبت شود.
ما نکبتییم ،گو چنین باش
خوش دولتی است حضرت تو
هوش مصنوعی: ما بدی نیستیم، اگر اینگونه هستیم، پس خوشبختی توست.
گوزت یار است ، دولتت کو
گوزم به تو و به دولت تو
هوش مصنوعی: دوست و یار تو همانند گوزن است، اما سرنوشت و خوشبختی‌ات کجاست؟ من به تو و سعادتت نگاه می‌کنم.
شمشیر بداده‌ام به زهر آب
نازم جگرت گر آوری تاب
هوش مصنوعی: من شمشیرم را به زهر آب داده‌ام، و اگر جگر تو توان تحمل دارد، خوشا به حالت!
تو هیچ به ملحدان نمانی
چونست که شهره‌ای به الحاد
هوش مصنوعی: تو هیچ‌گاه به ملحدان نمی‌رسی، چونکه تو در میان مردم به کافر بودن مشهور هستی.
سد تهمت و سد هزار بهتان
مردم به تو می‌کنند اسناد
هوش مصنوعی: مردم با اتهامات و سخنان نادرست زیادی علیه تو صحبت می‌کنند و این مسائل مانند دیواری در برابر تو قرار می‌گیرد.
این طعنهٔ خلق ، بد بلاییست
ای کاش که مادرت نمی‌زاد
هوش مصنوعی: اینکه دیگران به تو طعنه می‌زنند و تو را مورد سرزنش قرار می‌دهند، دردسری بزرگ است و کاش هرگز به دنیا نمی‌آمدی.
از عصمتیان تو چه گویم
دشنام به تو نمی‌توان داد
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به تو ناسزا بگویم، چون تو بسیار پاک و بی‌آلایش هستی.
خواهند که بند بند گردی
از بنده بگیر تا به آزاد
هوش مصنوعی: می‌خواهند که تو را از هم جدا کنند و خودت را از زنجیرهای بندگی رها کنی تا به آزادی برسی.
تو یک تن و دشمن تو خلقی
یک کشتنی و هزار جلاد
هوش مصنوعی: تو به تنهایی یک نفر هستی و دشمنان تو، مانند مردمی هستند که با یکدیگر یکدیگر را می‌کشند و هزاران جلاد برای این کار وجود دارند.
از شیر سگت بزرگ کرده‌ست
مادر، که به مرگ تو نشیناد
هوش مصنوعی: مادر تو به اندازه‌ای تو را بزرگ کرده است که اگر به خطر بیفتی، به خاطر تو جانش را فدای تو کند.
ذات تو کجا و آدمیت
آدم نشوی به آدمیت
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تفاوت میان حقیقت وجودی انسان و ویژگی‌های ظاهری او اشاره دارد. به این معنا که ذات و حقیقت تو از انسانیت واقعی فاصله دارد و نمی‌توانی به مقام و ویژگی‌های حقیقی انسانیت دست یابی.
از قصهٔ شب ترا خبر نیست
چون گوش تو هیچ گوش کر نیست
هوش مصنوعی: در داستان شب، تو از ماجراها بی‌خبری، چون تو هم مثل دیگران گوش تو خاموش و بی‌صدا نیست.
تا چاشتگهی، به خواب مستی
گوشت به دهل زن سحر نیست
هوش مصنوعی: تا صبح، در خواب خوشی غرق شده‌ای و صدای دهل را نمی‌شنوی.
رسواتر از این نمی‌توان گفت
دشنامی از این صریح تر نیست
هوش مصنوعی: نمی‌توان گفت که دشنامی به وضوح و روشنی بیشتر از این وجود دارد.
مسخی تو چنانکه خانه‌ات را
حاجت به حلیم و مغز خر نیست
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای هستی که خانه‌ات نیازی به خوراکی‌های ساده و مغز خر ندارد.
این شاخ که از گل تو سر زد
جز طعنهٔ مردمش ثمر نیست
هوش مصنوعی: این شاخه‌ای که از گل تو رشد کرده، هیچ ثمره‌ای جز سرزنش و طعنه مردم ندارد.
هر دشنامی که می‌توان گفت
رویش ز تو در کسی دگر نیست
هوش مصنوعی: هر بد و بیراهی که می‌توان به کسی گفت، در مورد تو نمی‌توان گفت، زیرا تو در هیچ کس دیگر مانند تو نیستی.
هر فعل بدی که می‌توان گفت
از سلسلهٔ شما به در نیست
هوش مصنوعی: هر کار زشتی که بتوان گفت، از دایرهٔ شما خارج نیست.
داند همه کس که این دروغ است
نتوان گفتن که ماست دوغ است
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که نمی‌توان گفت ماست، همان دوغ است؛ این یک دروغ آشکار است.
گفتم که حدیث مختصر کن
وین عربده با کسی دگر کن
هوش مصنوعی: گفتم که خلاصه‌وار صحبت کن و این سر و صدا را با کس دیگری داشته باش.
در هم نشوی ز گفته ما
اینها عرضی‌ست معتبر کن
هوش مصنوعی: این مواردی که ما می‌گوییم، ارزش و اعتبار خاصی دارند، پس نگذارید که در هم بپیچند.
گفتم که تو شیشه باز داری
جهل است ز سنگ من حذر کن
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو مانند شیشه هستی و ممکن است شکستنی باشی، پس از سنگ من دوری کن تا آسیب نبینی.
حالا کس و کون یک قبیله
آمادهٔ میخ چار سر کن
هوش مصنوعی: حالا افراد و اعضای این قبیله آماده‌اند که به یکدیگر متصل و متحد شوند.
خود کاشته‌ای کنون بیاور
از خانه جوال پر گزر کن
هوش مصنوعی: آنچه را که خودت در زندگی‌ات به کار برده‌ای و ایجاد کرده‌ای، حالا از خودت برداشت کن و به پاداشش برسان.
این فتنه شده است از تو بر پا
خود دسته‌اش این زمان به در کن
هوش مصنوعی: این شور و هیجان به خاطر تو به وجود آمده است. حالا زمان آن رسیده که خودت این وضعیت را تغییر دهی.
بر کردنی است این سخنها
بشنو که فتاده در دهنها
هوش مصنوعی: این سخنان را بشنو که به طور گسترده در موردشان صحبت می‌شود و در بین مردم رایج شده است.
دشنام به قلتبان رسیده‌ست
خود را بکش این زمان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زمانی فرا رسیده که به کسانی که تهمت یا ناسزا گفته‌اند، پاسخ بدهی و از خودت دفاع کنی. در واقع، وقت آن است که به آن‌ها نشان بدهی که نمی‌توان با بی احترامی به تو پرداخته شود.
ناگفتنیی که بود در دل
از دل به سر زبان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: چیزی که در دل نهفته بود و نمی‌توانستم بگویم، حالا به زبان آمده است.
سد لقمهٔ طعمهٔ گلوگیر
نزدیک لب و دهان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: لقمه‌ای که می‌تواند مشکل‌ساز شود و راه گلو را مسدود کند، در نزدیک لب و دهان قرار دارد.
بر باد شود کنون به رویت
کاین تیر به تیردان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: الآن نگاه تو سبب شده که تمام امیدها از بین برود، زیرا بر این دلخوشی تیر عشق به هدف رسیده است.
آن بند شکست بند ناموس
این بند به کسرشان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: بند و دلبستگی به این مسئله که ناموس و حرمت‌ها باید حفظ شوند، حالا شکسته شده و به نظر می‌رسد که این وضعیت به نتیجه‌ای رسیده که دیگر نمی‌توان به راحتی آن را کنترل کرد.
این پردهٔ تو درست ماند
مهتاب به این کتان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: این پردهٔ زیبا تو مانند مهتاب است که به این پارچه لطیف و زیبا رسیده و بر آن نور افشانی کرده است.
اینست که قیمه‌ات کشیدم
این کارد به استخوان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که وضعیت به حدی بحرانی و ناکام شده است که دیگر تحملش ممکن نیست و به نقطه‌ای رسیده که باید تغییراتی اساسی ایجاد شود. احساس ناامیدی و نیاز به اقدام فوری در آن حس می‌شود.
اینست که تیر شد گذاره
شستم به زه کمان رسیده‌ست
هوش مصنوعی: این جمله نشان‌دهنده این است که زمانی که من تیر را به کمان می‌زنم، به هدف نزدیک‌تر شده‌ام و آماده شلیک هستم.
بگریز که باز می‌کنم شست
بگریز که تیرم از کمان جست
هوش مصنوعی: برو و فرار کن که به زودی فشفشه‌ای از دستم خارج می‌شود، فرار کن چون تیرم از کمان رها شده است.
بگذار که از نسب نگویم
وز نسبت جد و اَب نگویم
هوش مصنوعی: بگذار تا درباره‌ی خویش و نسبت‌های خانوادگی‌ام صحبت نکنم و از پدر و جد خود چیزی نگویم.
تا پشت چهارم تو یعنی
هیزم کش بولهب نگویم
هوش مصنوعی: نباید حرفی از تو بزنم که باعث آتش‌سوزی شود.
بگذار که نام پشت پشتت
با کنیت و با لقب نگویم
هوش مصنوعی: اجازه بده که من نام و عنوان تو را به طور مستقیم نگویم.
کوتاه کنم ز کونشان دست
هیچ از دُمِ یک وجب نگویم
هوش مصنوعی: من از کسانی که فقط به ظواهر می‌پردازند، نمی‌خواهم که دست بکشند؛ حتی کوتاهی از یک وجب هم نمی‌گویم.
سد بوبک و بوبکی نیارم
سد کیدی و زن جَلَب نگویم
هوش مصنوعی: من از سد بوبک نمی‌گذرم و نمی‌خواهم در برابر تو قوی‌ترین خواسته‌هایم را بیان کنم.
بگذار که من خموش باشم
سد فقره بلعجب نگویم
هوش مصنوعی: بگذار که من ساکت بمانم و از موضوعات عجیب و غریبی صحبت نکنم.
آن معنی کدخدا عرب کن
در قافیهٔ عرب نگویم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم معنی خاصی از این جمله را ارائه دهم، زیرا در آن اشاره به موضوعی خاص و نامشخص وجود دارد. اما به‌طور کلی می‌توان گفت که گوینده در اینجا به محدودیت‌های خود در بیان موضوعی خاص اشاره می‌کند و از اینکه نمی‌تواند در قالبی خاص یا با استفاده از واژه‌های مشخص حرف بزند، ابراز ناتوانی می‌کند.
آمد شدِ آن گروه معلوم
در پهلوی لفظ شب نگویم
هوش مصنوعی: گروهی که می‌شناسیم، در کنار کلمه شب، نمی‌خواهم صحبت کنم.
دریاب زبان رمز و ایما
دریاب کنایه و معما
هوش مصنوعی: زبان پنهان و نشانه‌ها را بفهم، همچنین کنایه‌ها و معماها را درک کن.
ای منکر حضرت رسالت
سبحان اله زهی سفاهت
هوش مصنوعی: این بیانی است از کسی که به پیامبری حضرت محمد (ص) ایمان ندارد و او را به سخره می‌گیرد. شاعر به او نسبت نادانی و بی‌خود بودن می‌دهد و او را به بی‌احترامی به مقام والای پیغمبر متهم می‌کند.
انکار کسی که شق کند ماه
از چیست؟ ز غایت شقاوت
هوش مصنوعی: کسی که ادعا کند ماه می‌تواند به دو نیم شود، چه اندازه بدبخت و نادان است.
برگشته کسی ز دین احمد
این است نهایت ضلالت
هوش مصنوعی: کسی که از دین پیامبر احمد (ص) بازگشته، به نهایت گمراهی رسیده است.
معبود تو ملحدیست چون تو
او نیز سگی‌ست بی سعادت
هوش مصنوعی: خداوند تو هم مانند خودت از نظر عقلی ناتوان است و به نوعی بی‌ثمر و بی‌فایده.
هجو تو چو حاصل تبراست
فهرست جریده‌های طاعت
هوش مصنوعی: هجوی که درباره تو گفته می‌شود، مانند نتیجه‌ای است که حاصل زحمت‌های بی‌ثمر و تلاش‌های بی‌فایده است.
قتل تو چو معنی جهاد است
سرمایهٔ طاعت و عبادت
هوش مصنوعی: کشتن تو همچون مفهوم جهاد، سرمایه‌ای برای عبودیت و عبادت است.
در شرع محمدی‌ست واجب
قتل تو به سد دلیل و عادت
هوش مصنوعی: در قوانین دین اسلام، به دلایل متعدد و بر اساس عادت‌های موجود، کشتن تو الزامی است.
از ما به زبان طعن و دشنام
و ز شاه به خنجر سیاست
هوش مصنوعی: از سوی ما سخنان کنایه‌آمیز و ناگواری به زبان می‌آید، و از طرف شاه نیز کارزار سیاسی با زیرکی و ترفندهایی انجام می‌شود.
ای کشتهٔ زخم خنجر ما
اینست جهاد اکبر ما
هوش مصنوعی: ای کسی که جراحت خنجر ما را تحمل کرده‌ای، این است مبارزه واقعی ما.

حاشیه ها

1387/09/21 04:11
ناشناس

در بخش یکی مانده به آخر، نگویم به جای بگویم صحیح است:
بگذار که من خموش باشم
سد فقره بلعجب نگویم
بگویم اینجا بی معنی است

1387/09/24 20:11

@ناشناس:
مشکلی که وجود دارد، ردیف و قافیه‏ی شعر است که با این جایگزینی مشکلدار می‏شود، مگر آن که در نسخ دیوان وحشی این گونه آمده باشد.

1388/04/12 22:07
نگین شکروی

"بگویم" صحیح است بدان معنا که بگذار من در این موارد سخنی نگویم وفقط با تکرار "بوالعجب" شگفت زدگی وتحیر خود را ابراز کنم.

1397/01/02 10:04
عیسی احمدی

با سلام و خسته نباشید.
به نظر میاد در: میباید گفت باز سد فحش از نکبت که ز نکبت تو
کلمه صد (100) صحیح باشد و اشتباه تایپی رخ داده.