گنجور

در ستایش میرمیران

سال نو و اول بهار است
پای گل و لاله در نگار است
والای شقایق است دررنگ
پیراهن غنچه نیم کار است
آن شعله که لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرار است
پستان شکوفه است پر شیر
نوباوهٔ باغ شیرخوار است
برگ از سر شاخه تازه جسته
گویا که مگر زبان مار است
این فرش زمردی ببینید
کش از نخ سبزه پود وتار است
ای پرده نشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظار است
این وزن ترانه می‌سراید
مرغی که مقیم شاخسار است
کای تازه بهار عالم افروز
هر روز تو عید باد و نوروز
بخت تو بهار بی خزان باد
عالم ز تو رشگ بوستان باد
گردون همه چشم باد از انجم
وز چشم بدت نگاهبان باد
قدرت که براق اوج پوی است
با توسن چرخ هم عنان باد
بزمت که مفر آرزوهاست
با وسعت خلد توأمان باد
آثار کف گهر فشانت
زینت گر راه کهکشان باد
در عرصه کبریای تو وهم
هر جا که قدم نهد میان باد
در گوشه ذکر گوشه گیران
این ذکر طرار هر زبان باد:
کز حادثه باد میرمیران
در حفظ دعای گوشه گیران
آنجا که فلک ز دست خرگاه
با قدر تو هست سالها راه
یک رشحه ز کلک لطف تو بس
در هندسهٔ ترقی جاه
جزمی‌ست کز و الف شود الف
صفری‌ست کزوست ، پنج و پنجاه
لب تشنه و کام دشمنت کرد
از شاخ امید دست کوتاه
دستی نه ومیوه بر سر شاخ
دلوی نه و آب در ته چاه
گویند ز مه هلال جزوی‌ست
زو پرتو مهر تیرگی کاه
نی نی غلط است ، کرده خصمت
آیینهٔ ماه تیره از آه
رای تو برد به صیقل آن زنگ
ز آیینهٔ زنگ بستهٔ ماه
یعنی که مه از تو نور یاب است
آن نور نه ، نور آفتاب است
ای حاتم حاتمان عالم
نی یک حاتم ، هزار حاتم
در شهر عطای تو طمع را
سد قافله بیش در پی هم
دروجه برات یک عطایت
سد حاصل بحر و کان بود کم
داغ جگری‌ست بحر وکان را
هر نقش از آن نگین خاتم
آرایش دهر ز آب و خاک است
آن هر دو به دیده‌ها مکرم
آن خاک چه خاک ، خاک این در
وان آب چه آب ، آب زمزم
ابعاد رهند از تناهی
گر همت تو شود مجسم
شاگردی رایت ار نماید
روشنگر آینه شود نم
رایی داری که گر تو خواهی
از رنگ برون برد سیاهی
هر فرق که خاک آن ته پاست
گر خود سر من بود فلک ساست
پر ساخته دامن فلک را
جود تو که مایه بخش دریاست
آن نوع جواهری کز آن نوع
یک مست به کیسه ثریاست
شاها به طواف شاه ماهان
نی شاه که ماه بی کم وکاست
آن قبله که در طریق سیرش
ره تا در کعبه می‌رود راست
وحشی شده مستعد رفتن
نعلین دو دیده‌اش مهیاست
زاد ره او توجه تست
او را ز تو همتی تمناست
گر بدرقه همت تو نبود
ما خود به کجا رسیم پیداست
ای سایهٔ تو پناه عالم
یارب که مباد سایه‌ات کم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1390/11/10 03:02

من واقعا" ار این شعر لذت بردم ،نمیدانم میر میران از نظر وحشی کیست،ولی من وقتی این شعرو میخونم یاد استاد ادبیاتم آقای حسن ب------- از س---- می افتم
ممنون از زحمات سایت گنجور

غیاث‏الدّین محمّد میرمیران
از اخلاف شاه نعمه ‏اللّه‏ ولی که به سبب مصاهرت با این خاندان شریف تربیت شاهانه یافت و در دارالعباده یزد حکومت می‏ کرد و ملقّب به «مرتضی ممالک اسلام» بود.[8]
امیر غیاث‏الدّین دارای 4 فرزند به نامهای: شاه نعمت‏ اللّه‏، شاه غیاث‏الدّین منصور، شاه خلیل‏ اللّه‏ و شاه سلیمان میرزا بود. عمارت زیبای باغ ارم که در طراوت و تازگی و معماری بی‏ همتا بود و باغ معروف به باغ فردوسی و باغ دولتخانه، به دستور امیر غیاث‏الدّین محمّد میرمیران به اتمام رسید.[9]
غیاث‏الدّین در یزد با عزّت و احترام و شکوه می‏ زیست. امین احمد رازی در تذکره هفت اقلیم آورده است:
«امیر غیاث‏ الدّین محمّد میرمیران‏بن سیّد نعیم‏ الدّین نعمت‏ اللّه‏ ثانی از صنادید صاحب سعادت ایران است و امروز بر وساده جاه و جلال و شوکت و اقبال تکیه زده جای آبا و اجداد را به مشاغل بزرگی روشن دارد و در
تکمیل 8 باب سعادات و رعایت تکلّفات از قسم خورش و پوشش و احداث باغات و ساختن عمارات و دیگر مقدمات عدیم‏ المثل و منقطع‏ النّظیر است، چه شرح رفعت شأن وی ارفع آن است که بیان بنان به اظهار آن تواند پرداخت یا ماشطه مدحت در برابر لآلی اوصاف او تواند درآمد.
اطلاعات بیشتر را در نقد اثار وحشی بافقی بخوانید...