در گله گزاری و ستایش
اهل دارالعباده غیر از شاه
کش خدا دارد از گزند نگاه
کیمیای حیات خسته دلان
خوی زدای جبین منفعلان
چشم حلمش خطای پوش همه
بانگ منعش برون ز گوش همه
دارم از بله تا به دانشمند
به طریق ادب سؤالی چند
اولا یک سؤالم این ز شماست
که بگویید اختراع کجاست
که هنرمندی افسری سازد
نه به طرحی که دیگری سازد
افسری از زرش عصابه و ترک
خیره زو چشم عقل و دیدهٔ درک
کرده پیرایهاش ز گوهر و در
از درش گوش هوشمندان پر
طرح آن اختراع طبع سلیم
نه به اندام تاجهای قدیم
برد آن را برون ز مجلس شاه
ایستاده که کی بیابد راه
چون شود بخت یار و یابد بار
کارش افتد به عرض صنعت کار
فرصت عرض آن هنر یابد
اندکی راه بیشتر یابد
آورد نا گه از صف بالا
پیش بهر شکست آن کالا
تاج دوزی به رسم همکاری
تاجی از تاج های بازاری
نه که تاج نوی ، کهن تاجی
ترک آن هر یکی ز حلاجی
پارهای شال و پارهای مخمل
شال آن خوب و مخملش مهمل
بوریا با حریر پیوسته
بر هم از لیف پارهای بسته
کرده محکم بر او به موی دمی
سخت خرمهرهای به پاردمی
مهرهای را که برده نکبتیی
هر یک از ته بساط محنتیی
دوخته بیمناسبت هر سوش
که منم اوستاد تاج فروش
هست تاج مرصعی تاجم
میفروشم به شه که محتاجم
اول این تاج را ببیند شاه
زانکه تاجیست سخت خاطر خواه
پادشاهان هند این افسر
میخریدند سد برابر زر
من ندادم که مفت و ارزان بود
قیمتش سد برابر آن بود
خرد از صنعتش فرو ماند
هر که این جنس دوخت ، او داند
چون که تعریف آن به جای آرد
نظر از جمع زیر پای آرد
گوید ای مرد تاج زر پیرای
که چو کفشی فتاده در ته پای
ما نمودیم کار و حرفت خویش
تو بیا و بیار صنعت خویش
نوبت تست ، کار خود بنمای
تاج گوهر نگار خود بنمای
کاین بزرگان هنر شناسانند
ناقدانند و زر شناسانند
واقفان دقایق هنرند
هر یکی بهتر از یکی دگرند
او در این گفت و گوی خاطر جمع
که دگرها چو دود و اوست چو شمع
وه چه شمعی که آفتاب منیر
پیش او جمله همچو ذره حقیر
واقف رنج هر سخن سنجی
عقده دان طلسم هر گنجی
سر ز آداب دانی اندر پیش
او به تعریف تاج کهنهٔ خویش
ریش کرده سفید و اینش هوش
که کجا شاه و کهنه تاج فروش
آن که از تاج زر نماید عار
با چنان تاج کهنهایش چه کار
زین سؤالم که رفت چیست جواب
زو بنالم نخست یا ز اصحاب
همه قادر به منع او بودید
هیچ منعش چرا نفرمودید
مدعا زین چه بود حیرانم
خود بگویید ، من نمیدانم
ای سخن را قبول و رد ز شما
خوبیش از شما و بد ز شما
هیزم از اتفاقتان سندل
بوریا ز التفاتتان مخمل
زند راگر به لطف بنوازند
حکم فرمای مصحفش سازند
لیکن این سیمیاست محض نمود
گر نمودش بود ندارد بود
قلب ماهیت از شما ناید
آنچه آید ز سر ، ز پا ناید
ریش و دستار نکته دان نبود
این محک جز به جیب جان نبود
محک جان به دست هر کس نیست
نقد جیب قبای اطلس نیست
نفس ظاهر که در برون در است
کی ز حال درونیش خبر است
مور در چاه کی خبر دارد
که ستاره کجا گذر دارد
پر سیمرغ بر دهد مگرت
که شود اوج قاف پی سیرت
پشه نازد بدین که پر دارد
لیک عنقا پری دگر دارد
کی به عنقا رسی تو با مگسی
پر عنقا بجوی تا برسی
صعوه کز باز اخذ بال کند
پر خود نیز پایمال کند
نیست چون فر و زور بال گشای
گو به خود بند پشه بال همای
من به خود برنبستهام این بال
که ز اوج اوفتم شوم پامال
این پری را که من برآوردم
با خود از جای دیگر آوردم
طایر فطرتم بلند پر است
جای پروازگاه من دگر است
گر تو بر اوج من گذر یابی
همه عیب مرا هنر یابی
تو چه دانی به زیر سقف سرای
که برون تا کجاست سیر همای
تو همین سقف خانه بینی و بس
کش پرد پشه در هوا ومگس
نی نی آنسوی سقف جایی هست
قلهٔ قاف را هوایی هست
اوج پروازم ار بود انصاف
هست قایم مقام قلهٔ قاف
این ریاحین ز قاف روید و بس
کش نیاری تو در شمارهٔ خس
طوبی آن نخل باغ رضوانی
نشود خس گرش تو خس خوانی
سدره کش عرش منتها گردد
کی به نقص کسی گیا گردد
تو تیر بر درخت سدره زنی
لیک ترسم که بیخ خود فکنی
میبری بیخ و بر سر شاخی
سخت بر قصد خویش گستاخی
گردنی کاو به تیغ جنگ کند
بر گلو راه لقمه تنگ کند
سوی بالا کند چو دود گریز
دست سیلی زنان آتش تیز
مرو این راه کاین ره خونخوار
حرب پای تهیست با سر مار
شعله را تیغ تیز و تو مسکین
مرد برفین و جوشن مومین
ترسمت شعله بنگری و ز بیم
بول بر خود کنی تو مرد سلیم
هول این حربگاه روحانی
تا نیایی به حرب کی دانی
ظل بکتاش بیگ تا جاوید
باد چون چتر بر سر خورشید
لامکان عرض عرصه گاهش باد
چرخ و انجم صف سپاهش باد
بر کمر آفتاب قرص زرش
قبهٔ سیم ماه بر سپرش
سلطنت در ثنای شوکت او
عاشق خدمت عدالت او
آنکه در کینش استوار آید
تن بیسر به پای دار آید
چون گره زد به گوشه ابرو
دل گردان گریز دار پهلو
زهر چشمش به غایتی قتال
که کشد گر گذر کند به خیال
خنده چون از لبش پدید شود
شام ماتم صباح عید شود
در بساطی که او جدل خواهد
چون اجل رخصت عمل خواهد
نیزهاش تا سری بجنباند
یک جهان جسم بیروان ماند
آن کمان را که جان دهد به خدنگ
چون کند چاشنی به عرصه جنگ
زان صد اگر زه کمان آید
تیر بر سد هزار جان آید
گر کمند افکند بر این ایوان
خمش افتد به گردن کیوان
تیغ او نیمکش نگردیده
سر سد صف ز دوش غلتیده
تیرش اندر کمان هنوز که مرگ
لشکری را نموده غارت برگ
چابکیهاش گر بر آن دارد
کرهٔ باد زیر ران آرد
کرهای آنچنان گسسته لگام
چون به نخجیر تازدش به دو گام
در ره آرد کمان سخت و به تیر
زخم سازد دو جانب نخجیر
شهسواری بدین سبکدستی
کس نیاید به عرصه هستی
پایش اندر رکاب دولت باد
ابدش در عنان مدت باد
ای به تو اعتماد جاویدم
پشت بر کوه از تو امیدم
برگ امیدم از عنایت تست
نازش جانم از حمایت تست
گلهای دارم از تو و گلهای
که نگنجد به هیچ حوصلهای
گلهای دود در دماغم از آن
گلهای باد بر چراغم از آن
گلهام این که دی به مجلس عام
که در او بود خلق شهر تمام
زمرهای در شکست من بودند
جد نمودند و جهد فرمودند
ناقصی را که پیش اهل کمال
جای ندهند جز به صف نعال
جز دراین شهر ز اهل ایامش
نشنیدهست هیچکس نامش
گر ورقها همه بگردانند
کافرم گر دو بیت از او خوانند
عمری از فکر خویش را کشته
بسته بر هم ز شعر یک پشته
پشتهای را که بسته از اشعار
کس نخواهد گشود جز عطار
شعر خشکی که گر در آب افتد
ماهی از آب در سراب افتد
بدل بارک الله و تحسین
معنی و لفظ را بر او نفرین
بر منش حکم برتری دادند
به شکست منش فرستادند
میتوانستیش چو از جا جست
کش نشانی به یک اشاره دست
از تو یک زهر چشم اگر دیدی
به خدا گر کسش دگر دیدی
بود یک چین ابرو از تو بسش
که شود بسته در گلو نفسش
گله چون نبودش دعا گویی
که نیرزد به چین ابرویی
جاودان پادشاه و دولت شاه
شاه رحمت فزای زحمت کاه
مسندش پایتخت بخشش و جود
همتش پادشاه ملک وجود
دخل سد ملک خرج یک نفسش
بسته سیمرغ زله مگسش
بر درش ایستاده دوش به دوش
هر طرف سد گدای مخمل پوش
دست او را ز شغل زر باری
هیچگه کس ندیده بیکاری
تا به احسان گشاده دارد دست
هرگز انگشت با کفش ننشست
بسکه احسان اوست پیوسته
راه اغراق بر سخن بسته
شاه دشمن گداز دوست نواز
هر دو را کار از او به سوز و به ساز
دوست سوزیست این که با من کرد
کار من بر مراد دشمن کرد
چشم اینم نبود چون باشد
که ز من مدعی فزون باشد
وه چه گفتم که مدعی نی نی
با من او را چه قدرت دعوی
کیست او هر ندان بر نشناس
فرق ناکرده فربهی ز آماس
من کیم نکته دان موی شکاف
سره و قلب دهر را صراف
او اگر شیشه است من سنگم
او اگر آینهست من زنگم
تا رسیدم به او تباه شدم
تا گذشته بر او سیاه شدم
کیست او خوش نشین خوش باشی
که فتد چون مگس به هر آشی
کیستم من همای گردون پر
که نزد در هوای هر دون پر
او اگر تیهویست من بازم
او اگر سحر شد من اعجازم
هست تیهو زبون چنگل باز
سحر گم شد چو رو نمود اعجاز
کیست او پیر پر کرشمه و ناز
از جوانانش چشم عرض نیاز
من کیم گشته در جوانی پیر
از همه در نیاز ناز پذیر
او اگر طامع خوش آمد گوست
طبع من قانع تغافل جوست
اواگر هر زمان پی درویست
پیش من خرمن جهان به جوییست
شاعر قانعم مجرد گرد
از همه چیز و از همه کس فرد
دو جهان پیش من پشیزی نیست
هیچ چیزم به چشم چیزی نیست
عار از صحبت جهان دارم
فخر از این خاک آستان دارم
غرض من نه قیلغ و نه قباست
طعنهٔ شاعران دهر بلاست
چون از این سرزنش بر آرم سر
که چو او بی ز من بود بهتر
زهر بیلطفیی عجب خوردم
تو بمان جاودان که من مردم
من که مشهور قاف تا قافم
میزنم لاف و میرسد لافم
از در روم تا به هند و ختای
یادگاری بود ز من همه جای
هست بر هر جریدهای نامم
گشته نامی سخن در ایامم
نکته دانان اگر نو ، ار کهنند
همگی پیروان طرز منند
در خراسان و در عراق منم
که نباشد عدیل در سخنم
هر کجا فارسی زبانی هست
از منش چند داستانی هست
هیچم از طبع بر زبان نگذشت
که به یک ماه در جهان نگذشت
یک مسافر نیامد از جایی
که نبودش ز من تمنایی
یا غزل جستیا قصیده من
کز تو ثبت است بر جریده من
کرده مداحی تو مشهورم
اینهمه زان به خویش مغرورم
غره زانم که مدح خوان توام
شهرتم این که در زمان توام
ورنه من از کجا و از دعوی
صورتی چند جمله بیمعنی
آن کز و هست حیدری بهتر
نبرد نام شاعری بهتر
ای به شوکت غیاث دولت و دین
عدل تو زیور شهور و سنین
زنگ ظلم از زمین ز دودهٔ تست
در داد و دهش گشودهٔ تست
کس در این دولت قوی پیوند
وز دو خونی ندید جز در بند
زان به زندان سرای تنگ حباب
گشته محبوس باد بر سر آب
که رود شب روانه در گلزار
برده شاخ شکوفه را دستار
بسکه قهرت رود گسسته جلو
گر بود کیسه بر و گر شبرو
دست آن یک وداع شانه کند
پای این یک ز ران کرانه کند
جمریان را ز چوب تو بر و دوش
نایب دستگاه نیل فروش
غضبت راز دار قهر خدای
مرگ پیشش به خاک ناصیه سای
دست فرمان دهی قوی از تو
رسم انصاف را نوی از تو
هر چه حکمت بر آن اشاره نمود
راه تبدیل گشت از آن مسدود
نه غم از کم ، نه شادی از بیشت
هستی و نیستی یکی پیشت
بهر مهمان و غیر مهمانت
هست گسترده دایمی خوانت
خادم مطبخ تو آورده
بهر یک کس طعام ده مرده
کرده خوانت ز فرط نعمت ناز
سیر چشم نیاز و دیده آز
محک نقد حال قلب و سره
حال خوان صحیفهٔ بشره
زمره پیرای نکته آرایان
منتها بین دوربین رایان
میر عادل پناه دین و دول
عدل تو پاسبان ملک و ملل
ای به عدلت عدیل نابوده
شهری از عدل و دادت آسوده
ظلم از انصاف تو هزیمت کرد
به طریقی که کس ندیدش گرد
گرد ظلمی نشسته بر رویم
که ندانم که چون فرو شویم
گرد این غم ز روی خون بسته
دیده دریا شد و نشد شسته
وه چه گردی که روی گردآلود
زیر این گرد غصهام فرسود
گرد دردی و گرد اندوهی
بار هر ذرهای از آن کوهی
ناله فرماست کوه اندوهم
ناله چون نبودم مگر کوهم
چون ننالم که لعل و سنگ یکیست
شهد را نرخ با شرنگ یکیست
کاش بودی یکی چه گفتم آه
مشک را نیست قدر خاک سیاه
جای در دیده کرده خاکستر
سرمه را کس نیاورد به نظر
کفش بر سر نهند و پابر تاج
لعل سازند زیر دست زجاج
بر مانند عندلیب از باغ
جای گلبانگ او دهند به زاغ
سر تاووس کم ز پا دانند
بوم را بهتر از هما دانند
ناف آهو به خاک جای دهند
فضلهٔ گربهاش به جای نهند
تنگ سازند جا به پرتو شمع
کرم شب تاب آورند به جمع
بحر زخار خشک گردانند
منجلابش به جای بنشانند
کرده نسخ زبور را اثبات
بهر ترویج انکرالاصوات
سخت بربسته دست و پای پلنگ
همچو شیرش دوانده موش به جنگ
گر هژبر است چون فتاده به چاه
دست یابد بر او کمین روباه
مرد کش دست و پاست در زنجیر
غالب آید بر او مخنث پیر
فیل نر کاو به کو در افتاده
عاجز آید ز پشهای ماده
شیرم و بیشهام نیستانیست
که به هر نی هزار دستانیست
چه نیستان که نیشکر زاری
هر نیش توتی شکر باری
نی و توتی یکی چه بلعجبیست
عجمی نیست این سخن عربیست
سر این نکته نکته دان داند
این لغت صاحب بیان داند
فهم این منطق سلیمانی
شاه میداند و تو میدانی
میرسد حضرت سلیمان را
فهم کردن زبان مرغان را
آن سلیمان که اسم اعظم هست
پیش نقش نگین او پا بست
آن کزو اینچنین گهر سنجم
آن که بست این طلسم بر گنجم
در نطقم چنین گشوده از اوست
زنگ آیینهام زدوده از اوست
آن که طبعم چو فرصتی دریافت
به ثنا گوییش دو اسبه شتافت
آن که در مدح خوانیش علمم
عشق ورزد به مدح او قلمم
شیرم و بر درش به بند درم
وقف آن آستانه گشته سرم
غرشم این کلام هیبت زای
که ز هولش جهد هژبر از جای
گوره خر هست آرمیده هنوز
شیر و غریدنش ندیده هنوز
شیر را بند گر شود پاره
میرد از بیم گور بیچاره
گریه بر حال آن گوزن اولیست
که به شیران شرزهاش دعویست
شاعران کیستند ، شیرانند
گرسنه خفته ، چشم سیرانند
فارغ از فکر صید و بیصیدی
ایمن از ننگ قید و بیقیدی
قیدها را همه گسسته ز خویش
لوح هستی خویش شسته ز خویش
تنشان را ز شال عاری نه
و ز لباس زر افتخاری نه
گر بود شال پاره میپوشند
گر بود خشک پاره مینوشند
چه کنند اسب و استر رهوار
پای را باد قوت رفتار
عیسی ار ره سپر به پا بودی
غم کاه خرش کجا بودی
پای را ماندگی مباد که پای
بی جو و کاه هست ره پیمای
ره روی کاو پیاده پوید راه
ندود هر طرف پیجو و کاه
استر و اسب و خانه و اسباب
خس و خارند در ره سیلاب
سیل چون از فراز شد به نشیب
کند از جایشان به نیم نهیب
آنچه با ذات آمدهست نکوست
غیر از آن جملهٔ سبزهٔ لب جوست
سبزهٔ طرف جو بود خرم
لیک تا جوی از آب دارد نم
چون نم از سبزه باز گیرد پای
گلخنی را شود متاع سرای
سبزی سبزه ذاتی ار بودی
نشدی شعله سیه دودی
آب رویش نبردی آتش تیز
بخت سبزش نمینمود گریز
هر چه آن گاه هست و گاهی نیست
پیش عقلش زیاده راهی نیست
به عوارض جماعتی نازند
که اسیران نعمت و نازند
هر که همچون تو همتش عالیست
فارغ از کیسهٔ پر و خالیست
کمی و بیش این سرای غرور
عاقلان بنگرند لیک از دور
هر چه این نقشهای بیرونیست
در کمی گاه و گه در افزونیست
طفل طبعان بر آن نظر دارند
بالغان دیده دگر دارند
چشم سر حالت درون بیند
چشم سر خلعت برون بیند
چشم سر جبه بیند و دستار
چشم سر قول بیند و کردار
دیده سر درون دل نگرد
دیده سر برون گل نگرد
بس از آن چشم و آب و گل بین هست
کم از این چشم نقش دل بین هست
داد از این دیدههای ظاهر بین
ریش و دستار و وضع شاعر بین
ریش و دستار هر که به بینند
از همه شاعرانش بگزینند
نادر عصر خویش خوانندش
پهلوی خویشتن نشانندش
گوز خر گر جهد ز کون دهانش
آفرینها شود نثار بیانش
سد قلم زن قلم به دست آیند
که ورقها بدان بیارایند
لیک آن حشو را رقم کردن
نیست جز ظلم بر قلم کردن
نه همین ظلم بر قلم باشد
بر مداد و ورق ستم باشد
ظلم اندر جهان علم و عمل
وضع هر شیء بود به غیر محل
وضع شیئی که آن به جا نبود
ضدعدل است و آن روا نبود
حاکم عادلی و دانا دل
فارق معنی حق و باطل
عدل باشد که من به صف نعال
جا کنم با هزار عقد ل
خصم من کیسه پر ز مهرهٔ خر
بر سر صف نهد بساط هنر
ظلم نبود که با چنان سخنی
که بود مهزل هر انجمنی
ضدمن دست رد دراز کند
در نطق مرا فراز کند
با وجود کمال پستی قدر
برود در صف سخن تا صدر
مهره خر نهد به جای گهر
جای گوهر دهد به مهره خر
نیست پوشیده کاین دو فعل قبیح
بود ظلم و چه ظلم ، ظلم صریح
برمن این ظلم رفت ودر نظرت
منع ننمود طبع دادگرت
نظر لطفت ار به من بودی
غیر بیرون انجمن بودی
گر بدی حامی من الطافت
کی تغافل نمودی انصافت
لب ز آزار رفته بستم و رفت
بر دل این نیشتر شکستم و رفت
دور عدل تو باد پاینده
که کند خیر او در آینده
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اهل دارالعباده غیر از شاه
کش خدا دارد از گزند نگاه
هوش مصنوعی: ساکنان دارالعباده (محل عبادت) جز شاهی که به خدا نزدیک است، از آسیبها و آسیبدیدگیها در امان هستند و دیگر هیچ قدرتی نمیتواند به آنها آسیب برساند.
کیمیای حیات خسته دلان
خوی زدای جبین منفعلان
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این دارد که چیزی ارزشمند و نادر وجود دارد که میتواند به زندگی کسانی که دلشان خسته و ناامید است،意味 بخشیده و روحیه آنها را تازه کند. همچنین، تأکید بر این است که انسانها باید از خصوصیات منفی خود دوری کنند و با تلاش، به بهبودی و پیشرفت برسند.
چشم حلمش خطای پوش همه
بانگ منعش برون ز گوش همه
هوش مصنوعی: چشم صبر او اشتباهات را میپوشاند و صدای نهی او از گوشها بیرون میرود.
دارم از بله تا به دانشمند
به طریق ادب سؤالی چند
هوش مصنوعی: من از افراد مختلف، از مردم معمولی تا دانشمندان، سوالاتی را به شیوهای مؤدبانه مطرح میکنم.
اولا یک سؤالم این ز شماست
که بگویید اختراع کجاست
هوش مصنوعی: من یک سوال از شما دارم: لطفا بفرمایید اختراع در کجا قرار دارد؟
که هنرمندی افسری سازد
نه به طرحی که دیگری سازد
هوش مصنوعی: یک هنرمند باید چیزی خلق کند که خودش به تنهایی و با خلاقیت خود بسازد، نه اینکه فقط تقلید کند از آنچه دیگران ساختهاند.
افسری از زرش عصابه و ترک
خیره زو چشم عقل و دیدهٔ درک
هوش مصنوعی: شخصی از زرش و زیبایی چشمش به شدت مجذوب شده و این جذابیت باعث میشود که عقل و درک او در کمال حیرت و تحیر قرار گیرد.
کرده پیرایهاش ز گوهر و در
از درش گوش هوشمندان پر
هوش مصنوعی: او زینت خود را از جواهر و در ساخته و در ورودش، اندیشههای عمیق خردمندان پر شده است.
طرح آن اختراع طبع سلیم
نه به اندام تاجهای قدیم
هوش مصنوعی: ایدهای که طبیعت سالم به ذهن میسازد، با ظاهر و شکل تاجهای قدیمی قابل مقایسه نیست.
برد آن را برون ز مجلس شاه
ایستاده که کی بیابد راه
هوش مصنوعی: کس دیگری که در مجلس شاه ایستاده، این موضوع را به خوبی درک کرده که تنها راه حل این مشکل، دوری از آن جمع و دلسردی است.
چون شود بخت یار و یابد بار
کارش افتد به عرض صنعت کار
هوش مصنوعی: زمانی که بخت فرد یاریگر باشد و فرصت مناسبی برای او پیش آید، کار و تلاش او به خوبی نتیجه خواهد داد و به ثمر خواهد نشست.
فرصت عرض آن هنر یابد
اندکی راه بیشتر یابد
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش آید، آن هنر بیشتر در خود را نشان میدهد و ممکن است مسیرش را کمی طولانیتر کند.
آورد نا گه از صف بالا
پیش بهر شکست آن کالا
هوش مصنوعی: ناگهان از جمعیتی که بالا بودند، چون برای شکست دادن آن کالا آمده بود، به سمتش آمد.
تاج دوزی به رسم همکاری
تاجی از تاج های بازاری
هوش مصنوعی: تاجدوزی به معنای دوختن و تزئین تاجهاست که به عنوان نمادی از همکاری، فردی تاجی را از میان تاجهای موجود در بازار انتخاب کرده و آن را embellish کرده است. این نشاندهنده تبادل و همیاری در خلق چیزی زیباست.
نه که تاج نوی ، کهن تاجی
ترک آن هر یکی ز حلاجی
هوش مصنوعی: هر یک از ما به نوعی به دنبال جلال و شکوه خاصی هستیم، اما این جلال و شکوه به اندازهٔ زیبایی و ظرافتی که در گذشته وجود داشته، نمیرسد. در واقع، زیباییهای جدید نمیتوانند جای زیباییهای کهنه را بگیرند، و ما همچنان به یاد آن زیباییهای قدیمی هستیم.
پارهای شال و پارهای مخمل
شال آن خوب و مخملش مهمل
هوش مصنوعی: تکهای از شال از جنس خوب و تکهای دیگر از مخمل که کیفیتش پایین است، نشاندهنده تضاد بین زیبایی و عدم کیفیت است.
بوریا با حریر پیوسته
بر هم از لیف پارهای بسته
هوش مصنوعی: گلیم یا حصیری که با نخی نرم و لطیف بافته شده، از تکههایی از لیف طبیعی درست شده است.
کرده محکم بر او به موی دمی
سخت خرمهرهای به پاردمی
هوش مصنوعی: او با دقت و استحکام، موی خود را به شکلی مرتب و زیبا تزئین کرده است، گویی گوهری ارزشمند بر روی پارچهای زیبا قرار دارد.
مهرهای را که برده نکبتیی
هر یک از ته بساط محنتیی
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این نکته اشاره دارد که در زندگی، هر کدام از ما ممکن است به نوعی بار تجربههای دشوار و چالشهای خود را بکشیم. وقتی که ما یک موردی از مشکلات یا سختیها را برمیداریم، در واقع، با آن بار سنگین گذشته و تجارب ناگوار نیز مواجه میشویم. این موضوع یادآور این است که هیچ یک از ما نمیتواند از مشکلات و رنجها رهایی یابد و آنها جزء جداییناپذیر زندگی هستند.
دوخته بیمناسبت هر سوش
که منم اوستاد تاج فروش
هوش مصنوعی: هر کجا که سخن از تاج و سروری باشد، من در آنجا استاد و صاحبِ مقام هستم.
هست تاج مرصعی تاجم
میفروشم به شه که محتاجم
هوش مصنوعی: من تاجی زیبا و گرانبهایی دارم که در بدترین شرایط مجبورم آن را به پادشاه بفروشم، زیرا به او نیازمندم.
اول این تاج را ببیند شاه
زانکه تاجیست سخت خاطر خواه
هوش مصنوعی: نخست، پادشاه به این تاج نگاه میکند، زیرا این تاج بسیار جذاب و دلنشین است.
پادشاهان هند این افسر
میخریدند سد برابر زر
هوش مصنوعی: پادشاهان هند این فرمانده را به قیمتی بسیار زیاد میخریدند.
من ندادم که مفت و ارزان بود
قیمتش سد برابر آن بود
هوش مصنوعی: من اجازه ندادم که ارزشش کم باشد، چرا که ارزش واقعیاش خیلی بیشتر از اینها بود.
خرد از صنعتش فرو ماند
هر که این جنس دوخت ، او داند
هوش مصنوعی: هر کسی که این کار را انجام داده، خود به خوبی میداند که چقدر برتر و دشوار است، و عقل و فکر از دقت و مهارت او ناامید میماند.
چون که تعریف آن به جای آرد
نظر از جمع زیر پای آرد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی برتری یا ویژگیای را به خوبی توضیح کند، دیگر نیازی به جمعآوری شواهد و دلایل متعدد نیست؛ خود آن تعریف کافی است و همه چیز را روشن میسازد.
گوید ای مرد تاج زر پیرای
که چو کفشی فتاده در ته پای
هوش مصنوعی: میگوید ای مرد، تاج زرینی که بر سر داری، مانند کفشی است که زیر پای افتاده و به آن توجهی نمیشود.
ما نمودیم کار و حرفت خویش
تو بیا و بیار صنعت خویش
هوش مصنوعی: ما کاری را انجام دادیم و نظرات خود را بیان کردیم، حال تو هم باید بیاوری و هنر و تخصص خود را نشان دهی.
نوبت تست ، کار خود بنمای
تاج گوهر نگار خود بنمای
هوش مصنوعی: وقت آن است که خود را نشان دهی، مثل تاجی که جواهراتش را به نمایش میگذارد.
کاین بزرگان هنر شناسانند
ناقدانند و زر شناسانند
هوش مصنوعی: این افراد بزرگ و صاحب نظر، هنردوستان و منتقدان ماهر هستند و ارزش و کیفیت را به خوبی تشخیص میدهند.
واقفان دقایق هنرند
هر یکی بهتر از یکی دگرند
هوش مصنوعی: افرادی که به جزئیات هنر آشنا هستند، هر یک در رشته خود از دیگری برترند.
او در این گفت و گوی خاطر جمع
که دگرها چو دود و اوست چو شمع
هوش مصنوعی: او در این مکالمه با اطمینان است که دیگران مانند دود پراکندهاند و او مانند شمعی روشن و ثابت باقی مانده است.
وه چه شمعی که آفتاب منیر
پیش او جمله همچو ذره حقیر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف روشنایی و درخشش شمعی میپردازد که در مقایسه با آفتاب، همه چیزهای اطرافش را کوچک و ناچیز جلوه میدهد. به نوعی، این شمع به اندازهای روشنی و نور دارد که دیگران را تحت تأثیر خود قرار میدهد و آنها را در برابر نور خود گمرنگ و بیاهمیت میسازد.
واقف رنج هر سخن سنجی
عقده دان طلسم هر گنجی
هوش مصنوعی: کسی که آگاه است و سختیهای هر حرف سنجیده را درک میکند، به راز و رمز هر گنجی پی میبرد.
سر ز آداب دانی اندر پیش
او به تعریف تاج کهنهٔ خویش
هوش مصنوعی: در برابر او باید با آداب و احترام صحبت کرد، تا بتوان از مقام و اعتبار قدیمی خود به خوبی یاد کرد.
ریش کرده سفید و اینش هوش
که کجا شاه و کهنه تاج فروش
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که در گذشته، تفاوتها و نقشهای اجتماعی مانند مقام شاه و تاجفروش مشخص بود، اما اکنون با گذشت زمان و تغییر شرایط، مرزها و هویتها به هم ریخته و دیگر به راحتی نمیتوان تشخیص داد که چه کسی در چه جایگاهی قرار دارد. این وضعیت میتواند به دلیل تحولات اجتماعی و فرهنگی باشد که باعث تغییر در ارزشها و هویتها شده است.
آن که از تاج زر نماید عار
با چنان تاج کهنهایش چه کار
هوش مصنوعی: کسی که از داشتن تاج طلا احساس شرم میکند، با چه چیزی میتواند به تاج کهنه خود بپردازد؟
زین سؤالم که رفت چیست جواب
زو بنالم نخست یا ز اصحاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از سوالی که دارم، دنبال پاسخی میگردم و نمیدانم باید ابتدا از چه کسی شکایت کنم؛ آیا از کسی که سوال را از او پرسیدم یا از دوستان و همنشینان خود.
همه قادر به منع او بودید
هیچ منعش چرا نفرمودید
هوش مصنوعی: همه توانایی داشتید که او را از کارش باز دارید، پس چرا هیچیک از شما مانع کارش نشدید؟
مدعا زین چه بود حیرانم
خود بگویید ، من نمیدانم
هوش مصنوعی: مدعای این شعر چیست؟ من خودم سردرگم هستم و نمیتوانم پاسخ دهم، لطفاً شما بفرمایید.
ای سخن را قبول و رد ز شما
خوبیش از شما و بد ز شما
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که سخن و نظر شما، چه مثبت و چه منفی، از خود شما نشأت میگیرد. هر خوبی یا بدی که در کلمات شما وجود دارد، به نوعی متعلق به خودتان است.
هیزم از اتفاقتان سندل
بوریا ز التفاتتان مخمل
هوش مصنوعی: چوبها به خاطر اتفاق شما جمع شدهاند و فرش نرمی از محبت شما گسترده شده است.
زند راگر به لطف بنوازند
حکم فرمای مصحفش سازند
هوش مصنوعی: اگر زندگی را با محبت و دوستی بپرورانند، انسانها میتوانند به فرمانروایی و هدایت خوبی نائل شوند و در حقیقت، به عنوان کتابی با ارزش و نیکو شناخته شوند.
لیکن این سیمیاست محض نمود
گر نمودش بود ندارد بود
هوش مصنوعی: اما این نقرهنما تنها یک نمایش است، اگر نمایشی باشد، هیچ موجودیتی ندارد.
قلب ماهیت از شما ناید
آنچه آید ز سر ، ز پا ناید
هوش مصنوعی: آنچه از دل و باطن شما برمیخیزد، به حقیقت وجود شما بستگی دارد؛ هر آنچه از سر و پای شما نشأت گیرد، نمیتواند نمایانگر واقعی شما باشد.
ریش و دستار نکته دان نبود
این محک جز به جیب جان نبود
هوش مصنوعی: ریش و دستار نشانهی فهم و دانش نیستند؛ ارزش واقعی انسان به درون او و کیفیت روح و جانش بستگی دارد.
محک جان به دست هر کس نیست
نقد جیب قبای اطلس نیست
هوش مصنوعی: ارزش و جان هر کسی در دست دیگران نیست و نمیتوان به سادگی انتظار داشت که قضاوتها و ارزشها به راحتی تعیین شوند.
نفس ظاهر که در برون در است
کی ز حال درونیش خبر است
هوش مصنوعی: نفس بیرونی که در دنیای ظاهری قرار دارد، چگونه میتواند از حال و احوال درون خود آگاه شود؟
مور در چاه کی خبر دارد
که ستاره کجا گذر دارد
هوش مصنوعی: مور در چاه هیچ اطلاعی ندارد که ستارهها کجا میروند.
پر سیمرغ بر دهد مگرت
که شود اوج قاف پی سیرت
هوش مصنوعی: پر سیمرغ تنها در صورتی به اوج قاف میتواند پرواز کند که سیرت و روحش نیز به آنجا برسد.
پشه نازد بدین که پر دارد
لیک عنقا پری دگر دارد
هوش مصنوعی: پشه به خود میبالد که بال دارد، اما پرنده mythical (عنقا) ویژگیهای خاص و متفاوتی دارد که پشه به هیچ وجه نمیتواند به آن دست یابد.
کی به عنقا رسی تو با مگسی
پر عنقا بجوی تا برسی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مقام بلند و ارزشمندی دست یابی، باید از چیزهای کوچک و ناچیز شروع کنی. با تلاش و جستجو، حتی اگر در ابتدا کوچک باشد، میتوانی به خواستههای بزرگ خود برسی.
صعوه کز باز اخذ بال کند
پر خود نیز پایمال کند
هوش مصنوعی: پرندهای که از چنگ باز رهایی مییابد، با بالهای خود به پرواز در میآید، اما همزمان بر زمین هم پا میگذارد.
نیست چون فر و زور بال گشای
گو به خود بند پشه بال همای
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به مانند زیبایی و قدرت وجود ندارد، بگو به خود که حتی بال پشه هم نمیتواند به پای بال پرندهی بزرگ و آزاد برسد.
من به خود برنبستهام این بال
که ز اوج اوفتم شوم پامال
هوش مصنوعی: من به خودم مغرور نیستم، زیرا این بال و پر، از اوج خود پایین آمده و اکنون آمادهام که بر روی زمین هم فشرده و آسیب ببینم.
این پری را که من برآوردم
با خود از جای دیگر آوردم
هوش مصنوعی: این پری که من به وجود آوردم، از جای دیگری با خودم آوردهام.
طایر فطرتم بلند پر است
جای پروازگاه من دگر است
هوش مصنوعی: پرندهای که به ذات خود تعلق دارد، باید در جایی پرواز کند که برایش مناسب باشد و در غیر این صورت نمیتواند به خوبی پرواز کند.
گر تو بر اوج من گذر یابی
همه عیب مرا هنر یابی
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاه من نگاهی بیندازی، تمامی نواقص و ضعفهای من را به عنوان هنری خواهی دید.
تو چه دانی به زیر سقف سرای
که برون تا کجاست سیر همای
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که در زیر این سقف، در خانه چه خبر است و دنیای بیرون تا کجا ادامه دارد؟
تو همین سقف خانه بینی و بس
کش پرد پشه در هوا ومگس
هوش مصنوعی: تو تنها به چیزهای کوچک و آشنا در اطراف خود اهمیت میدهی و از ماجراهای بزرگتر و مهمتر غافلی، مثل درگیر شدن با مشکلات یا چالشهای بزرگتر در زندگی.
نی نی آنسوی سقف جایی هست
قلهٔ قاف را هوایی هست
هوش مصنوعی: در جایی بالای سقف، منطقهای وجود دارد که هوای تازهای در قله قاف منتظر است.
اوج پروازم ار بود انصاف
هست قایم مقام قلهٔ قاف
هوش مصنوعی: اگر انصاف وجود داشته باشد، پرواز من به اوج خواهد رسید و من در جایگاه قلهٔ قاف قرار میگیرم.
این ریاحین ز قاف روید و بس
کش نیاری تو در شمارهٔ خس
هوش مصنوعی: این گلهای خوشبو از قلهها سر بر میآورند و تو هرگز نمیتوانی در شمار شمشیرها بگنجانی.
طوبی آن نخل باغ رضوانی
نشود خس گرش تو خس خوانی
هوش مصنوعی: بهترین درختی که در باغ بهشت وجود دارد به خاطر بیارزشی و پستی خود خس و خاشاک نمیشود، حتی اگر تو او را خس بنامید.
سدره کش عرش منتها گردد
کی به نقص کسی گیا گردد
هوش مصنوعی: به طور کلی، این جمله به این معناست که اگر کسی به عرش و مقام والایی برسد، دیگر نقص و کمبودی برای او وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، وقتی به اوج کمال میرسیم، دیگر نمیتوانیم به عیوب و کاستیها فکر کنیم.
تو تیر بر درخت سدره زنی
لیک ترسم که بیخ خود فکنی
هوش مصنوعی: تو به درخت سدره تیر میزنی، اما میترسم که ریشهات را از دست بدهی.
میبری بیخ و بر سر شاخی
سخت بر قصد خویش گستاخی
هوش مصنوعی: تو به جستوجو و تلاش برای رسیدن به هدف خود، بیپروا و با اعتقاد محکم در مسیری سخت و پرچالش ادامه میدهی.
گردنی کاو به تیغ جنگ کند
بر گلو راه لقمه تنگ کند
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ شجاعانه میجنگد، باعث میشود که دیگران در تأمین نیازهای خود به مشکل بربخورند و حقشان تنگ بیفتد.
سوی بالا کند چو دود گریز
دست سیلی زنان آتش تیز
هوش مصنوعی: دود به سمت بالا پرواز میکند و از آنجا که آتش شدید است، دستهایش را به چپ و راست میزند.
مرو این راه کاین ره خونخوار
حرب پای تهیست با سر مار
هوش مصنوعی: به این مسیر نرو، زیرا این راه خطرناک و خشن است و تو بدون سلاح در آن به جهاد میپردازی، در حالی که دشمنان مانند مارهایی در کمین هستند.
شعله را تیغ تیز و تو مسکین
مرد برفین و جوشن مومین
هوش مصنوعی: شعله به تیزی یک تیغ است و تو در این میان، همچون مردی ضعیف هستی که در برف و سرمای شدید گیر کرده و مثل یک زره نازک عمل میکنی.
ترسمت شعله بنگری و ز بیم
بول بر خود کنی تو مرد سلیم
هوش مصنوعی: نگرانم که به شعله نگاه کنی و از ترس اینکه نتوانی خود را کنترل کنی، دچار مشکل شوی.
هول این حربگاه روحانی
تا نیایی به حرب کی دانی
هوش مصنوعی: ترس این میدان روحانی، زمانی که وارد نشوی، چگونه میتوانی بفهمی که در جنگ واقعی چیست؟
ظل بکتاش بیگ تا جاوید
باد چون چتر بر سر خورشید
هوش مصنوعی: سایه بکتاش بیگ تا همیشه برقرار باشد، مانند چتری که بر بالای خورشید سایه میاندازد.
لامکان عرض عرصه گاهش باد
چرخ و انجم صف سپاهش باد
هوش مصنوعی: در جایی که هیچ مکانی وجود ندارد، جهان و ستارهها میدان حفاظت او هستند و به مانند سپاهی به نگهبانی از او میپردازند.
بر کمر آفتاب قرص زرش
قبهٔ سیم ماه بر سپرش
هوش مصنوعی: بر کمر آفتاب، دایرهای زرینی درخشنده است و قبهای نقرهای مانند سپری بر آن قرار دارد.
سلطنت در ثنای شوکت او
عاشق خدمت عدالت او
هوش مصنوعی: پادشاهی در ستایش عظمت او و عشق به خدمت عدالت او است.
آنکه در کینش استوار آید
تن بیسر به پای دار آید
هوش مصنوعی: کسی که در دشمنی خود پایدار و ثابت قدم باشد، حتی اگر سرش را هم از دست بدهد، با شجاعت و استقامت به پای دار میآید.
چون گره زد به گوشه ابرو
دل گردان گریز دار پهلو
هوش مصنوعی: وقتی که آن نگاه زیبا به سمت من میآید، دل مرا به شدت میلرزاند و من نمیتوانم از کنارش دور شوم.
زهر چشمش به غایتی قتال
که کشد گر گذر کند به خیال
هوش مصنوعی: نگاه مسموم او به حدی کشنده است که اگر کسی به خیال او برسد، حتماً آسیب خواهد دید.
خنده چون از لبش پدید شود
شام ماتم صباح عید شود
هوش مصنوعی: وقتی لبخند از لبان او بیرون میآید، شب غم به روز شادی تبدیل میشود.
در بساطی که او جدل خواهد
چون اجل رخصت عمل خواهد
هوش مصنوعی: در محیطی که او تمایل به بحث و جدل دارد، مانند مرگ، فرصتی برای عمل و اقدام نخواهد بود.
نیزهاش تا سری بجنباند
یک جهان جسم بیروان ماند
هوش مصنوعی: نیزهاش فقط با یک حرکت سر، باعث میشود که یک دنیای پر از جسم، بدون روح باقی بماند.
آن کمان را که جان دهد به خدنگ
چون کند چاشنی به عرصه جنگ
هوش مصنوعی: این کمان که جان را به تیرش میدهد، چگونه میتواند در میدان جنگ آماده باشد؟
زان صد اگر زه کمان آید
تیر بر سد هزار جان آید
هوش مصنوعی: اگر صد تیر از کمان پرتاب شود، باز هم هزاران جان در این حوادث به خطر میافتد.
گر کمند افکند بر این ایوان
خمش افتد به گردن کیوان
هوش مصنوعی: اگر تلهای بر این سرای بیندازند، به گردن کیوان (سیاره) خواهد افتاد.
تیغ او نیمکش نگردیده
سر سد صف ز دوش غلتیده
هوش مصنوعی: تیغ او که هنوز برش نخورده، به راحتی سر دشمنان را از دوش آنها میاندازد و آنها را به زمین میزند.
تیرش اندر کمان هنوز که مرگ
لشکری را نموده غارت برگ
هوش مصنوعی: تیر او هنوز داخل کمان مانده است، در حالی که مرگ سپاهی را به غارت برده است.
چابکیهاش گر بر آن دارد
کرهٔ باد زیر ران آرد
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، میتواند به راحتی مانند باد با سرعت بیفتد.
کرهای آنچنان گسسته لگام
چون به نخجیر تازدش به دو گام
هوش مصنوعی: یک اسب چنان وحشی و بیمهاباست که وقتی به شکار میرود، فقط در دو قدم زمین را زیر پای خود مینوازد.
در ره آرد کمان سخت و به تیر
زخم سازد دو جانب نخجیر
هوش مصنوعی: در مسیر شکار، تیرانداز با کمان خود سختکوشی میکند و با تیرش زخمهایی را به دو سمت شکار خود وارد میکند.
شهسواری بدین سبکدستی
کس نیاید به عرصه هستی
هوش مصنوعی: هیچ کس با چنین راحتطلبی و بیخیالی نمیتواند به مقام و جایگاهی در زندگی برسد.
پایش اندر رکاب دولت باد
ابدش در عنان مدت باد
هوش مصنوعی: همواره پای او در اختیار نعمتها باشد و عمرش به طول عمر جاودان ادامه یابد.
ای به تو اعتماد جاویدم
پشت بر کوه از تو امیدم
هوش مصنوعی: تو اعتماد همیشگی من هستی و از تو امید دارم، مانند کوهی که پشت من است.
برگ امیدم از عنایت تست
نازش جانم از حمایت تست
هوش مصنوعی: امید من به لطف و محبت توست و روح من از حمایت و محافظت تو زندگی میگیرد.
گلهای دارم از تو و گلهای
که نگنجد به هیچ حوصلهای
هوش مصنوعی: من از تو ناراحتی دارم، و این ناراحتی آنقدر زیاد است که در هیچ ظرفی نمیتواند جای بگیرد.
گلهای دود در دماغم از آن
گلهای باد بر چراغم از آن
هوش مصنوعی: دود و غباری که در بینیام نشسته، حاصل از بادی است که بر چراغم افتاده است.
گلهام این که دی به مجلس عام
که در او بود خلق شهر تمام
هوش مصنوعی: نارضایتی من از این است که در دیماه، در مجلسی عمومی که همه مردم شهر در آن حضور داشتند، غایب بودم.
زمرهای در شکست من بودند
جد نمودند و جهد فرمودند
هوش مصنوعی: گروهی در زمان شکست من وجود داشتند که برخاستند و تلاش کردند.
ناقصی را که پیش اهل کمال
جای ندهند جز به صف نعال
هوش مصنوعی: کسی که در عمل و شخصیت خود نواقصی دارد، در جمع انسانهای کامل و باکمال پذیرفته نمیشود، مگر اینکه به عنوان فردی بیعرضه یا بیمقدار شناخته شود.
جز دراین شهر ز اهل ایامش
نشنیدهست هیچکس نامش
هوش مصنوعی: هیچکس در این شهر نام اهل زمانهاش را نشنیده است.
گر ورقها همه بگردانند
کافرم گر دو بیت از او خوانند
هوش مصنوعی: اگر همه نوشتهها را زیر و رو کنند و من را کافر بدانند، تنها با خواندن دو بیت از او (سخن) ممکن است نظر دیگری داشته باشند.
عمری از فکر خویش را کشته
بسته بر هم ز شعر یک پشته
هوش مصنوعی: سالها به جای فکر و اندیشه خود، درگیر شعر و ادب بودهام و به آن پرداختهام.
پشتهای را که بسته از اشعار
کس نخواهد گشود جز عطار
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند راز و معانی عمیق و خاص شعرهای عطار را از لایههای پیچیدهاش بیرون بکشد و درک کند جز خود او.
شعر خشکی که گر در آب افتد
ماهی از آب در سراب افتد
هوش مصنوعی: اگر شعری خشک به آب بیفتد، همانند ماهی که در آب میافتد، در جایی توخالی و بیارزش قرار میگیرد.
بدل بارک الله و تحسین
معنی و لفظ را بر او نفرین
هوش مصنوعی: خداوند نعمت و برکت را به او عطا کند و بر زیبایی و معنای کلامش بیفزاید، اما بر کسی که به او حسادت ورزد، نفرین میفرستم.
بر منش حکم برتری دادند
به شکست منش فرستادند
هوش مصنوعی: به شخصیت خوب و نیکو، اهمیت بیشتری میدهند تا به شخصیت ضعیف و شکستخورده.
میتوانستیش چو از جا جست
کش نشانی به یک اشاره دست
هوش مصنوعی: میتوانستی او را با یک اشاره از جایش بلند کنی و نشانش بدهی.
از تو یک زهر چشم اگر دیدی
به خدا گر کسش دگر دیدی
هوش مصنوعی: اگر از تو یک نگاه بد ببینم، به خداوند قسم که هرگز کسی دیگر را نخواهم دید.
بود یک چین ابرو از تو بسش
که شود بسته در گلو نفسش
هوش مصنوعی: چشمهایی که با یک چین ابرو، عشقی را به دل میاندازند، قادرند تا نفسی را در گلو حبس کنند.
گله چون نبودش دعا گویی
که نیرزد به چین ابرویی
هوش مصنوعی: اگر کسی را دعا کننده و دلنواز نباشد، پس چه ارزشی دارد که به زیبایی و ظرافت ابروهایش توجه شود؟
جاودان پادشاه و دولت شاه
شاه رحمت فزای زحمت کاه
هوش مصنوعی: پادشاهی و حکومت جاودانه است، و شاهی که رحمتش بیشتر از زحمتی باشد که بر دوش میکشد.
مسندش پایتخت بخشش و جود
همتش پادشاه ملک وجود
هوش مصنوعی: پایه و اساس او مرکز بخشش و generosity است و ارادهاش آنچنان قدرتمند است که گویا پادشاه عالم وجود میباشد.
دخل سد ملک خرج یک نفسش
بسته سیمرغ زله مگسش
هوش مصنوعی: درآمدی که یک پادشاه دارد، تنها صرف یک نفس او میشود و در مقابل، سیمرغ در دام مگس گرفتار شده است.
بر درش ایستاده دوش به دوش
هر طرف سد گدای مخمل پوش
هوش مصنوعی: دوشب در برابر در خانهاش ایستادهام و در هر سو، دو نفر بیخانمان با لباسهای مخملی دیده میشوند.
دست او را ز شغل زر باری
هیچگه کس ندیده بیکاری
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند ببیند که او در کار طلا بهدنبال بیکاری است.
تا به احسان گشاده دارد دست
هرگز انگشت با کفش ننشست
هوش مصنوعی: هرگاه دستی برای کمک و نیکی به سوی دیگران دراز شده باشد، هرگز به دقت و حسادت به آن نگاه نکن و اجازه نده که این حسها مانع احسان و نیکی شود.
بسکه احسان اوست پیوسته
راه اغراق بر سخن بسته
هوش مصنوعی: او به حدی نیکوکار است که دیگر نمیتوان دربارهی نیکیهایش مبالغه کرد.
شاه دشمن گداز دوست نواز
هر دو را کار از او به سوز و به ساز
هوش مصنوعی: پادشاه و دشمن هر دو در حال پشیمانی هستند، ولی دوست به خوبی از آنها مراقبت میکند. در نهایت، هر دو تحت تاثیر او دچار تغییر و تحول میشوند.
دوست سوزیست این که با من کرد
کار من بر مراد دشمن کرد
هوش مصنوعی: دوست به من آسیب رسانده است، حال آنکه کار من به نفع دشمن انجام شده است.
چشم اینم نبود چون باشد
که ز من مدعی فزون باشد
هوش مصنوعی: چشم من اینگونه نیست که به خاطر این که مدعی زیادی از من در میان باشد، کم شود یا از بین برود.
وه چه گفتم که مدعی نی نی
با من او را چه قدرت دعوی
هوش مصنوعی: من چه گفتهام که کسی که ادعا میکند، در برابر من هیچ قدرتی برای اثبات ادعایش ندارد.
کیست او هر ندان بر نشناس
فرق ناکرده فربهی ز آماس
هوش مصنوعی: این شعر به شخصی اشاره دارد که با وجود عدم آگاهی و تجربه کافی، بهخوبی میتواند تفاوتها را تشخیص دهد و به این ترتیب، از طریق اندک شرایط و نشانهها، تشخیص درست و دقیقی از اوضاع به دست آورد.
من کیم نکته دان موی شکاف
سره و قلب دهر را صراف
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که از پیچیدگیهای زندگی و دل مردم آگاه باشم، مانند یک صراف که رازها و نکات ظریف را میشناسد.
او اگر شیشه است من سنگم
او اگر آینهست من زنگم
هوش مصنوعی: او اگر شکننده و لطیف است، من مانند سنگی محکم و مقاوم هستم. او اگر روشن و بینقص است، من دارای زنگار و نقص هستم.
تا رسیدم به او تباه شدم
تا گذشته بر او سیاه شدم
هوش مصنوعی: وقتی به او رسیدم، به تباهی افتادم و آنچه که از قبل بودم را از دست دادم.
کیست او خوش نشین خوش باشی
که فتد چون مگس به هر آشی
هوش مصنوعی: کیست آن خوش نشین که خوش بگذرانید و در عین حال، به مانند مگسی به هر مکانی پرواز کند و به هر جا سرک بکشد؟
کیستم من همای گردون پر
که نزد در هوای هر دون پر
هوش مصنوعی: من کیستم که مانند پرندهای در آسمان، در گردش هستم و به هر طرفی پرواز میکنم.
او اگر تیهویست من بازم
او اگر سحر شد من اعجازم
هوش مصنوعی: اگر او گمگشتهای باشد، من هنوز هم میتوانم او را پیدا کنم. اگر او سحر و جادو باشد، من توانایی معجزهوار دارم.
هست تیهو زبون چنگل باز
سحر گم شد چو رو نمود اعجاز
هوش مصنوعی: تیهو، پرندهای است که به زبان چنگل گویایی دارد اما وقتی صبح فرا میرسد و معجزهای روی میدهد، گم میشود.
کیست او پیر پر کرشمه و ناز
از جوانانش چشم عرض نیاز
هوش مصنوعی: کیست آن شخص سالخوردهای که با زیبایی و ناز خود از جوانان درخواست کمک میکند و به آنها چشم میدوزد؟
من کیم گشته در جوانی پیر
از همه در نیاز ناز پذیر
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم؟ در جوانی به قدری از همه چیز آسیبپذیر شدم که احساس میکنم مانند یک پیرمرد شدهام.
او اگر طامع خوش آمد گوست
طبع من قانع تغافل جوست
هوش مصنوعی: اگر او به دنبال خواستههای خود است و در تلاش برای جلب توجه دیگران میباشد، من از آن طرف آرام و بدون دغدغه، خود را راضی نگه میدارم و به آرامی از مشکلات و توقعات بیاعتنا هستم.
اواگر هر زمان پی درویست
پیش من خرمن جهان به جوییست
هوش مصنوعی: هر بار که در پی درو کردن گندم میآیم، جهان برای من در دسترس است و به سادگی میتوانم آن را بدست آورم.
شاعر قانعم مجرد گرد
از همه چیز و از همه کس فرد
هوش مصنوعی: شاعر به آرامش و رضایت دست یافته و از هر چیزی و هر کسی جدا و بینیاز شده است.
دو جهان پیش من پشیزی نیست
هیچ چیزم به چشم چیزی نیست
هوش مصنوعی: دو جهان برای من هیچ ارزشی ندارد و هیچ چیز برای من اهمیت نداشته و به چشمم نمیآید.
عار از صحبت جهان دارم
فخر از این خاک آستان دارم
هوش مصنوعی: من از صحبتهای دنیا بیزارم، اما به این خاک و مکان مقدس افتخار میکنم.
غرض من نه قیلغ و نه قباست
طعنهٔ شاعران دهر بلاست
هوش مصنوعی: من در پی اهدافی متفاوت هستم و نه به جدلهای بیهوده و نه به ظواهر فریبنده اهمیت میدهم، بلکه نیش و طعنههای شاعران زمانه برای من دردسرساز است.
چون از این سرزنش بر آرم سر
که چو او بی ز من بود بهتر
هوش مصنوعی: وقتی از این سرزنشها رهایی یابم، متوجه میشوم که او بدون من هم بهتر است.
زهر بیلطفیی عجب خوردم
تو بمان جاودان که من مردم
هوش مصنوعی: به خاطر بیمهری تو زهر تلخی را چشیدم، تو بمان و همیشه زندگی کن، چون من دیگر وجود ندارم.
من که مشهور قاف تا قافم
میزنم لاف و میرسد لافم
هوش مصنوعی: من که به شهرت و آوازهای جهانی دست یافتهام، دائما ادعاهایی مطرح میکنم و این ادعاها بر سر زبانها میافتد.
از در روم تا به هند و ختای
یادگاری بود ز من همه جای
هوش مصنوعی: از در روم تا هند و ختا، در هر جا نشانی از من وجود دارد.
هست بر هر جریدهای نامم
گشته نامی سخن در ایامم
هوش مصنوعی: در هر نوشتهای نام من به ثبت رسیده و در بین مردم معروف شدهام.
نکته دانان اگر نو ، ار کهنند
همگی پیروان طرز منند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که حتی اگر اهل خرد و دانایی، تازهوارد به دنیای علم باشند یا کهنهکار، همه آنها پیرو شیوه و طرز فکر من هستند.
در خراسان و در عراق منم
که نباشد عدیل در سخنم
هوش مصنوعی: من در خراسان و عراق کسی هستم که مانند و همتایی برای سخنانم وجود ندارد.
هر کجا فارسی زبانی هست
از منش چند داستانی هست
هوش مصنوعی: هر جا که کسی به زبان فارسی صحبت میکند، داستانها و ویژگیهای فرهنگیاش نیز وجود دارد.
هیچم از طبع بر زبان نگذشت
که به یک ماه در جهان نگذشت
هوش مصنوعی: هیچ کلمهای از دل و جانم بیرون نیامد که در یک ماه در دنیا اتفاق نیفتاد.
یک مسافر نیامد از جایی
که نبودش ز من تمنایی
هوش مصنوعی: یک مسافر که از جایی نیامد، از من خواستهای نداشت.
یا غزل جستیا قصیده من
کز تو ثبت است بر جریده من
هوش مصنوعی: اکنون که غزل یا قصیدهای از تو بر دلم نقش بسته و در یادم مانده، احساس میکنم که هر کدام از این اشعار بازتابی از وجود تو هستند.
کرده مداحی تو مشهورم
اینهمه زان به خویش مغرورم
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو باعث شده که همه مرا بشناسند و به همین دلیل خیلی به خودم مغرور شدهام.
غره زانم که مدح خوان توام
شهرتم این که در زمان توام
هوش مصنوعی: من به خود میبالم که در مدح و ستایش تو دارم شعر میگویم، و این افتخار من است که در زمان تو زندگی میکنم.
ورنه من از کجا و از دعوی
صورتی چند جمله بیمعنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خودم بگویم، حقیقت این است که من فقط از جملات بیمعنی و ظاهر چیزی نمیدانم.
آن کز و هست حیدری بهتر
نبرد نام شاعری بهتر
هوش مصنوعی: کسی که بهتر از حیدر (علی) باشد، نامش شاعری برجسته نیست.
ای به شوکت غیاث دولت و دین
عدل تو زیور شهور و سنین
هوش مصنوعی: ای کسی که به قدرت و عزت، یاریگر دولت و دین هستی، عدل تو زینت بخش ماهها و سالهاست.
زنگ ظلم از زمین ز دودهٔ تست
در داد و دهش گشودهٔ تست
هوش مصنوعی: صدای ظلم و بدی از زمین بلند شده و به خاطر گناهانی است که تو انجام دادهای، و اکنون درهای بخشش و رحمت به روی تو باز شده است.
کس در این دولت قوی پیوند
وز دو خونی ندید جز در بند
هوش مصنوعی: در این جامعه، هیچکس را نمیبینیم که بهجای این دو گروه خونخوار و پرقدرت، پیوندی داشته باشد جز آنکه در زنجیر و وابستگی قرار گرفته باشد.
زان به زندان سرای تنگ حباب
گشته محبوس باد بر سر آب
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که حبابی در آب وجود دارد و به خاطر تنگی محدودیتهایی که دارد، مانند زندانی در فضای بسته به نظر میرسد. باد بر روی سطح آب قرار دارد و این حباب به دلیل شرایط خاص خودش، نمیتواند آزادانه حرکت کند.
که رود شب روانه در گلزار
برده شاخ شکوفه را دستار
هوش مصنوعی: شبی که رودخانه به آرامی در باغ گل حرکت میکند، شاخ شکوفهها را به مانند دستاری بر سر میبرد.
بسکه قهرت رود گسسته جلو
گر بود کیسه بر و گر شبرو
هوش مصنوعی: چقدر خشم تو میتواند بر تنهایی شب غلبه کند. اگر تو به میدان بیایی، در واقع زندگی و خوشحالی دوباره به سراغ من میآید.
دست آن یک وداع شانه کند
پای این یک ز ران کرانه کند
هوش مصنوعی: دست آن شخص به نشانه وداع بر روی شانه دیگری میافتد و پای او را از لبه راه یا مرز دور میکند.
جمریان را ز چوب تو بر و دوش
نایب دستگاه نیل فروش
هوش مصنوعی: فروشنده نیل، پیوند و ارتباطی با چوب و جمریان دارد و باید به نحوی در ارائه و فروش کالا تلاش کند.
غضبت راز دار قهر خدای
مرگ پیشش به خاک ناصیه سای
هوش مصنوعی: خشم تو مانند رازی است که باعث میشود قهر و خشم خداوند بر سر مرگ، بر روی زمین سایه بیندازد.
دست فرمان دهی قوی از تو
رسم انصاف را نوی از تو
هوش مصنوعی: دست تو قوی است و میتواند فرمان دهد، از تو میخواهم که انصاف را به بهترین شکل اجرا کنی.
هر چه حکمت بر آن اشاره نمود
راه تبدیل گشت از آن مسدود
هوش مصنوعی: هر چیزی که حکمت به آن اشاره کرده، باعث شده که راههای تبدیل و تغییر آن بسته شود.
نه غم از کم ، نه شادی از بیشت
هستی و نیستی یکی پیشت
هوش مصنوعی: نه غم کمبودها را داری و نه از خوشیهای زیاد لذت میبری، زیرا در نظر تو، وجود و عدم یکی است.
بهر مهمان و غیر مهمانت
هست گسترده دایمی خوانت
هوش مصنوعی: برای مهمانان و افراد غیرمهمان، سفرهات همیشه آماده و گسترده است.
خادم مطبخ تو آورده
بهر یک کس طعام ده مرده
هوش مصنوعی: خادم آشپزخانه تو برای هر کس غذایی آورده، حتی برای مردگان.
کرده خوانت ز فرط نعمت ناز
سیر چشم نیاز و دیده آز
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی نعمتها، از تو خواستهها و درخواستهای زیادی دارم و چشمانم همیشه به دنبال بیشتر است.
محک نقد حال قلب و سره
حال خوان صحیفهٔ بشره
هوش مصنوعی: وضعیت واقعی و حقیقی قلب و درون انسان را میتوان با ورق زدن دفتر دل او شناخت.
زمره پیرای نکته آرایان
منتها بین دوربین رایان
هوش مصنوعی: گروهی از افراد با ذوق و سلیقه که به زیباییها و جزئیات توجه دارند، در بینهایت دید و بررسی به دنیای اطرافشان مینگرند.
میر عادل پناه دین و دول
عدل تو پاسبان ملک و ملل
هوش مصنوعی: سرپرست عادل، حامی دین و حکومت است و تو نگهبان کشورها و ملتها هستی.
ای به عدلت عدیل نابوده
شهری از عدل و دادت آسوده
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عدلت، شهرها و جوامع از رفتار نیکو و انصاف تو بهرهمندند.
ظلم از انصاف تو هزیمت کرد
به طریقی که کس ندیدش گرد
هوش مصنوعی: ظلم در مواجهه با انصاف تو شکست خورد به گونهای که هیچکس این شکست را ندید.
گرد ظلمی نشسته بر رویم
که ندانم که چون فرو شویم
هوش مصنوعی: بار گناهی بر دوش من است که نمیدانم چگونه از آن رهایی یابم.
گرد این غم ز روی خون بسته
دیده دریا شد و نشد شسته
هوش مصنوعی: این غم مانند گرد غلیظی بر روی چشمان خونی من نشسته و هیچ گاه از بین نمیرود.
وه چه گردی که روی گردآلود
زیر این گرد غصهام فرسود
هوش مصنوعی: وای بر سرم، چه غباری که بر روی من نشسته و زیر این غبار غم، روح و وجودم فرسوده شده است.
گرد دردی و گرد اندوهی
بار هر ذرهای از آن کوهی
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای این است که هر ذرهای از آن درد و اندوهی که وجود دارد، به اندازه یک کوه سنگینی و بار دارد. در واقع، اشاره به این دارد که مشکلات و ناراحتیها میتوانند بسیار سنگین و طاقتفرسا باشند.
ناله فرماست کوه اندوهم
ناله چون نبودم مگر کوهم
هوش مصنوعی: من ناله میزنم و کوه اندوهام به من گوش میدهد. نالههایم در فراق کس و در تنهاییام به گوش میرسد، چون من نیز تنها و مانند کوه هستم.
چون ننالم که لعل و سنگ یکیست
شهد را نرخ با شرنگ یکیست
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانم از درد و رنج خود شکایت کنم، چون میبینم که گرانبهاترین چیزها و بیارزشترینها در نظر برخی یکسان هستند و بهترین چیزها هم قیمت و ارزشی ندارد.
کاش بودی یکی چه گفتم آه
مشک را نیست قدر خاک سیاه
هوش مصنوعی: ای کاش یکی بود که میفهمید چه میگویم. آه، عطر مشک ارزشش از خاک سیاه کمتر است.
جای در دیده کرده خاکستر
سرمه را کس نیاورد به نظر
هوش مصنوعی: هیچکس خاکستر سرمه را در چشمانش جایی نگذاشته و به دیدار نیاورده است.
کفش بر سر نهند و پابر تاج
لعل سازند زیر دست زجاج
هوش مصنوعی: در این بیت، به تمسخر نشان داده میشود که برخی افراد برای جلب توجه یا نشاندادن مقام و منزلت، چیزهایی را برعکس یا به شکلی نادرست به کار میبرند. به طور خاص، اشاره به این دارد که اشیا یا موقعیتهایی که معمولاً ارزش و اهمیت دارند، در دست افراد ناآگاه به شکلی نادرست و غیرمتعارف قرار میگیرد. در واقع، این تصویر به عکسی معکوس از محبوبیت و ارزشها اشاره دارد که نشان میدهد گاهی اوقات در جامعه، اولویتها و انتخابها به جای آنکه منطقی و درست باشند، دچار اختلال میشوند.
بر مانند عندلیب از باغ
جای گلبانگ او دهند به زاغ
هوش مصنوعی: اگر مثل بلبل در باغ صدای دلنشینی داشته باشی، به تو اجازه میدهند که در کنار زاغ زندگی کنی.
سر تاووس کم ز پا دانند
بوم را بهتر از هما دانند
هوش مصنوعی: افراد در قضاوت و نظر دربارهٔ موجودات، به بومی که در جایی خاص زندگی میکند، بیشتر توجه میکنند و آن را بهتر از یک پرندهٔ خوشنام و زیبا میدانند، چرا که به ویژگیها و عادات خاص آن بوم آشنا هستند.
ناف آهو به خاک جای دهند
فضلهٔ گربهاش به جای نهند
هوش مصنوعی: ناحیهای که باید برای آهو به عنوان مکان زندگیاش در نظر گرفته شود، به جای آن با فضولات گربه پر میشود.
تنگ سازند جا به پرتو شمع
کرم شب تاب آورند به جمع
هوش مصنوعی: در جمعی که دوستان دور هم نشستهاند، شمعی میزنند تا فضا را روشنتر کند و نزدیکتر به هم باشند.
بحر زخار خشک گردانند
منجلابش به جای بنشانند
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان حالتی اشاره شده است که در آن دریاهایی پرخروش و پرفشار را خشک میکنند و به جای آنها، گودالی را به وجود میآورند که فضای ساکن و خاموشی را به تصویر میکشد.
کرده نسخ زبور را اثبات
بهر ترویج انکرالاصوات
هوش مصنوعی: به خاطر ترویج صدای دلنشین و زیبا، نسخه جدیدی از کتاب مقدس یا شعر ناب آورده شده است.
سخت بربسته دست و پای پلنگ
همچو شیرش دوانده موش به جنگ
هوش مصنوعی: دست و پای پلنگ محکم بسته شده و مانند شیری که موشی را به جنگ میبرد، او نیز در حال دویدن است.
گر هژبر است چون فتاده به چاه
دست یابد بر او کمین روباه
هوش مصنوعی: اگر شخصی قوی و برجستهای به زمین بیفتد، به راحتی در دام حیله و نیرنگ دشمنان گرفتار میشود.
مرد کش دست و پاست در زنجیر
غالب آید بر او مخنث پیر
هوش مصنوعی: مردی که درگیر مشکلات و سختیهاست، حتی اگر در زنجیر هم باشد، قویتر از کسی است که ظاهراً ضعیف و ناتوان به نظر میرسد.
فیل نر کاو به کو در افتاده
عاجز آید ز پشهای ماده
هوش مصنوعی: فیل نر که به کوه افتاده، از یک پشه ماده هم ناتوان میشود.
شیرم و بیشهام نیستانیست
که به هر نی هزار دستانیست
هوش مصنوعی: من مانند یک شیر هستم و محل زندگیام یک جنگل پر از نی است که هر نی هزار دست و نیروی مختلف را به همراه دارد.
چه نیستان که نیشکر زاری
هر نیش توتی شکر باری
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف جایی اشاره دارد که در آن گلها و میوهها به قدری شیرین و خوشمزه هستند که هر نیشی که به آنها زده شود، شکر و شیرینی تولید میکند. به عبارتی دیگر، این مکان مملو از زیبایی و لذت است و هر برخوردی با آن، تجربهای خوشایند و دلپذیر به همراه دارد.
نی و توتی یکی چه بلعجبیست
عجمی نیست این سخن عربیست
هوش مصنوعی: نی و توتی هر دو از یک نوع هستند و این موضوع بسیار شگفتانگیز است، اما سخن اینجا به زبان عربی بیان شده و عجیب نیست.
سر این نکته نکته دان داند
این لغت صاحب بیان داند
هوش مصنوعی: کسانی که دانا و آگاهند، به خوبی به این موضوع پی میبرند و کسانی که صاحب بیان و سخنورند، نیز این معنی را درک میکنند.
فهم این منطق سلیمانی
شاه میداند و تو میدانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فقط کسانی که در سطح بالا از دانش و درک برخوردارند میتوانند مفهوم واقعی این موضوع را درک کنند و این فقط به عدهای خاص محدود میشود.
میرسد حضرت سلیمان را
فهم کردن زبان مرغان را
هوش مصنوعی: حضرت سلیمان توانایی فهمیدن صحبت پرندگان را دارد.
آن سلیمان که اسم اعظم هست
پیش نقش نگین او پا بست
هوش مصنوعی: آن کسی که سلیمان نام دارد و دارای قدرت و فرمانروایی عظیم است، به خاطر نام بزرگ و با ارزشی که دارد، همچون نگینی در انگشتری قرار گرفته و تحت تأثیر آن قرار دارد.
آن کزو اینچنین گهر سنجم
آن که بست این طلسم بر گنجم
هوش مصنوعی: کسی که باعث شده روشنی و ارزش من را بسنجم، همان کسی است که این راز و طلسم را بر زندگی من قرار داده است.
در نطقم چنین گشوده از اوست
زنگ آیینهام زدوده از اوست
هوش مصنوعی: در سخنان من به قدری روشنایی است که این به خاطر وجود اوست و زنگارها و کدورتها از روی من پاک شده به واسطه اوست.
آن که طبعم چو فرصتی دریافت
به ثنا گوییش دو اسبه شتافت
هوش مصنوعی: زمانی که دل و ذهنم فرصتی مناسب پیدا کردند، به سرعت به ستایش او پرداختم.
آن که در مدح خوانیش علمم
عشق ورزد به مدح او قلمم
هوش مصنوعی: کسی که به خاطرش شعر میسرایم و او را ستایش میکنم، عشق من به او چنان است که نوشتن دربارهاش برایم آسان و دلنشین است.
شیرم و بر درش به بند درم
وقف آن آستانه گشته سرم
هوش مصنوعی: من چون شیر هستم و در دروازهاش به بند کشیده شدهام، تمام وجودم را وقف آن مکان کردهام.
غرشم این کلام هیبت زای
که ز هولش جهد هژبر از جای
هوش مصنوعی: صدای رعد و برق من اینقدر قدرتمند و ترسناک است که به خاطر ترس از آن، قویترین موجودات نیز از جای خود میگریزند.
گوره خر هست آرمیده هنوز
شیر و غریدنش ندیده هنوز
هوش مصنوعی: گورخر هنوز خواب است و کسی ندیده که چقدر قوی و پرن الإج نگون است.
شیر را بند گر شود پاره
میرد از بیم گور بیچاره
هوش مصنوعی: اگر دندانها و قیدهای شیر پاره شود، او از ترس این که گور میتواند او را بگیرد میمیرد.
گریه بر حال آن گوزن اولیست
که به شیران شرزهاش دعویست
هوش مصنوعی: به حال آن گوزن باید گریه کرد که در برابر شیران وحشی و نیرومند، ادعایی دارد.
شاعران کیستند ، شیرانند
گرسنه خفته ، چشم سیرانند
هوش مصنوعی: شاعران همانند شیرانی هستند که به خواب رفتهاند و گرسنهاند؛ در حالی که دیگران که سیر هستند، چشم و دلشان از آنچه شاعران میبینند و احساس میکنند، دور است.
فارغ از فکر صید و بیصیدی
ایمن از ننگ قید و بیقیدی
هوش مصنوعی: بیتوجه به شکار و بدون اینکه در دام چیزی گرفتار شوم، از آلودگی و عواقب قید و بندها رها هستم.
قیدها را همه گسسته ز خویش
لوح هستی خویش شسته ز خویش
هوش مصنوعی: تمامی محدودیتها را از خود جدا کرده و با پاک کردن یادداشت زندگیام، خود را آزاد و تازه میکنم.
تنشان را ز شال عاری نه
و ز لباس زر افتخاری نه
هوش مصنوعی: بدن خود را از شال و لباس زرباف کارهای فاخری که به تن داری، خالی کن و به سادگی زندگی کن.
گر بود شال پاره میپوشند
گر بود خشک پاره مینوشند
هوش مصنوعی: اگر چیزی به اندازهای ناقص یا خراب باشد، میپوشندش؛ اما اگر خشک و بیمزه باشد، آن را مینوشند.
چه کنند اسب و استر رهوار
پای را باد قوت رفتار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف قدرت و سرعت دو نوع پایپنج (اسب و الاغ) میپردازد و میپرسد که با وجود این قدرت، چگونه میتوانند بر سرنوشت و رفتار خود تسلط داشته باشند. در واقع، به نوعی به ناتوانی موجودات در کنترل شرایط و نتیجههای زندگی اشاره میکند.
عیسی ار ره سپر به پا بودی
غم کاه خرش کجا بودی
هوش مصنوعی: اگر عیسی بر روی زمین بود و به زحمت افتاده بود، آیا باز هم غم و نگرانی تو کمتر میشد؟
پای را ماندگی مباد که پای
بی جو و کاه هست ره پیمای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اهمیت حرکت و فعالیت اشاره دارد. او میگوید نباید در جا ماند و باید به جلو رفت، زیرا نشستن و عدم فعالیت باعث از دست رفتن فرصتها و پیشرفتها میشود. در واقع، حرکت و پشتکار رمز رسیدن به هدفها و موفقیت است.
ره روی کاو پیاده پوید راه
ندود هر طرف پیجو و کاه
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر زندگی گام برمیدارد و از مطالبات و خواستهها دنبال میکند، اگر به این سمت و سوی زندگی دقت نکند و نتواند به درستی مسیر خود را پیدا کند، در نهایت به نتیجهای نخواهد رسید. در واقع، اگر او ناهماهنگ حرکت کند و از هدفش دور شود، هرطرف که برود، به بیثمری و اتلاف وقت دچار خواهد شد.
استر و اسب و خانه و اسباب
خس و خارند در ره سیلاب
هوش مصنوعی: در مسیر سیلاب، الاغ و اسب و خانه و وسایل، همه چیز مثل خس و خار به نظر میرسد.
سیل چون از فراز شد به نشیب
کند از جایشان به نیم نهیب
هوش مصنوعی: وقتی سیل از بالاترین نقطه به پایین فرود میآید، از جای خود به شدت میگذرد و همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد.
آنچه با ذات آمدهست نکوست
غیر از آن جملهٔ سبزهٔ لب جوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به طبیعت و ذات انسان مربوط میشود، خوب و پسندیده است، به جز چند مورد خاص مانند سبزههای کنار آب که ممکن است به چیزهای منفی یا ناپسند اشاره کنند.
سبزهٔ طرف جو بود خرم
لیک تا جوی از آب دارد نم
هوش مصنوعی: سبزهای که در کنار جویبار رشد کرده است، زیبا و شاداب به نظر میرسد، اما این زیبایی تنها به خاطر وجود آب در جوی است.
چون نم از سبزه باز گیرد پای
گلخنی را شود متاع سرای
هوش مصنوعی: وقتی که رطوبت سبزه از زمین گرفته شود، پای گلخانه را ترک میکند و در این صورت، محصول آنجا به فروش میرسد.
سبزی سبزه ذاتی ار بودی
نشدی شعله سیه دودی
هوش مصنوعی: اگر سبزی و تازگی ذاتی تو بود، هرگز به شعله و دود سیاه تبدیل نمیشدی.
آب رویش نبردی آتش تیز
بخت سبزش نمینمود گریز
هوش مصنوعی: اگر آب را با آتش حریص و تند بختی سبز مقابله نکنیم، آن سبزی قابل فراریابی نخواهد بود. به عبارت دیگر، اگر در برابر مشکلات و چالشها تلاش نکنیم و از آنها فرار کنیم، هیچ پیشرفتی نخواهیم داشت.
هر چه آن گاه هست و گاهی نیست
پیش عقلش زیاده راهی نیست
هوش مصنوعی: هر چه در زمان حال وجود دارد و گاهی نیز وجود نخواهد داشت، برای عقل او راهی بیشتر از این نمیباشد.
به عوارض جماعتی نازند
که اسیران نعمت و نازند
هوش مصنوعی: افرادی هستند که به ظواهر و زیورهای زندگی فخر میفروشند، در حالی که خودشان در دام نعمتها گرفتارند و به نوعی اسیر همان زیباییها و نعمتها شدهاند.
هر که همچون تو همتش عالیست
فارغ از کیسهٔ پر و خالیست
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو هدف بلندی دارد، تحت تأثیر مال و ثروت نیست و به وضعیت مالی خود اهمیت نمیدهد.
کمی و بیش این سرای غرور
عاقلان بنگرند لیک از دور
هوش مصنوعی: این خانهای که ما در آن زندگی میکنیم، به نظر عاقلها دارای کمبود و نقصهایی است، ولی آنها فقط از دور به آن نگاه میکنند و به عمق آن نمیپردازند.
هر چه این نقشهای بیرونیست
در کمی گاه و گه در افزونیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که ما در ظاهر میبینیم، ممکن است در گذر زمان کمتر یا بیشتر شود.
طفل طبعان بر آن نظر دارند
بالغان دیده دگر دارند
هوش مصنوعی: کودکان با ذهنی پاک و معصوم به دنیا نگاه میکنند، در حالی که بزرگترها دیدگاه و تجربیات متفاوتی دارند.
چشم سر حالت درون بیند
چشم سر خلعت برون بیند
هوش مصنوعی: چشم معمولی فقط میتواند ظاهر و شکل بیرونی چیزها را ببیند، در حالی که چشم درونی به عمق و حقیقت درون آنها راه پیدا میکند.
چشم سر جبه بیند و دستار
چشم سر قول بیند و کردار
هوش مصنوعی: چشم ظاهر فقط ظاهر و نشانهها را میبیند و دستار به معنای رفتار و آداب اجتماعی اشاره دارد. اما چشم دل و باطن میتواند به حرفها و اعمال واقعی و معنوی پی ببرد.
دیده سر درون دل نگرد
دیده سر برون گل نگرد
هوش مصنوعی: به جای اینکه فقط به ظواهر خارجی بپردازی، به احساسات و درون خودت توجه کن.
بس از آن چشم و آب و گل بین هست
کم از این چشم نقش دل بین هست
هوش مصنوعی: با توجه به آن همه زیبایی که در چشمان و ویژگیهای ظاهری وجود دارد، در واقع کمتر از این است که بتوان به زیبایی واقعی دل و احساسات پرعمق اشاره کرد.
داد از این دیدههای ظاهر بین
ریش و دستار و وضع شاعر بین
هوش مصنوعی: این اشکال به بینش سطحی و ظاهری اشاره دارد؛ اینکه برخی تنها به ظواهر مانند ریش و دستار و دیگر نشانهها توجه میکنند و از عمق و حقیقت شعر غافل میمانند.
ریش و دستار هر که به بینند
از همه شاعرانش بگزینند
هوش مصنوعی: اگر کسی را با ریش و دستار ببیند، او را از میان تمامی شاعران برتر میشمارد.
نادر عصر خویش خوانندش
پهلوی خویشتن نشانندش
هوش مصنوعی: در زمان خود، او را بزرگترین و برجستهترین میدانند و به عنوان الگوی خود قرار میدهند.
گوز خر گر جهد ز کون دهانش
آفرینها شود نثار بیانش
هوش مصنوعی: اگر خر به زحمت بیفتد و تلاش کند، حتی اگر زحمتش به دردش بخورد، باز هم زشتی و ناپسندیاش تغییر نخواهد کرد.
سد قلم زن قلم به دست آیند
که ورقها بدان بیارایند
هوش مصنوعی: با قلم خود، بر روی کاغذهایی که زیبایی به آنها میبخشد، بنویسید و خلاقیت خود را به نمایش بگذارید.
لیک آن حشو را رقم کردن
نیست جز ظلم بر قلم کردن
هوش مصنوعی: اما اضافهگویی و بیهودهگویی نوشتن، جز ظلم به قلم و هنر نوشتن نیست.
نه همین ظلم بر قلم باشد
بر مداد و ورق ستم باشد
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که ظلم و ستم تنها به کلمات و نوشتار محدود نمیشود، بلکه میتواند به ابزار نوشتن و نیز به شخصی که این نوشتهها را میسازد، آسیب برساند. ظلم میتواند در تمامی جوانب زندگی و در ارتباطات انسانی دیده شود و تأثیرات منفی بر همه چیز داشته باشد.
ظلم اندر جهان علم و عمل
وضع هر شیء بود به غیر محل
هوش مصنوعی: در دنیا، اگر ظلم و ستم وجود داشته باشد، علم و عمل نیز به درستی انجام نمیشود و هر چیز در جای خود قرار نخواهد گرفت.
وضع شیئی که آن به جا نبود
ضدعدل است و آن روا نبود
هوش مصنوعی: وضع چیزی که در جای خود نیست ناعادلانه است و این کار نادرست است.
حاکم عادلی و دانا دل
فارق معنی حق و باطل
هوش مصنوعی: یک حاکم عادل و دانا میتواند به راحتی فرق بین حقیقت و نادرستی را تشخیص دهد.
عدل باشد که من به صف نعال
جا کنم با هزار عقد ل
هوش مصنوعی: عدالت ایجاب میکند که من در صف نعلها، با هزار بند و زنجیر، جایگاه خود را تعیین کنم.
خصم من کیسه پر ز مهرهٔ خر
بر سر صف نهد بساط هنر
هوش مصنوعی: دشمن من، فردی است که با کیسهای پر از مهرههای بیارزش، در جمع هنرمندان خود را به نمایش میگذارد.
ظلم نبود که با چنان سخنی
که بود مهزل هر انجمنی
هوش مصنوعی: این ظلم نیست که با چنین سخن بیمحتوا و بیمعنی، خود را در جمعی معرفی کند.
ضدمن دست رد دراز کند
در نطق مرا فراز کند
هوش مصنوعی: کسی که با من مخالف است، نمیتواند به راحتی در سخنرانیهایم نفوذ کند و مانع صحبتهایم شود.
با وجود کمال پستی قدر
برود در صف سخن تا صدر
هوش مصنوعی: هرچند که فردی از نظر شخصیت و ارزشهای انسانی پایینتر از دیگران باشد، اما اگر در هنر صحبت کردن و سخنوری مهارت داشته باشد، میتواند در جمع دیگران به مقام و جایگاهی بالا دست یابد.
مهره خر نهد به جای گهر
جای گوهر دهد به مهره خر
هوش مصنوعی: اگر مهرهای که ارزشی ندارد جای گوهر با ارزش قرار گیرد، هیچ فایدهای ندارد. در واقع، ارزش واقعی چیزی به خودش وابسته است و نمیتوان با تغییر مکانش، ارزش آن را افزایش داد.
نیست پوشیده کاین دو فعل قبیح
بود ظلم و چه ظلم ، ظلم صریح
هوش مصنوعی: این دو عمل ناپسند در پنهانی نیست؛ ظلم و چه ظلمی، که ظلمی آشکار است.
برمن این ظلم رفت ودر نظرت
منع ننمود طبع دادگرت
هوش مصنوعی: این ظلمی که بر من رفته، در نظر تو مانع از آن نشده که روح انصاف و دادگری تو فعال باشد.
نظر لطفت ار به من بودی
غیر بیرون انجمن بودی
هوش مصنوعی: اگر نظر محبتآمیز تو به من بود، هیچکس غیر از من در این جمع وجود نمیداشت.
گر بدی حامی من الطافت
کی تغافل نمودی انصافت
هوش مصنوعی: اگر تو بدی، پس چطور میتوانی از محبت من حمایت کنی؟ چگونه میتوانی به سادگی از انصاف خود بگذری؟
لب ز آزار رفته بستم و رفت
بر دل این نیشتر شکستم و رفت
هوش مصنوعی: من از تحمل درد و زخم زبان خودداری کردم و این زخم در دل من باقی ماند و با این حال از بین نرفت.
دور عدل تو باد پاینده
که کند خیر او در آینده
هوش مصنوعی: دوام و پایداری عدل تو بسیار ارزشمند است، زیرا نیکوییهای آن در روزهای آینده خواهد نمود.
حاشیه ها
1399/09/19 11:12
قلی
آیا در نسخه های قدیمی دیوان وحشی "سد" آمده است یا صد؟