شمارهٔ ۲۳ - عباس بیگ گردون قدر
یگانهٔ دو جهان زبده و خلاصه عهد
تویی که مهر و سپهرت ندیده شبه و نظیر
سوار عزم تو هرجا که رخش حکم جهاند
دوید بر اثر او جنیبت تقدیر
ز لشکر تو سواری اگر برون تازد
کند حصار فلک را به حملهای تسخیر
دو عمدهاند برابر به سد جهان لشکر
سنان و تیغ تو از به هر پاس تاج و سریر
بلند مرتبه عباس بیگ گردون قدر
چو آفتاب بود توسن تو چرخ منیر
به نفس نامیه گر بنگرد مهابت تو
بقم برآید ازین پس به رنگ برگ زریر
ثبات عهد توگر عکس بر زمان فکند
زمانه را نکند گردش فلک تغییر
سد آفتاب سیاهی ز خاطرش نبرد
کسی که بخت عدویت در آیدش به ضمیر
محیط و مرکز گوی زمین شود همه نور
اگر به مهر دهی پرتوی زرای منیر
فتد در آینه گرعکس رای انور تو
به هیچ وجه نگردد در آب رنگ پذیر
به جای قطره کشد در به رشته باران
به دست یاری بحر کف تو ابر مطیر
اگر ز خاتم حفظت نشان پذیرد موم
به مهر خویشتن آید برون ز قعر سعیر
خواص بخت جوانت به هر که سایه فکند
فلک به گردش سال و مهش نسازد پیر
لباس هستی جاوید نادر افتادهست
ولی دریغ که بر قد قدرتست قصیر
عدو که در جگرش آب نیست ، هر که نمود
توجه از توبه او غافلیست بی تدبیر
فلک که بسته به زنجیر کهکشان کمرش
به تیغ سر بشکافیش تا کمر زنجیر
اگر نگردی از آزار مور آزرده
بدوزی از سر سد گام چشم مور به تیر
صلاح جویی تدبیر تو پدید آرد
میان آتش و آب اتحاد شکر و شیر
سپهر منزلتا بندهٔ درت وحشی
که نیستش ز مقیمان در گه تو گزیر
اگر چه بود به خدمت به چشم دور ولی
نداشت جان و دلش در ملازمت تقصیر
دمی نرفت که چشم و لبش به یاد درت
نکرد گریهٔ زار و نکرد نالهٔ زیر
هزار شکر که آمد به عیش خانهٔ وصل
تنی که بود به زندان سرای هجر اسیر
دلش که مرغ قفس بود وز نوا مانده
به شاخسار وصال تو برکشید صفیر
تلطفی که ندارد به جز تو پشت و پناه
عنایتی که ترا دارد از صغیر و کبیر
غرض که آمده اندر پناه دولت تو
ز حال او نظر التفات باز مگیر
همیشه تا به نه اقلیم چرخ این وضع است
که آفتاب بود پادشاه و تیر دبیر
به نام بخت تو هر دم به بارگاه قضا
کند دبیر قدر منصب دگر تحریر
شمارهٔ ۲۲ - در خیمهٔ سوداگردان: درون خیمه سوداگران نیستشمارهٔ ۲۴ - به مفت نیز نیرزد: زری که میطلبم دوش لطف فرمودی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یگانهٔ دو جهان زبده و خلاصه عهد
تویی که مهر و سپهرت ندیده شبه و نظیر
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که بهترین و کاملترین هستی در دو جهان. هیچ شبیه و همانندی برای محبوبت و زیباییات وجود ندارد.
سوار عزم تو هرجا که رخش حکم جهاند
دوید بر اثر او جنیبت تقدیر
هوش مصنوعی: هرجا که اراده تو باشد، اسب تو به سرعت حرکت میکند و در این مسیر، سرنوشت تو نیز پیش میآید.
ز لشکر تو سواری اگر برون تازد
کند حصار فلک را به حملهای تسخیر
هوش مصنوعی: اگر یکی از سواران لشکر تو به میدان بیاید، میتواند آسمان را به چالش بکشاند و تسخیر کند.
دو عمدهاند برابر به سد جهان لشکر
سنان و تیغ تو از به هر پاس تاج و سریر
هوش مصنوعی: در دو چیز اصلی و مهم، دنیا به جنگ و نزاع میافتد: یکی نیروهای نظامی و دیگری قدرت و سلطه تو. این دو در هر زمانی و در هر جایی، مانع از تاج و تخت و مقام دیگران میشوند.
بلند مرتبه عباس بیگ گردون قدر
چو آفتاب بود توسن تو چرخ منیر
هوش مصنوعی: عباس با مقام و شخصیت بالایی که دارد، مانند خورشید در آسمان درخشان و تابناک است و مانند اسبی است که بر روی مدار آسمان میتازد.
به نفس نامیه گر بنگرد مهابت تو
بقم برآید ازین پس به رنگ برگ زریر
هوش مصنوعی: اگر نفس وجودی تو را بنگرد، از عظمت تو به زودی چهرهاش سر به زیر میاندازد و مانند برگ زرین رنگش تغییر میکند.
ثبات عهد توگر عکس بر زمان فکند
زمانه را نکند گردش فلک تغییر
هوش مصنوعی: اگر وفای تو مانند تصویری در زمان باشد، زمان دیگر نمیتواند بر گردش خود اثر بگذارد و دنیای گردان تغییر نکند.
سد آفتاب سیاهی ز خاطرش نبرد
کسی که بخت عدویت در آیدش به ضمیر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند سایهی تاریکی را از ذهن خود دور کند اگر شانس دوستی با او روی آورد.
محیط و مرکز گوی زمین شود همه نور
اگر به مهر دهی پرتوی زرای منیر
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت به دنیا ببخشید، همه جا همچون گوی زمین پر از نور و روشنی خواهد شد.
فتد در آینه گرعکس رای انور تو
به هیچ وجه نگردد در آب رنگ پذیر
هوش مصنوعی: اگر در آینه تصویر تو را ببینیم، به هیچ عنوان در آب رنگ نخواهد گرفت.
به جای قطره کشد در به رشته باران
به دست یاری بحر کف تو ابر مطیر
هوش مصنوعی: به جای اینکه فقط یک قطره باران به دست آورد، از دریای وسیع و رحمت الهی بهرهمند شو و مانند ابری پربار، فراوانی و نعمت را تجربه کن.
اگر ز خاتم حفظت نشان پذیرد موم
به مهر خویشتن آید برون ز قعر سعیر
هوش مصنوعی: اگر نشانی از نشانهای داشته باشی، مانند آن که موم با مهر خود از عمق شعله دوزخ نجات یابد.
خواص بخت جوانت به هر که سایه فکند
فلک به گردش سال و مهش نسازد پیر
هوش مصنوعی: خلاقیت و شانس جوانیات بر هر کسی که تأثیر بگذارد، نمیگذارد که زمان و دوران، تو را پیر کند.
لباس هستی جاوید نادر افتادهست
ولی دریغ که بر قد قدرتست قصیر
هوش مصنوعی: لباس وجود جاودانهای که به نادر و کمیاب است، به زمین افتاده و افسوس که بر قامت قدرت، اندازهاش کوچک و کم است.
عدو که در جگرش آب نیست ، هر که نمود
توجه از توبه او غافلیست بی تدبیر
هوش مصنوعی: دشمنی که در دلش مهربانی وجود ندارد، هر کسی که به او توجه کند و از توبهاش غافل باشد، نادان است.
فلک که بسته به زنجیر کهکشان کمرش
به تیغ سر بشکافیش تا کمر زنجیر
هوش مصنوعی: آسمان که در زنجیر کهکشان گرفتار است، باید با نیرویی قوی آن را شکست و زنجیرهایش را برید.
اگر نگردی از آزار مور آزرده
بدوزی از سر سد گام چشم مور به تیر
هوش مصنوعی: اگر از آزار مورچگان ناراحت نباشی، میتوانی با آرامش و دقت به کارهای خود ادامه دهی و به طبیعت اطرافت توجه کنی.
صلاح جویی تدبیر تو پدید آرد
میان آتش و آب اتحاد شکر و شیر
هوش مصنوعی: تلاش تو در جستجوی حل مشکلات، رابطهای را بین دو موضوع بسیار متفاوت مانند آتش و آب به وجود میآورد که شبیه به ترکیب شیر و شکر است.
سپهر منزلتا بندهٔ درت وحشی
که نیستش ز مقیمان در گه تو گزیر
هوش مصنوعی: در این بیت به تشبیه سرنوشت و مقام انسان پرداخته شده است. شاعر به این نکته اشاره میکند که او مانند بندهای است که در آستانه درگاه معشوق ایستاده و از دیگرانی که در آسایش و آرامش زندگی میکنند، بیبهره است. این حالت به نوعی نشاندهنده وابستگی و تعلق خاطر به محبوب است، در حالی که او خود را در حاشیه و دور از آسایش دیگران میبیند.
اگر چه بود به خدمت به چشم دور ولی
نداشت جان و دلش در ملازمت تقصیر
هوش مصنوعی: هرچند که به نظر میرسد در خدمتگزاری کوشیده و دلسوز بوده است، اما در واقع در وفاداری و خدمات خود کمکاری کرده است.
دمی نرفت که چشم و لبش به یاد درت
نکرد گریهٔ زار و نکرد نالهٔ زیر
هوش مصنوعی: مدتی نگذشت که او به یاد در تو، چشمانش را به گریه و لبهایش را به ناله درآورد.
هزار شکر که آمد به عیش خانهٔ وصل
تنی که بود به زندان سرای هجر اسیر
هوش مصنوعی: هزار بار سپاس که کسی که در زندان جدایی گرفتار بود، اکنون به خوشی و لذت وصل آمده است.
دلش که مرغ قفس بود وز نوا مانده
به شاخسار وصال تو برکشید صفیر
هوش مصنوعی: دل او مانند مرغی در قفس است که از آواز و نوای عشق تو به شاخسار وصال تو، امیدوار و سرحال شده است.
تلطفی که ندارد به جز تو پشت و پناه
عنایتی که ترا دارد از صغیر و کبیر
هوش مصنوعی: محبت و لطفی که هیچ کس دیگر انجام نمیدهد، تنها از سوی توست و حمایت و توجهی که تو به همه، بزرگ و کوچک، داری، بینظیر است.
غرض که آمده اندر پناه دولت تو
ز حال او نظر التفات باز مگیر
هوش مصنوعی: من به دنبال این هستم که در چتر حمایت تو قرار بگیرم، پس لطفاً توجه خود را از حال من برنگردانید.
همیشه تا به نه اقلیم چرخ این وضع است
که آفتاب بود پادشاه و تیر دبیر
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که همیشه در تمامی نقاط جهان، وضعیت به این شکل است که خورشید به عنوان پادشاه و تیر (سهیل) به عنوان نویسنده یا دبیر عمل میکند. این به نوعی نشاندهندهی قدرت و سلطه خورشید بر زندگی و حیات در زمین است، و همچنین نقش مهمی که ستارگان در سازماندهی و نظم آسمانی دارند.
به نام بخت تو هر دم به بارگاه قضا
کند دبیر قدر منصب دگر تحریر
هوش مصنوعی: به نام بخت، هر لحظه در کاخ سرنوشت، نویسنده سرنوشت، مقام جدیدی برای تو به ثبت میرساند.