شمارهٔ ۳۷
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
میرود بیشتر آنجا که بلا بیسپر است
شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا
با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است
چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۳۷ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1394/08/17 13:11
وحشی بافقی
شاعر عاشق
شاعری که بیشتر باید خوانده شود
این شعر او شاهکار بود
به دل من نشست
سپاس از سایت خوب گنجور
1396/04/22 14:07
واقعا زیبا و قشنگ
1396/05/16 14:08
در این شعر اونجایی که میگه "شمع سرگرم به تاج سر خویش است چرا" منظورش چیه دقیقا؟ میخواد بگه که اهمیت تو مثل اهمیت سر بر کالبد تن هستش ؟
ممنونم
1397/02/16 14:05
بسیار زیبا و عالی