گنجور

شمارهٔ ۳۰۶

کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی
آنروز آمدی که نثاری نداشتم
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خندید و گفت من به تو کاری نداشتم
شد مانع نشستنم از خاک راه خویش
خاکم به سر که قدر غباری نداشتم
پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار
هرگز به دست دست نگاری نداشتم
در مجلسی میانه جمعی نبود یار
کانجا پی نظاره کناری نداشتم
وحشی مرا به هیچ گلستان گذر نبود
کز نوگلی فغان هزاری نداشتم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی بود کز تو جان فکاری نداشتم
درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
هوش مصنوعی: کی بود که من از تو جدا بودم و نگرانی‌ای نداشتم؛ در دل درد یا ناله‌ای نمی‌کردم.
تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی
آنروز آمدی که نثاری نداشتم
هوش مصنوعی: تا زمانی که جانم در اوج بود، تو در دستانم قرار نگرفتی؛ اما آن روزی که از من چیزی نداشتی، سراغم آمدی.
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خندید و گفت من به تو کاری نداشتم
هوش مصنوعی: به او گفتم که کارهای تو باعث شده که من بخندم، او با خنده‌ای پاسخ داد و گفت من هیچ ارتباطی با تو ندارم.
شد مانع نشستنم از خاک راه خویش
خاکم به سر که قدر غباری نداشتم
هوش مصنوعی: از نشستن بر خاک راه خودم مانع شده‌ام، چون خاک بر سرم ریخته است و من حتی به اندازه یک غبار هم ارزش نداشتم.
پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار
هرگز به دست دست نگاری نداشتم
هوش مصنوعی: دایماً عشق بر سرم سایه‌افکنده بود و هیچ‌گاه نتوانستم به عشق خود به صورت مکتوب و واضح بیانش کنم.
در مجلسی میانه جمعی نبود یار
کانجا پی نظاره کناری نداشتم
هوش مصنوعی: در جمعی که بودم، هیچ دوستی نبود، زیرا در آنجا جایی برای تماشا و تفرج نداشتم.
وحشی مرا به هیچ گلستان گذر نبود
کز نوگلی فغان هزاری نداشتم
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه نتوانستم به هیچ گلستانی بروم، زیرا از هر گل نو، صدای فریاد و اندوهی در دل داشتم.

خوانش ها

شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش محمدرضا خوشدل
شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/19 03:03

این بیت خیلی خوبه:
گفتم ز کار بُــرد مرا ..!