گنجور

شمارهٔ ۲۵۰

کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او
تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش
جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز
بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش
دست برخنجر خرامان می‌رود آن ترک مست
مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش
فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت
گرچه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
هوش مصنوعی: کوه‌نورد به خاطر یاد شیرین و لبِ جان، جان شیرینش را پرورش داد و جز تیشه‌ای در دستش هیچ چیز دیگر نداشت.
آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او
تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش
هوش مصنوعی: کسی که تاروپودش مانند استخوان است و ظاهری خشن دارد، به سوی او برو و ببین که چطور آتش فراق او، او را به خاکستر تبدیل کرده است.
جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز
بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش
هوش مصنوعی: در روز قیامت، همه از خاک برمی‌خیزند و به خاطر بیماری‌هایی که سبب مرگ غم‌انگیز مردم شده، بر درگاه او تجمع می‌کنند.
دست برخنجر خرامان می‌رود آن ترک مست
مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش
هوش مصنوعی: دست آن جوان شنگول و زیبا بر روی خنجرش می‌چرخد، در حالی که عده‌ای به او نگاه می‌کنند و در دل آرزوی او را دارند.
فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت
گرچه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش
هوش مصنوعی: در ذهن من همیشه تصویر زلف تو وجود دارد، حتی اگر که آن زلف به موهای نازک و کم‌پشتی تبدیل شده باشد.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۵۰ به خوانش عندلیب