شمارهٔ ۲۳۶
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محالست تمنا نکند کس
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
آه این چه غرور است که سد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
چندین سر بی جرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
وحشی سبب ناز و تغافل همه حسن است
حسن ار نبود این همه اینها نکند کس
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محالست تمنا نکند کس
هوش مصنوعی: کسی که به خود مغرور است، به آدمهایی اهمیت میدهد که در درگاهش جایی ندارند. در واقع، این افراد به وصالی که ممکن نیست، هیچگاه خواستار نمیشوند.
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
هوش مصنوعی: ای یوسف مصری، تو که در میان فروشندگان نمیمانی، چگونه میتوان بیعانهای برای جان کسی قرار داد که هیچکس حاضر به معامله نیست؟
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهی یعقوب و زلیخا دلبسته و عاشق یکدیگر نیست و کسی نمیتواند همانند آنها احساسات و عشق را درک کند.
مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
هوش مصنوعی: مرغ دل ما کیست؟ اگر سرنوشت اینگونه است، حتی سیمرغ هم به دام میافتد و کسی برای او نگران نمیشود.
آه این چه غرور است که سد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
هوش مصنوعی: آه، این چه افتخاری است که حتی قاتل هم از دور نمیتواند تماشا کند و کسی را به خود جذب نکند.
چندین سر بی جرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
هوش مصنوعی: در آنجا چندین نفر بیگناه به دار آویخته شدهاند، اما هیچکس حاضر نیست یک بار هم به خاطر ناز و محبت، سر خود را بالا ببرد.
وحشی سبب ناز و تغافل همه حسن است
حسن ار نبود این همه اینها نکند کس
هوش مصنوعی: اگر زیبایی وجود نداشت، هیچکس ناز و بیتوجهی را نمیکرد. تمام ناز و بیتوجهیها به خاطر زیبایی است، پس زیبایی خود عامل تمام این جذابیتهاست.
حاشیه ها
1394/03/24 11:05
شهرزاد
تقریبا هر کجا که «سد» در غزل های وحشی آمده مقصود «صد» بوده و باید درست شود
1398/02/30 23:04
شاهین
دهخدا:
1 : [سَ] (عدد، ص، اِ) صد عدد یکصد عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژیرودکی فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر فتاده سدهزاران کلج بر کلجشاکر بخاری به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت بسد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت عمارهء مروزی همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست همچو آگنده به سد رنگ نگارین سیرنگ فرخی
2 : کنایت از عدد بسیار، بی شمار سدمرده حلاج بودن؛ کنایه از: از عهدهء همه کس برآمدن رجوع به صد شود.
صد یا سد تفاوتی نیست
صورت نگارشش در گذشته با س بوده و امروز با ص در هر دو معنی یکیست