گنجور

شمارهٔ ۲۳۱

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز
کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله
اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز
وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی
اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز
با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا
شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز
خنده‌ات بر خود نیامد پاره‌ای بر خود بخند
از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز
تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است
این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز
ساده دل وحشی که می‌داند ترا احوال چیست
وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز
هوش مصنوعی: ای دلم، تو بدون هیچ گناهی در زندانی و همچنان در بند هستی. با وجود این وضعیت، هنوز هم آرزوهایت زنده‌اند و انتظار بهبود را می‌کشی.
کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله
اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز
هوش مصنوعی: اگر کوه بودی، باید از جای خود تکان می‌خوردی. ای کاش می‌توانستم به صبوری تو تحسین کنم که با وجود این همه دلخوری، هنوز راضی و خوشحالی.
وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی
اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز
هوش مصنوعی: زمانی می‌رسد که از دیوانگی، این زنجیر و بندی که دارم پاره خواهد شد. با وجود اینکه به من الهام شده است، هنوز هم این پیوندهای سست و بی‌دوام با من وجود دارند.
با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا
شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز
هوش مصنوعی: با وجود همه خدماتی که انجام دادی، اگر پذیرفتی من را، آیا این شرم تو نیست که هنوز غلامی را بدون خداوندی داشته باشی؟
خنده‌ات بر خود نیامد پاره‌ای بر خود بخند
از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز
هوش مصنوعی: تو به خودت بخند، چون لبخندت برای دیگران نمایان نیست. توانایی خندیدن به خودت را پیدا کن، زیرا هنوز منتظری که لبخند شیرین او را ببینی.
تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است
این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به خود آسیب برسانی؟ دیگر بس است! هنوز این درخت کهن آرزو را نتوانسته‌ای از ریشه برکنی.
ساده دل وحشی که می‌داند ترا احوال چیست
وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز
هوش مصنوعی: بند دل‌سپرده و بی‌خبر از واقعیت، به این که او از حال تو مطلع است و هنوز فکر می‌کند که می‌تواند تو را به درستی راهنمایی کند.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش محمدرضا خوشدل
شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش یاسین ریاحی
شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش عندلیب