گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در ستایش علی (ع)

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی
به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی
ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب
به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی
چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی
ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی
به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده
عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی
بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل
ولی بی تیغ جانان بر نمی‌آید به آسانی
فغان کز آتش غم استخوانم گشت خاکستر
نماند آنهم که می‌کردم سگش را برگ مهمانی
منم زان یوسف گل پیرهن نومید افتاده
حزین در گوشهٔ بیت الحزن چون پیر کنعانی
ز دور چرخ دولابی به چاه غم فرورفته
ز احکام قضای آسمانی گشته زندانی
بهار و هرکسی با لاله رخساری به گلزاری
من و داغ دل و کنج فراق و سد پشیمانی
به روی لاله در صحرا غزالان در قدح نوشی
به بوی غنچه در گلشن هزاران در غزلخوانی
حریم دشت گشت از سبزهٔ ترکان فیروزه
چمن گردید از گلنار پر یاقوت رمانی
ز گل گلهای آتشناک سر بر زد ز هر جانب
عیان شد باغ را داغی که بر دل بود پنهانی
ادیم خاک عطر آمیز گردید از سهیل گل
حریم و بوستان گشت از چراغ لاله نورانی
نفیر ناله بلبل بلند آوازه شد هر سو
به تخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
سر پیوسته دارد با عصا در بوستان نرگس
مگر بر درگه گل نصب کردندش به دربانی
نمی‌دانم که پیک باد صبحی از کجا آمد
که پیشش سبزه و گل بر زمین سودند پیشانی
مگر آمد ز درگاه شریف آسمان قدری
که دارد خاک راهش سد شرف بر تاج سلطانی
امام انس و جن ، شاه ولایت ، سرور غالب
که می زیبد گدای آستانش را سلیمانی
اگر در بیشهٔ گردن ز صیت عدل او باشد
اسد در هم دراند ثور را چون گاو قربانی
نسیمی کز حریم روضه‌اش آید عجب نبود
اگر بخشد به طفلان نباتی روح حیوانی
ز راح روح بخش مهر او خصم است بی‌بهره
بلی کی بهره (ور) باشد جماد از روح انسانی
به سلطانی نشان مهرش، اگر آباد خواهی دل
که بی والی چو باشد ملک رو آرد به ویرانی
دل سخت عدو خون می‌شود از تاب شمشیرش
شعاع مهر ساز سنگ را لعل بدخشانی
اگر یابد خبر از ریزش دست گهر بارش
صدف دیگر ندارد کاسه پیش ابر نیسانی
کجا کان لاف بخشش با کف جودش تواند زد
چه داند رسم لطف و شیوه بخشش قهستانی
عجب نبود که دارد گرگ پاس گله‌اش چون سگ
اگر سگبان درگاهش کند آهنگ سلطانی
به روز رزم اگر سازد علم تیغ درخشان را
دواند بر سر خصم سیه‌دل رخش جولانی
نهد رو در بیابان گریز از تاب شمشیرش
چنان کز شعله آتش رمد غول بیابانی
شها در شیوه مدحت سرایی آن فسون سازم
که چون ره آورد هاروت فکرم در فسون خوانی
به افسون سخن بندم زبان نکته گیری را
که خود را بی‌نظیر عصر داند در سخندانی
نیم آنکس که دزدم گوهر مضمون مردم را
چو بحر طبع دربار آورم در گوهر افشانی
به ملک نظم بعضی می‌کنند از خسروی دعوی
که شعر شاعران کهنه را سازند دیوانی
سراسر دزد ناشاعر تمامی پیش خود برپا
برابر مونس خاطر پس سر دشمن جانی
جمادی چند اما کوه دانش پیش خود هر یک
نشسته گوش بر آواز چون دزدان تالانی
که در دم بر تو خوانند از طریق خود پسندیها
چو مضمونی ز نظم خود بر آن سنگین دلان خوانی
ز کافر ماجرایی طبعشان را کی قبول افتد
اگر خوانی بران ناقابلان آیات قرآنی
از آن دزدان ناموزون بی انصاف ناشاعر
شد آن مقدارها بیقدر آیین سخندانی
که هر جا سحر ساز نکته پردازیست در عالم
ز عریانی بود در جامه رندان چوپانی
دلا وحشی صفت یک حرف بشنود در لباس از من
مکش سر در گریبان غم از اندوه عریانی
ببین آب روان را با وجود آن روان بخشی
که از عریان تنی می‌لرزد از باد زمستانی
خوش آن کو بر در دونان نریزد آبروی خود
به کنج فقر اگر جانش برون آید ز بی نانی
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی
الاهی تا مه نوکشتی خود را نگون بیند
درین دریا که از توفان دورش نوح شد فانی
خسی کز بهر مهرت در کناری می‌کشد خود را
چو کشتی باد سرگردان در این دریای توفانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی
به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی
هوش مصنوعی: دل من برای زیبایی و چهره‌ی معشوق به شدت جنب و جوش دارد و از آشفته‌گی و سردرگمی در این دنیا می‌ترسد. ای کاش کسی دیگر نیز در این پریشانی گرفتار نشود.
ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب
به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی
هوش مصنوعی: نمی‌توانی از ما جان بگیری، پس به خاطر این دشنامی که می‌دهی، از لب‌هایت که پر از آرزوهای بی‌خیال است، گله نکن. چرا باید این‌قدر به خودت زحمت بدهی؟
چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی
ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی
هوش مصنوعی: در دل من زخم‌هایی وجود دارد که ناشی از تیرهای بدخواهی اوست. این تیرها همچون پیکان‌های خونین، دل را پر از درد کرده‌اند.
به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده
عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و ارزشمند بودن لبان کسی اشاره شده است که به جان و روح انسان اهمیت می‌دهد. این لب‌ها همچون لعل و سنگ قیمتی هستند، و گویی صاحب آن‌ها به خاطر جذابیت و دلنشینی‌شان، ارجمند و ارزشمند به نظر می‌رسند.
بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل
ولی بی تیغ جانان بر نمی‌آید به آسانی
هوش مصنوعی: من درصدم که با هر تلاشی جانم را از غم رها کنم، اما بدون عشق و محبت معشوق، این کار به سادگی ممکن نیست.
فغان کز آتش غم استخوانم گشت خاکستر
نماند آنهم که می‌کردم سگش را برگ مهمانی
هوش مصنوعی: ناله و فریادی که از درد و غم برمی‌آید، باعث شده که جانم خشک و خاکستر شود. حتی آنچه را که قبلاً به عنوان نشانهٔ مهمانی خود می‌دانستم، دیگر چیزی از آن باقی نمانده است.
منم زان یوسف گل پیرهن نومید افتاده
حزین در گوشهٔ بیت الحزن چون پیر کنعانی
هوش مصنوعی: من مانند یوسف هستم که لباسش را به خاطر ناامیدی از دست داده و در گوشه‌ای از درد و غم نشسته‌ام، شبیه پیرمردی از مصر که در عذاب و اندوه است.
ز دور چرخ دولابی به چاه غم فرورفته
ز احکام قضای آسمانی گشته زندانی
هوش مصنوعی: از دور چرخ زمان، انسان در چاه غم گرفتار شده و به دلیل سرنوشت‌های مقدر شده، به نوعی زندانی شده است.
بهار و هرکسی با لاله رخساری به گلزاری
من و داغ دل و کنج فراق و سد پشیمانی
هوش مصنوعی: بهار و زیبایی و هر فردی با چهره‌ای زیبا به باغ گل آمده‌اند، اما من درگیر درد دل و جدایی و حسرت‌های گذشته هستم.
به روی لاله در صحرا غزالان در قدح نوشی
به بوی غنچه در گلشن هزاران در غزلخوانی
هوش مصنوعی: در دشت، غزالان به زیبایی لاله‌ها می‌نگرند و در کنار گل‌ها، عطر غنچه‌ها پیچیده است. در این فضا، صدای شاعرانه‌ای مانند غزل‌خوانی هزاران نفر به گوش می‌رسد.
حریم دشت گشت از سبزهٔ ترکان فیروزه
چمن گردید از گلنار پر یاقوت رمانی
هوش مصنوعی: دشت به زیبایی سبز و پر گل شده است و چمن‌ها از گل‌های قرمز پر شده‌اند، به طوری که به جواهرات و زیبایی‌های دلربا می‌مانند.
ز گل گلهای آتشناک سر بر زد ز هر جانب
عیان شد باغ را داغی که بر دل بود پنهانی
هوش مصنوعی: از گل‌های آتشین، سر برآورد و از هر سو، باغ داغی را که در دل نهان بود، آشکار ساخت.
ادیم خاک عطر آمیز گردید از سهیل گل
حریم و بوستان گشت از چراغ لاله نورانی
هوش مصنوعی: زمین با عطر و بویی خوش‌آمیز پر شد و گلی به نام سهیل در آن شکوفا گشت، به طوری که باغ و بوستان از روشنی لاله روشن و تابناک شد.
نفیر ناله بلبل بلند آوازه شد هر سو
به تخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
هوش مصنوعی: صدای ناله بلبل در همه جا پیچید و هر جا را در باغ گل به صدا درآورد. گل دیگری به صدا درآورده و نشان از ورود یک فرمانروایی جدید است.
سر پیوسته دارد با عصا در بوستان نرگس
مگر بر درگه گل نصب کردندش به دربانی
هوش مصنوعی: در باغ نرگس، سر عصا را به دقت نگه‌داشته‌اند، گویی که او را برای خدمت در درگاه گل‌ها منصوب کرده‌اند.
نمی‌دانم که پیک باد صبحی از کجا آمد
که پیشش سبزه و گل بر زمین سودند پیشانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که این نسیم صبحگاهی از کجا آمده که سبزه و گل را بر روی زمین به زیبایی پراکنده کرده است.
مگر آمد ز درگاه شریف آسمان قدری
که دارد خاک راهش سد شرف بر تاج سلطانی
هوش مصنوعی: آیا کسی از مقام والا و بزرگ آسمان به زمین آمده است که چنین ارزشی دارد که خاکی که زیر پایش است، اعتبارش از تاج سلطنت بیشتر است؟
امام انس و جن ، شاه ولایت ، سرور غالب
که می زیبد گدای آستانش را سلیمانی
هوش مصنوعی: امام مأموری است که هم انسان‌ها و هم جن‌ها به او احترام می‌گذارند. او شاه اقتدار و قدرت است و آنچه در دست دارد، برتر از همه است. حتی مقام و منزلت او به گونه‌ای است که گداها نیز سعادتمند می‌شوند اگر در آستان او باشند. او به قدری بزرگ و محترم است که به سلیمان، پیامبر بزرگ، نیز تشبیه می‌شود.
اگر در بیشهٔ گردن ز صیت عدل او باشد
اسد در هم دراند ثور را چون گاو قربانی
هوش مصنوعی: اگر در جنگل به خاطر عدالت او صدای شجاعتی شنیده شود، شیر هم گاو را مانند قربانی می‌درد.
نسیمی کز حریم روضه‌اش آید عجب نبود
اگر بخشد به طفلان نباتی روح حیوانی
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از باغ عبور کند، تعجبی ندارد اگر به کودکان گیاهی جان و زندگی ببخشد.
ز راح روح بخش مهر او خصم است بی‌بهره
بلی کی بهره (ور) باشد جماد از روح انسانی
هوش مصنوعی: هر که از راه محبت و دوستی آن یار بهره‌مند نیست، قطعا دشمن اوست. چگونه می‌تواند یک چیز بی‌روح و بی‌جان (مانند اجسام بی‌جان) چیزی از روح انسانی و قدرت احساس را داشته باشد؟
به سلطانی نشان مهرش، اگر آباد خواهی دل
که بی والی چو باشد ملک رو آرد به ویرانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دل خود را آباد کنی، باید نشان عشق و محبت را در زندگی‌ات پیدا کنی، زیرا بدون وجود کسی برای اداره‌اش، مانند سرزمینی بدون ولی، دل به ویرانی می‌گراید.
دل سخت عدو خون می‌شود از تاب شمشیرش
شعاع مهر ساز سنگ را لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: دل سنگی دشمن از شدت ضربه شمشیرش به شدت خونین می‌شود، همچنان که پرتو مهر، سنگ را به گوهر زیبای بدخشانی تبدیل می‌کند.
اگر یابد خبر از ریزش دست گهر بارش
صدف دیگر ندارد کاسه پیش ابر نیسانی
هوش مصنوعی: اگر خبری از دست دادن جواهراتش به گوشش برسد، دیگر صدف نمی‌تواند کاسه‌اش را زیر باران بگذارد.
کجا کان لاف بخشش با کف جودش تواند زد
چه داند رسم لطف و شیوه بخشش قهستانی
هوش مصنوعی: کجا ممکن است کسی که با بخشش‌هایش لاف می‌زند، بتواند با دست سخاوتش بخششی انجام دهد؟ او چه می‌داند که لطف و شیوه بخشش چگونه است؟
عجب نبود که دارد گرگ پاس گله‌اش چون سگ
اگر سگبان درگاهش کند آهنگ سلطانی
هوش مصنوعی: عجیب نیست که گرگ در دور و بر گله‌اش مثل سگ رفتار کند، اگر چوپان به او نزدیک شود و قصد سلطنت داشته باشد.
به روز رزم اگر سازد علم تیغ درخشان را
دواند بر سر خصم سیه‌دل رخش جولانی
هوش مصنوعی: در روز جنگ، اگر پرچم با تیغ درخشان بالا رود، بر سر دشمن تیره‌دل ضربه‌ای خواهد زد که او را به خاک می‌زند.
نهد رو در بیابان گریز از تاب شمشیرش
چنان کز شعله آتش رمد غول بیابانی
هوش مصنوعی: خود را در بیابان پنهان کن و از ضربه‌ی شمشیر او بگریز، همان‌طور که موجودی بزرگ و ترسناک از شعله‌های آتش فرار می‌کند.
شها در شیوه مدحت سرایی آن فسون سازم
که چون ره آورد هاروت فکرم در فسون خوانی
هوش مصنوعی: من در هنر مدح‌خوانی چنان جادو و فسون‌هایی را می‌سازم که فکر و اندیشه‌ام مانند هاروت، به جادوگری در الفاظ و شعر مشغول شود.
به افسون سخن بندم زبان نکته گیری را
که خود را بی‌نظیر عصر داند در سخندانی
هوش مصنوعی: من با زبانی فریبنده سخن می‌گویم که شخصی که خود را در هنر بیان بی‌نظیر می‌داند، تحت تأثیر قرار گیرد.
نیم آنکس که دزدم گوهر مضمون مردم را
چو بحر طبع دربار آورم در گوهر افشانی
هوش مصنوعی: نیمه کسی که سخنانش به سرقت رفته، مانند دریا و عمق طبعش را در محفل شعر و کلام به نمایش می‌گذارد.
به ملک نظم بعضی می‌کنند از خسروی دعوی
که شعر شاعران کهنه را سازند دیوانی
هوش مصنوعی: برخی از افراد با ادعای پادشاهی، تلاش می‌کنند تا آثار شعرای قدیمی را جمع‌آوری و به‌صورت یک کتاب منظم منتشر کنند.
سراسر دزد ناشاعر تمامی پیش خود برپا
برابر مونس خاطر پس سر دشمن جانی
هوش مصنوعی: تمامی دزدان بدون هنر به سادگی در برابر هم نشسته‌اند و در کنار همدل خود، نقشه‌هایشان را می‌کشند. پس به سراغ دشمن جان بروید.
جمادی چند اما کوه دانش پیش خود هر یک
نشسته گوش بر آواز چون دزدان تالانی
هوش مصنوعی: مدت زمانی سپری شده است، اما هر کدام از کوه‌های دانش به تماشا نشسته و گوش به صدای بهرام داده‌اند، مانند دزدان پنهانی که در کمین نشسته‌اند.
که در دم بر تو خوانند از طریق خود پسندیها
چو مضمونی ز نظم خود بر آن سنگین دلان خوانی
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که به تو نظر می‌افکنند، به خاطر خودپسندی‌هایت، مانند شاعری که برای دل‌های سنگین شعر می‌سراید، توجهی به تو می‌شود.
ز کافر ماجرایی طبعشان را کی قبول افتد
اگر خوانی بران ناقابلان آیات قرآنی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان انتظار داشت که کافران داستانی را بپذیرند، وقتی که آیات قرآن را با زبان خود بر بی‌ارزشان بخوانی؟
از آن دزدان ناموزون بی انصاف ناشاعر
شد آن مقدارها بیقدر آیین سخندانی
هوش مصنوعی: از آن دزدان بی‌رحم و ناعادل، آن مقدار از ارزش‌های ادبی و سخنوری که باید، تحت تأثیر قرار گرفت و بی‌ارزش شد.
که هر جا سحر ساز نکته پردازیست در عالم
ز عریانی بود در جامه رندان چوپانی
هوش مصنوعی: هر جا که سحر و جادوگری هست و کسانی نکته‌هایی را روایت می‌کنند، در جهان نیز از عریانی و بی‌پایه‌گی چیزی وجود ندارد؛ مانند رندانی که در لباس چوپان‌ها، با کمبودهایی روبرو هستند.
دلا وحشی صفت یک حرف بشنود در لباس از من
مکش سر در گریبان غم از اندوه عریانی
هوش مصنوعی: ای دل، تو که سرشار از احساس‌ها و افکار وحشی هستی، اگر فقط یک کلمه از من بشنوی، چرا در فکر و اندیشه‌ات غرق می‌شوی و خود را از غم و اندوه عریان می‌کنی؟
ببین آب روان را با وجود آن روان بخشی
که از عریان تنی می‌لرزد از باد زمستانی
هوش مصنوعی: به تماشای آب در حال جریان بایست، در حالی که شخصی برهنه از سردی باد زمستانی می‌لرزد.
خوش آن کو بر در دونان نریزد آبروی خود
به کنج فقر اگر جانش برون آید ز بی نانی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در برابر افراد بی‌خاصیت و فاقد ارزش، آبروی خود را حفظ می‌کند، حتی اگر در گوشه‌ای از فقر زندگی کند و جانش در پی نان به خطر بیفتد.
زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه
که در عرض شکایاتم حکایت گشت طولانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم در نوشتن نامه‌ام، از بیان افکار و شکایاتم جلوگیری کنم، زیرا احساس می‌کنم که این داستان‌ها و ناراحتی‌ها بسیار طولانی و مفصل شده‌اند.
الاهی تا مه نوکشتی خود را نگون بیند
درین دریا که از توفان دورش نوح شد فانی
هوش مصنوعی: ای خداوند، تا زمانی که ماه نو به خطر بیفتد و در این دریا غرق شود، که نوح با طوفان آن را از فنا نجات داد.
خسی کز بهر مهرت در کناری می‌کشد خود را
چو کشتی باد سرگردان در این دریای توفانی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق تو خود را در کناری رها کرده، مانند یک کشتی سرگردان است که در این دریای طوفانی در حال حرکت است.

حاشیه ها

1394/01/31 19:03
حمید تقوی

سد غلط است در شعر .. صد صحیح است