گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در ستایش از شاه‌طهماسب

هزار شکر که بر مسند جهانبانی
نشست باز به دولت سکندر ثانی
ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه
و گرنه بود جهان مستعد ویرانی
سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق
که چرخ داشت مهیا کلاه بارانی
محیط حادثه آماده تلاطم بود
شکست در دلش آن موجهای توفانی
به شکل زلف بتان بود در گذر گه باد
سواد عالم هستی ز بس پریشانی
اگر بر آب شدی نقش صورت بشری
ز روی آب نرفتی ز فرط حیرانی
هزار اهرمن تیره بخت دست خلاف
دراز داشت پی خاتم سلیمانی
چو نان به دست گدا بود و زر به مشت لئیم
به دست خوف و رجا حبیب انسی و جانی
سخن ز لب نتوانست راه برد به گوش
ز بسکه روز جهان تیره بود و ظلمانی
ز تیره ابر مرض آفتاب گردون رخش
برون جهاند و جهان کرد جمله نورانی
پناه عافیت جمله در جمیع جهات
ضروری همه مانند حفظ یزدانی
فلک مطیع قضا قدرت قدر فرمان
که هر چه خواست به دو داشت ایزد ارزانی
ابوالمظفر تهماسب شاه آنکه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانی
چو بار عام دهد از سران هفت اقلیم
تمام روی زمین پرشود ز پیشانی
فشاند از غضبش بر جهانیان دامن
رود به باد فنا خاک توده فانی
براق برق عنانیست حکم نافذ او
عنان او به کف امر و نهی قرآنی
به یک مشیمه تو گویی که پرورش یابند
رضای خاطر او با رضای ربانی
ز عهدهٔ کف جودش برون نیامد اگر
به جای ژاله گهر بارد ابر نیسانی
شود به کل گدایان زکات و حج واجب
کند چو دست کرم ریز او در افشانی
سخای اوست به نوعی که صورت نوعی
رسد مقارن دستش به جوهر کانی
دهند اگر به نباتات آب شمشیرش
همه شکافته سر بردمند و مرجانی
زهی سیاست عدلت چنانچه در کنفش
توان نمود به گرگ اعتماد چوپانی
به عرصه‌ای که در آرند ثقل ذره به وزن
برند صورت عدل ترا به میزانی
فلک گزند نیارد اگر شود همه تیغ
بر آنکه حفظ تو او را نمود خفتانی
اگر ز حفظ تو یک پاسبان بود ننهد
فساد پا به سر چار سوی ارکانی
نفس که نیست به غیر از هوای موج پذیر
به جان خراشی خصم تو کرد سوهانی
اگر ز رأی تو شمعی به راه دیده نهند
به کتم غیب توان دید راز پنهانی
شها ستاره سپاها سپهر گشت بسی
که یافت چون تو کسی در خور جهانبانی
به دولت تو چنانست عهد تو محکم
که تا ابد نکند با تو سست پیمانی
غرض که کار جهان را گزیر نیست ز تو
تو خود دقایق این کار خوب می‌دانی
زبان ببند و به این اختصار کن وحشی
چه شد که هست لبت عاشق ثناخوانی
سخن دراز مکش این چه طول گفتار است
خوش است مدت اقبال شاه طولانی
همیشه تا کند این فعل انحراف مزاج
که آورد خلل اندر قوای انسانی
به جسم و جان تو آسیب و آفتی مرساد
ز حل و عقد خللهای انسی و جانی
جهان به ذات تو نازان چنانکه جسم به روح
همیشه تا که بود روح جسمی و جانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هزار شکر که بر مسند جهانبانی
نشست باز به دولت سکندر ثانی
هوش مصنوعی: هزاران بار شکرگزارم که دوباره فردی مثل سکندر در مقام رهبری و فرمانروایی قرار گرفته است.
ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه
و گرنه بود جهان مستعد ویرانی
هوش مصنوعی: ستون آسمان به عنوان پایه‌ای برای سلامت پادشاهی در نظر گرفته شده است و اگر این حمایت وجود نداشت، جهان به راحتی می‌توانست دچار نابودی شود.
سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق
که چرخ داشت مهیا کلاه بارانی
هوش مصنوعی: ابرهای فتنه بر سر او سایه انداخته بودند، به طوری که زمان آماده بارش و نزول وقایع نگران‌کننده بود.
محیط حادثه آماده تلاطم بود
شکست در دلش آن موجهای توفانی
هوش مصنوعی: محیط واقعه به شدت ناپایدار و پرخطر بود و در دل آن شرایط سخت، شکست و ناکامی مانند امواج طوفانی به وجود آمده بود.
به شکل زلف بتان بود در گذر گه باد
سواد عالم هستی ز بس پریشانی
هوش مصنوعی: در این مصرع می‌گوید که مانند زلف‌های زیبا و پیچیده‌ی معشوق، دنیا و زندگی انسان‌ها تحت تأثیر باد و تغییرات است و به خاطر آشفتگی‌ها و مشکلات، ناهمواری‌هایی در عالم هستی وجود دارد.
اگر بر آب شدی نقش صورت بشری
ز روی آب نرفتی ز فرط حیرانی
هوش مصنوعی: اگر بر روی آب تصویری از چهره انسان نقش ببندد، به خاطر شدت شگفتی و حیرت، آن تصویر از روی آب نخواهد رفت.
هزار اهرمن تیره بخت دست خلاف
دراز داشت پی خاتم سلیمانی
هوش مصنوعی: هزار موجود شرور و بدبخت تلاش کردند تا به خاتم سلیمان دست یابند و دست به کارهای خلاف بزنند.
چو نان به دست گدا بود و زر به مشت لئیم
به دست خوف و رجا حبیب انسی و جانی
هوش مصنوعی: اگر گدا نانی در دست داشته باشد و چاپلوس پولی، در این حال، ترس و امید در قلب مخلص و محبتی عمیق نسبت به دوستان و جان‌ها وجود دارد.
سخن ز لب نتوانست راه برد به گوش
ز بسکه روز جهان تیره بود و ظلمانی
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی و ظلمت روزگار، صحبت از دهان بیرون نمی‌آمد و نمی‌توانست به گوش‌ها برسد.
ز تیره ابر مرض آفتاب گردون رخش
برون جهاند و جهان کرد جمله نورانی
هوش مصنوعی: از ابرهای تیره و بیماری، آفتاب آسمان چهره‌اش را بیرون آورد و جهان را به روشنی خود آراست.
پناه عافیت جمله در جمیع جهات
ضروری همه مانند حفظ یزدانی
هوش مصنوعی: همه جا نیاز به پناهگاه عافیت داریم، همان‌طور که انگار باید از حفاظت خداوند را همیشه در نظر داشته باشیم.
فلک مطیع قضا قدرت قدر فرمان
که هر چه خواست به دو داشت ایزد ارزانی
هوش مصنوعی: آسمان تحت فرمان قضا و اراده خداوند است و هر آنچه که خدا بخواهد، به سادگی در اختیار دارد و فراهم می‌کند.
ابوالمظفر تهماسب شاه آنکه ظفر
ستاده بر در اقبال او به دربانی
هوش مصنوعی: ابوالمظفر تهماسب شاه، که پیروزی و موفقیت در دست اوست، با افتخار در مقام دربانی قرار گرفته است.
چو بار عام دهد از سران هفت اقلیم
تمام روی زمین پرشود ز پیشانی
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانی عمومی از سوی رهبران هفت اقلیم صادر شود، تمامی سرزمین از پیشانی تا پایینی آن پر خواهد شد.
فشاند از غضبش بر جهانیان دامن
رود به باد فنا خاک توده فانی
هوش مصنوعی: با خشم خود بر انسان‌ها اثر می‌گذارد و سرنوشت آن‌ها را به ویرانی می‌کشاند، مثل اینکه خاک و زندگی مادی آن‌ها به محو و نابودی دچار می‌شود.
براق برق عنانیست حکم نافذ او
عنان او به کف امر و نهی قرآنی
هوش مصنوعی: براق، یعنی آن موجود سریع و درخشانی که وابسته به ارتباطات و دستورات الهی است. قدرت و اراده‌اش در تمام جهان جریان دارد و او به خوبی می‌تواند به هدایت و راهنمایی انسان‌ها بپردازد.
به یک مشیمه تو گویی که پرورش یابند
رضای خاطر او با رضای ربانی
هوش مصنوعی: تو مانند آن چیزی هستی که در آغوش مادری پرورش می‌یابد، جایی که خواسته‌های تو با خواست خداوند هماهنگ است.
ز عهدهٔ کف جودش برون نیامد اگر
به جای ژاله گهر بارد ابر نیسانی
هوش مصنوعی: اگر بارانی به جای شبنم، جواهر بریزد، باز هم سخاوت آن شخص را نمی‌توان توصیف کرد.
شود به کل گدایان زکات و حج واجب
کند چو دست کرم ریز او در افشانی
هوش مصنوعی: اگر دست بخشنده او بر گدایان بریزد، زکات و حج برای همه آنان واجب می‌شود.
سخای اوست به نوعی که صورت نوعی
رسد مقارن دستش به جوهر کانی
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت او به گونه‌ای است که زمانی که در دستش به جوهر اصلی می‌رسد، به شکلی خاص و بارز نمایان می‌شود.
دهند اگر به نباتات آب شمشیرش
همه شکافته سر بردمند و مرجانی
هوش مصنوعی: اگر به گیاهان آب داده شود، مانند شمشیری که همه چیز را می‌گشاید، رشد و شکوفایی آن‌ها بی‌نهایت خواهد بود و زیبایی‌شان مانند مرجان‌ها خواهد شد.
زهی سیاست عدلت چنانچه در کنفش
توان نمود به گرگ اعتماد چوپانی
هوش مصنوعی: سیاست و عدالت تو چنان است که حتی می‌توان به گرگ، که نماد خطر و دشمنی است، اعتماد کرد. تو به حدی ماهر هستی که می‌توانی در زیر حمایتی قوی، با هر خطر و دشواری مواجه شوی.
به عرصه‌ای که در آرند ثقل ذره به وزن
برند صورت عدل ترا به میزانی
هوش مصنوعی: در جایی که وزن ذرات به دقت اندازه‌گیری می‌شود، ظاهر عدالت تو نیز با معیار و ترازویی سنجیده خواهد شد.
فلک گزند نیارد اگر شود همه تیغ
بر آنکه حفظ تو او را نمود خفتانی
هوش مصنوعی: آسمان نمی‌تواند به کسی آسیب برساند، حتی اگر همه سلاح‌ها به کار گرفته شوند، چرا که کسی که تو را در خطر نگه داشته، در خواب آرام است.
اگر ز حفظ تو یک پاسبان بود ننهد
فساد پا به سر چار سوی ارکانی
هوش مصنوعی: اگر تو یک نگهبان داشته باشی که به خوبی از تو مراقبت کند، دیگر هیچ فساد و آسیبی به پیرامونت نخواهد رسید.
نفس که نیست به غیر از هوای موج پذیر
به جان خراشی خصم تو کرد سوهانی
هوش مصنوعی: تنها چیزی که وجود دارد، هوای تازه‌ای است که مانند موج به جان می‌رسد و دردی را به وجود می‌آورد که همچون زخم نیشی از دشمن بر جان آدمی می‌نشیند.
اگر ز رأی تو شمعی به راه دیده نهند
به کتم غیب توان دید راز پنهانی
هوش مصنوعی: اگر به لطف نظر تو نوری در مسیر قرار گیرد، می‌توان رازهای پنهان را حتی در تاریکی مشاهده کرد.
شها ستاره سپاها سپهر گشت بسی
که یافت چون تو کسی در خور جهانبانی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو ستاره‌ای در آسمان‌ها هستی، کسی که در این دنیا مانند تو پیدا نمی‌شود و شایسته رهبری و حکومت بر جهان هستی.
به دولت تو چنانست عهد تو محکم
که تا ابد نکند با تو سست پیمانی
هوش مصنوعی: وفاداری تو به عهد و پیمانی که بسته‌ای، به قدری قوی است که هیچ‌گاه در آینده نخواهد شکست و سست نخواهد شد.
غرض که کار جهان را گزیر نیست ز تو
تو خود دقایق این کار خوب می‌دانی
هوش مصنوعی: هدف این است که هیچ چیز در جهان بدون تو به انجام نمی‌رسد. تو خود به خوبی جزئیات این کار را می‌دانی.
زبان ببند و به این اختصار کن وحشی
چه شد که هست لبت عاشق ثناخوانی
هوش مصنوعی: سکوت کن و این را به این شکل بگو، وحشی! چه شده که زبان تو همواره در حال ستایش و محبت است؟
سخن دراز مکش این چه طول گفتار است
خوش است مدت اقبال شاه طولانی
هوش مصنوعی: در اینجا از طولانی‌گویی پرهیز می‌شود و به این نکته اشاره می‌کند که بهتر است صحبت‌ها کوتاه و مفید باشند. همچنین به خوبی و خوشی دوران پادشاهی اشاره شده که طولانی و مثبت است.
همیشه تا کند این فعل انحراف مزاج
که آورد خلل اندر قوای انسانی
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که این عمل نامناسب انجام شود، باعث ایجاد اختلال در نیروی انسانی می‌شود و وضعیت جسمانی را به هم می‌ریزد.
به جسم و جان تو آسیب و آفتی مرساد
ز حل و عقد خللهای انسی و جانی
هوش مصنوعی: هیچ آسیبی به جسم و جان تو نمی‌رسد، حتی از مشکلات و درهم‌ریختگی‌های انسانی و روحی.
جهان به ذات تو نازان چنانکه جسم به روح
همیشه تا که بود روح جسمی و جانی
هوش مصنوعی: این دنیا به وجود تو افتخار می‌کند، همان‌طور که جسم به روح خود عزیز است؛ زیرا تا زمانی که روح در جسم باشد و جان در آن وجود داشته باشد، این ارتباط برقرار است.