گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در ستایش میرمیران

صبح عید است و تماشاگه گیتی در شاه
شاه چون عید مجسم به سر مسند و گاه
شاه بر مسند و زربفت قبایان ز دو سو
هر طرف بند قبا بافته بربند قباه
دیده طرف کمر جاه و کله گوشه بخت
چشم بیننده به هر گوشه که افکنده نگاه
بر دربار ز بسیاری سرهای سران
عرصه خاک همه گم شده در زیر جباه
سد حشر رخش به پیراهن هر جولانگه
سد جهان غاشیه کش بر سر هر میدانگاه
تا مصلا شده راهی چو ره کاهکشان
بسکه از دیده نظارگیان پر شده راه
چشم در راه جهانی که برون فرماید
همچو خورشید بلند اختر گردون خرگاه
میرمیران سبب امن و امان جان جهان
مظهر فیض ازل ماصدق لطف الاه
مرگ در قلزم قهرش اگر افتد به مثل
جان برون بردن از آن ورطه نیارد به شناه
در جهان بارد اگر ابر ز بحر سخطش
همه جا تیغ بروید به دل برگ گیاه
سایه طایر بأسش نگذارد که شود
بیضه در فصل تموز از تف خورشید تباه
سجده درگهش ای چرخ زیاد از سرتست
مکن این بی‌ادبی راست کن آن پشت دو تاه
پیشتر زانکه بیابی ادبی بر سر این
بهتر آنست که داری ادب خویش نگاه
شاهراه نفس دشمن جاهش که در او
بر سخن راه گذر بسته ز بس ناله و آه
همچو دهلیزهٔ محنتکدهٔ ماتمیان
نیست خالی دمی از ولولهٔ وااسفاه
ای جهانی همه فرمانبر و تو فرمانده
وی تو حاجت ده و غیر از تو همه حاجتخواه
عقل غیر از تو ندیده‌ست و نبیند دگری
گر بود عاری از امثال و بری از اشباه
ذات پاک بری از شبهه گر اینست الحق
و هم ترسم که به سد دغدغه افتد ناگاه
در همان روز که فرمان تو بر عالم تاخت
رفت از ملک طبیعت به هزیمت اکراه
داری آن پایه که گر مصلحتی را به الفرض
بانگ بر نور زند باس تو کز سایه به کاه
مهر هر چند گراید به بلندی ز افق
نور او سایه اشخاص نسازد کوتاه
موج بر آب توان داشت چو جوهر بر تیغ
ضابطی گر بود از حفظ تو بر سطح میاه
طبع کافور به پا مردی آن گرمی طبع
چون سقنقور کند تقویت قوت باه
تند بادی که کند صدمه او کوه نگون
خرمن حلم ترا کج نکند یک پرکاه
زمره‌ای را بود این زعم کز آنست کسوف
که شود حایل خورشید و بصر هیأت ماه
این خلاف است دم از نور زند با رایت
روی خورشید کند چرخ به این جرم سیاه
هچ جا ملک دلی نیست که تسخیر نکرد
نام نیک تو که باشد همه جا در افواه
شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد
شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
نام نیک است کلید در دروازه دل
دل نه ملکیست که تسخیر کنندش به سپاه
دارد آنسان کرمی عفو خطا آشامت
که لبش تر نکند مایه سد بحر گناه
از سیاست نکشد یک سر مو باد بروت
گنهی را که بود سایه عفو تو پناه
دشمنت در ته چاهیست که روح از بدنش
چون پرد تا به قیامت نرسد بر لب چاه
گر کسی را نبود حشر هم او خواهد بود
که نخواهد شدن از صور سرافیل آگاه
خصم پر کید تو ریشی که شدش دستویز
عنقریب است که آویخته از تخته کلاه
بر سر مسخرگان زود شود ژولیده
آن دمی را که زند شانه به ناخن روباه
داورا نادرهٔ بی بدلان سخنم
هر دو مصراع به صدق سخن من دو گواه
همچو من نادره گویی چو کنی از خود دور
کس نباشد که به سویم فکند نیم نگاه
وحشی از شاه نظر خواه که‌اند این دگران
بس بود سد چو ترا یک نظر همت شاه
تا چنین است که از غرهٔ هر مه تا سلخ
نبود عید و مه عید نباشد هر ماه
چرخ را باد مه عید خم آن ابرو
عیدگاه و خور عرصه گه این درگاه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح عید است و تماشاگه گیتی در شاه
شاه چون عید مجسم به سر مسند و گاه
هوش مصنوعی: صبح روز عید است و جهان واقعی در حضور پادشاه، مانند عیدی که به صورت مجسم در جایگاه خود نشسته است، به تماشا درآمده است.
شاه بر مسند و زربفت قبایان ز دو سو
هر طرف بند قبا بافته بربند قباه
هوش مصنوعی: سلطان بر روی تخت نشسته است و افرادی که لباس‌های زرین بر تن دارند، از هر طرف به او نزدیک شده‌اند و با دقت بندهای لباسش را محکم می‌کنند.
دیده طرف کمر جاه و کله گوشه بخت
چشم بیننده به هر گوشه که افکنده نگاه
هوش مصنوعی: نگاه بیننده به هر جا که می‌افتد، زیبایی کمر و شکوه سر شخصی که مورد توجه است، موجب جلب نظر و تحسین می‌شود.
بر دربار ز بسیاری سرهای سران
عرصه خاک همه گم شده در زیر جباه
هوش مصنوعی: در درگاهی بزرگ، از تعداد زیاد سران و شخصیت‌های مهمی که در عالم خاکی وجود دارند، همه در زیر سایه و نفوذ سنگینی که دارند، ناپدید شده‌اند.
سد حشر رخش به پیراهن هر جولانگه
سد جهان غاشیه کش بر سر هر میدانگاه
هوش مصنوعی: رود بزرگ زندگی‌ام، با زیبایی و قدرت هر مکان را پر کرده و بر فراز هر میدانی فراتر از مرزها عظمت خود را به نمایش می‌گذارد.
تا مصلا شده راهی چو ره کاهکشان
بسکه از دیده نظارگیان پر شده راه
هوش مصنوعی: تا زمانی که به سمت مصلا (محل نماز) حرکت کردند، مانند راهی که پوشیده از کاه و کلش است، به خاطر جمعیت زیاد نظارگرانی که از دیدن آنجا مشغول تماشا بودند، مسیر پر شده بود.
چشم در راه جهانی که برون فرماید
همچو خورشید بلند اختر گردون خرگاه
هوش مصنوعی: چشم انتظار دنیایی هستم که مانند خورشید درخشان و بلندتر از همه ستاره‌ها، به وضوح ظاهر شود و به زندگی‌ام روشنی ببخشد.
میرمیران سبب امن و امان جان جهان
مظهر فیض ازل ماصدق لطف الاه
هوش مصنوعی: سرانجام مرگ، باعث امنیت و آسایش جهان است و مظهر رحمت و بخشش الهی در این زندگی ما را نجات می‌دهد.
مرگ در قلزم قهرش اگر افتد به مثل
جان برون بردن از آن ورطه نیارد به شناه
هوش مصنوعی: اگر مرگ در عمق خشم خود به کسی حمله‌ور شود، او نمی‌تواند مانند جانش از آن خطر فرار کند و به سلامت بیرون بیاید.
در جهان بارد اگر ابر ز بحر سخطش
همه جا تیغ بروید به دل برگ گیاه
هوش مصنوعی: اگر خشم خداوند مانند ابری بر جهان ببارد، در دل هر گیاهی تیغ و سوزش پدیدار خواهد شد.
سایه طایر بأسش نگذارد که شود
بیضه در فصل تموز از تف خورشید تباه
هوش مصنوعی: سایه پرنده‌ای با قدرتش اجازه نمی‌دهد که تخم مرغ‌ها در فصل تابستان از گرمای خورشید آسیب ببینند.
سجده درگهش ای چرخ زیاد از سرتست
مکن این بی‌ادبی راست کن آن پشت دو تاه
هوش مصنوعی: سجده در برابر مقام او به جان و دل انجام بده، ای روزگار، بیش از حد در این کار تردید نکن. این بی‌ادبی در حق اوست که پشت به او کنی.
پیشتر زانکه بیابی ادبی بر سر این
بهتر آنست که داری ادب خویش نگاه
هوش مصنوعی: قبل از اینکه بخواهی ادب و آداب دیگران را بیاموزی، بهتر است ادب و رفتار خودت را حفظ کنی.
شاهراه نفس دشمن جاهش که در او
بر سخن راه گذر بسته ز بس ناله و آه
هوش مصنوعی: نفس دشمن به قدری آشفته و درگیر ناگفته‌ها و غم‌هاست که دیگر جایی برای مکالمه و گفتگو باقی نمانده است. آنچنان پر از ناله و افسوس است که راه گفت‌وگو مسدود شده است.
همچو دهلیزهٔ محنتکدهٔ ماتمیان
نیست خالی دمی از ولولهٔ وااسفاه
هوش مصنوعی: مانند یک دالان از محنت و اندوه، هرگز لحظه‌ای از صدا و زاری ماتمیان خالی نیست.
ای جهانی همه فرمانبر و تو فرمانده
وی تو حاجت ده و غیر از تو همه حاجتخواه
هوش مصنوعی: ای جهانی که همه به تو فرمان می‌برند و تو خود رهبری، تویی که نیازها را برآورده می‌کنی و همه به جز تو در پی برآورده شدن نیازهایشان هستند.
عقل غیر از تو ندیده‌ست و نبیند دگری
گر بود عاری از امثال و بری از اشباه
هوش مصنوعی: هیچ عقل و فکری جز تو را نمی‌شناسد و نخواهد شناخت، حتی اگر کسی از مشابهات و اشتباهات دیگران خالی باشد.
ذات پاک بری از شبهه گر اینست الحق
و هم ترسم که به سد دغدغه افتد ناگاه
هوش مصنوعی: وجود پاک خداوند از هر گونه شک و تردید دور است. اما می‌ترسم که ناگهان به مشکلات و اضطراب‌ها دچار شوم.
در همان روز که فرمان تو بر عالم تاخت
رفت از ملک طبیعت به هزیمت اکراه
هوش مصنوعی: در همان روزی که فرمان تو بر جهان حاکم شد، طبیعت با ناچاری و نارضایتی از میدان خارج شد.
داری آن پایه که گر مصلحتی را به الفرض
بانگ بر نور زند باس تو کز سایه به کاه
هوش مصنوعی: تو آنقدر توانمند هستی که اگر ضرورتی ایجاب کند، می‌توانی به سرعت و با قدرت بر اندیشه‌ها و نورها تأثیر بگذاری، گرچه در سایه‌ها به آرامی حرکت می‌کنی.
مهر هر چند گراید به بلندی ز افق
نور او سایه اشخاص نسازد کوتاه
هوش مصنوعی: هرچند که خورشید به بلندای افق نزدیک می‌شود و نفوذش بیشتر می‌شود، اما نور او به تنهایی نمی‌تواند سایه‌ای بر شخصیت‌ها بیفکند و آن‌ها را کوچک کند.
موج بر آب توان داشت چو جوهر بر تیغ
ضابطی گر بود از حفظ تو بر سطح میاه
هوش مصنوعی: موج‌ها بر روی آب قدرت دارند، همان‌طور که جوهر بر لبه‌ی تیز یک قلم می‌تواند بماند، اگر تو با دانش و آگاهی بر روی این سطح باقی بمانی.
طبع کافور به پا مردی آن گرمی طبع
چون سقنقور کند تقویت قوت باه
هوش مصنوعی: شخصی با روحیه‌ای سرد و آرام مانند کافور، اگر به گرمی روحیات دیگران نزدیک شود، می‌تواند قوت و انرژی خود را تقویت کند و به نوعی قدرتمندتر شود.
تند بادی که کند صدمه او کوه نگون
خرمن حلم ترا کج نکند یک پرکاه
هوش مصنوعی: نسیم تندی که می‌تواند کوه را آسیب برساند، نمی‌تواند بر شکیبایی و صبر تو اثر بگذارد، حتی اگر به اندازه یک پر کاه باشد.
زمره‌ای را بود این زعم کز آنست کسوف
که شود حایل خورشید و بصر هیأت ماه
هوش مصنوعی: گروهی بر این باورند که کسوف به دلیل پوشاندن نور خورشید به وجود می‌آید و این حالت مشابه مسدود شدن دید به وسیله ماه است.
این خلاف است دم از نور زند با رایت
روی خورشید کند چرخ به این جرم سیاه
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که چگونه کسی که در تاریکی و ناپاکی است، با ادعای روشنایی و حقیقت، می‌خواهد به خود اعتبار ببخشد. در واقع، این فرد نمی‌تواند با چراغی که دارد، بر نور خورشید سایه‌افکنی کند و نشان می‌دهد که رفتار و نیت سوء او در تضاد با حقیقت و نور است. به عبارت دیگر، او در تلاش برای زیر سوال بردن حقیقت و هنرنمایی در ظواهر نیکی است، در حالی که واقعاً در ظلمت به سر می‌برد.
هچ جا ملک دلی نیست که تسخیر نکرد
نام نیک تو که باشد همه جا در افواه
هوش مصنوعی: در هیچ جایی، دلی وجود ندارد که تحت تأثیر نام نیک تو قرار نگرفته باشد، و این نام نیک در همه جا بر زبان‌ها جاری است.
شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد
شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
هوش مصنوعی: شاه واقعی کسی است که به دل‌ها حکومت می‌کند و محبت و ره‌گشایی‌اش در دل مردم است، نه کسی که فقط با نیروی نظامی بر سرزمین‌ها تسلط پیدا کند.
نام نیک است کلید در دروازه دل
دل نه ملکیست که تسخیر کنندش به سپاه
هوش مصنوعی: داشتن نام نیک و شهرت خوب، مانند کلیدی است که می‌تواند دروازه قلب‌ها را باز کند. دل انسان به راحتی در تصاحب و تسلط نیامده و نمی‌توان با زور و قدرت آن را به دست آورد.
دارد آنسان کرمی عفو خطا آشامت
که لبش تر نکند مایه سد بحر گناه
هوش مصنوعی: او آنقدر مهربان است که حتی وقتی خطایی از کسی سر می‌زند، از شدت بخشش و رحمتش، گناه را نادیده می‌گیرد و خود را از آبی که موجب خشم خداوند می‌شود، دور نگه می‌دارد.
از سیاست نکشد یک سر مو باد بروت
گنهی را که بود سایه عفو تو پناه
هوش مصنوعی: هرگز نباید به خاطر خطاهای کوچک دیگران، آنها را مورد انتقاد یا سرزنش قرار داد، زیرا بخشش و گذشت تو، خود پناهی برای آن‌هاست.
دشمنت در ته چاهیست که روح از بدنش
چون پرد تا به قیامت نرسد بر لب چاه
هوش مصنوعی: دشمنت در اعماق چاهی گرفتار است، به گونه‌ای که روحش از بدنش جدا شده و تا روز قیامت نمی‌تواند به لبه چاه برسد.
گر کسی را نبود حشر هم او خواهد بود
که نخواهد شدن از صور سرافیل آگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی در قیامت حاضر نباشد، او همان کسی خواهد بود که از به صدا درآمدن صور سرافیل بی‌خبر خواهد ماند.
خصم پر کید تو ریشی که شدش دستویز
عنقریب است که آویخته از تخته کلاه
هوش مصنوعی: دشمن تو به ترفند تو پی برده و به زودی در تنگنا قرار می‌گیرد؛ مانند کسی که به زودی گرفتار می‌شود و به راحتی از آن رها نخواهد شد.
بر سر مسخرگان زود شود ژولیده
آن دمی را که زند شانه به ناخن روباه
هوش مصنوعی: زمانی که سرگرم‌کنندگان به بازی و شوخی مشغول می‌شوند، ناگهان ممکن است در هم بریزند و آشفته شوند، همانطور که وقتی روباه ناخن خود را به شانه‌اش می‌کشد، چنین حالتی پیش می‌آید.
داورا نادرهٔ بی بدلان سخنم
هر دو مصراع به صدق سخن من دو گواه
هوش مصنوعی: داور، نادره‌نفس گویندگان پاک‌دل، خود گواهی بر راستی سخن من است.
همچو من نادره گویی چو کنی از خود دور
کس نباشد که به سویم فکند نیم نگاه
هوش مصنوعی: اگر مانند من کسی وجود نداشته باشد، وقتی خود را از دیگران دور کنی، هیچ‌کس نیست که به سمت من نگاهی بیندازد.
وحشی از شاه نظر خواه که‌اند این دگران
بس بود سد چو ترا یک نظر همت شاه
هوش مصنوعی: ای وحشی، از شاه درخواست کن که آیا دیگران در نظر او به اندازه تو اهمیت دارند؟ این کافی است که تو تنها یک نگاه از شاه را داشته باشی.
تا چنین است که از غرهٔ هر مه تا سلخ
نبود عید و مه عید نباشد هر ماه
هوش مصنوعی: تا وقتی که هر ماه از آغاز تا پایان خود، عید و جشن نباشد، نمی‌توان گفت که واقعاً عیدی در کار است.
چرخ را باد مه عید خم آن ابرو
عیدگاه و خور عرصه گه این درگاه
هوش مصنوعی: باد در روز عید، چرخش زمان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و در کنار زیبایی ابروی معشوق، فضای جشن و شادی را به تصویر می‌کشد. این صحنه نشان‌دهنده‌ی آراستگی و جذابیت در جمعی است که در آن جشن بر پا شده است.