قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش میرمیران
ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام
میرود روز ز بالای تو می ریز به جام
در قدح ریز از آن لعلی خورشید فروغ
که به یاقوت دهد پرتو اورنگ به وام
دلفریبی که در آیند روانی به سجود
زاهدان را چو شمیمی گذرد زان به مشام
آخر مجلس او بزم جدل را آغاز
اول صحبت او مجلس غم را انجام
بر سر پیک اجل گرم چو تازد گلگون
نگذارد که دگر گام نهد بر سر گام
گر گدای در میخانه خورد یک جامش
دهد از مستی آن جام به جم سد دشنام
ساز قانون طرب در چه مقامی برخیز
لاله سان با قدحی بر لب جو ساز مقام
بسکه شد باد روانبخش به آن بیجانی
سرو را در حرم باغ شود میل خرام
در پس پنجرهٔ باغ به رقص آمده گل
جلوهاش مرغ چمن دید و در افتاد به دام
از پی عذر که سر در سر ساغر کرده
در رکوع است گهی نرگس و گاهی به قیام
غنچه بگشوده لب از هم ز سر شاخ درخت
یا ز خون شیشهٔ خود کرده لبالب حجام
گشته در لاله ستان داغ دل لاله عیان
همچو هندو که در آتشکده گیرد آرام
غنچه را آب دماغ است روان از شبنم
مگر از لطف نسیم سحری کرده ز کام
آفتاب سر بام است غنیمت دانید
گل اگر ساخت دو روزی به سر شاخ مقام
غنچه بشکفت مگر پیک نسیم سحری
برد از آمدن میر به گلزار پیام
آن حسن خلق حسینی نسب حیدر دل
که فلک بهر زمین بوسی او کرده قیام
تیغ بند در او گر نشمارد خود را
خانه چرخ برین گور شود بر بهرام
تویی آن پاک ضمیری که ضمیرت امروز
بی سخن آورد از عالم فردا پیغام
با کف جود تو بخشندگی معدن چیست
پیش دست کرمت ریزش ابر است کدام
اندکی میکند آن صرف به سد جان کندن
جزویی خرج کند این به هزاران ابرام
کرده قهر تو مگر تیز به خورشید نگاه
ورنه از به هر چه مو تیغ شدش بر اندام
نیست کیوان که قدم بر سر افلاک زده
خانهٔ قدر ترا پیر غلامیست به بام
آنکه چون پسته ز نقل طربت خندان نیست
به که از سنگ بکوبند سرش چون بادام
خون بدخواه بر احباب تو چون شیر حلال
شربت عیش بر اعدای تو چون باده حرام
کامکارا منم آن نادر فرخنده پیام
شهریارا منم آن شاعر پاکیزه کلام
که کشیدهست ز یمن تو کلامم به کمال
که رسیدهست ز اقبال تو نظمم به نظام
نیست پوشیده که گر تاج و قبایی بودم
مردمان نادره خواندند مرا در ایام
چشم بر جامه و بر تاج معقد دارند
فکر بکر سخن خاص ندانند عوام
بارها داشت بر آن کوشش عریان تنیام
که برو جامه و دستار کسی گیر به وام
تا به جمعی که رسی جمله کنندت تعظیم
چون ز جایی گذری خلق کنندت اکرام
دیگر از طعنه نگویند که وضعش نگرید
باز از کینه نخندند که بینید اندام
عام شد گفتهٔ هر بی سر و پایی بر من
لطف خاصی که به تنگ آمدم از گفتهٔ عام
کام حاصل نشود وحشی ازین گفت و شنود
در ره فکر منه گام و زبان بند به کام
تا همه عمر در این بادیه از چادر کف
بحر چون حاج ره کعبه ببندد احرام
قله اهل دعا باد درت همچو حرم
مجمع اهل صفا کوی تو چون بیت حرام
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در ستایش میرمیران: عید خرم تر از این یاد ندارد ایامقصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در ستایش علی«ع»: زلف پیش پای او بر خاک میساید جبین
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام
میرود روز ز بالای تو می ریز به جام
هوش مصنوعی: ای ساقی، وقت خوشحالی و سرزندگی فرارسیده و روزها به خوشی سپری میشوند. وقتی به تو نگاه میکنم، شادی و زیبایی به جام میریزد و لحظات خوب به یادگار میماند.
در قدح ریز از آن لعلی خورشید فروغ
که به یاقوت دهد پرتو اورنگ به وام
هوش مصنوعی: در جام خود از آن لعل (گوهری) که مانند نور خورشید درخشان است بریز، زیرا که این نور به یاقوت روشنایی و زیبایی میبخشد.
دلفریبی که در آیند روانی به سجود
زاهدان را چو شمیمی گذرد زان به مشام
هوش مصنوعی: دلبری که دلها را به خود جلب میکند، مانند بوی خوشی است که از کنار زاهدان میگذرد و آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
آخر مجلس او بزم جدل را آغاز
اول صحبت او مجلس غم را انجام
هوش مصنوعی: در پایان مجلس او، بحث و جدل آغاز میشود و در ابتدای صحبتش، فضای مجلس به سمت غم و اندوه تغییر میکند.
بر سر پیک اجل گرم چو تازد گلگون
نگذارد که دگر گام نهد بر سر گام
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ نزدیک میشود و ضربانش به تندی میزند، دیگر فرصتی برای ادامه دادن ندارد و نمیتواند قدمی فراتر از آنچه انجام داده، بردارد.
گر گدای در میخانه خورد یک جامش
دهد از مستی آن جام به جم سد دشنام
هوش مصنوعی: اگر گدای مستی در میخانه یک جام بنوشد، از آن مستی حتی جامش هم به کسی که او را دشنام میدهد، نمیدهد.
ساز قانون طرب در چه مقامی برخیز
لاله سان با قدحی بر لب جو ساز مقام
هوش مصنوعی: بیا ببینیم در چه موقعیتی آهنگ شادی را به صدا درآوریم، مانند گل لاله با لیوانی در دست کنار آب بنشین و آهنگ را بخوان.
بسکه شد باد روانبخش به آن بیجانی
سرو را در حرم باغ شود میل خرام
هوش مصنوعی: باد به قدری روحبخش و زندهکننده است که در باغ، سرو بیجان را جان دوباره میدهد و به آن حالتی دلپسند و زیبا میبخشید.
در پس پنجرهٔ باغ به رقص آمده گل
جلوهاش مرغ چمن دید و در افتاد به دام
هوش مصنوعی: در پس پنجرهٔ باغ، گل زیبایی به رقص درآمده است. مرغی که در چمن زندگی میکند، زیبایی آن گل را میبیند و به دام آن میافتد.
از پی عذر که سر در سر ساغر کرده
در رکوع است گهی نرگس و گاهی به قیام
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر اعتذاری که دارد، به طور پیوسته در حال نوشیدن است. گاهی حالتی آرام و نشسته دارد و گاهی نیز به حالت ایستاده و فعال میشود.
غنچه بگشوده لب از هم ز سر شاخ درخت
یا ز خون شیشهٔ خود کرده لبالب حجام
هوش مصنوعی: گلبرگها به آرامی از هم جدا شدهاند، آیا این ناشی از سرشاخه درخت است یا به خاطر خون حجامتی است که آنقدر زیاد شده که لبهایش را پر کرده؟
گشته در لاله ستان داغ دل لاله عیان
همچو هندو که در آتشکده گیرد آرام
هوش مصنوعی: در باغ لالهها، درد دل لالهها به وضوح مشخص شده است، همچون هندوئی که در معبد آتش به آرامش میرسد.
غنچه را آب دماغ است روان از شبنم
مگر از لطف نسیم سحری کرده ز کام
هوش مصنوعی: غنچه برای رشد و زیباییاش به آب نیاز دارد و این آب به مانند رطوبت صبحگاهی است که تنها با عطر و نسیم ملایم صبح به آن میرسد. این لطافت و سرزندگی او به خاطر محبت و رحمت نسیم صبحگاهی است.
آفتاب سر بام است غنیمت دانید
گل اگر ساخت دو روزی به سر شاخ مقام
هوش مصنوعی: خورشید بر بام خانه میدرخشد، پس قدر گل را بدانید اگر فقط دو روزی روی شاخه باقی بماند.
غنچه بشکفت مگر پیک نسیم سحری
برد از آمدن میر به گلزار پیام
هوش مصنوعی: غنچهای شکفته شد، چرا که نسیم صبحگاهی پیامی از حضور آقا در باغ آورد.
آن حسن خلق حسینی نسب حیدر دل
که فلک بهر زمین بوسی او کرده قیام
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا و اخلاق نیکو که از نسل امام حسین و همچنین پیامبر علی (علیهالسلام) است، به قدری ارزشمند و باعظمت است که آسمان برای زمین به خاطر او در حال فعالیت و تلاش است.
تیغ بند در او گر نشمارد خود را
خانه چرخ برین گور شود بر بهرام
هوش مصنوعی: اگر تیغ بند (سلاح) در او را نادیده بگیرد، خود را در چرخ روزگار به گور خواهد سپرد.
تویی آن پاک ضمیری که ضمیرت امروز
بی سخن آورد از عالم فردا پیغام
هوش مصنوعی: تو آن موجود زلالی هستی که امروز بیهیچ کلامی از درونت پیامی از دنیای فردا ارائه میدهی.
با کف جود تو بخشندگی معدن چیست
پیش دست کرمت ریزش ابر است کدام
هوش مصنوعی: با بخشندگی و generosity تو، چه چیزی از ثروت و بخشش دیگران اهمیت دارد؟ برکت و خوبی تو مانند بارانی است که به زمین میریزد و زندگی میبخشد.
اندکی میکند آن صرف به سد جان کندن
جزویی خرج کند این به هزاران ابرام
هوش مصنوعی: کسی که اندکی از خود مایه میگذارد، برای نجات جان خود تلاش میکند و سرمایهگذاری او به اندازهای است که میتواند در برابر مشکلات و چالشها از هزاران بار اصرار و پایمردی استفاده کند.
کرده قهر تو مگر تیز به خورشید نگاه
ورنه از به هر چه مو تیغ شدش بر اندام
هوش مصنوعی: اگر قهرت بر من اثر کرده باشد، به مانند تیزی که به خورشید نگاه کند، این طور نیست که از هر سو به من آسیب برسانی، بلکه از زیبایی و جاذبهات بر تن من به یادگار خواهد ماند.
نیست کیوان که قدم بر سر افلاک زده
خانهٔ قدر ترا پیر غلامیست به بام
هوش مصنوعی: کیوان، ستارهای بزرگ و درخشان، بر فراز آسمانها قرار ندارد و چرخش آن را بر سر افلاک نمیبینی؛ زیرا جایگاه تو در جهان، مانند خانهای است که تنها یک خدمتکار پیر بر بام آن زندگی میکند.
آنکه چون پسته ز نقل طربت خندان نیست
به که از سنگ بکوبند سرش چون بادام
هوش مصنوعی: کسی که مانند پسته به خاطر شادی زندگی نمیخندد، بهتر است که از سنگی بکوبند سرش، مانند بادام.
خون بدخواه بر احباب تو چون شیر حلال
شربت عیش بر اعدای تو چون باده حرام
هوش مصنوعی: خون کسانی که به تو آسیب میزنند، برای دوستانت مانند شیر حلال است، و نعمتهای زندگی برای دشمنانت مانند شراب حرام میباشد.
کامکارا منم آن نادر فرخنده پیام
شهریارا منم آن شاعر پاکیزه کلام
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در عشق و هنر مهارت دارم، همچون نادر شاه که پیامآور خوبیهاست، و من شاعری هستم که کلامش همیشه پاک و زیباست.
که کشیدهست ز یمن تو کلامم به کمال
که رسیدهست ز اقبال تو نظمم به نظام
هوش مصنوعی: سخنان من تحت تاثیر تو به اوج و کمال رسیده است و شعرهایم به خاطر لطف و خوششانسی تو به نظم و ترتیب درآمدهاند.
نیست پوشیده که گر تاج و قبایی بودم
مردمان نادره خواندند مرا در ایام
هوش مصنوعی: اگر تاج و لباس مخصوصی داشتم، مردم مرا در دوران خودشان فردی نادر و منحصر به فرد میدانستند.
چشم بر جامه و بر تاج معقد دارند
فکر بکر سخن خاص ندانند عوام
هوش مصنوعی: مردم عادی فقط به ظاهر و زرق و برق لباس و تاج توجه دارند و از عمیقترین و متفاوتترین سخنان بیخبرند.
بارها داشت بر آن کوشش عریان تنیام
که برو جامه و دستار کسی گیر به وام
هوش مصنوعی: من بارها تلاش کردم بدون داشتن لباس و زینت، به کسی که نیاز دارد کمک کنم و از او قرض بگیرم.
تا به جمعی که رسی جمله کنندت تعظیم
چون ز جایی گذری خلق کنندت اکرام
هوش مصنوعی: وقتی به جمعیتی میرسی، همه به احترام تو تعظیم میکنند و وقتی از جایی عبور میکنی، مردم به تو ادای احترام میکنند.
دیگر از طعنه نگویند که وضعش نگرید
باز از کینه نخندند که بینید اندام
هوش مصنوعی: هیچ کس از روی طعنه و کنایه به او نخواهد گفت که حالش خراب است و همچنین از روی کینه نمیخندند که بگویند چقدر ظاهرش بد است.
عام شد گفتهٔ هر بی سر و پایی بر من
لطف خاصی که به تنگ آمدم از گفتهٔ عام
هوش مصنوعی: هر کسی که به بیسر و سامانی دچار است، حرفی میزند و آن حرف برای من گویی لطف خاصی است، چرا که به تنگنای کلام عمومی درآمدهام.
کام حاصل نشود وحشی ازین گفت و شنود
در ره فکر منه گام و زبان بند به کام
هوش مصنوعی: نمیتوانم از گفتوگو و فکر به خواستهام برسم. در این راه، قدم نزن و زبانت را بسته نگهدار، چرا که به نتیجه نمیرسی.
تا همه عمر در این بادیه از چادر کف
بحر چون حاج ره کعبه ببندد احرام
هوش مصنوعی: در این بیتی بیان شده است که فردی در طول زندگیش، مانند حاجیانی که به سمت کعبه میروند و احرام میبندند، باید تلاش کند تا از دنیای مادی و مشکلات رهایی یابد و بهسوی حقیقت و معنویت حرکت کند. او در این مسیر، مانند چادری در بیابان، باید به درون خود و اصول معنویاش توجه کند و به دنبال خواستههای عمیقتری باشد.
قله اهل دعا باد درت همچو حرم
مجمع اهل صفا کوی تو چون بیت حرام
هوش مصنوعی: درِ خانهات مانند حرم امن و مقدس است و جمعی از دعاخواهان به آنجا رو میآورند. کوی تو نیز به مانند خانه کعبه، مکانی است محترم و مورد احترام.