قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در ستایش بکتاش بیک
اگر مساعدت بخت نبود و اقبال
کجا هلال و رسیدن به مستقر کمال
اگر مدد نرسیدی ز طالع فیروز
نداشتی زر و گوهر رواج سنگ و سفال
شد از نتیجه صالع خجسته ظل همای
وگرنه همچو هما بود بوم را پر و بال
ز طالعست که خونی کزو کشی دامان
فشانیش به گریبان چو شد به ناف غزال
اگر نه از اثر طالعست ، وقت بیان
چه موجب است که سازند تاج دولت دال
وگر نبود ز بیطالعی به گاه رقم
سبب چه بود که آمد کلاه ذلت ذال
ز ضعف و قوت طالع بود و گرنه چرا
شود گهی صفت ماه بدر و گاه هلال
اگر چه جزو زمانند و اصل هر دو یکیست
کجاست سلخ صفر همچو غرهٔ شوال
دو قطعه بر کرهٔ خاک هر دو از یک جنس
یکی به صدر سمر شد یکی به وصف نعال
دلیل طالع و بیطالعی همینم بس
که من به کنج فراقم دلم به بزم وصال
چو بزم ، بزم بلند اختر خجسته اثر
چه وصل ، وصل همایونفر ستوده خصال
گزیده گوهر کان سخا و معدن جود
یگانه گوهر دریای لطف و بحر نوال
جهان عز و شرف عالم وقار و شکوه
سپهر رفعت و شان آفتاب جاه و جلال
بلند مرتبه بکتاش بیگ گردون قدر
که در زمانه نبیند کسش نظیر و همال
ز کحل خاک ره یکدلان او چه عجب
دو بینی اربرد از چشم احوالان کحال
ز اهتمام دل راز دار او آید
که عکس شخص نهان دارد اندر آب زلال
به بیشه در دهن شیر، از آن روایح خلق
بساط عطر فروشی نهاده باد شمال
به نیش افعی و در کام اژدها ننهاد
اجل ذخیرهٔ زهری چو قهر او قتال
اگر به دخمهٔ زابلستانیان به مثل
کسی ز خنجر و شمشیر او کشد تمثال
به گرد جسم نگردند روز حشر از بیم
روان سام نریمان و روح رستم زال
مجرد از صفت حال ماند و مستقبل
زمان عمر حودش ز فرط استعجال
ز پیش همت او خلعتی که آرد بخت
به لامکان رود او را فلک به استقبال
میان خواهش و جودش نه آن یگانگی است
که دست و پا به میان آورد جواب و سؤال
درون خلوت جاهش جملیه ایست شکوه
ز طوق حلقهٔ «ها» کرده عنبرین خلخال
زهی ضمیر تو جایی که پرده برفکند
جمیله تتق غیب را ز پیش جمال
کند چو مشوره در نصب خسروی ز ملوک
فلک ز مصحف اقبال او گشاید فال
اگر ضمیر تو بر زنگ پرتو اندازد
ستارهوار درخشد ز روی زنگی خال
نفاذ امر تو چون با زمان دواند رخش
گهی عنان کشد و گاه بیند از دنبال
به عهد عدل تو بگشاید ار اشاره کنی
اسد به ناخن و دندان گره ز شاخ غزال
ز خسم خشک و تر هستیش بر آرد دود
اگر زبانه خشم تو افتدش به خیال
به عهد عدل تو شمشیر گردن افرازان
گرفته زنگ چو در نوبهار تیغ جبال
رمد رسیده گرد سپاه قهر ترا
به نوک نیزه گشاید قضای بد قیفال
شجاعت تو که مرآت نصرت و ظفر است
در او به صورت رستم عیان شود تمثال
به تنگنای رحم از جدایی در تو
نشسته در پس زانوی حسرتند اطفال
به بیشهٔ غضبت خفته هر قدم شیری
به جای ناخنش الماس رسته از چنگال
مهابتت که سواریست اژدها توسن
ز پشت شیر کشد به هر تازیانه دوال
پی ثنای تو سر برزند جواهر نطق
بسان جوهر تیغ از زبان مردم لال
تو بر سرآیی اگر سد جهان گهر بیزد
فلک که بر زبر هم نهاده نه غربال
ز سر برون برش از نیم قطره آب حسام
که عمر خصم تو پیمانهایست مالامال
اگر ارادهٔ تغییر وضع چرخ کنی
شب مقابله طالع شود ز شرق هلال
رسیده است به جایی عدالت تو که هست
عبور شیر از این پس به لاله زار محال
ز بیم آنکه بدین تهمتش نگیرد کس
که کشته صیدی و کردهست خون او پامال
ستاره منزلتا، آفتاب مقدارا
مباد بی تو و دور تو گردش مه و سال
ز راه قدر ترا آفتاب گویم لیک
گر آفتاب بود خالی از کسوف و وبال
ستاره گویمت از روی منزلت اما
اگر ستاره بود ایمن از هبوط و وبال
به چرخ نسبت ذات تو میکنم اما
به شرط آنکه بود چرخ مستقیم احوال
غرض که نسبت بی شرط اگر بود منظور
ترانه هست نظیر و ترانه هست مثال
قلم بیفکن و قائل به عجز شو وحشی
چرا که بر تر از این نیست جای قال و مقال
همیشه تا نتوان چید گل ز شاخ گوزن
همیشه تا نتوان خورد بر ز شاخ غزال
برای آنکه بچینی همیشه میوه کام
کند در آهن و فولاد ریشه سخت نهال
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در ستایش میرمیران: بر کسانی که ببینند به روی تو هلالقصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - در ستایش خاناحمد: نماز شام که سیمین همای زرین بال
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر مساعدت بخت نبود و اقبال
کجا هلال و رسیدن به مستقر کمال
هوش مصنوعی: اگر شانس و اقبال خوب با ما یاری نکند، پس چگونه میتوان به قلههای کمال و موفقیت دست یافت؟
اگر مدد نرسیدی ز طالع فیروز
نداشتی زر و گوهر رواج سنگ و سفال
هوش مصنوعی: اگر کمک و یاری از سرنوشت خوب به تو نرسید، نباید انتظار داشته باشی که طلا و جواهر به دست آوری، بلکه باید با چیزهای ساده و بیارزش مانند سنگ و سفال کنار بیایی.
شد از نتیجه صالع خجسته ظل همای
وگرنه همچو هما بود بوم را پر و بال
هوش مصنوعی: به خاطر نتیجهی خوب و مبارک، سایهی شیرین و خوشبختی بر سر ما افتاد و اگر این حالت نبود، مانند پرندهای به نام هما، زندگی ما نیز به حال و روز خوبی نمیرسید.
ز طالعست که خونی کزو کشی دامان
فشانیش به گریبان چو شد به ناف غزال
هوش مصنوعی: سرنوشت به گونهای رقم خورده که خون کسی که کشته شده، همچون دامانی که به گریبان میریزد، بر تن غزالی که در آنجا است، مینشیند.
اگر نه از اثر طالعست ، وقت بیان
چه موجب است که سازند تاج دولت دال
هوش مصنوعی: اگر این موضوع به تأثیر بخت و سرنوشت مربوط نیست، پس در کدام زمان و به چه دلیلی است که باعث میشود تاج حکومت و قدرت را بسازند؟
وگر نبود ز بیطالعی به گاه رقم
سبب چه بود که آمد کلاه ذلت ذال
هوش مصنوعی: اگر ندانستیم که چه زمان و چه عواملی باعث شده که به این وضعیت ذلتآور دچار شویم، بیتردید این بیخبری و نادانی ماست که ما را به چنین حالتی سوق داده است.
ز ضعف و قوت طالع بود و گرنه چرا
شود گهی صفت ماه بدر و گاه هلال
هوش مصنوعی: تأثیرات نیرومند و ضعیف به سرنوشت بستگی دارد، وگرنه چرا یک شب ماه کامل و در شب دیگر هلال میشود؟
اگر چه جزو زمانند و اصل هر دو یکیست
کجاست سلخ صفر همچو غرهٔ شوال
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آنها بخشی از زمان هستند و اصل آنها یکی است، کجاست پایان ماه صفر که مانند آغاز ماه شوال است؟
دو قطعه بر کرهٔ خاک هر دو از یک جنس
یکی به صدر سمر شد یکی به وصف نعال
هوش مصنوعی: دو قطعه از زمین وجود دارند که هر دو از یک نوع و جنس هستند. یکی از آنها به مقام بلندی رسید و درختی تناور شد، در حالی که دیگری به توصیف و نشانی بیارزش و بیمقدار تبدیل شد.
دلیل طالع و بیطالعی همینم بس
که من به کنج فراقم دلم به بزم وصال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دلیل خوشبختی و بدبختی انسان در همین است که من در گوشهای از جدایی و دوری از محبوبم هستم، در حالی که دلم به یاد لحظات شاد و جشن وصال با او میتپد.
چو بزم ، بزم بلند اختر خجسته اثر
چه وصل ، وصل همایونفر ستوده خصال
هوش مصنوعی: وقتی که جشن و میخانهای برپا باشد، آن جشن به مانند آسمان درخشان و پرستاره است و وصال آن به مانند وصالی است که ستایشگر ویژگیهای نیک و شایستگیها باشد.
گزیده گوهر کان سخا و معدن جود
یگانه گوهر دریای لطف و بحر نوال
هوش مصنوعی: معدن سخاوت و generosity یکتا در نوع خود، همواره مظهر لطف و بخشش بیپایان است.
جهان عز و شرف عالم وقار و شکوه
سپهر رفعت و شان آفتاب جاه و جلال
هوش مصنوعی: جهان پر از عظمت و بزرگی است، عالم جایگاه و ارجمندی دارد، آسمان نماد بلندی و عظمت است و خورشید به عنوان نماد قدرت و جلال شناخته میشود.
بلند مرتبه بکتاش بیگ گردون قدر
که در زمانه نبیند کسش نظیر و همال
هوش مصنوعی: بکتاش بیگ شخصیتی بسیار با مقام و ارزشمند است که در زمانه خود نظیر و همتایی ندارد و هیچ کس مانند او را نمیتوان یافت.
ز کحل خاک ره یکدلان او چه عجب
دو بینی اربرد از چشم احوالان کحال
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به خاک و ریشهی یکدلها نگاه میکند، جای تعجب ندارد که از چشم بیخبران، زیبایی و حالات قلبی ایشان را ببیند.
ز اهتمام دل راز دار او آید
که عکس شخص نهان دارد اندر آب زلال
هوش مصنوعی: با توجه به توجه و دقتی که دل به راز او دارد، میتوان فهمید که در آب زلال، تصویر کسی که در خفاست، نمایان میشود.
به بیشه در دهن شیر، از آن روایح خلق
بساط عطر فروشی نهاده باد شمال
هوش مصنوعی: در دل جنگل، در جایی که شیر زندگی میکند، بوی خوش عطرهایی که از دست انسانها به جا مانده، به وسیله باد شمال پراکنده شده است.
به نیش افعی و در کام اژدها ننهاد
اجل ذخیرهٔ زهری چو قهر او قتال
هوش مصنوعی: اگر در دام افعی بیفتی و در دهان اژدها گرفتار شوی، باز هم مرگ تو را در این شرایط نجات نخواهد داد؛ چون خشم او مانند جنگ است.
اگر به دخمهٔ زابلستانیان به مثل
کسی ز خنجر و شمشیر او کشد تمثال
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل سرد و تاریک زابلستانیان، مانند خنجری یا شمشیری به سوی آنها برود، تصویری از آن شخص شکل میگیرد.
به گرد جسم نگردند روز حشر از بیم
روان سام نریمان و روح رستم زال
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از ترس روح سام نریمان و روح رستم زال، بر گرد تن نمیچرخند.
مجرد از صفت حال ماند و مستقبل
زمان عمر حودش ز فرط استعجال
هوش مصنوعی: او از ویژگیهای حال خود جدا مانده و به خاطر عجلۀ فراوانش، هر لحظه از عمرش را به آینده مینگرد.
ز پیش همت او خلعتی که آرد بخت
به لامکان رود او را فلک به استقبال
هوش مصنوعی: از پیش همت او، جایزهای که تقدیر به مکانهای نامشهود میآورد، آسمان به استقبال او میآید.
میان خواهش و جودش نه آن یگانگی است
که دست و پا به میان آورد جواب و سؤال
هوش مصنوعی: در دل خواسته و بخشش او، آن یگانگیای وجود ندارد که سوال و جواب را به جلو بکشد.
درون خلوت جاهش جملیه ایست شکوه
ز طوق حلقهٔ «ها» کرده عنبرین خلخال
هوش مصنوعی: در فضای خاص و خصوصی او، زیبایی و شکوهی وجود دارد که در آن زنجیر حلقهای به شکل «ها» دیده میشود و همچون انگشتی از عطر خوش عنبر، زینتبخش اوست.
زهی ضمیر تو جایی که پرده برفکند
جمیله تتق غیب را ز پیش جمال
هوش مصنوعی: ای تو که وجودت در جایی خاص و زیباست، وقتی که حجابها کنار برود و زیباییهای نهان و پنهان به نمایش درآید، جلوهای از جمال و زیبایی را نمایان میسازی.
کند چو مشوره در نصب خسروی ز ملوک
فلک ز مصحف اقبال او گشاید فال
هوش مصنوعی: هر گاه که با مشورت و تدبیر، مقام پادشاهی تعیین شود، ستارههای آسمان بر پایه شایستگیها و اوضاع او، سرنوشت او را پیشگویی خواهند کرد.
اگر ضمیر تو بر زنگ پرتو اندازد
ستارهوار درخشد ز روی زنگی خال
هوش مصنوعی: اگر شما با نور و زیبایی خود به چیزی توجه کنید، آن چیز به طرز شگفتانگیزی درخشان و زیبا خواهد شد.
نفاذ امر تو چون با زمان دواند رخش
گهی عنان کشد و گاه بیند از دنبال
هوش مصنوعی: فرمان تو به گونهای است که زمانی به جلو رفته و در مواقعی کنترل خود را به دست میگیرد و در مواقع دیگر، از پشت سر خود را مینگرد.
به عهد عدل تو بگشاید ار اشاره کنی
اسد به ناخن و دندان گره ز شاخ غزال
هوش مصنوعی: اگر تو با اشارهای به حق و عدل خود، دردی را درمان کنی، حتی اسد هم با ناخن و دندانش میتواند گرهای را از شاخ غزال باز کند.
ز خسم خشک و تر هستیش بر آرد دود
اگر زبانه خشم تو افتدش به خیال
هوش مصنوعی: اگر خشم تو به فکر و خیال بیفتد، حتی دشمن خشک و تر هم بر تو لرزه میاندازد و به وحشت میافتد.
به عهد عدل تو شمشیر گردن افرازان
گرفته زنگ چو در نوبهار تیغ جبال
هوش مصنوعی: در دوران حکمرانی و عدالت تو، شمشیرها همچون زنگی که در بهار برپا میشود، به شکوه و عظمت خود جلوهگر شدهاند.
رمد رسیده گرد سپاه قهر ترا
به نوک نیزه گشاید قضای بد قیفال
هوش مصنوعی: به زودی به لشکر تو میرسد، و قضا و تقدیر نامساعد، گرهی کار را به نوک نیزه میگشاید.
شجاعت تو که مرآت نصرت و ظفر است
در او به صورت رستم عیان شود تمثال
هوش مصنوعی: شجاعت تو که نمایانگر پیروزی و موفقیت است، در او همچون تصویری از رستم آشکار میشود.
به تنگنای رحم از جدایی در تو
نشسته در پس زانوی حسرتند اطفال
هوش مصنوعی: در دل مادر، فرزندان از جدایی و دوری او به شدت ناراحت و در حال حسرت هستند، گویی که در تنگنای رحم او منتظرند.
به بیشهٔ غضبت خفته هر قدم شیری
به جای ناخنش الماس رسته از چنگال
هوش مصنوعی: در جنگلی که خشم تو خوابیده، هر قدمی که برمیدارم، شیرها به جای ناخنهایشان، الماسهایی در چنگال دارند.
مهابتت که سواریست اژدها توسن
ز پشت شیر کشد به هر تازیانه دوال
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو به مانند اژدهایی است که بر یک اسب نیرومند سوار است و میتواند با هر ضربهای، مردان شجاع را به عقب براند.
پی ثنای تو سر برزند جواهر نطق
بسان جوهر تیغ از زبان مردم لال
هوش مصنوعی: جواهر کلام من به زیبایی و شیوایی وصف تو به وجود میآید، مانند برآمدن برندهترین تیغ از زبان کسی که حتی هیچ وقتی صحبت نمیکند.
تو بر سرآیی اگر سد جهان گهر بیزد
فلک که بر زبر هم نهاده نه غربال
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی بر قلههای بلندی از موفقیت و خوشبختی دست یابی، باید از هر مانعی فراتر بروی و بر مشکلات غلبه کنی، حتی اگر مشکلات به اندازه سد جهان بزرگ باشند.
ز سر برون برش از نیم قطره آب حسام
که عمر خصم تو پیمانهایست مالامال
هوش مصنوعی: آب حیات و زنده کنندهای وجود دارد که میتواند مشکلات و سختیهای زندگی تو را از بین ببرد. عمر حریف و دشمن تو، همچون ظرفی است که پر از چیزی است که به او کمک میکند، اما تو با قدرت و وجود خود میتوانی او را به چالش بکشی و بر او پیروز شوی.
اگر ارادهٔ تغییر وضع چرخ کنی
شب مقابله طالع شود ز شرق هلال
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به تغییر وضعیت بگیری، شب هنگام با ظهور خوشبختی از شرق مواجه خواهی شد.
رسیده است به جایی عدالت تو که هست
عبور شیر از این پس به لاله زار محال
هوش مصنوعی: عدالت تو به حدی رسیده که دیگر عبور شیر از لالهزار غیرممکن شده است.
ز بیم آنکه بدین تهمتش نگیرد کس
که کشته صیدی و کردهست خون او پامال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به دلیل نگرانی از اینکه مبادا دیگران به او تهمت بزنند و او را متهم کنند که به طور نادرست کسی را کشته است، از اظهار حقیقت خودداری میکند. او نگران است که صدای حق او شنیده نشود و خون بیگناهی پایمال شود.
ستاره منزلتا، آفتاب مقدارا
مباد بی تو و دور تو گردش مه و سال
هوش مصنوعی: ای ستارهی مقام و منزلت، آفتاب اندازهات نباشد. بدون تو و در دور تو، ماه و سال به گردش درآید.
ز راه قدر ترا آفتاب گویم لیک
گر آفتاب بود خالی از کسوف و وبال
هوش مصنوعی: من میتوانم بگویم که تو مانند خورشیدی هستی که از راهی خاص به من میتابد، ولی اگر این خورشید در آسمان باشد و از کسوف و سایهها خالی باشد، چه چیزی از brilliance و نورش کم میشود.
ستاره گویمت از روی منزلت اما
اگر ستاره بود ایمن از هبوط و وبال
هوش مصنوعی: میگویم که تو همچون ستارهای در آسمان با ارزش و با منزلت هستی، اما اگر واقعاً ستارهای وجود داشت، از افتادن و دچار مشکل شدن در امان نبود.
به چرخ نسبت ذات تو میکنم اما
به شرط آنکه بود چرخ مستقیم احوال
هوش مصنوعی: من به چرخ، وجود تو را نسبت میدهم، اما تنها اگر چرخ وضعیتی درست و مستقیم داشته باشد.
غرض که نسبت بی شرط اگر بود منظور
ترانه هست نظیر و ترانه هست مثال
هوش مصنوعی: اگر رابطهای بدون قید و شرط وجود داشته باشد، هدف این است که همانند یک ترانه، معانی و مضامین مختلفی را در خود جای دهد و به نوعی نمادین باشد.
قلم بیفکن و قائل به عجز شو وحشی
چرا که بر تر از این نیست جای قال و مقال
هوش مصنوعی: قلم را کنار بگذار و به ناتوانی خود اعتراف کن، ای وحشی! زیرا بالاتر از این، جایی برای بحث و گفتگو نیست.
همیشه تا نتوان چید گل ز شاخ گوزن
همیشه تا نتوان خورد بر ز شاخ غزال
هوش مصنوعی: تا وقتی که نتوان از شاخ گوزن گل چید، و تا زمانی که نتوان از شاخ غزال خورد، همیشه این حال وجود خواهد داشت.
برای آنکه بچینی همیشه میوه کام
کند در آهن و فولاد ریشه سخت نهال
هوش مصنوعی: برای اینکه میوه را همیشه بچینی، باید ریشه درخت را در زمین سختی مانند آهن و فولاد استواری بدهی.