گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - قصیده

ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
چند ما را ز جفای تو دود اشک به روی
ما به روی تو نیاریم تو خود شرم بدار
از جفاگر غرضت ریختن خون من است
پا کشیدم ز جهان تیغ بکش دست برآر
گشت بر عکس هر آن نقش مرادی که زدم
جرم بازنده چه باشد که بد افتاد قمار
فلک از رشتهٔ تدبیر نگردد به مراد
نافه را تار عناکب نتوان کرد مهار
داغ اندوه مرا باز مپرسید حساب
نیست آن چیز کواکب که درآید به شمار
گر فلک مرهم زنگار کنم کافی نیست
بسکه این سینه ز الماس نجوم است فکار
سنگباران شدم از دست غم دهر و هنوز
بخت سر گشته‌ام از خواب نگردد بیدار
چند باشم به غم و غصهٔ ایام صبور
چند گیرم به سر کوچهٔ اندوه قرار
می‌روم داد زنان بر در دارای زمان
آنکه بر مقصد او دور فلک راست مدار
آصف ملک جهان خواجهٔ با نام و نشان
سایهٔ مرحمت شاه سلیمان آثار
چرخ پیش نظر همت او پاره مسی‌ست
که درین مهره گل گشته نهان در زنگار
آنکه چون‌گل به هواداری او خندان نیست
که درین مهرهٔ گل گشته نهان در زنگار
آنکه چون گل به هواداری او خندان نیست
هست با سبزه گلنار مدامش سر و کار
لیک زهری که بود در ته جامش سبزه
لیک خونی که بود بر سر داغش گلنار
توسن قدر تو زان سوی فلک تا بجهد
سدره‌اش رایض اندیشه کند میخ جدار
رشک احسان تو زد در دل دریا آتش
هست دود دل دریا که شدش نام بخار
نیست سر برزده هر گوشه حباب از سر آب
چشم بر راه کف جود تو دارند بحار
گر کمان یک جهت خصم بداندیش تو نیست
از چه رو تیر دو شاخه کندش از سوفار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
هوش مصنوعی: ای آسمان، چرا این قدر ظلم و ستم تو را می‌بینم؟ من خودم در درونم رنج می‌برم، پس چرا قلبم را به دل خودم رها نمی‌کنی؟
چند ما را ز جفای تو دود اشک به روی
ما به روی تو نیاریم تو خود شرم بدار
هوش مصنوعی: ما را به خاطر ظلم‌هایت به اندازه‌ای آسیب زده‌ای که اشک‌هایمان مانند دود بر روی ما نشسته است، اما ما این بلا را بر تو نمی‌آوریم، پس خودت کمی شرم کن و به خودت بیا.
از جفاگر غرضت ریختن خون من است
پا کشیدم ز جهان تیغ بکش دست برآر
هوش مصنوعی: از آنجا که هدف جفاگر این است که خون مرا بریزد، از دنیا فاصله می‌گیرم و ای کاش تو نیز دستت را از من کوتاه کنی.
گشت بر عکس هر آن نقش مرادی که زدم
جرم بازنده چه باشد که بد افتاد قمار
هوش مصنوعی: هر بار که نقشه‌ای برای رسیدن به هدفی ترسیم کردم، نتیجه‌اش بر خلاف میل من شد. حالا می‌پرسم که چه نیازی به سرزنش کردن کسی است وقتی که خودم در قمار زندگی باخت کرده‌ام؟
فلک از رشتهٔ تدبیر نگردد به مراد
نافه را تار عناکب نتوان کرد مهار
هوش مصنوعی: سما ممارست و برنامه‌ریزی نمی‌تواند برآورده کنندهٔ خواسته‌ها باشد و نمی‌توان با تلاش و تدبیر بر شرایطی که خارج از ارادهٔ ماست، تسلط پیدا کرد.
داغ اندوه مرا باز مپرسید حساب
نیست آن چیز کواکب که درآید به شمار
هوش مصنوعی: دیگر از من دربارهٔ غم و اندوهم نپرس، چراکه آنچه را که محاسبه‌پذیر نیست، نمی‌توان شمارش کرد.
گر فلک مرهم زنگار کنم کافی نیست
بسکه این سینه ز الماس نجوم است فکار
هوش مصنوعی: اگر آسمان بتواند زخمی را درمان کند، کافی نیست؛ زیرا این سینه به اندازه‌ای در برابر دردها مقاوم است که همچون الماس درخشان و محکم، چاره‌ای برای آن وجود ندارد.
سنگباران شدم از دست غم دهر و هنوز
بخت سر گشته‌ام از خواب نگردد بیدار
هوش مصنوعی: در برابر مشکلات و دردهای زندگی بارها ضربه خورده‌ام، اما هنوز شانس من به حالت خوابیده باقی مانده و بیدار نمی‌شود.
چند باشم به غم و غصهٔ ایام صبور
چند گیرم به سر کوچهٔ اندوه قرار
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر را باید با اندوه و غم سپری کنم؟ چند بار باید در کوچهٔ ناراحتی آرامش بگیرم؟
می‌روم داد زنان بر در دارای زمان
آنکه بر مقصد او دور فلک راست مدار
هوش مصنوعی: به سمت درگاه کسی می‌روم که زمان را در اختیار دارد و در حالی که فریاد می‌زنم، دوری راه را تحمل می‌کنم.
آصف ملک جهان خواجهٔ با نام و نشان
سایهٔ مرحمت شاه سلیمان آثار
هوش مصنوعی: آصف، شخصیت معروفی است که در زمان خود مقام بالایی داشته و زیر سایه‌ی محبت شاه سلیمان آثار و نشانه‌های بزرگی از خود به جا گذاشته است.
چرخ پیش نظر همت او پاره مسی‌ست
که درین مهره گل گشته نهان در زنگار
هوش مصنوعی: چرخ زندگی در نظر او فقط یک تکه مس است که در این دنیای فانی به خاطر عشق و محبت، در زیر لایه‌ای از زنگ و کهنگی پنهان شده است.
آنکه چون‌گل به هواداری او خندان نیست
که درین مهرهٔ گل گشته نهان در زنگار
هوش مصنوعی: شخصی که مانند گل، به محبت و دوستی او شاداب و خندان نیست، در واقع دردرون خود، زیبایی و شادابی پنهانی دارد که پشت لایه‌ای از غم و نارسایی پنهان شده است.
آنکه چون گل به هواداری او خندان نیست
هست با سبزه گلنار مدامش سر و کار
هوش مصنوعی: کسی که مانند گل به خاطر عشق و محبت او شاداب نیست، همیشه درگیر و مشغول گل‌ها و سبزه‌هاست.
لیک زهری که بود در ته جامش سبزه
لیک خونی که بود بر سر داغش گلنار
هوش مصنوعی: اگرچه در انتهای این جام سبز رنگ زهر وجود دارد، اما همانند آن، بر روی سر این داغ، گلنار به عنوان نشانه‌ای از خون قرار دارد.
توسن قدر تو زان سوی فلک تا بجهد
سدره‌اش رایض اندیشه کند میخ جدار
هوش مصنوعی: سوار خوب تو به حدی از زمین بلند می‌شود که حتی درختانی که در آسمان هستند را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد و به اوضاع و احوال فکر می‌کند.
رشک احسان تو زد در دل دریا آتش
هست دود دل دریا که شدش نام بخار
هوش مصنوعی: رشک و حسادت نسبت به احسان و خوبی‌های تو در دل دریا باعث شده است که در آن آتش بزند؛ همانطور که دود دل دریا به بخار تبدیل می‌شود.
نیست سر برزده هر گوشه حباب از سر آب
چشم بر راه کف جود تو دارند بحار
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای که نگاه می‌کنم، حبابی از آب بیرون نمی‌زند. به همین دلیل، چشمانم به راه‌هایی که نعمت‌های تو در آن‌ها جاری است دوخته شده‌اند.
گر کمان یک جهت خصم بداندیش تو نیست
از چه رو تیر دو شاخه کندش از سوفار
هوش مصنوعی: اگر دشمن بداندیش تو بداند که کمان (نیرو و قدرت) را در یک سمت قرار دارد، نمی‌فهمد که چرا تیر (حمله) دو سو را نشانه می‌گیرد و از سختی می‌کشد.