قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - قصیده
باز وقت است که از آمدن باد بهار
بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون
دایهٔ ابر دهد پرورش او به کنار
دفتر شکوهٔ گل مرغ چمن بگشاید
که چها میکشم از جور گل و خواری خار
لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه
که نکو نیست ز عاشق گله از خواری یار
نرگس از باد زند چشمک و گوید که بنال
که اثرها بکند عاقبت این نالهٔ زار
جدول آب نگر داغ دل از برگ سمن
غنچهٔ تازه ببین خنده زن از باد بهار
این به رنگیست که عاشق بنماید ساعد
وان به شکلیست که معشوق نماید دیدار
لالهٔ راغ که دارد خفقانش خسته
نرگس باغ که سازد یرقانش بیمار
هیچ یابی که چرا عنبر تر کرده به مشک
هیچ دانی که چرا بر لب جو کرده گذار
تپش قلب ز عنبر کند این یک چاره
زردی چشم ز ماهی کند آن یک تیمار
زاغ انداخت به گلزار چنین آوازه
کاینک از کشور وی خیل خزان گشت سوار
برگ داران شکوفه شده همراه نسیم
مینمودند سراسیمه ز هر گوشه فرار
بید لرزان شد و پنداشت پی غارت باغ
سپه برف فرود آمد از این سبز حصار
میکند فاخته فریاد که در باغ چرا
دست زور از پی آزار برآورد چنار
نیست بیمش که به یک دم فکند دستش را
صرصر معدلت خسرو عالی مقدار
آنکه از صولت شمشیر جهان آرا برد
ظلمت ظلم ز آیینه دوران به کنار
کان دم از ریزش خود با کف جودش میزد
لیک چون دید سحاب کرمش گوهر بار
کرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین
تا که از سرزنش خلق نیابد آزار
ای که از بحر سبق برده کفت در بخشش
وی که از ابر گرو برده یدت در ادرار
مخزن پر گهر و دست گهرپاش ترا
که یکی بحر محیط است و یکی ابر بهار
بحر میگفتم اگر بحر بدی پر گوهر
ابر میخواندم اگر ابر بدی گوهربار
کوس کین با تو در این عرصهٔ پر فتنه که زد
که نگردید علم بر سر او شمع مزار
دایمی بر سر خصم تو علم خواهد بود
لیک آهی که علم میکشدش از دل زار
دیدهٔ بخت عدوی تو چنان رفته به خواب
که عجب گر شود از صور قیامت بیدار
گو بیا کان و ببین دست گهر بارشرا
خیز گو ابر و کف همت او در نظر آر
کان ز بخشش نکند بحث بر از پستی کوه
وین ز ریزش نزند لاف ز بالای بحار
کامرانا نظری کن که ز پا افتادم
دستگیرا شدم از دست چنینم مگذار
در گذر از سر این نکته سرایی وحشی
وندر این مجلس فرخ به دعا دست برآر
تا که از تیز روی نعل مه نو فکند
ابلق چرخ در این مرحلهٔ صاعقه بار
سخت رویی که نه رخ بر سم اسب تو نهد
باد چون نعل بههر گوشه هبه چشمش مسمار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در ستایش عبدالله خان اعتمادالدوله: سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - قصیده: ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز وقت است که از آمدن باد بهار
بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
هوش مصنوعی: زمان هنوز فرا رسیده است که با وزیدن باد بهاری، غنچهها شکوفا شوند و گلها در باغستان به شکوفایی و زیبایی بپردازند.
آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون
دایهٔ ابر دهد پرورش او به کنار
هوش مصنوعی: از دل خاک، گیاهی به دنیا میآید که دایهاش ابر است و او را در کنار خود بزرگ میکند.
دفتر شکوهٔ گل مرغ چمن بگشاید
که چها میکشم از جور گل و خواری خار
هوش مصنوعی: در آخرین لحظات زندگیام، به یاد میآورم که از چه دشواریها و دردهایی رنج بردم؛ به ویژه در مواجهه با زیباییها و تلخیهای زندگی مانند گلها و خارها.
لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه
که نکو نیست ز عاشق گله از خواری یار
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر یک قطره شبنم لبش را میگزد، چون این کار نیکو نیست. عاشق نباید از بیاحساسی و بیوفایی یارش شکایت کند.
نرگس از باد زند چشمک و گوید که بنال
که اثرها بکند عاقبت این نالهٔ زار
هوش مصنوعی: نرگس از نسیم ملایم میرقصد و به ما میگوید که بیصبرانه ناله و زاری کنیم، چرا که این نالههای غمانگیز در نهایت تأثیرگذار خواهد بود.
جدول آب نگر داغ دل از برگ سمن
غنچهٔ تازه ببین خنده زن از باد بهار
هوش مصنوعی: به جدول آبی نگاه کن و ببین چگونه دل پر از عشق و احساس، از گلهای تازه شکفته میشود. در این هوای بهاری، با وزش نسیم، زندگی و شادابی در جریان است.
این به رنگیست که عاشق بنماید ساعد
وان به شکلیست که معشوق نماید دیدار
هوش مصنوعی: اینجا به رنگی اشاره شده که عشق را به نمایش میگذارد و به شکل و ظاهری اشاره میشود که دیدار معشوق را به تصویر میکشد.
لالهٔ راغ که دارد خفقانش خسته
نرگس باغ که سازد یرقانش بیمار
هوش مصنوعی: لالهای که در باغ است و تحت فشار قرار دارد، از خستگی به حالتی ناامید و بیمار دچار شده است و درک میکند که نرگس باغ نیز به نسبت حالش، در وضعیتی نامساعد و ضعیف قرار دارد.
هیچ یابی که چرا عنبر تر کرده به مشک
هیچ دانی که چرا بر لب جو کرده گذار
هوش مصنوعی: به دنبال این هستی که چرا عطر عنبر نسبت به مشک خوشبوتر است، آیا میدانی چرا در لب جوی آب چنین جوی و خنکایی وجود دارد؟
تپش قلب ز عنبر کند این یک چاره
زردی چشم ز ماهی کند آن یک تیمار
هوش مصنوعی: اگر قلب تپش داشته باشد، بوی خوشی مثل عنبر آن را تسکین میدهد. و اگر چشمها رنگی زرد داشته باشند، زیبایی یک ماهی میتواند آن را درمان کند.
زاغ انداخت به گلزار چنین آوازه
کاینک از کشور وی خیل خزان گشت سوار
هوش مصنوعی: زاغی در گلزار آواز سر داده که بهزودی از سرزمین او، جمعیت خزان بهسوی ما میشتابد.
برگ داران شکوفه شده همراه نسیم
مینمودند سراسیمه ز هر گوشه فرار
هوش مصنوعی: درختان با شکوفههایشان در کنار باد به نمایش گذاشته شده بودند و از هر سو به نظر میرسید که به سرعت در حال فرار هستند.
بید لرزان شد و پنداشت پی غارت باغ
سپه برف فرود آمد از این سبز حصار
هوش مصنوعی: درخت بید شروع به لرزیدن کرد و تصور کرد که به خاطر هجوم نیروهای سپاهی، برف بر روی باغ افتاده است. این در حالی است که واقعاً تنها باد بوده که در حال وزیدن است و سبزی و امنیت باغ را تهدید نمیکند.
میکند فاخته فریاد که در باغ چرا
دست زور از پی آزار برآورد چنار
هوش مصنوعی: فاخته با صدای بلند فریاد میزند که در باغ، چنار در پی آزار و اذیت برمیخیزد.
نیست بیمش که به یک دم فکند دستش را
صرصر معدلت خسرو عالی مقدار
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که فردی به حدی در موقعیت و مقام خود محکم و مطمئن است که از هیچ تهدید یا خطری نمیترسد. او میداند که حتی اگر در لحظهای با چالشی روبهرو شود، قدرت و مقامش آنقدر بالا و استوار است که قادر به مقابله با هر سختی و مشکلی است.
آنکه از صولت شمشیر جهان آرا برد
ظلمت ظلم ز آیینه دوران به کنار
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و شکوه خود، تاریکی ظلم را از چهره تاریخ میزداید و به کناری مینهد.
کان دم از ریزش خود با کف جودش میزد
لیک چون دید سحاب کرمش گوهر بار
هوش مصنوعی: او در ابتدا با دست generosity خود میبارید و به دیگران مدد میرساند، اما زمانی که ابر مهربانیاش را دید که همچون جواهر چیزی ارزشمند به بار میآورد، دیگر از خود نمیریخت.
کرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین
تا که از سرزنش خلق نیابد آزار
هوش مصنوعی: او از جمعیت دوری میکند و به تنهایی نشسته است تا از انتقاد دیگران در امان بماند.
ای که از بحر سبق برده کفت در بخشش
وی که از ابر گرو برده یدت در ادرار
هوش مصنوعی: ای کسی که از دریا مسابقه را بردهای، در بخشش تو دیگران چه میگویند؟ تو مانند ابری هستی که باران را میبرد و دستت در آلودگی قرار ندارد.
مخزن پر گهر و دست گهرپاش ترا
که یکی بحر محیط است و یکی ابر بهار
هوش مصنوعی: تو گنجینهای از جواهرات باارزش هستی، که یکی همچون دریای وسیع و دیگری مانند ابرهای بهاری است.
بحر میگفتم اگر بحر بدی پر گوهر
ابر میخواندم اگر ابر بدی گوهربار
هوش مصنوعی: اگر دریا بودی، آن را دریا مینامیدم و پر از جواهر توصیف میکردم، و اگر ابر بودی، تو را ابر جواهر نشان میدادم.
کوس کین با تو در این عرصهٔ پر فتنه که زد
که نگردید علم بر سر او شمع مزار
هوش مصنوعی: در این میدان پر از فتنه، صدای جنگ و کینهای که تو به آن پرداختهای، به گوش میرسد. اما هیچ کس نتوانسته است در سایهٔ آن، روشنایی و علم را به دست آورد؛ گویی همچون شمع مزار که تنها در مکانی خاص میدرخشد.
دایمی بر سر خصم تو علم خواهد بود
لیک آهی که علم میکشدش از دل زار
هوش مصنوعی: همیشه پرچم دشمن تو بالا خواهد بود، اما آهی که او از دل دردکشیده اش میکشد، آن را به چالش میکشد.
دیدهٔ بخت عدوی تو چنان رفته به خواب
که عجب گر شود از صور قیامت بیدار
هوش مصنوعی: چشم بخت من به خواب رفته و چنان از تو غافل شده که اگر روز قیامت هم بیدار شود، تعجبی نخواهد داشت.
گو بیا کان و ببین دست گهر بارشرا
خیز گو ابر و کف همت او در نظر آر
هوش مصنوعی: بیا و ببین چگونه موفقیت و ثروت او همچون باران بر دستانش ریخته شده است. اگر میخواهی، تلاش و اراده او را هم در نظر بگیر.
کان ز بخشش نکند بحث بر از پستی کوه
وین ز ریزش نزند لاف ز بالای بحار
هوش مصنوعی: در این بیت به موضوع رویش و زایش اشاره شده است. گفته میشود که بدون بخشش و فایده، نمیتوان دربارهی پایین بودن یا بلندی صحبت کرد. یعنی اگر خواستهای وجود نداشته باشد، نباید از برتری یا جلوهگری صحبت کرد. به نوعی، بیانگر این است که ویژگیهای ارزشمند یا اوجها نتیجه میشوند و باهم مرتبط هستند و باید توجه داشت که این اوجها نیز از پایینترها نشأت میگیرند.
کامرانا نظری کن که ز پا افتادم
دستگیرا شدم از دست چنینم مگذار
هوش مصنوعی: ای کاش به من نگاهی بیندازی که از پا افتادهام و به کمک نیاز دارم. لطفاً من را به حال خود رها نکن.
در گذر از سر این نکته سرایی وحشی
وندر این مجلس فرخ به دعا دست برآر
هوش مصنوعی: به خاطر این نکتهسنجی و بیان آزادانهات، در این مجلس شاد و خوش، دعا کن و دستهایت را به سوی آسمان بلند کن.
تا که از تیز روی نعل مه نو فکند
ابلق چرخ در این مرحلهٔ صاعقه بار
هوش مصنوعی: زمانی که تأثیرات و نشانههای تازهای از وقوع حوادث در آسمان دیده میشود، چرخ زمان با سرعت و شدت خاصی به حرکت در میآید و آمادهٔ تغییرات ناگهانی میشود.
سخت رویی که نه رخ بر سم اسب تو نهد
باد چون نعل بههر گوشه هبه چشمش مسمار
هوش مصنوعی: تو آنقدر زیبا و دلربایی که حتی باد هم از نزدیک شدن به چهرهات خودداری میکند، مانند نعل اسبی که در گوشهای آهنین و ثابت قرار گرفته است. جمال تو آنقدر منحصر به فرد است که هر کسی از دیدن آن محصور میشود.
حاشیه ها
1392/09/25 10:11
فاطمه محمدی
مصراع نامفهوم است، ظاهرا ایراد دارد:
باد چون نعل بههر گوشه هبه چشمش مسمار