قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام
بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار
خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت
تندباد رستخیز ازمن نینگیزد غبار
حاش لله گر بشوید صدمهٔ توفان نوح
از جبین من غبار سجده آن رهگذار
آمدم تا افکنم یک یک به راه توسنت
اینکه یک سردر بدن دارم بود گر سد هزار
آمدم تا سازم از بس خاک فرسایی به عجز
خاک این درگاه را از جبههٔ خود شرمسار
آمدم با کاروانهای دعای مستجاب
تا گشایم در حریم کعبةالاسلام بار
حبذا این خطه یزد است یا دارالامان
یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار
خفته در وی فارغ از آسیب و ایمن از گزند
شیر و آهو باز و تیهو بچهٔ گنجشک و مار
ضبط و ربط ملک تا حدی که بر وی نگذرد
جز به اذن باغبان در بوستان باد بهار
مردمش پروردهٔ ناز و نعیم عافیت
در پناه کامران کام بخش کامکار
تاج فرق سروری سرمایهٔ فر و شکوه
خاتم دست بزرگی مایهٔ عز و وقار
ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار
در طلسم باطن او گنج درویشی نهان
وز جبین ظاهرش سیمای شاهی آشکار
ظاهرش بخشنده آمال هر صاحب امل
باطنش داننده امید هر امیدوار
در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود
آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار
ره ندارد چند چیز اندر جهان جود او
عیب منت نقص قلت احتمال انتظار
دشمنش گو خویش را میکش نخواهد یافتن
آنقدر رفعت که آویزند دزدی را ز دار
خویش را انداخت گردون در رکاب او ولی
زود میماند که بس تند است رخش این سوار
بلعجب رخشی که گر تازاندش رو بر ابد
در نخستین گام بر فارس کند امسال پار
در سر میدان چو خود را گرد کرده همچو گوی
پای او از گوشهٔ سم کرده گوشش را فکار
چشم تا بر هم زند بر جا نبیند نقش او
گر مصور صورت او را نگارد بر جدار
تیزهوش و تیزبین و نرم موی و نرم رو
خوش نشان و خوش عنان و راه دان و راهوار
با وجود آنکه چون کوه گرانش پیکریست
از سبک خیزی نماند نقش پایش بر غبار
ای ز پای توسنت یک نعل زرین آفتاب
کآسمانش مینهد بر سر ز روی افتخار
اقتباس نور اگر از پرتو رایت کند
تا ابد منفک نگرد روشنایی از شرار
تقویت چون یابد از حفظ تو تار عنکبوت
نگسلد گر بختی ایام را باشد مهار
بسکه دور از اعتدال انداخت وقت امتزاج
مایهٔ ترکیب بدخواه ترا پروردگار
گر مزاج فاسدش گردد مؤثر در عدد
مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار
ز آتش قهرت شراری گرددش قائم مقام
فیالمثل گر عنصر آتش کشد پا بر کنار
روز و شب روی تو بزم آرای عالم مثل مه
چون قمر در چارده چون شمس در نصف النهار
روزگار از بهر چشم بخت بد خواهت نهاد
خواب را در حقههای سر به مهر کو کنار
سعی نیسان و صدف شرط است با دیگر امور
تا گهر گردد چو بارد مایهٔ بحر از بخار
کو خواص دست تو تا ابر بی آن حل و عقد
سازد از تأثیر آن هر قطره در شاهوار
زین تشبه چشم خصمت را نشاید ابر خواند
کاین سفید و اشکریز است آن سیاه و اشکبار
اشتراکی هست اما این کجا ماند بدان
چشم او گر ابر بودی نم که دیدی در بحار
داورا وحشی گر از لطف تو یابد تربیت
ای بسا نقد سخن کز وی بماند یادگار
از من استعداد و از تو تربیت وز بخت سعی
اهتمام از طبع و توفیق سخن از کردگار
گر مرتب گردد این اسباب در کم فرصتی
بشنوی کز من چها در دهر یابد انتشار
طالع ناساز و بخت نامساعد چون مرا
داد سر در وادی اندوه ازین خرم دیار
داشتم ناقص مسی وز کیمیای لطف تو
آن مس ناقص همه زر شد زر کامل عیار
آمدم تا سازدش رایج در اطراف جهان
سکه نام تو و شه زادههای نامدار
تا به استعداد یابد هر که یابد پایهای
تا به قدر پایه یابد که هر یابد اعتبار
در میان اعتبار و پایهٔ خصم تو باد
آنچنان بعدی که میباشد میان فخر و عار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران: دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشدقصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در ستایش میرمیران: باد فرخنده عید و فصل بهار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تمام زندگیام را به دست آورم و از سختیهای زمانه رهایی یابم. در این زندگی، میخواهم تمامی جان و هستیام را برای بهبود و زیبایی جهان فدای کنم.
گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام
بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار
هوش مصنوعی: اگر دستم قدرت و ثباتی چون کوه بدهد، با کمال میل و در فدای تو در این راه استوار میایستم و پای بندگی تو را بر دوش میکشم.
خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت
تندباد رستخیز ازمن نینگیزد غبار
هوش مصنوعی: وقتی که خاک را دور میزنم و به سویت میآیم، آرامش و سکونت تو را به خود جذب میکند. حتی تندباد رستخیز هم نمیتواند غبار من را خراش دهد و از بین ببرد.
حاش لله گر بشوید صدمهٔ توفان نوح
از جبین من غبار سجده آن رهگذار
هوش مصنوعی: هرگز نخواهد شد که آسیب توفان نوح، اثر سجدههای من بر پیشانیام را بشوید.
آمدم تا افکنم یک یک به راه توسنت
اینکه یک سردر بدن دارم بود گر سد هزار
هوش مصنوعی: به اینجا آمدم تا هر کدام از مشکلات و موانع را کنار بزنم و آنها را از پیش رو بردارم، هرچند که خودم تنها یک قضاوت و نظر دارم، اما اگر هزاران مانع هم وجود داشته باشد، من از این کار باز نمیایستم.
آمدم تا سازم از بس خاک فرسایی به عجز
خاک این درگاه را از جبههٔ خود شرمسار
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام تا با خاکی که در این مکان فرسوده شده، مقابله کنم و با احساس ناتوانی این درگاه را از وجود خودم شرمنده سازم.
آمدم با کاروانهای دعای مستجاب
تا گشایم در حریم کعبةالاسلام بار
هوش مصنوعی: به سراغ کاروانهای دعا و درخواستهای شنیدهشده آمدهام تا در درگاه خانهی کعبهی اسلام، در را باز کنم.
حبذا این خطه یزد است یا دارالامان
یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار
هوش مصنوعی: این زمین که در آن هستیم، بسیار زیبا و دلنشین است؛ گویی یزد، یا مکانی آرام و دلپذیر مانند گلستان ارم یا باغی باصفا و امن است.
خفته در وی فارغ از آسیب و ایمن از گزند
شیر و آهو باز و تیهو بچهٔ گنجشک و مار
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به حالتی اشاره دارد که در آن، شخصی در آرامش و بیخیالی خوابیده و از خطرها و آسیبها دور است. او به راحتی و بدون نگرانی از وجود حیوانات و موجودات وحشی مانند شیر و آهو، بچه گنجشک و مار در اطرافش، زندگی میکند. این تصویر احساس امنیت و آرامش را منتقل میکند.
ضبط و ربط ملک تا حدی که بر وی نگذرد
جز به اذن باغبان در بوستان باد بهار
هوش مصنوعی: تسلط و کنترل بر سلطنت تا زمانی ممکن است که تنها با اجازه باغبان در باغ بهاری انجام شود.
مردمش پروردهٔ ناز و نعیم عافیت
در پناه کامران کام بخش کامکار
هوش مصنوعی: مردم در شرایط ناز و راحتی بزرگ شدهاند و تحت حفاظت کسی موفق و خوشبخت هستند.
تاج فرق سروری سرمایهٔ فر و شکوه
خاتم دست بزرگی مایهٔ عز و وقار
هوش مصنوعی: نشان و نشانهٔ بزرگی و مقام، تاجی بر سر مینهد که نمایانگر عظمت و شکوه است. همچنین، گردنبند یا خاتم دست یک فرد بزرگ، نماد شرافت و احترام به حساب میآید.
ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست
بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار
هوش مصنوعی: ماه ملک آرا غیاث الدین محمد، کسی است که چرخ و ستارهها به خاطر خواستههای او به گرد او میچرخند.
در طلسم باطن او گنج درویشی نهان
وز جبین ظاهرش سیمای شاهی آشکار
هوش مصنوعی: درون او گنجی از دانش و رازهای درویشی نهفته است و در ظاهر چهرهاش، نشانههای بزرگی و سلطنت دیده میشود.
ظاهرش بخشنده آمال هر صاحب امل
باطنش داننده امید هر امیدوار
هوش مصنوعی: ظاهرش مظهر بخشندگی و امیدهای هر کسی است که آرزو دارد، اما در باطنش کسی است که به خوبی میداند دل بستگیها و آرزوهای هر امیدواری را.
در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود
آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار
هوش مصنوعی: در دنیای کوچکی که در آن دیوان احسان وجود دارد، آرزوهای بسیار وجود دارد و خواستهها به طور بیهدف و بیمورد افزایش مییابند.
ره ندارد چند چیز اندر جهان جود او
عیب منت نقص قلت احتمال انتظار
هوش مصنوعی: در جهان، راهی برای دستیابی به چندین چیز وجود ندارد؛ بخشش او بینقص و کامل است و عیبی در آن نیست. انتظاری از کمبود و نقصان نمیتوان داشت.
دشمنش گو خویش را میکش نخواهد یافتن
آنقدر رفعت که آویزند دزدی را ز دار
هوش مصنوعی: اگر دشمن خود را بکشد، هرگز به آن درجه از بلندی نمیرسد که دزدی را از دار بفرستند.
خویش را انداخت گردون در رکاب او ولی
زود میماند که بس تند است رخش این سوار
هوش مصنوعی: انسان خودش را به سرنوشت میسپارد و در اختیار او میگذارد، اما زود متوجه میشود که این مسیر بسیار سریع و خطرناک است.
بلعجب رخشی که گر تازاندش رو بر ابد
در نخستین گام بر فارس کند امسال پار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و قدرت تأثیرگذاری فردی اشاره دارد که در ابتدای کارش، توانایی و جذابیتی دارد که میتواند حتی در یک حرکت ساده، تأثیر عمیقی بر آنچه در آینده قرار است رخ دهد، بگذارد. به عبارتی، نخستین قدمهای او میتواند سرنوشتساز باشد و نمایانگر موفقیتی بزرگ در پیشرو باشد.
در سر میدان چو خود را گرد کرده همچو گوی
پای او از گوشهٔ سم کرده گوشش را فکار
هوش مصنوعی: در میدان، وقتی به دور خود میچرخد، مانند گوی، پایش را از گوشه سُم برمیدارد و به دور خود مینگرد.
چشم تا بر هم زند بر جا نبیند نقش او
گر مصور صورت او را نگارد بر جدار
هوش مصنوعی: چشم وقتی پلک بزند، نمیتواند تصویر او را ببیند، حتی اگر نقاشی زیبای او را روی دیوار بکشد.
تیزهوش و تیزبین و نرم موی و نرم رو
خوش نشان و خوش عنان و راه دان و راهوار
هوش مصنوعی: شخصی با هوش و زیرکی بالا، با ظاهری زیبا و خوشرو، با نرمی در رفتار و چهره، دارای توانایی در هدایت و شناخت مسیرهاست و به خوبی میتواند راه را در پیش بگیرد.
با وجود آنکه چون کوه گرانش پیکریست
از سبک خیزی نماند نقش پایش بر غبار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او به اندازه یک کوه سنگین و محکم است، اما در حرکتش چنان سبک و آرام است که اثری از خود بر روی خاک به جا نمیگذارد.
ای ز پای توسنت یک نعل زرین آفتاب
کآسمانش مینهد بر سر ز روی افتخار
هوش مصنوعی: تو همچون نعل زرینی هستی که آفتاب آن را بر سر خود میگذارد، و این نشان از افتخار و بزرگی توست.
اقتباس نور اگر از پرتو رایت کند
تا ابد منفک نگرد روشنایی از شرار
هوش مصنوعی: اگر نور از پرتوی شادی و خوشحالی بگیرد، این روشنی هرگز از آتش و هیجان جدا نخواهد شد.
تقویت چون یابد از حفظ تو تار عنکبوت
نگسلد گر بختی ایام را باشد مهار
هوش مصنوعی: اگر تقویت و حمایت از تو ادامه یابد، مانند تارهای عنکبوتی نخواهد شکست و اگر بخت در روزگار تو مهار باشد، به سادگی نمیتوان آن را از دست داد.
بسکه دور از اعتدال انداخت وقت امتزاج
مایهٔ ترکیب بدخواه ترا پروردگار
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه زمان برای ترکیب و اختلاط به دور از میانهروی گذشت، مایهای که برای ترکیب آماده شده بود، بدخواه تو را پرورش داد.
گر مزاج فاسدش گردد مؤثر در عدد
مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار
هوش مصنوعی: اگر وضعیت جسمی فردی خراب شود، این وضعیت میتواند بر کیفیت عدد بالاتر تأثیر بگذارد و در نتیجه نیمی از سلامت او به سلامتی چهار قسمت وابسته خواهد بود.
ز آتش قهرت شراری گرددش قائم مقام
فیالمثل گر عنصر آتش کشد پا بر کنار
هوش مصنوعی: از خشم تو شعلهای برمیخیزد که مثل آتش، اگر پا به کنار کشد، میتواند در مقام آتش باشد.
روز و شب روی تو بزم آرای عالم مثل مه
چون قمر در چارده چون شمس در نصف النهار
هوش مصنوعی: روز و شب به خاطر تو، دنیا جشنی برپا کرده است. تو مانند ماهی در شب و مانند آفتابی در میانه روز میدرخشی.
روزگار از بهر چشم بخت بد خواهت نهاد
خواب را در حقههای سر به مهر کو کنار
هوش مصنوعی: روزگار به خاطر بدشانسی تو، خواب را در ترفندهای غیرقابل دسترسی قرار داده است.
سعی نیسان و صدف شرط است با دیگر امور
تا گهر گردد چو بارد مایهٔ بحر از بخار
هوش مصنوعی: برای اینکه گوهری ارزشمند به دست آید، باید تلاش و سختکوشی لازم انجام شود، همانطور که در طبیعت بارندگی موجب میشود که مایعات دریا به بخار تبدیل شده و در نهایت به باران تبدیل شوند.
کو خواص دست تو تا ابر بی آن حل و عقد
سازد از تأثیر آن هر قطره در شاهوار
هوش مصنوعی: اکنون دست تو کجاست که ابر بدون آن نمیتواند بر اثر هر قطرهاش بر زمین تأثیر بگذارد و خشکی را به سرسبزی تبدیل کند؟
زین تشبه چشم خصمت را نشاید ابر خواند
کاین سفید و اشکریز است آن سیاه و اشکبار
هوش مصنوعی: چشم دشمن تو را نمیتوان به عنوان ابر توصیف کرد، زیرا ابر سفید و پُر آب است، در حالی که چشمان او سیاه و پر از اشکاند.
اشتراکی هست اما این کجا ماند بدان
چشم او گر ابر بودی نم که دیدی در بحار
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که محبت و علاقهای وجود دارد، اما این فراموش شده است. اگر آن چشم معشوق وجود داشت وشبیه ابر بود، شاید میتوانست این محبت را در دل دریا پیدا کند.
داورا وحشی گر از لطف تو یابد تربیت
ای بسا نقد سخن کز وی بماند یادگار
هوش مصنوعی: اگر داوری وحشی تحت تأثیر لطف تو تربیت یابد، بسیاری از سخنان ارزشمند که از او باقی میماند، یادگاری گرانبها خواهد بود.
از من استعداد و از تو تربیت وز بخت سعی
اهتمام از طبع و توفیق سخن از کردگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من توانایی و استعداد دارم و تو مسئول پرورش و تربیت من هستی. همچنین در این مسیر شانس و تلاش من، به همراه سرشت و موفقیت از جانب خداوند مؤثر است.
گر مرتب گردد این اسباب در کم فرصتی
بشنوی کز من چها در دهر یابد انتشار
هوش مصنوعی: اگر این امکانات به خوبی سامان یابد و فرصت کوتاهی را فراهم کند، میشنوی که چه چیزهایی از من در دنیا منتشر میشود.
طالع ناساز و بخت نامساعد چون مرا
داد سر در وادی اندوه ازین خرم دیار
هوش مصنوعی: چون بخت و سرنوشت من به گونهای است که به من اندوه و غم داده است، پس چرا در این سرزمین شاداب و سرسبز باید در فراق و ناراحتی زندگی کنم؟
داشتم ناقص مسی وز کیمیای لطف تو
آن مس ناقص همه زر شد زر کامل عیار
هوش مصنوعی: من در حالتی ناتمام و ناقص بودم، اما با لطف و محبت تو، آن ناتمامی من به کمال رسید و از مس به طلا تبدیل شد.
آمدم تا سازدش رایج در اطراف جهان
سکه نام تو و شه زادههای نامدار
هوش مصنوعی: به این دنیا آمدم تا نام تو و فرزندان برجستهات را در سراسر جهان مشهور و پرآوازه کنم.
تا به استعداد یابد هر که یابد پایهای
تا به قدر پایه یابد که هر یابد اعتبار
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه توانایی و شایستگیاش به موقعیت و ارزش میرسد.
در میان اعتبار و پایهٔ خصم تو باد
آنچنان بعدی که میباشد میان فخر و عار
هوش مصنوعی: در میان ارزش و موقعیت رقیب تو باید فاصلهای وجود داشته باشد که به اندازه فاصلهای باشد که بین افتخار و شرم وجود دارد.