بخش ۵۲ - صفت اهل دفتر
افتاد گذار من به دفتر
شد دفتر طاقت من ابتر
از موزونان به دیده بنمود
سروستان، بهشتِ موعود
از روی گل و خط چو سنبل
هر چهره نموده دسته ی گل
گردن های سفید رعنا
احکام بیاضی مثنّی
رویی گرو از بهشت برده
نقد سخنی چو در شمرده
از دیده نگاه هر گل اندام
دلخواه به رنگ مدّ انعام
در حلقه ی امر و نهی شان در
افراد جهان چو بند دفتر
آن خانه به چشم دور و نزدیک
شد دار الصّلح ترک و تاجیک
کوتاه شده نزاع ایشان
چون کزلک و خامه در قلمدان
از بس که قلم گرفته در مشت
کاتب شده در نظر شش انگشت
هر یک شده چون زبان قپّان
بر حاصل کاینات میزان
آن خانه ز جوش خلق در باب
همچون دل حشر دیده در خواب
در عرصه ی او سپاه امکان
یک جا شده جمع هم چو میزان
احکام به کف گرفته ابطال
چون محشر، نامه های اعمال
وان جمع فزون به چشم بینا
از بار ز کوه و حشر و صحرا
بر پا برشان ستاده ترکان
چون جایزه های عقد میزان
در صحبت شان شوی دگرگون
ز اندازه نهی چو پای بیرون
آهسته کنند غارت خواب
گیرند رسوم خود به آداب
اسباب دلم شود مرتّب
گر تن خواهم دهند از آن لب
من هیچ نیم چو خرج رنگم
از دخل تن حزین شود گم
صد محشر نقد گشته بیخرج
در مفرده ی فغان من درج
از ناله ی دل خراب مشتاق
پُر مَد شده همچو فرد مشّاق
رگ در تن من فسرد ازین درد
مانند خط قرینه بر فرد
این داغ که دل به سینه انباشت
فهرست ز خال یار برداشت
نقش پی او که خاک مال است
تاج سر من چو اتصالست
بینم چو به نرگسِ سیاهش
منع نگهم کند نگاهش
آن بت که مرا شد است مانع
دارد ز نگاه، حکم راجع
باشد به رخش نشان لب ها
دنیای من خراب و عقبی
بر پُشت لبش که خط عیان است
در دیده چو مدّ جملتان است
کرده است چو جام باده پیوست
کیفیّت دفترش مرامست
گشتست از آن رخ مصفّا
سر کوچه ی او مکان دل ها
بیروی خوشش چو گل کنم بو
ایمن نیم از تعرّض او
دل از غم روی او به تخصیص
گردیده سیه چو فرد تشخیص
در خیل سگانش صاحب دید
داخل ز ابواب جمع گردید
دل را که غمش به باد داد است
مانند حواله ی زیاد است
وصلش آید به دست مشکل
باقی چو نمانده چیزی از دل
کاری که بمن نکرده ابرو
از پشتی خط کند لب او
ابواب دلم کند نهانی
از مفرده ی حساب ثانی
گر لطف و گر نزاع و غوغاست
هر چیز کند به خرج مُجراست
کوهی که از آن کمر نگونست
کوهست یُزاد ان یَکونست
خط مژه اش ز جمع دل ها
آرام قرار کرده منها
داغم به دل حزین بتحقیق
از دفتر حسن اوست تصدیق
یک فرد ز بندگان یارم
بنگر! در گوش، گوشوارم!
دید است چو دفتر دل ما
برداشته از میان ورق ها
فریاد کشیده از دلم سر
چون سر ورق از میان دفتر
دل را غم یار داده تنقیح
داغست برو نشان تصحیح
بعد از نگهش نگاه دیگر
باشد چو حواله ی مکرّر
کاری نگذشته از تو آسان
ای خاصه و ای خلاصه ی جان
از عهده ی هجر تا بر آیم
صبری توجیه کن برایم
حسن تو ره دل مرا زد
داروغه مگر خبر ندارد
چشم تو دلم نمود غارت
فریاد ز دست این نظارت
جمعیّت دل، خراب، دائم
در دفتر صونک یا جرایم
تا یار منی مبین در اغیار
این ضابطه را نکو نگهدار
هر چند که مرد کد خدایم
همچون عَزَبت به خدمت آیم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
افتاد گذار من به دفتر
شد دفتر طاقت من ابتر
هوش مصنوعی: در مسیر زندگیام، به جایی رسیدم که دچار ناتوانی و سختی شدم، به گونهای که احساس کردم هیچ امیدی برای ادامهاش ندارم.
از موزونان به دیده بنمود
سروستان، بهشتِ موعود
هوش مصنوعی: سروستان را که به زیبایی و هماهنگی معماریاش شهرت دارد، به چشم موزونان نشان دادند؛ این مکان گویی بهشت وعده داده شده است.
از روی گل و خط چو سنبل
هر چهره نموده دسته ی گل
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلهای زیبا و خوشبوست، و به نظر میرسد که از روی گل و خطش با دقت و هنرمندی تصویر شده است.
گردن های سفید رعنا
احکام بیاضی مثنّی
هوش مصنوعی: گردنهای باریک و سفید او مانند قاصدهایی هستند که زیبایی و لطافت را به تصویر میکشند.
رویی گرو از بهشت برده
نقد سخنی چو در شمرده
هوش مصنوعی: شما با زیبایی و جاذبهات بهشت را تحت تأثیر قرار دادی و سخنی باارزش و معنای عمیق به زبان آوردی.
از دیده نگاه هر گل اندام
دلخواه به رنگ مدّ انعام
هوش مصنوعی: هر گلی که به چشم میآید، زیبایی دلخواهی دارد که به رنگهای مختلف زینت یافته است.
در حلقه ی امر و نهی شان در
افراد جهان چو بند دفتر
هوش مصنوعی: در اختیار و تسلط آنها، تمام انسانها مانند درون یک دفتر محدود و محصورند.
آن خانه به چشم دور و نزدیک
شد دار الصّلح ترک و تاجیک
هوش مصنوعی: آن خانه به چشم دور و نزدیک، به مکانی برای صلح و آرامش میان ترکها و تاجیکها تبدیل شد.
کوتاه شده نزاع ایشان
چون کزلک و خامه در قلمدان
هوش مصنوعی: نزاع و جدل بین آنها به اندازهای کم شده است که مثل کاغذ و قلم در یک جا جمع شدهاند.
از بس که قلم گرفته در مشت
کاتب شده در نظر شش انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر خیلی نوشتن، دستی که قلم را گرفته به نظر میآید شش انگشت دارد.
هر یک شده چون زبان قپّان
بر حاصل کاینات میزان
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی به بیان و توضیح آنچه در عالم وجود دارد میپردازد و میتواند به عنوان معیاری برای سنجش ارزشها و حقایق در نظر گرفته شود.
آن خانه ز جوش خلق در باب
همچون دل حشر دیده در خواب
هوش مصنوعی: آن خانه به دلیل شور و شوق افرادی که در آن هستند، مانند دلی در خواب به نظر میرسد.
در عرصه ی او سپاه امکان
یک جا شده جمع هم چو میزان
هوش مصنوعی: در دنیای او، تمام امکانات به صورت یکجا و منظم گرد هم آمدهاند، همانند نرخی که در ترازوی ایجاد میشود.
احکام به کف گرفته ابطال
چون محشر، نامه های اعمال
هوش مصنوعی: احکام و قضایا به طور واضح و روشن در روز قیامت نمایان میشود، همانند نامههای اعمال که به دست هر فرد داده میشود.
وان جمع فزون به چشم بینا
از بار ز کوه و حشر و صحرا
هوش مصنوعی: این جمعیت، با چشم بینا، از انبوه بارها و کالاهایی که از کوه و دشت و بیابان آمدهاند، بیشتر به نظر میرسد.
بر پا برشان ستاده ترکان
چون جایزه های عقد میزان
هوش مصنوعی: ترکان مانند جایزههای خود در مراسم عقد، محکم و استوار ایستادهاند.
در صحبت شان شوی دگرگون
ز اندازه نهی چو پای بیرون
هوش مصنوعی: زمانی که با آنها صحبت میکنی، به قدری تحتتأثیر قرار میگیری که اندازه و حدود خود را فراموش میکنی، مانند وقتی که پای خود را از یک محدوده بیرون میگذاری.
آهسته کنند غارت خواب
گیرند رسوم خود به آداب
هوش مصنوعی: به آرامی خواب را میدزدند و رفتارهای خود را طبق عادات و سنتها تنظیم میکنند.
اسباب دلم شود مرتّب
گر تن خواهم دهند از آن لب
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دلخوشیام را به دست بیاورم، کافی است که آن لبها را به من بدهند.
من هیچ نیم چو خرج رنگم
از دخل تن حزین شود گم
هوش مصنوعی: من هیچ نمیزنم چون خرج رنگم از درآمد وجودم کم میشود.
صد محشر نقد گشته بیخرج
در مفرده ی فغان من درج
هوش مصنوعی: هزاران زلزله و آشوب در فریاد من بیهیچ هزینهای نقش بسته است.
از ناله ی دل خراب مشتاق
پُر مَد شده همچو فرد مشّاق
هوش مصنوعی: دل پر از غم و نالهی عاشق، به شدت به هیجان افتاده و شبیه فردی شده که در حال آمادهسازی برای کار است.
رگ در تن من فسرد ازین درد
مانند خط قرینه بر فرد
هوش مصنوعی: رگهای بدنم از این درد به شدت متأثر شده و حالتی مانند خطی صاف به خود گرفتهاند.
این داغ که دل به سینه انباشت
فهرست ز خال یار برداشت
هوش مصنوعی: این دل درد و حسرتی که در دل دارم، نشانهای از عشق و محبت اوست که همیشه با من است.
نقش پی او که خاک مال است
تاج سر من چو اتصالست
هوش مصنوعی: نقش پای او که بر خاک افتاده، برای من همچون تاجی بر سرم است، زیرا این ارتباط به من عظمت و ارزش میبخشد.
بینم چو به نرگسِ سیاهش
منع نگهم کند نگاهش
هوش مصنوعی: وقتی به چشمان سیاه او خیره میشوم، نگاهم را با ممنوعیتی مواجه میکند که از طرف او احساس میشود.
آن بت که مرا شد است مانع
دارد ز نگاه، حکم راجع
هوش مصنوعی: این معشوقی که مانع از دیدار من میشود، حالتی دارد که حکم و قضاوت دربارهاش دشوار است.
باشد به رخش نشان لب ها
دنیای من خراب و عقبی
هوش مصنوعی: چهرهاش نشاندهنده زندگیام است، زندگیای که به خاطرش ویران شده و گذشتهام را از دست دادهام.
بر پُشت لبش که خط عیان است
در دیده چو مدّ جملتان است
هوش مصنوعی: بر لب او نشانهای واضح وجود دارد که در چشمها مانند یک خط دراز و پرجزییات به نظر میرسد.
کرده است چو جام باده پیوست
کیفیّت دفترش مرامست
هوش مصنوعی: چون که جام باده به هم آمیخته است، حال و هوای دفتر او نشاندهندهی خصلت و اصول اوست.
گشتست از آن رخ مصفّا
سر کوچه ی او مکان دل ها
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلنواز او باعث شده است که سر کوچهاش به مکانی محبوب و مورد علاقه تبدیل شود.
بیروی خوشش چو گل کنم بو
ایمن نیم از تعرّض او
هوش مصنوعی: اگر خوشبو و زیبا باشم مثل گل، از آسیب و خطر او در امان نخواهم بود.
دل از غم روی او به تخصیص
گردیده سیه چو فرد تشخیص
هوش مصنوعی: دل از غم دیدن چهرهاش به طور خاص غمگین و تیره شده است، مانند فردی که در تاریکی و ناامیدی قرار دارد.
در خیل سگانش صاحب دید
داخل ز ابواب جمع گردید
هوش مصنوعی: در میان جمعیت زیاد سگان، صاحب بصیرت و دانا به دروازهها نزدیک شد و جمعی را دور هم جمع کرد.
دل را که غمش به باد داد است
مانند حواله ی زیاد است
هوش مصنوعی: دل کسی که غم و غصهاش را به باد داده، مانند یک حوالهی بیارزش است.
وصلش آید به دست مشکل
باقی چو نمانده چیزی از دل
هوش مصنوعی: وصل او به دست آوردن کار سختی است، چون دیگر چیزی از دل باقی نمانده است.
کاری که بمن نکرده ابرو
از پشتی خط کند لب او
هوش مصنوعی: کاری که ابرو با من نکرده، لب او با یک نگاهی انجام میدهد.
ابواب دلم کند نهانی
از مفرده ی حساب ثانی
هوش مصنوعی: در دل من درهای بستهای وجود دارد که بر اثر حساب و کتاب و تفکر عمیق، به شکل پنهانی باز میشوند.
گر لطف و گر نزاع و غوغاست
هر چیز کند به خرج مُجراست
هوش مصنوعی: اگر لطف و خوبی باشد یا دعوا و هیاهو، هر چیزی به نوبه خود و به صورت طبیعی پیش میرود.
کوهی که از آن کمر نگونست
کوهست یُزاد ان یَکونست
هوش مصنوعی: کوهی که بر اثر ناپایداری و سقوطی به وجود آمده، از آن ناشی میشود که دیگر وجود نخواهد داشت.
خط مژه اش ز جمع دل ها
آرام قرار کرده منها
هوش مصنوعی: خط مژههای او را چون پرچمی آرام و قرار در دلهای عاشقان برپا کرده است.
داغم به دل حزین بتحقیق
از دفتر حسن اوست تصدیق
هوش مصنوعی: ناراحتی و غم من به خاطر زیباییهای اوست، و این موضوع به وضوح از جان و دل من مشخص است.
یک فرد ز بندگان یارم
بنگر! در گوش، گوشوارم!
هوش مصنوعی: به یک خدمتگزار یارم نگاه کن! در گوشم گوشوارهای آویزان است!
دید است چو دفتر دل ما
برداشته از میان ورق ها
هوش مصنوعی: چشم ما همچون دفتری است که احساسات و احوالات دل ما را از میان صفحاتش به تصویر کشیده است.
فریاد کشیده از دلم سر
چون سر ورق از میان دفتر
هوش مصنوعی: دل من مانند ورق کاغذی است که از وسط دفتر جدا شده و فریاد میزند. احساسات و دردهای عمیق درونم به وضوح خود را نشان میدهد.
دل را غم یار داده تنقیح
داغست برو نشان تصحیح
هوش مصنوعی: دل به خاطر غم یار داغدیدگی خود را به وضوح نشان میدهد.
بعد از نگهش نگاه دیگر
باشد چو حواله ی مکرّر
هوش مصنوعی: پس از اینکه به او نگاه کردی، نگاهمان دیگرگونه خواهد بود مانند چیزی که بارها و بارها تکرار شده است.
کاری نگذشته از تو آسان
ای خاصه و ای خلاصه ی جان
هوش مصنوعی: تو کار آسانی نکردهای، ای محبوب و ای مظهر جان.
از عهده ی هجر تا بر آیم
صبری توجیه کن برایم
هوش مصنوعی: میخواهم بتوانم از پس فراق برآیم، پس نیاز دارم که صبر و استقامت را برایم توجیه کنی.
حسن تو ره دل مرا زد
داروغه مگر خبر ندارد
هوش مصنوعی: زیبایی تو به دل من نفوذ کرده است، اما نمیدانم آیا کسی از آن خبر دارد یا نه.
چشم تو دلم نمود غارت
فریاد ز دست این نظارت
هوش مصنوعی: چشمان تو قلبم را تسخیر کرده و از نظارهگر بودن این وضعیت در حال فریاد زدن هستم.
جمعیّت دل، خراب، دائم
در دفتر صونک یا جرایم
هوش مصنوعی: جمعیت دل خراب است و همواره در حال ثبت خطاها و گناهان خود در دفتر یادداشت است.
تا یار منی مبین در اغیار
این ضابطه را نکو نگهدار
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو یار من هستی، با دیگران رفتار نیکویی داشته باش و این قاعده را خوب رعایت کن.
هر چند که مرد کد خدایم
همچون عَزَبت به خدمت آیم
هوش مصنوعی: هرچند من در مقام مردی با مسئولیت بزرگ و مقام بالایی هستم، اما همچنان در خدمت تو هستم و آماده کمک.

وحیدالزمان قزوینی