بخش ۴۳ - صفت حکاک
حکّاک نظر به سویم افکند
مانند نگین، دل مرا کند
از دیدن روی آن جفا کیش
دل کنده شدم ز هستی خویش
آن طفل ز بس که شرمگین است
چون گل رنگش نگین نگین است
خشکیده از آن نگار موزون
مانند عقیق در تنم خون
مانند نگین ازان گل اندام
هر گُم نامیست صاحب نام
خورد است دل اسیر بیتاب
از جوی خط عقیق او آب
این باغ شکفته است بی نم
همچون گل و برگِ نقش خاتم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حکّاک نظر به سویم افکند
مانند نگین، دل مرا کند
هوش مصنوعی: حکاک به من نگاهی انداخت که مثل نگینی بر روی انگشت، دل مرا تسخیر کرد.
از دیدن روی آن جفا کیش
دل کنده شدم ز هستی خویش
هوش مصنوعی: با دیدن چهره آن معشوق ظالم، از هستی و وجود خود جدا شدم.
آن طفل ز بس که شرمگین است
چون گل رنگش نگین نگین است
هوش مصنوعی: آن کودک به خاطر شرم و حیا، مانند گل زیبا و نرم است و رنگ چهرهاش چون جواهر میدرخشد.
خشکیده از آن نگار موزون
مانند عقیق در تنم خون
هوش مصنوعی: زخمی که از آن معشوق زیبا بر من خورده، همچون عقیقی است که درونم، خون جاری میکند.
مانند نگین ازان گل اندام
هر گُم نامیست صاحب نام
هوش مصنوعی: مانند نگین، هر جواهری که در دنیای زیبایی و جذابیت وجود دارد، به نوعی دارای نام و نامآوری خاصی است. هر گلی که در این دنیا شکفته میشود، به شکل خاصی شناخته شده و دارای ویژگیهایی است که آن را از دیگران متمایز میکند.
خورد است دل اسیر بیتاب
از جوی خط عقیق او آب
هوش مصنوعی: دل بیقرار و گرفتار، مانند آبی است که از جوی سنگ عقیق میریزد.
این باغ شکفته است بی نم
همچون گل و برگِ نقش خاتم
هوش مصنوعی: این باغ به زیبایی شکوفه داده است و مانند گل و برگهایی که بر روی نگین انگشتری طراحی شدهاند، جلوهگری میکند.

وحیدالزمان قزوینی