گنجور

بخش ۱۷ - صفت دلاک

دلاک که صاحب سر ماست
کام دل درد پرور ماست
در کف، تیغش، که هست سوزان
باشد چو فتیله ی فروزان
بنموده به چشم مرد آگاه
چون دسته ی تیغ خویش، آن ماه
با مرد و زن زمانه صافست
هم دسته ی تیغ و هم غلافست
چشم آنکه بر آن جمال بگشاد
بنشست بزیر تیغ او، شاد
از وی نشود دلش مکدّر
آن شوخ اگر به برّدش سر
چون غنچه ی نو شکفنه چیده
خندد به رخش سر بریده
آن قوم که محو آن جمالند
از دیدن جور بی ملالند
انگشت کنی به چشم ایشان
مقراض صفت شوند خندان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.