شمارهٔ ۶۸ - در سوگ و تاریخ مرگ ولی محمدخان فرزند نواب خان
چون به حکم قضا، ز دار جهان
شد بحسرت «ولی محمدخان »
آن مه نو که کرده بودش بدر
مهر نواب خان عالیقدر
رفت رنگین گلی برون زین باغ
که نه گلبن، از او چمن شد داغ
گل بر نگینیش کسی کم دید
رنگی از چهره زمانه پرید
تا ز مکتب شده است آن ناکام
مشق ها را نمانده ربط کلام
از سخن تا لبش خموش شده است
حرف از خط سیاهپوش شده است
مدها، مانده خشک ازو برجا
رفته در پیچ و تاب دایره ها
زیر مشق از فراق او درهم
گشته ابدال پوست پوش از غم
خورده بر یکدگر ز بیصبری
کار خط و سواد چون ابری
کرده از اشک پر بصد افغان
دامن خویش کاغذ افشان
همه تن، دست گشته است کتاب
سوره بر هم ز حسرتش بیتاب
بی سوادش، بیاضها باطل
زو نشسته سفینه ها در گل
نامه و خامه و روز وشب زین غم
چون دو همدرد رو کنند بهم
آن ز دوریش سینه بخراشد
وین بنالد سرشک غم پاشد
تا قلم هست اشک می بارد
زخم او سر بهم نمی آرد
زخم او راست التیام محال
نمک خط او، بروست حلال
بر ورق، کی خط سیاه است آن؟
از دل خامه دود آه است آن!
از غم درویش گه و بیگاه
خط بکاغذ دود چو دود سیاه
بسکه شد خانه قلم ویران
گرد خط غبار خیزد از آن
بوده با خامه اش گهی همراه
زآن مرکب ز غصه گشته سیاه
خوش زبانی ز کلک او دیده است
لیقه بر خود عبث نپیچیده است
قطعه ها، راه جزوه دان جستند
دست چسبانده ها ز خط شستند
شد ز جدول چو آب صبر و قرار
کار سطاره گشت بی پرگار
تا خدنگ قدش بخاک نشست
گشت از آن خانه کمان دربست
رفته بی او زکار، تیر و کمان
ماتم او گرفته پیر و جوان
نیست پیکان به تیر او دمساز
تیر را مانده چشم حسرت باز
از قدش میدهد خدنگ نشان
سر به پایش نهاده ز آن پیکان
آن نه پیچیده جوهر است آن را
آب گردد بدیده پیکان را!
دور از آن گوهر است خانه زین
چون نگین خانه فتاده نگین
کند از ناله، طبل بازش قال
زند انگشت بر لبش چو دوال
کرده تا مرغ روح او پرواز
نقش ناخن بود بسینه باز
نتوانست جای او را دید
چرغ بر سر از آن تماقه کشید
گر ز نادیدنش نه رسم عزاست؟
چشم شاهین سیاه پوش چراست؟!
بی سر دست آن گزیده جوان
باشه آورده علت یرقان
عالمی زین غم جگر پرداز
زد بسر دست، چون نشینه باز
چاکرانش شکسته پر پیچان
مانده بی او چو طلبه سرگردان
جامه جان دریده میر شکار
دستکش دست دل کشیده ز کار
دور نبود ز صاحب این فن
گر کشد دست جان ز بهله تن
تا ز خاکش اثر بجا باشد
عمر نواب خان ما باشد
رطبی گر بخاک راه افتاد
هم سر نخل آن سلامت باد
یافتم دوش در جهان خیال
جای در بزم خان نیک خصال
جست تاریخ فوت آن فرزند
از من بیدل فقیر نژند
تا گرفتم قلم ز بهر رقم
از کف طبع من کشید قلم
بهر تاریخ آن رقم زد خود:
«گهری بی بها زدستم شد»!
شمارهٔ ۶۷ - تاریخ تعمیر بنائی: «سلیمان » زمان، شاه سکندر عدل دارا دلشمارهٔ ۶۹ - در سوگ و تاریخ مرگ میر فضل الله: از جهان رفت «میرفضل الله»
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون به حکم قضا، ز دار جهان
شد بحسرت «ولی محمدخان »
هوش مصنوعی: به خاطر تقدیر الهی، «ولی محمدخان» از این دنیا رفت و این باعث تاسف و حسرت شد.
آن مه نو که کرده بودش بدر
مهر نواب خان عالیقدر
هوش مصنوعی: آن ماه روشنی که به تازگی نمایان شده، همان است که زیباترین و شریفترین شخصیتها را تحت تاثیر قرار داده است.
رفت رنگین گلی برون زین باغ
که نه گلبن، از او چمن شد داغ
هوش مصنوعی: گلی زیبا از این باغ رفت که نه درخت گل دارد، اما از آن، علفزاری داغ و پرشور به وجود آمد.
گل بر نگینیش کسی کم دید
رنگی از چهره زمانه پرید
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی گل بر روی انگشتر کسی کمتر دیده میشود، زیرا رنگ چهره و حالتی که زمانه به خود گرفته، از آن جلوهگری میکند.
تا ز مکتب شده است آن ناکام
مشق ها را نمانده ربط کلام
هوش مصنوعی: به دلیل ناکامی در یادگیری و تجربه، او دیگر نتوانسته است از مشقها ارتباط معناداری با سخنانش برقرار کند.
از سخن تا لبش خموش شده است
حرف از خط سیاهپوش شده است
هوش مصنوعی: او دیگر صحبت نمیکند و گلویش پر از سکوت شده است، گویی کلماتش تحت فشار قرار گرفته و به رنگ سیاه درآمدهاند.
مدها، مانده خشک ازو برجا
رفته در پیچ و تاب دایره ها
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به حالتی است که در گذر زمان، اثری از زندگی یا حرکت باقی نمانده و تنها خشکی و بیحرکتی در پیچ و تابهای زندگی دیده میشود. این وضعیت نشاندهنده عدم تغییر و تحول در میان فراز و نشیبهای زندگی است.
زیر مشق از فراق او درهم
گشته ابدال پوست پوش از غم
هوش مصنوعی: زیر نوشتهها، به خاطر دوری او، وضعیت کسی به هم ریخته و دردمند است. او از غم به صورت پوست خشک و پژمرده درآمده است.
خورده بر یکدگر ز بیصبری
کار خط و سواد چون ابری
هوش مصنوعی: بر اثر بیصبری، خطوط و نوشتارها به هم آغشته و مختلط شدهاند، مانند ابری که در آسمان پراکنده است.
کرده از اشک پر بصد افغان
دامن خویش کاغذ افشان
هوش مصنوعی: دستم را از اشک پر کردهام و با صدای ناله دامنم را پرپر کردهام.
همه تن، دست گشته است کتاب
سوره بر هم ز حسرتش بیتاب
هوش مصنوعی: تمام وجود انسان به مانند کتابی است که آیات آن در هم گره خوردهاند و او از شدت حسرت و آرزو بیتاب و ناآرام است.
بی سوادش، بیاضها باطل
زو نشسته سفینه ها در گل
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی ناآگاه و بیسواد، باعث به گل نشستن و شکست کشتیها میشود. به عبارتی، عدم دانایی او باعث ایجاد مشکلات و ناکامیهایی میگردد.
نامه و خامه و روز وشب زین غم
چون دو همدرد رو کنند بهم
هوش مصنوعی: نامه و قلم و روز و شب، از این غم به یکدیگر روی میآورند و محنتشان را به اشتراک میگذارند.
آن ز دوریش سینه بخراشد
وین بنالد سرشک غم پاشد
هوش مصنوعی: او از دوریاش دلش شکه میشود و دیگری از غم، اشک میریزد.
تا قلم هست اشک می بارد
زخم او سر بهم نمی آرد
هوش مصنوعی: تا وقتی که قلم و نوشتن وجود دارد، من همواره از درد او نمیتوام بگذرم و همچنان با اشک و غم قلم میزنم.
زخم او راست التیام محال
نمک خط او، بروست حلال
هوش مصنوعی: زخم عشق او هیچگاه بهبود نمییابد و خطای او همیشه به عنوان درمان درد شناخته میشود.
بر ورق، کی خط سیاه است آن؟
از دل خامه دود آه است آن!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نوشتهها و کلمات بر روی کاغذ، در واقع بازتابی از احساسات و حال درونی نویسندهاند. همچنین، اشاره دارد که نوشتهها معمولاً نشانهای از درد و رنج درونی هستند که از دل برمیخیزند و به کاغذ منتقل میشوند.
از غم درویش گه و بیگاه
خط بکاغذ دود چو دود سیاه
هوش مصنوعی: گاهی بر اثر غم و اندوه درویش، خطوطی روی کاغذ مینویسم که همچون دود سیاه به نظر میرسد.
بسکه شد خانه قلم ویران
گرد خط غبار خیزد از آن
هوش مصنوعی: به سبب ویرانی شدید خانهی قلم، غباری از آن برمیخیزد.
بوده با خامه اش گهی همراه
زآن مرکب ز غصه گشته سیاه
هوش مصنوعی: با قلمش گاهی خوشحال و شاد است، اما از غم و غصه، رنگش سیاه شده است.
خوش زبانی ز کلک او دیده است
لیقه بر خود عبث نپیچیده است
هوش مصنوعی: خوش زبانی او باعث شده که دیگران به او توجه کنند و خود را بیهوده تحت فشار نگذارند.
قطعه ها، راه جزوه دان جستند
دست چسبانده ها ز خط شستند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن افرادی تلاش میکنند تا از موضوعات یا مسائل مختلف جدا نشوند و به دنبال جزئیات دقیقتر هستند. در این میان، برخی از آنها از تلاش برای آزادی خود دست کشیده و درگیر خط و مرزها میشوند. بهطور کلی، این بیانگر احساس استیصال و تمایل به وابستگی به جزئیات و قوانین موجود است.
شد ز جدول چو آب صبر و قرار
کار سطاره گشت بی پرگار
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش و صبر همچون آب از جدول خارج شد، کار ستاره مثل نقاشی بدون پرگار به هم ریخت.
تا خدنگ قدش بخاک نشست
گشت از آن خانه کمان دربست
هوش مصنوعی: وقتی تیرکمان قد او روی زمین افتاد، آن خانه به کلی بسته شد.
رفته بی او زکار، تیر و کمان
ماتم او گرفته پیر و جوان
هوش مصنوعی: بی او همه در کار و زندگی دچار پریشانی هستند و این غم و ماتم به قدری عمیق است که همه، از جوان تا پیر، تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند.
نیست پیکان به تیر او دمساز
تیر را مانده چشم حسرت باز
هوش مصنوعی: پیکان او با تیر دیگر همخوانی ندارد و تیرها هم اکنون با چشمهای حسرت به آن نگاه میکنند.
از قدش میدهد خدنگ نشان
سر به پایش نهاده ز آن پیکان
هوش مصنوعی: قد بلند این شخص به قدری زیباست که گویی تیرکی از خداوند بر او نشانه رفته و تمام بدن او مانند پیکانی است که در انتهای آن سر او قرار دارد.
آن نه پیچیده جوهر است آن را
آب گردد بدیده پیکان را!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که به نظر میرسد پیچیده است، در واقع ممکن است در محیطی خاص، ساده و روشن شود. در اینجا به ویژه به این نکته اشاره شده که هر چیزی به چشم دیگران ممکن است متفاوت به نظر برسد و درک آن بستگی به شرایط و دیدگاه افراد دارد.
دور از آن گوهر است خانه زین
چون نگین خانه فتاده نگین
هوش مصنوعی: خانهای که آن گوهر در آن نیست، به دور از ارزش و زیبایی است. چون نگینی که از جایش افتاده باشد، دیگر نمیتواند زیبایی و درخشش خود را داشته باشد.
کند از ناله، طبل بازش قال
زند انگشت بر لبش چو دوال
هوش مصنوعی: از ناله و فریادش طبل به صدا درمیآید و او انگشتش را بر لب گذاشته و سکوت میکند.
کرده تا مرغ روح او پرواز
نقش ناخن بود بسینه باز
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که روح او مانند پرندهای به پرواز درآمده است، اما در عین حال، در دنیای مادی و دنیای واقعی به وقایع و نشانهها توجه دارد. در واقع، او به زیباییهای زندگی و تجربههایش نظر میکند و این تجربهها، مانند نقشی بر سینهاش باقی ماندهاند.
نتوانست جای او را دید
چرغ بر سر از آن تماقه کشید
هوش مصنوعی: کسی نتوانست جای او را پر کند، بلکه جرقههایی از او در ذهنها باقی مانده است.
گر ز نادیدنش نه رسم عزاست؟
چشم شاهین سیاه پوش چراست؟!
هوش مصنوعی: اگر دیدن او بر ما حرام است، پس چرا چشمان شاهین سیاهپوش در جستجوی اوست؟
بی سر دست آن گزیده جوان
باشه آورده علت یرقان
هوش مصنوعی: بیت به این معنی است که جوانی بیسر و دست، به دلیل گزیدگی و آسیبدیدن، به نوعی از بیماری یا مشکل دچار شده است. این وضعیت نشاندهندهی نقص یا ناراحتی است که به او رسیده و او را در شرایط ناخوشایندی قرار داده است.
عالمی زین غم جگر پرداز
زد بسر دست، چون نشینه باز
هوش مصنوعی: یک عالم با درد و غم زیاد، در رنج و عذاب است و در این حال، به فکر دیگران و مشکلات آنها نیز هست. او نمیتواند به راحتی آرامش بگیرد و از مشکلات خود فاصله بگیرد.
چاکرانش شکسته پر پیچان
مانده بی او چو طلبه سرگردان
هوش مصنوعی: یاران و خدمتگزاران او در حالت پریشانی و سردرگمی به سر میبرند و همچون طالب علمی که در جستجوی حقیقت است، به دنبال او میگردند.
جامه جان دریده میر شکار
دستکش دست دل کشیده ز کار
هوش مصنوعی: لباس جان را پاره کرده، و شکارچی دل در کار خود دستکش به دست کرده است.
دور نبود ز صاحب این فن
گر کشد دست جان ز بهله تن
هوش مصنوعی: اگر کسی که در این هنر مهارت دارد، دست از زندگی بکشد، دور نیست که این کار را انجام دهد.
تا ز خاکش اثر بجا باشد
عمر نواب خان ما باشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشانهای از خاک او باقی بماند، زندگی و وجود نواب خان ما نیز ادامه خواهد داشت.
رطبی گر بخاک راه افتاد
هم سر نخل آن سلامت باد
هوش مصنوعی: اگر رطوبت به خاک رسیده باشد، پس سلامت آن نخل هم تضمین شده است.
یافتم دوش در جهان خیال
جای در بزم خان نیک خصال
هوش مصنوعی: دیشب در دنیای خیال، جایی را یافتم که در آن مهمانی، خانم نیکوخصالی حضور داشت.
جست تاریخ فوت آن فرزند
از من بیدل فقیر نژند
هوش مصنوعی: به دنبال آگاهی از زمان مرگ آن فرزند هستم، من که دلی زخمدار و فقیر دارم.
تا گرفتم قلم ز بهر رقم
از کف طبع من کشید قلم
هوش مصنوعی: به محض اینکه قلم را برداشتم تا چیزی بنویسم، طبع من به این کار مشغول شد و خود به خود نوشتههایی از من بر جای گذاشت.
بهر تاریخ آن رقم زد خود:
«گهری بی بها زدستم شد»!
هوش مصنوعی: برای تاریخ، او خود را به جا گذاشت: «گوهری بیقیمت از دستم رفت».