شمارهٔ ۹
چنین گفت شاه فلک اقتدار
بگردان دانا دل هوشیار
که از بیم شمشیر آیینه گون
از این قلعه شیبک نیاید برون
به تسخیر این قلعه پرداختن
بود کار را دور انداختن
نباشد پی قتل این نابکار
شتاب مرا طاقت انتظار
چنین کرده بر خاطر من خطور
که یک منزل از قلعه گردیم دور
که شاید شود شیبک بدگمان
ز دنبال بهر تعاقب روان
ز برگشتن آنگاه قیدش کنیم
باین تیر قیقاج صیدش کنیم
از این پس نشستن برآریم کام
ز پا پس کشیدن، کند صید دام
از این رفتن و آمدن عار نیست
که بی جزر و مد، بحر ز خار نیست
بفرمود پس خسرو دین پناه
کز آن جای خیزند یکسر سپاه
به فرمان شاه آن سپاه غیور
نشستند یک منزل از قلعه دور
چو آگاه شد شیبک نابکار
گمانش که شه کرده از وی فرار!
امیدش دگر قد کشید از سرور
ببالید ز آماس باد غرور
دمی چون شب غم ازو رخ نهفت
بسان گل صبح کاذب شکفت
شکفتن دل از رفتن آن جناب
چو نیلوفر از دوری آفتاب
ندانست که ناخردمند دون
که خورشید از رفتن آید برون
برون تاخت آن گاه خود با سپاه
ز بهر تعاقب ز دنبال شاه
سمند شتاب اجل زیرران
ربودش ز دست تأمل عنان
نمود از سیه بختی خود شتاب
چو شام سیاه از پی آفتاب
شتابان بدینگونه میرفت راه
که ناگاه برخورد اقبال شاه
روان در رکابش چو فتح و ظفر
سپاهی اجل خوی نصرت اثر
سپاهی کمین گیر و دشمن شکار
نظر عاجز حدشان چون شمار
سپاهی کمین گیر و دشمن شکار
نظر عاجز حدشان چون شمار
ز سر مستی کبر هشیار شد
ز غوغای آن حشر بیدار شد
نبودش در آن کینه دست ستیز
نبودش از آن فتنه پای گریز
ز سستی چو برداشت دست از حیات
بناچار افشرد پای ثبات
وزین سوی فرمود شاه گزین
که سازند نام آوران ساز کین
نقیبان لشکر صف آراستند
علم ها بکین خواستن خاستند
بهر سو صفی راست شد جابجا
چه صف خاست موجی ز بحر بلا
ز بس جوهر مرد بود آشکار
صف جنگ شد تیغ جوهر قطار
صف از نیزه چون شانه دندانه شد
وز آن طره فتنه ها شانه شد
سنان ها به دیوار صف خار بست
به گردان فرو بسته راه شکست
خروش دهل ها برآمد ز جای
به مرگ امان، ناله برداشت نای
ز کوس و دهل گنبذ آبنوس
پرآواز گردید مانند کوس
ز آواز اسبان گردون شتاب
گریزان شد از دیده فتنه خواب
سواران ز بس برهم افشرده تنگ
به خون ریختن گشته دلها چو سنگ
زره مرد کین را در آن تنگنا
بتن کرد چون جوهر تیغ، جا
در آن تنگنای قیامت خروش
ندانم چه سان آمدی خون بجوش
ز جوش سپه بسکه جا تنگ شد
نفس در بدن ها رگ سنگ شد
نه تنگ آنچنان عرصه آن ستیز
که در خاطر مرد، گردد گریز
خزیدند از بسکه در یکدگر
یلان را بکف گرزها شد تبر
زکین جوهر تیغ زهر آبدار
فشرده بهم همچو دندان مار
ز جوشیدن مغز سرها ز قهر
کله خودها، شد قدح های زهر
ز غیرت بسی داشتی مردکار
ز لرزیدن نیزه خویش، عار
چنان راست شد بر تن کینه جوی
که مژگان چشم زره گشت موی
نکردی در آن عرصه از پردلان
به دشمن کسی پشت غیر از کمان
زهر سو مگر نیزه یی گشت راست
جهان را ز کین مو بر اندام خاست
تو گفتی ز صف های مردان کار
که چین بر جبین زد مگر روزگار
ز گرمی در آن دشت پرشور و شر
عرق شست چین از جبین سپر
عجب کاسه بازی است دوران که کرد
سپر کاسه مهره پشت مرد
ز میدان یکی سفره دوران گشود
که سر کاسه اش بود و، سرپوش خود
در این مطبخ از آتش آفتاب
نفس در بدن گشته سیخ کباب
هوا شد چنان گرم از انقلاب
که چون اشک شمع از سنان ریخت آب
نشد آنچنان مضطرب، روزگار
که با خود دهد مرگ را کس قرار
شد از اضطراب آب پیکان مرد
چو اشکی که در چشم گردد ز درد
طلب کرد جوشن شه کامران
سبک شد چو آتش در آهن نهان
زره چون به بر کرد آن رزمساز
بر او دیده ها چون زره ماند باز
چو چار آینه بست در کارزار
به نظاره شد چشم گردون چهار
حمایل نمود اژدها پیکری
به خونریزی، آهن دلی کافری
از او ریختی سر، گه کارزار
به نوعی که از شعله ریزد شرار
به فرمان خونریزی خصم شاه
زهر جوهرش بود چشمی براه
ز تار صف دشمن آن پرهنر
گشودی چو ناخن گره های سر
سراپای بر آتش فتنه، دم
پی کینه جویی قدش گشته خم
به زهری شدی از نیام آشکار
که افگندی از بیم آن پوست مار
چو افعی، ولیکن سراپای، نیش
نهنگی زده غوطه در آب خویش
در او موج جوهر دقیق و جلیل
زده قوم موسی است بر رود نیل
کمانش کز آن خصم بیچاره بود
براو زه ز سختی رگ خاره بود
بزد بر میان آبگون دشنه یی
پر آبی، بخون عدو تشنه یی
نظر کرده شد ناوکش از کمان
کمر بسته شد خنجرش از میان
ز دستش کمان دست و بازو گشاد
ز کتفش سپر پشت بر کوه داد
مسلح چو شد شاه با عدل و داد
طلب کرد پس اسب تازی نژاد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت شاه فلک اقتدار
بگردان دانا دل هوشیار
هوش مصنوعی: شاه آسمان گفت: قدرت را به گردان، کسی که دلش دانا و هوشیار است.
که از بیم شمشیر آیینه گون
از این قلعه شیبک نیاید برون
هوش مصنوعی: از ترس شمشیری که چون آینه درخشان است، کسی از این قلعه به بیرون نخواهد آمد.
به تسخیر این قلعه پرداختن
بود کار را دور انداختن
هوش مصنوعی: تسخیر این قلعه به معنای از بین بردن موانع و مشکلات است و در نهایت کار را ناکام گذاشتن و بیهودگی به همراه دارد.
نباشد پی قتل این نابکار
شتاب مرا طاقت انتظار
هوش مصنوعی: باید صبر کنم تا قاتل این فرد بد کردار به کیفر خود برسد، اما من طاقت انتظار را ندارم.
چنین کرده بر خاطر من خطور
که یک منزل از قلعه گردیم دور
هوش مصنوعی: به ذهنم خطور کرد که یک گام از قلعه دور شویم.
که شاید شود شیبک بدگمان
ز دنبال بهر تعاقب روان
هوش مصنوعی: شاید فردی بدگمان از پی پیشرفت و موفقیت دیگران بگریزد.
ز برگشتن آنگاه قیدش کنیم
باین تیر قیقاج صیدش کنیم
هوش مصنوعی: اگر او را به عقب برگردانیم، میتوانیم او را با این تیر به دام بیندازیم.
از این پس نشستن برآریم کام
ز پا پس کشیدن، کند صید دام
هوش مصنوعی: از این به بعد، نشستن و آرامش را برمیگزینیم؛ چون عقبنشینی کردن فقط باعث به دام افتادن ما میشود.
از این رفتن و آمدن عار نیست
که بی جزر و مد، بحر ز خار نیست
هوش مصنوعی: این رفت و آمدها عیب و نقصی ندارد، زیرا دریا بدون جزر و مد، بیفایده و بیمحتوا میشود.
بفرمود پس خسرو دین پناه
کز آن جای خیزند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: خسرو دین فرمان داد که سپاه از آن محل به طور کامل حرکت کنند.
به فرمان شاه آن سپاه غیور
نشستند یک منزل از قلعه دور
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، آن سپاه دلیر یک مرحله از قلعه دور شدند و در آنجا توقف کردند.
چو آگاه شد شیبک نابکار
گمانش که شه کرده از وی فرار!
هوش مصنوعی: وقتی شیبک، آن فرد بدکار، متوجه شد، خیال کرد که شاه به خاطر او از وی دوری کرده است.
امیدش دگر قد کشید از سرور
ببالید ز آماس باد غرور
هوش مصنوعی: امید او دوباره رونق گرفت و از شادی رشد کرد، مانند درختی که از باد غرور متورم میشود.
دمی چون شب غم ازو رخ نهفت
بسان گل صبح کاذب شکفت
هوش مصنوعی: در یک لحظه، مانند شب که غم را پنهان میکند، ناگهان شکفتن گلهای صبح دروغین را تداعی میکند.
شکفتن دل از رفتن آن جناب
چو نیلوفر از دوری آفتاب
هوش مصنوعی: دل نفرینزده از دوری آن شخص عزیز به مانند نیلوفر است که از نبود نور آفتاب پژمرده میشود.
ندانست که ناخردمند دون
که خورشید از رفتن آید برون
هوش مصنوعی: او نمیداند که انسان نادان و پست، وقتی که خورشید غروب میکند، دوباره با طلوع آن به زمین میآید و از سویی به سویی دیگر میرود.
برون تاخت آن گاه خود با سپاه
ز بهر تعاقب ز دنبال شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه خود را با نیرویی از سپاه مجهز کرد، به تعقیب شاه بیرون رفت.
سمند شتاب اجل زیرران
ربودش ز دست تأمل عنان
هوش مصنوعی: اسب تندرو عمر، او را در حین راه رفتن از دست فکر و تأمل گرفت و به سمت خودش کشید.
نمود از سیه بختی خود شتاب
چو شام سیاه از پی آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر بدشانسی خود به سرعت به نمایش میگذارم، همانطور که شب تار به دنبال خورشید میآید.
شتابان بدینگونه میرفت راه
که ناگاه برخورد اقبال شاه
هوش مصنوعی: با شتاب و سرعت زیاد به راه خود ادامه میداد که ناگهان با موفقیت و خوشبختی روبرو شد.
روان در رکابش چو فتح و ظفر
سپاهی اجل خوی نصرت اثر
هوش مصنوعی: روح در کنار او مانند پیروزی و کامیابی سپاه مرگ، نشانهی یاری و حمایت را به نمایش میگذارد.
سپاهی کمین گیر و دشمن شکار
نظر عاجز حدشان چون شمار
هوش مصنوعی: در این بیت، به اهمیت آمادگی و قدرت در مواجهه با دشمن اشاره شده است. زمانی که دشمن به کمین مینشیند و منتظر فرصت است، باید از توان و شمار خود آگاه باشیم و با دقت عمل کنیم. به نوعی میگوید که اگر نتوانیم به درستی با تهدیدات روبرو شویم، موقعیتمان در خطر خواهد بود.
سپاهی کمین گیر و دشمن شکار
نظر عاجز حدشان چون شمار
هوش مصنوعی: سپاهی در کمین نشسته و دشمن به سادگی در دسترس است، زیرا قدرت و امکانات آنها به اندازهای محدود است که قابل شمارش است.
ز سر مستی کبر هشیار شد
ز غوغای آن حشر بیدار شد
هوش مصنوعی: از حالت مستی خارج شد و به هشیاری رسید و از هیاهوی آن جمع بزرگ بیدار شد.
نبودش در آن کینه دست ستیز
نبودش از آن فتنه پای گریز
هوش مصنوعی: در آن کینه، او هیچ تمایلی به جنگ و ستیز نداشت و از آن فتنه و بحران، عزم فرار و گریز نداشت.
ز سستی چو برداشت دست از حیات
بناچار افشرد پای ثبات
هوش مصنوعی: وقتی از احساس ضعف و سستی دور شدم و از زندگی دست کشیدم، ناچار به استقامت و ثابت قدمی روی آوردم.
وزین سوی فرمود شاه گزین
که سازند نام آوران ساز کین
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، شاه دستور داد که نامآوران را برای ساختن جنگ آماده کنند.
نقیبان لشکر صف آراستند
علم ها بکین خواستن خاستند
هوش مصنوعی: سرپرستان لشکر صفوف را تنظیم کردند و پرچمها را برافراشتند تا برای نبرد آماده شوند.
بهر سو صفی راست شد جابجا
چه صف خاست موجی ز بحر بلا
هوش مصنوعی: به هر سو گروهی ایستادهاند، در حالی که موجی از مشکلات و مصائب به وجود آمده است.
ز بس جوهر مرد بود آشکار
صف جنگ شد تیغ جوهر قطار
هوش مصنوعی: چون مردانگی و جوهره انسانی در میدان جنگ نمایان شد، شمشیرهای جنگ به صفی منظم و قدرتمند درآمدند.
صف از نیزه چون شانه دندانه شد
وز آن طره فتنه ها شانه شد
هوش مصنوعی: نیزهها به شکلی منظم و منظم مانند دندانهای شانه قرار گرفتهاند و از آنها، مشکلات و فتنهها به آرامی و با ترتیب بیرون آمدهاند.
سنان ها به دیوار صف خار بست
به گردان فرو بسته راه شکست
هوش مصنوعی: نیش های نیزهها به دیوار ضربه زدند و راه ورودی را به طور کامل مسدود کردند.
خروش دهل ها برآمد ز جای
به مرگ امان، ناله برداشت نای
هوش مصنوعی: صدای دهلها بلند شد و به گوش رسید که این صدا به خاطر مرگ است، و همزمان نای نیز نالهای سر داد.
ز کوس و دهل گنبذ آبنوس
پرآواز گردید مانند کوس
هوش مصنوعی: صدای ساز و دهنی با صدای دلنشین و خوش، همچون صدای کوس بلند و جالب توجه شده است.
ز آواز اسبان گردون شتاب
گریزان شد از دیده فتنه خواب
هوش مصنوعی: صدای اسبان آسمانی به سرعت او را از خوابِ پر از خیال و فتنه دور کرد و از دیدگانش ناپدید شد.
سواران ز بس برهم افشرده تنگ
به خون ریختن گشته دلها چو سنگ
هوش مصنوعی: سواران به خاطر فشردگی زیاد و درگیریهای مکرر، به شدت خسته و آزرده شدهاند و دلهایشان همچون سنگ سخت و بیاحساس شده است.
زره مرد کین را در آن تنگنا
بتن کرد چون جوهر تیغ، جا
هوش مصنوعی: مرد جنگ به خاطر شرایط دشوار به زرهاش چنگ زد، مانند تیزی و قدرت یک تیغ.
در آن تنگنای قیامت خروش
ندانم چه سان آمدی خون بجوش
هوش مصنوعی: در روز قیامت، در آن شرایط سخت و دشوار، نمیدانم چگونه به جایی رسیدی که خون در رگهایم به تپش درآمد.
ز جوش سپه بسکه جا تنگ شد
نفس در بدن ها رگ سنگ شد
هوش مصنوعی: به خاطر شدت خشم و جنگ، فضای نفس کشیدن در بدنها تنگ شد و رگها به اندازه سنگ سخت شدند.
نه تنگ آنچنان عرصه آن ستیز
که در خاطر مرد، گردد گریز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که عرصهی جنگ و نبرد به قدری تنگ و سخت نیست که فرد بتواند به راحتی از آن فرار کند و در ذهنش به طور پنهانی جا بگیرد.
خزیدند از بسکه در یکدگر
یلان را بکف گرزها شد تبر
هوش مصنوعی: پهلوانان به قدری به هم نزدیک شدند که با ضربههای سنگین خود، مانند تبر بر یکدیگر فرود میآمدند.
زکین جوهر تیغ زهر آبدار
فشرده بهم همچو دندان مار
هوش مصنوعی: تیغی از جوهر زهر که به شدت فشرده شده و تیز است، مشابه دندانهای یک مار میباشد.
ز جوشیدن مغز سرها ز قهر
کله خودها، شد قدح های زهر
هوش مصنوعی: از خشم و کینهای که در دل ها وجود دارد، عذاب و زخمهای ناسزا به وجود میآید و مثل جامهای زهر، درد و زجر به دیگران میرساند.
ز غیرت بسی داشتی مردکار
ز لرزیدن نیزه خویش، عار
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و شجاعت زیادی که داشتی، از لرزیدن نیزه خود احساس شرم کردی.
چنان راست شد بر تن کینه جوی
که مژگان چشم زره گشت موی
هوش مصنوعی: به طرز عجیبی، کینه در وجود او به قدری قوی شد که مژههای چشمش به جای مو، مانند زره شد.
نکردی در آن عرصه از پردلان
به دشمن کسی پشت غیر از کمان
هوش مصنوعی: در این میدان کسی از دلیران به غیر از تیر کمان به سوی دشمن پشت نکرده است.
زهر سو مگر نیزه یی گشت راست
جهان را ز کین مو بر اندام خاست
هوش مصنوعی: از هر سو، انگار نیزهای به سمت راست به حرکت درآمد و از شدت کینه، موها بر تن مردم راست ایستاده شد.
تو گفتی ز صف های مردان کار
که چین بر جبین زد مگر روزگار
هوش مصنوعی: تو گفتی که از ویژگیهای مردان سختکوش این است که پیشانیشان از زحمت چین میخورد، اما آیا این به خاطر گذر زمان نیست؟
ز گرمی در آن دشت پرشور و شر
عرق شست چین از جبین سپر
هوش مصنوعی: در دشت پرهیاهو و گرم، عرق از پیشانیام میچکد و چینهای سپر را خیس میکند.
عجب کاسه بازی است دوران که کرد
سپر کاسه مهره پشت مرد
هوش مصنوعی: در این دنیا، واقعا عجیب و غریب است که مانند یک بازی کاسه و مهره، سرنوشت مردم تحت تأثیر قرار میگیرد و گاهی اوقات از چرخشهای غیرمنتظره دور میشود.
ز میدان یکی سفره دوران گشود
که سر کاسه اش بود و، سرپوش خود
هوش مصنوعی: یکی از میدانها، سفرهای از زندگی را پهن کرد که در آن، قطعهای از سر کاسهاش و درپوش خود را نیز گذاشت.
در این مطبخ از آتش آفتاب
نفس در بدن گشته سیخ کباب
هوش مصنوعی: در این آشپزخانه، حرارت خورشید باعث شده تا نفس در بدن مانند سیخ کباب آماده شود.
هوا شد چنان گرم از انقلاب
که چون اشک شمع از سنان ریخت آب
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شد که مثل اشک شمع، آب از دندانها ریخت.
نشد آنچنان مضطرب، روزگار
که با خود دهد مرگ را کس قرار
هوش مصنوعی: روزگار به هیچوجه آنقدر نگران کننده نبوده که کسی بتواند مرگ را به حال خود رها کند یا برای آن تعیین تکلیفی کند.
شد از اضطراب آب پیکان مرد
چو اشکی که در چشم گردد ز درد
هوش مصنوعی: از نگرانی و اضطراب، حالتی مثل پیکان پیدا کرده است، شبیه به اشکی که به خاطر درد در چشم جمع میشود.
طلب کرد جوشن شه کامران
سبک شد چو آتش در آهن نهان
هوش مصنوعی: در اینجا از شخصی خواسته میشود که یک زره (جوشن) را درخواست کند. پس از درخواست، او به مانند آتش که درون آهن پنهان است، سبک و رها میشود. این بیان نمادین از تغییر حالت و تبدیل شدن به چیزی دیگر در موقعیت خاصی است.
زره چون به بر کرد آن رزمساز
بر او دیده ها چون زره ماند باز
هوش مصنوعی: زمانی که آن جنگجو زره را بر تن کرد، نگاهها به او مانند زرهی محکم و استوار شد.
چو چار آینه بست در کارزار
به نظاره شد چشم گردون چهار
هوش مصنوعی: وقتی چهار آینه در میدان نبرد قرار گرفت، چشم آسمان به تماشای آنها دوخته شد.
حمایل نمود اژدها پیکری
به خونریزی، آهن دلی کافری
هوش مصنوعی: یک اژدها با ظاهری ترسناک و خونین، دل آهنینی دارد که نشاندهنده بیاعتقادی اوست.
از او ریختی سر، گه کارزار
به نوعی که از شعله ریزد شرار
هوش مصنوعی: از او خشم و قدرتی بروز کرد در میدان نبرد که مانند شعله آتش شعلهور و خطرناک بود.
به فرمان خونریزی خصم شاه
زهر جوهرش بود چشمی براه
هوش مصنوعی: به دستور دشمن، شاه زهر جواهرش چشمی به راه داشت.
ز تار صف دشمن آن پرهنر
گشودی چو ناخن گره های سر
هوش مصنوعی: از تاریکی و مشکلاتی که دشمن ایجاد کرده، توانستی به خوبی عبور کنی و مانند ناخنی که گرههای مو را باز میکند، راه خود را پیدا کردی.
سراپای بر آتش فتنه، دم
پی کینه جویی قدش گشته خم
هوش مصنوعی: کل بدنش در آتش فتنه است و به خاطر کینهای که دارد، قامتش خمیده شده است.
به زهری شدی از نیام آشکار
که افگندی از بیم آن پوست مار
هوش مصنوعی: تو به گونهای زهرآگین و پنهان شدهای که از ترس پوست مار را رها میکنی.
چو افعی، ولیکن سراپای، نیش
نهنگی زده غوطه در آب خویش
هوش مصنوعی: مانند افعی است، اما تمام وجودش را نیشی از نهنگ زده و در آب خود غوطهور است.
در او موج جوهر دقیق و جلیل
زده قوم موسی است بر رود نیل
هوش مصنوعی: در او (مفهومی) عمیق و باارزش وجود دارد که نشاندهندهی تاثیر قوم موسی بر رود نیل است.
کمانش کز آن خصم بیچاره بود
براو زه ز سختی رگ خاره بود
هوش مصنوعی: کمان او به خاطر دشمنی که ضعیف و بیچاره بود، از سختی و فشار در رگش آسیب دیده بود.
بزد بر میان آبگون دشنه یی
پر آبی، بخون عدو تشنه یی
هوش مصنوعی: تیر و دشنهای در آبی خنک و زیبا فرود آمد، به سوی دشمنی که تشنه خون است.
نظر کرده شد ناوکش از کمان
کمر بسته شد خنجرش از میان
هوش مصنوعی: او با نگاهی نافذ و کشنده، شمشیری در کمر بسته و آماده به عمل، مانند تیر کمانی است که برای شکار هدفگیری کرده است.
ز دستش کمان دست و بازو گشاد
ز کتفش سپر پشت بر کوه داد
هوش مصنوعی: از دستان او، کمانی به دست و بازو میگشاید و از شانهاش، سپری به پشت کوه میافکند.
مسلح چو شد شاه با عدل و داد
طلب کرد پس اسب تازی نژاد
هوش مصنوعی: وقتی که شاه با عدالت و انصاف آماده شد، درخواست کرد که اسب تازی بیاورند.