گنجور

شمارهٔ ۱۰

کشیدند گردون تکی با شکوه
چو خورشید یکسان برش دشت و کوه
شدی با سمند دعا همعنان
جهاندیش اگر بر تل آسمان
بر تندیش هفت چرخ دوتا
چو کهسار در پیش پای صدا
چنان میتراوید از آن پرشکوه
دویدن، که سیلاب از اندام کوه
خرامی ز هر عضو او آشکار
چو خوش رفتن کبک در کوهسار
ز جا جستنش از میان یلان
سبک چون غریو تماشاییان
ز بس بود صرصر تک و گرم پو
ندانم عرق چون نشستی بر او؟!
نبود آن قدر گرم در رهروی
که رنگ حنایش کند همرهی
برون جستی از حلقه دشمنان
بدانسان که از چنبر دف، فغان
نه چندان ادا فهم در وقت کار
که خواهد عنان جز خیال سوار
نه چندان گرامی ز ارزندگی
که تازد کسش از پی زندگی
به تن کوه، آن سرکش تندخو
نمایان عنان چو رگ کوه از او
به رفتن چو خورشید و مه، لیک رام
به گشتن چو گردون، ولیکن بکام
ز تیر نگاه بتان تیز تر
ز رنگ اسیران سبک خیز تر
ز زلف بتان کاکلش بود به
چو ابروی خوبان، دمش با گره
ندانم چه سان یال او دیده است
که بر خویشتن زلف پیچیده است؟!
ز دنبال آهو بوقت شکار
چو دل از پی چشم بیمار یار
چو کاکل فشان گشتی آن پرشکوه
تو گفتی که روییده سنبل ز کوه
رکاب از دو پهلوی آن گرم تک
نمایان چو خورشید و مه از فلک
نهاده گرانمایه زینی بر آن
چه زین گرانمایه؟ گنجی روان!
چه گنجی؟ کز آن باره رخشان شده
ز بس لعل، کوه بدخشان شده!
چه کوه بدخشان؟ که بحر هنر
براو زین بسان صدف پر گهر!
کشیدند اسبی چنین گرم تک
براو شاه شد چون دعا بر فلک
پی کینه جویی بر آتش نشست
ز بخشیدن خصم بر کوه جست
درآمد بزین چون شه مهر رای
در او کرد چون نور در دیده جای
چنان گرم خود را بمرکب گرفت
که از گرمیش خصم را تب گرفت
نبود آن قدر طاقت بودنش
که جوشن گرانی کند بر تنش
کشید آنگه آن شاه رستم نبرد
چو خورشید، تیغ و سپر پنجه کرد
چو خورشید شد تیغ آن کامگار
ز صبح غلاف سفید آشکار
چنان بر صف خصم زد خویش را
که فصاد بر رگ زند نیش را
چو رو بر صف نیزه داران نهاد
به نیزار گفتی که آتش فتاد
بهر جانبی مرکب حمله تاخت
بهر گام البرزی از گرز ساخت
بهر تیغ نخل حیاتی فگند
بهر خشت بنیاد عمری بکند
بهر نیزه در دهر نامی نگاشت
بهر چو به تیری نشانی گذاشت
بهر حلقه یی کز کمندی گشاد
سر دشمنی در فلاخن نهاد
یلان را چنان تیغ بر فرق زد
که بر کوه گفتی مگر برق زد
بسی را بتیغ و به خون و بگرد
بشست و کفن کرد و در خاک کرد
پس آنگه یلان مرکب انگیختند
چو صف های مژگان بهم ریختند
شد از گرد لشکر بمیدان جنگ
بلرزیدن بد دلان جای تنگ
ز گرد سواران مریخ خشم
گرفت آفتاب جهان تاب چشم
هوا شد چنان تیره از گرد غم
کز آن منخسف شد مه سرعلم
نخیزد چه سان گرد از آن انقلاب
که شد خانه زندگانی خراب
مگو خاسته گرد از آن دشت کین
ز بانگ یلان جسته از جا زمین
ز جوش سواران شمشیر زن
ندانم جدا چون شدی سر ز تن؟!
چو پیکان بهم کرده جا تیرها
چو جوهر به هم رفته شمشیرها!
به کف، تیغ خونریزی آغاز کرد
به مرگ بقا گریه را ساز کرد
چنان سیل خون لجه انگیز شد
که از جوی تیغ آب لبریز شد
تن از زخم شمشیر، صد جای بیش
گریبان زده چاک بر مرگ خویش
شده تشنه از بس به خون کسان
برون کرده خنجر زبان از دهان
ز تردستی تیغ ها در نبرد
نهان شد سپر در پس پشت مرد
چنان گرم شد ز آتش کین هوا
که گشتند عریان همه تیغ ها
روان بسکه از سر به پا خون شده
هر آزاده یی بید مجنون شده
ز بس رفته از دست مردان برون
سپر بود گرداب دریای خون
شد از سینه فانوس و شمع از سنان
ببستند آیین بازار جان
ز بس مغز سرها بدان در شده
سم مرکبان کاسه سر شده
کله خود از ضرب گرز و تبر
جرس وار پر پنبه از مغز سر
جهان جمله یک بحر خون مینمود
که گردابش از حلقه ناف بود
شد از گرزها زخم ها را دهان
چو دندان پر از ریزه استخوان
کله خود چون پسته خندان شده
سرسبز در خون نمایان شده
ز باد پر تیرهای خدنگ
شد از چهره ها برگریزان رنگ
ز خون دلیران ز آن کارزار
حنایی شد اوراق لیل و نهار
در آن بحر خون، تیغ آن کامیاب
چو موجی که تابد بر آن آفتاب
علم دست و، شمشیر آن جنگجو
برو پرچم از رنگ خون عدو
بدینگونه بود آتش رزم تیز
دلیران زهر سوی گرم ستیز
شد آخر ز خون خاک میدان چنان
که لغزید پای ثبات یلان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کشیدند گردون تکی با شکوه
چو خورشید یکسان برش دشت و کوه
هوش مصنوعی: آسمان به شکوه و زیبایی خورشید، بر دشت و کوه نور پاشیده و روشن شده است.
شدی با سمند دعا همعنان
جهاندیش اگر بر تل آسمان
هوش مصنوعی: اگر با دعای نیکو هم‌قدم شوی و به آرزوهای بزرگ برسید، همچون اسبی نیرومند بر فراز آسمان پیش می‌روی.
بر تندیش هفت چرخ دوتا
چو کهسار در پیش پای صدا
هوش مصنوعی: بر حسب تفکر عمیق، هفت چرخ (حوادث و زمان) مانند دو کوه بلند در برابر صدای زندگی قرار دارند.
چنان میتراوید از آن پرشکوه
دویدن، که سیلاب از اندام کوه
هوش مصنوعی: چنان نور و سرزندگی از دویدن او می‌تابد که مانند جوی آب از دامان کوه سرازیر می‌شود.
خرامی ز هر عضو او آشکار
چو خوش رفتن کبک در کوهسار
هوش مصنوعی: هر یک از اعضای او زیبایی خاصی دارد، مثل اینکه کبک به نرمی و زیبایی در کوه‌ها راه می‌رود.
ز جا جستنش از میان یلان
سبک چون غریو تماشاییان
هوش مصنوعی: آنقدر سریع و چابک از میان پهلوانان حرکت کرد که همچون صدای تماشاگران به گوش می‌رسد.
ز بس بود صرصر تک و گرم پو
ندانم عرق چون نشستی بر او؟!
هوش مصنوعی: به خاطر وزش باد شدید و گرما، نمی‌دانم چگونه عرق بر او نشسته است؟
نبود آن قدر گرم در رهروی
که رنگ حنایش کند همرهی
هوش مصنوعی: در سفر و همراهی، آن‌قدر صمیمیت و گرما وجود نداشت که رنگ حنای او را تغییر دهد.
برون جستی از حلقه دشمنان
بدانسان که از چنبر دف، فغان
هوش مصنوعی: از جمع دشمنان فرار کردی به طوری که مانند نواختن دف، صدای فریاد بلند می‌شود.
نه چندان ادا فهم در وقت کار
که خواهد عنان جز خیال سوار
هوش مصنوعی: انجام کار به گونه‌ای نباشد که فقط ظاهری از فهم صحیح داشته باشی، زیرا در این صورت به هیچ‌جا نخواهی رسید و تنها در دنیای خیالات باقی می‌مانی.
نه چندان گرامی ز ارزندگی
که تازد کسش از پی زندگی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که چیزهایی که از نظر ارزش و اهمیت در زندگی ما زیاد به چشم نمی‌آیند، هیچ‌کس برای به دست آوردن آن‌ها تلاش نمی‌کند. به عبارتی، اگر چیزی واقعاً ارزشمند باشد، مردم برای آن تلاش می‌کنند و دنبالش می‌روند.
به تن کوه، آن سرکش تندخو
نمایان عنان چو رگ کوه از او
هوش مصنوعی: نمایان شدن آن سرکش تندخو در بدن کوه، مانند رگ‌های کوه است که از آن می‌جوشد.
به رفتن چو خورشید و مه، لیک رام
به گشتن چو گردون، ولیکن بکام
هوش مصنوعی: خورشید و ماه در حال حرکت و رفتن هستند، اما مانند گردون (دوران) نمی‌توانند در موقعیت خود ثابت بمانند. با این حال، آن‌ها به دنبال هدفی هستند.
ز تیر نگاه بتان تیز تر
ز رنگ اسیران سبک خیز تر
هوش مصنوعی: نگاه معشوقان چنان تند و نافذ است که نسبت به رنگ و حالت اسیران، بیشتر دلرباست و بی‌نواها را به راحتی جلب می‌کند.
ز زلف بتان کاکلش بود به
چو ابروی خوبان، دمش با گره
هوش مصنوعی: موهای زیبا مانند زلف معشوقان است و ابروهای خوش‌فرم آنها را توصیف می‌کند. دم (یا دمی که در اینجا به معنای حالت یا وضعیت است) نیز به شکل گره‌خورده و مرتب و دلنشینی می‌باشد.
ندانم چه سان یال او دیده است
که بر خویشتن زلف پیچیده است؟!
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه آن یال زیبا را دیده است که به شکل زلفی به دور خودش پیچیده شده است؟
ز دنبال آهو بوقت شکار
چو دل از پی چشم بیمار یار
هوش مصنوعی: مثل آهو که در زمان شکار دنبال می‌شود، دل من هم در پی چشم‌های بیمار و زیباي یارم می‌گردد.
چو کاکل فشان گشتی آن پرشکوه
تو گفتی که روییده سنبل ز کوه
هوش مصنوعی: وقتی موهایت را به زیبایی برافراشته‌ای، مانند این است که برک‌های سنبل از کوه روییده شده‌اند.
رکاب از دو پهلوی آن گرم تک
نمایان چو خورشید و مه از فلک
هوش مصنوعی: به خاطر گرمی و حرارت او، در دو طرف او مانند خورشید و ماه در آسمان، نور و درخشش خاصی دارد.
نهاده گرانمایه زینی بر آن
چه زین گرانمایه؟ گنجی روان!
هوش مصنوعی: کسی که زیور با ارزش و با دقتی را بر چیزی قرار داده، خود آن چیز هم با ارزش است. اینجا تأکید بر این است که آن گنج واقعی و با ارزش در حال جریان و زندگی است.
چه گنجی؟ کز آن باره رخشان شده
ز بس لعل، کوه بدخشان شده!
هوش مصنوعی: چه گنجی است که به خاطر آن، رخسار (چهره) روشن و درخشان شده است! مانند لعل‌هایی که در نتیجه‌ی فراوانی، کوهی از بدخشان را ساخته‌اند.
چه کوه بدخشان؟ که بحر هنر
براو زین بسان صدف پر گهر!
هوش مصنوعی: کوه بدخشان چه اهمیتی دارد؟ وقتی دریای هنر بر آن مانند صدفی پر از گوهر است!
کشیدند اسبی چنین گرم تک
براو شاه شد چون دعا بر فلک
هوش مصنوعی: اسب پرقدرتی را که به شدت در حال حرکت است، به اوج می‌برد و او را به جایگاهی بلند و شاهانه می‌رساند، همچون دعایی که به آسمان می‌رود.
پی کینه جویی بر آتش نشست
ز بخشیدن خصم بر کوه جست
هوش مصنوعی: او از روی کینه و انتقام، به آتش روی آورد و برای عفو کردن دشمن خود، مانند کوهی بلند و استوار عمل کرد.
درآمد بزین چون شه مهر رای
در او کرد چون نور در دیده جای
هوش مصنوعی: چون مهر، با خوشبختی و محبت، به دل ما وارد می‌شود، همچون نوری که در چشم می‌تابد، در وجود ما جا می‌گیرد.
چنان گرم خود را بمرکب گرفت
که از گرمیش خصم را تب گرفت
هوش مصنوعی: آن‌چنان به مرکب خود چسبید و در آن غرق شد که حرارت او به دشمنش منتقل شد و او را بیمار کرد.
نبود آن قدر طاقت بودنش
که جوشن گرانی کند بر تنش
هوش مصنوعی: توان و تحمل او آنقدر کم بود که نتوانست زره‌ی سنگینی را بر تن خود بپوشد.
کشید آنگه آن شاه رستم نبرد
چو خورشید، تیغ و سپر پنجه کرد
هوش مصنوعی: آن شاه همچون رستم در میدان نبرد، با قدرت و شجاعت همچون خورشید، شمشیر و سپر را به دست گرفت.
چو خورشید شد تیغ آن کامگار
ز صبح غلاف سفید آشکار
هوش مصنوعی: همچون خورشید، تیغ پیروزی به سرعت از غلاف سفیدی که در صبح است، نمایان می‌شود.
چنان بر صف خصم زد خویش را
که فصاد بر رگ زند نیش را
هوش مصنوعی: او چنان به دشمن حمله کرد که به سختی می‌توانست عواقب آن را تحمل کند.
چو رو بر صف نیزه داران نهاد
به نیزار گفتی که آتش فتاد
هوش مصنوعی: زمانی که او به صف نیزه‌داران نگاه کرد، گویی آتش به وجود آمده است.
بهر جانبی مرکب حمله تاخت
بهر گام البرزی از گرز ساخت
هوش مصنوعی: در هر طرفی که حمله می‌کند، مرکبش را به جلو می‌برد و به هر گامی که برمی‌دارد، همچون گرز سنگین و مقاوم است.
بهر تیغ نخل حیاتی فگند
بهر خشت بنیاد عمری بکند
هوش مصنوعی: برای هر تیغ نخل، زندگی‌ای فدای آن می‌شود و برای هر خشت، عمری را از بین می‌برد.
بهر نیزه در دهر نامی نگاشت
بهر چو به تیری نشانی گذاشت
هوش مصنوعی: در دنیای پرهیاهو، نامی را ثبت کرده است که مانند نشانه‌ای می‌ماند، همچون تیری که بر هدفی قرار می‌گیرد.
بهر حلقه یی کز کمندی گشاد
سر دشمنی در فلاخن نهاد
هوش مصنوعی: به خاطر حلقه‌ایی که از طنابی باز شد، سر دشمن را در چاله‌ایی انداخت.
یلان را چنان تیغ بر فرق زد
که بر کوه گفتی مگر برق زد
هوش مصنوعی: جوانان را چنان ضربه‌ای بر سر زد که انگار بر کوه، برق زده باشد.
بسی را بتیغ و به خون و بگرد
بشست و کفن کرد و در خاک کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با شمشیر و خون شسته شدند، سپس کفن شده و در خاک دفن شدند.
پس آنگه یلان مرکب انگیختند
چو صف های مژگان بهم ریختند
هوش مصنوعی: سپس جنگاوران سوار بر اسب شدند و صفوف مژگان (چشم‌ها) به هم ریخت.
شد از گرد لشکر بمیدان جنگ
بلرزیدن بد دلان جای تنگ
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، کسانی که دل‌های ضعیفی دارند، از دلهره و ترس به لرزه در می‌آیند و احساس تنگی جای را می‌کنند.
ز گرد سواران مریخ خشم
گرفت آفتاب جهان تاب چشم
هوش مصنوعی: خورشید، بر اثر خشم سواران مریخ، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و نورش را بیشتر کرد.
هوا شد چنان تیره از گرد غم
کز آن منخسف شد مه سرعلم
هوش مصنوعی: هوا به قدری تیره و دلگیر شده بود که به خاطر غم و اندوه، نور ماه هم کمرنگ و محو شده بود.
نخیزد چه سان گرد از آن انقلاب
که شد خانه زندگانی خراب
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند گرد و غبار از آن تغییر و تحول برنخیزد، وقتی که زندگی در این خانه ویران شده است؟
مگو خاسته گرد از آن دشت کین
ز بانگ یلان جسته از جا زمین
هوش مصنوعی: نیا! از آن دشت سخن مگوی، چون صدای یلان موجب پرواز تو از زمین شده است.
ز جوش سواران شمشیر زن
ندانم جدا چون شدی سر ز تن؟!
هوش مصنوعی: از هیجان و شور نبرد سواران، چه‌طور توانستم از بدنی که سرش از تن جدا شده، آگاه شوم؟!
چو پیکان بهم کرده جا تیرها
چو جوهر به هم رفته شمشیرها!
هوش مصنوعی: وقتی تیرها به هم فشرده شده‌اند، مانند اینکه پیکانی شکل گرفته‌اند، شمشیرها نیز به هم پیوسته‌اند و مانند جوهری در هم آمیخته‌اند.
به کف، تیغ خونریزی آغاز کرد
به مرگ بقا گریه را ساز کرد
هوش مصنوعی: تیغی که به دست گرفته شده، خونریزی را آغاز می‌کند و به نوعی برای مرگ، اشک و اندوه می‌آفریند.
چنان سیل خون لجه انگیز شد
که از جوی تیغ آب لبریز شد
هوش مصنوعی: خون به حدی فراوان و جاری شد که مانند سیلاب، جوی تیغ را پر از آب کرد.
تن از زخم شمشیر، صد جای بیش
گریبان زده چاک بر مرگ خویش
هوش مصنوعی: تنم پر از زخمی است که به خاطر شمشیرهاست و من بارها به چاک کردن لباس‌هایم پرداخته‌ام، گویی در حال اعتراض به مرگ خودم هستم.
شده تشنه از بس به خون کسان
برون کرده خنجر زبان از دهان
هوش مصنوعی: زبانش از شدت خشم و کینه، مانند خنجری سرشار از تشنگی به خون دیگران، زبانش را از دهانش بیرون آورده است.
ز تردستی تیغ ها در نبرد
نهان شد سپر در پس پشت مرد
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد، مردان به قدری ماهر و چالاک هستند که سپرهایشان پشت آن‌ها پنهان می‌شود و خود دارای تیغ‌هایی هستند که توانایی دفاع و حمله را دارند.
چنان گرم شد ز آتش کین هوا
که گشتند عریان همه تیغ ها
هوش مصنوعی: هجرت و دشمنی آن‌قدر شدت گرفت که تمام شمشیرها به خاطر آتش کینه برهنه و آماده جنگ شدند.
روان بسکه از سر به پا خون شده
هر آزاده یی بید مجنون شده
هوش مصنوعی: روح هر آزاده‌ای از شدت درد و رنج به طور کامل داغان و بی‌فکر شده است، مثل مجنونی که از عشق دیوانه شده است.
ز بس رفته از دست مردان برون
سپر بود گرداب دریای خون
هوش مصنوعی: به خاطر بسیاری از شکست‌ها و ناتوانی‌های مردان، دیگر توان ایستادگی و دفاع ندارند و در چنین وضعیتی، به شدت در بحران و آشفتگی قرار گرفته‌اند.
شد از سینه فانوس و شمع از سنان
ببستند آیین بازار جان
هوش مصنوعی: از سینه به نور و روشنایی تبدیل شد و شمع‌ها بر چنگ سنان خاموش شدند، آیین زندگی و روح در بازار جان به پایان رسید.
ز بس مغز سرها بدان در شده
سم مرکبان کاسه سر شده
هوش مصنوعی: به خاطر انبوهی از فکرها و اندیشه‌ها، مغزها به این شدت تحت تأثیر قرار گرفته‌اند که حالتی شبیه به کاسه‌ای از سر به خود گرفته‌اند.
کله خود از ضرب گرز و تبر
جرس وار پر پنبه از مغز سر
هوش مصنوعی: سر خود را از ضربات سنگین و ناگهانی تبر و گرز حفظ کرده‌ام و مانند جرس پر از پنبه، خالی و بی‌معنا شده‌ام.
جهان جمله یک بحر خون مینمود
که گردابش از حلقه ناف بود
هوش مصنوعی: جهان همچون دریایی از خون به نظر می‌رسید که جریانش از مرکز آن آغاز می‌شد.
شد از گرزها زخم ها را دهان
چو دندان پر از ریزه استخوان
هوش مصنوعی: زخمی که از ضربات گرز به وجود آمده، مانند دهانی است که پر از تکه‌های استخوان شده و درد و جراحت را نمایان می‌کند.
کله خود چون پسته خندان شده
سرسبز در خون نمایان شده
هوش مصنوعی: سر انسان مانند پسته‌ای خندان و سبز شده که درون خون نمایان است.
ز باد پر تیرهای خدنگ
شد از چهره ها برگریزان رنگ
هوش مصنوعی: باد به قدری تند و قوی است که رنگ چهره‌ها را تحت تأثیر قرار داده و به مانند برگ‌هایی که از درخت می‌ریزند، رنگ آن‌ها را از بین می‌برد.
ز خون دلیران ز آن کارزار
حنایی شد اوراق لیل و نهار
هوش مصنوعی: به دنبال نبردی که دلیران در آن شرکت کردند، روزها و شب‌ها مانند رنگ حنا تغییر پیدا کردند و به حالت در آمدند.
در آن بحر خون، تیغ آن کامیاب
چو موجی که تابد بر آن آفتاب
هوش مصنوعی: در آن دریای خون، شمشیر او مانند موجی است که زیر نور آفتاب می‌درخشد و پیروز می‌شود.
علم دست و، شمشیر آن جنگجو
برو پرچم از رنگ خون عدو
هوش مصنوعی: دانش همانند دست است و شمشیر جنگجو در نبرد، پرچم را به رنگ خون دشمن می‌آراید.
بدینگونه بود آتش رزم تیز
دلیران زهر سوی گرم ستیز
هوش مصنوعی: آتش جنگجویان دلاور به شدت شعله‌ور است و از هر سو، محیط نبرد را گرم و پرشور می‌سازد.
شد آخر ز خون خاک میدان چنان
که لغزید پای ثبات یلان
هوش مصنوعی: در نهایت، خون‌ها در میدان جنگ به قدری ریخته شد که استواری و پایداری قهرمانان نیز زیر پاهایشان لغزید.