گنجور

شمارهٔ ۶ - در ستایش صدر اعظم و بث الشکوی و آفرین شاه عباس ثانی

ای فلک قدر که از افسر خاک در شاه
سر اقبال رسیده است ترا بر کیوان
تویی آن آصف دستور که نال قلمت
دفتر جور و ستم را شده خط بطلان
آب یاقوت سراپا عرق خجلت شد
تا ترا گشت گهر بار رگ ابر بنان
شحنه راستیت میزندش بس که به تیر
کجی از بیم نهان گشته پس پشت کمان
ره توصیف تو سر کرد و بانجام نبرد
خلق بیجا نگرفتند سخن را بزبان
عرض حالیست مرا، شاید اگر عرض کنی
حاجت مور ضعیفی که به «سلیمان » زمان
شاه اسکندر و، تو آینه اخلاصی
از تو بر شاه شود صورت احوال عیان
گرچه اظهار غم دل نبود شیوه من
لیکن آورده مرا سختی ایام بجان
سخن از نظم فتاده است مرا همچو سرشک
نگهم خشک فرومانده بجا چون مژگان
نیست نقدی، بجز از نقد حیاتم در دست
نیست جز قرضی مرا جنسی از اسباب جهان
خجلت اهل طلب، در وطنم نگذارد
ز آن بهر سو شده ام چون عرق شرم روان
بند زندان وطن، پای دلم سودی اگر
آمد و رفت طلبگار نگشتی سوهان
نیست قدرت، که کشم ما حضری جز خجلت
گر شود مورچه یی بر سر خوانم مهمان
دستم از چاره بود کوته و، دخلم از خرج
همچو دست سخن از مدح شهنشاه زمان
«شاه عباس » که از واهمه شحنه او
رنگ بیوقت نگردد برخ برگ خزان
روز و شب خلق ز امنیت عهدش چه عجب
که نبندند در خانه خود، همچو کمان؟!
ظالمان بس که ز عدلش همه مظلوم شدند
وقت آن شد که بگرگان بگمارند شبان
نسق او نه بحدیست که با عاشق زار
بیوفایان بتوانند شکستن پیمان
بسته پر گشته از او طلبه صفت زاغ ستم
مانده چون بهله از او دست تعدی پیچان
شرع را پشت ز دین پروری او برکوه
عدل را راست ز سنجیدگی او میزان
باده را بسکه بر انداخته دین پروریش
لعل دلدار ز همرنگی او گشته نهان
ننهند آبله پایان بزمین پای دلیر
رسم افشردن انگور بر افتاده چنان!
بسکه ترسیده ز همرنگی جوشیدن می
خون بجرأت نزند جوش در اندام کسان
همچنان کز رگ تلخی گره افتد بجبین
گر بگیرد چه عجب در سخن تاک زبان؟!
گشته موقوف ز بس دور قدح، میترسم
گردش چشم فراموش نمایند بتان
از پی بولی شاهین ظفر طلبه صفت
سایه بال هما هست بگردش گردان
چرخ هم گر یکی از میر شکارانش نیست
بهله از پنجه خورشید چرا زد بمیان؟!
وقت کین چون غضبش دست بشمشیر کند
قبضه گردد ز فشارش همه فیروزه نشان
تیر خارا گذرش، سرخی سوفار کند
رنگ تا میپرد از روی عدو در میدان
لعل بارد چو رگ ابر سخایش، گویی:
خون خصمش زدم تیغ مگر گشته روان
در عطا بسکه محیط کرمش بیتابست
نیست فرصت کند انگاره گوهر باران
سیر از و چشم طمع، گرسنه زو چشم سخا
پر ازو دامن امید و، تهی کیسه کان
تا برافراشته معمار قضا درگاهش
زده بر درگه شاهان همه طاق نسیان
بسته زنجیر عدالت، همه از جوهر تیغ
شسته نام غم و محنت، همه با آب سنان
در کف عقده گشایش، گره مشکل خلق
همچو شبنم بود و پنجه مهر تابان
واعظ آن به که دگر درد سر از حد نبری
برگ پیوند کنی نخل دعا را بزبان
تا ز بازوی دل و، ناوک آه است اثر
وز کمان فلک و تیر شهابست نشان
سینه دشمنش از گرد غم آماج بود
تا شود تیر جگر دوز شه از وی پران

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک قدر که از افسر خاک در شاه
سر اقبال رسیده است ترا بر کیوان
هوش مصنوعی: ای آسمان، شایسته است که از تاج خاک بر سر شاهی که سرنوشتش به خوبی رقم خورده، بلند شوی و بر ستاره کیوان فرود بیایی.
تویی آن آصف دستور که نال قلمت
دفتر جور و ستم را شده خط بطلان
هوش مصنوعی: تو مانند آصف هستی، کسی که با توانایی‌هایش حقیقت را بر می‌کشد و ظلم و ستم را نابود می‌کند. قلم تو به‌گونه‌ای نوشته است که زوایا و نادرستی‌ها را خط بطلان زده است.
آب یاقوت سراپا عرق خجلت شد
تا ترا گشت گهر بار رگ ابر بنان
هوش مصنوعی: آب که به رنگ یاقوت در آمده بود، از شرم خود به عرق نشسته است تا اینکه تو را به عنوان جواهر در رگ‌های ابر نازک ببیند.
شحنه راستیت میزندش بس که به تیر
کجی از بیم نهان گشته پس پشت کمان
هوش مصنوعی: شخصی که در موقعیت درستی قرار دارد، به دلیل ترس از آسیب و خطر، از پشت کمان به تیر کج شلیک می‌کند. این نشان می‌دهد که او از واقعیت دور شده و نمی‌تواند به درستی عمل کند.
ره توصیف تو سر کرد و بانجام نبرد
خلق بیجا نگرفتند سخن را بزبان
هوش مصنوعی: مسیر توصیف و تعریف تو به پایان می‌رسد و مردم در جایی نامناسب از کلام استفاده نمی‌کنند.
عرض حالیست مرا، شاید اگر عرض کنی
حاجت مور ضعیفی که به «سلیمان » زمان
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که شخصی در حال بیان نیاز و درخواست خود است و امیدوار است که اگر بتواند آن را با کسی در میان بگذارد، ممکن است مورد توجه قرار گیرد، مشابه به حالتی که یک مورچه‌ی ضعیف به "سلیمان" زمان خود عرض حال می‌کند و از او کمک می‌طلبد.
شاه اسکندر و، تو آینه اخلاصی
از تو بر شاه شود صورت احوال عیان
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که شاه اسکندر، به عنوان یک شخصیت بزرگ تاریخ، در آینه‌ی اخلاق و شخصیت تو، تصویری واضح از حال و احوال تو را منعکس می‌کند. به نوعی، رفتار و ویژگی‌های تو می‌تواند نمایانگر و نشان‌دهنده‌ی صفات و حالات درونی او باشد.
گرچه اظهار غم دل نبود شیوه من
لیکن آورده مرا سختی ایام بجان
هوش مصنوعی: هرچند که من عادت ندارم غم و اندوه دلم را نشان دهم، اما سختی‌ها و مشکلات روزگار به شدت بر روحم فشار آورده است.
سخن از نظم فتاده است مرا همچو سرشک
نگهم خشک فرومانده بجا چون مژگان
هوش مصنوعی: حالت من مانند اشک‌هایی است که در چشمانم خشک شده و نتوانسته‌اند بریزند. صحبت از نظم و منطق برایم دشوار شده و احساس می‌کنم در بی‌نظمی و سردرگمی گرفتار شده‌ام.
نیست نقدی، بجز از نقد حیاتم در دست
نیست جز قرضی مرا جنسی از اسباب جهان
هوش مصنوعی: جز زندگی‌ام چیزی برای عرض وجود ندارم و جز بدهی، چیزی از وسایل دنیا در اختیارم نیست.
خجلت اهل طلب، در وطنم نگذارد
ز آن بهر سو شده ام چون عرق شرم روان
هوش مصنوعی: خجالت و شرم اهل علم و دانش مرا در سرزمین خودم راحت نمی‌گذارد و به همین خاطر، حالتی شبیه به قطرات عرق شرم پیدا کرده‌ام که در هر سمت می‌ریزد.
بند زندان وطن، پای دلم سودی اگر
آمد و رفت طلبگار نگشتی سوهان
هوش مصنوعی: اگرچه در بند و نداشتن آزادی هستم، ولی دلم فایده‌ای نمی‌بیند. حتی اگر کسی بیاید و برود، و به دنبال خواسته‌اش باشد، من هیچ تغییری نمی‌کنم.
نیست قدرت، که کشم ما حضری جز خجلت
گر شود مورچه یی بر سر خوانم مهمان
هوش مصنوعی: من از هیچ قدرتی برخوردار نیستم که بخواهم کسی را به حضور خود بپذیرم، جز این که شرمنده شوم اگر حتی یک مورچه بر سر سفره‌ی من بیاید.
دستم از چاره بود کوته و، دخلم از خرج
همچو دست سخن از مدح شهنشاه زمان
هوش مصنوعی: دستم به قدر کافی به تدبیر و چاره‌سازی نمی‌رسد، و درآمدم از هزینه‌ها کمتر است، همان‌طور که گفتن درباره‌ی ستایش پادشاه زمان سخت است.
«شاه عباس » که از واهمه شحنه او
رنگ بیوقت نگردد برخ برگ خزان
هوش مصنوعی: شاه عباس از ترس شحنه و مأموران او رنگی چون برگ‌های خزان به چهره‌اش می‌افتد و نگران می‌شود.
روز و شب خلق ز امنیت عهدش چه عجب
که نبندند در خانه خود، همچو کمان؟!
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، مردم از امنیت خود خوشحالند و عجیب نیست اگر در خانه‌هایشان در را ببندند، مثل یک کمان که به شدت جمع شده است.
ظالمان بس که ز عدلش همه مظلوم شدند
وقت آن شد که بگرگان بگمارند شبان
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که با ظلم و ستم به حدی رسیده‌ایم که همه بی‌گناه و مظلوم شده‌اند. اکنون باید مدیران و رهبرانی انتخاب کنیم که به جای این ستمگران، از کسانی باشند که عدالت را برقرار کنند و از حقوق مردم دفاع کنند.
نسق او نه بحدیست که با عاشق زار
بیوفایان بتوانند شکستن پیمان
هوش مصنوعی: وفای او به حدی نیست که بتواند با عاشق زاری که به او وفادار نیست، پیمان را بشکند.
بسته پر گشته از او طلبه صفت زاغ ستم
مانده چون بهله از او دست تعدی پیچان
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به وصف موجودی می‌پردازد که به خاطر ظلم و ستمی که بر او رفته، دچار حالتی از ناامیدی و خمودی است. این موجود، به نوعی در حبس و محصوریت گرفتار آمده و در پی رهایی از این وضعیت، در تلاش است تا به زندگی عادی و آزادی برسد. در واقع، او به دنبال فرار از شرایط سختی است که بر او تحمیل شده و به حالتی از درماندگی و افسردگی دچار شده است.
شرع را پشت ز دین پروری او برکوه
عدل را راست ز سنجیدگی او میزان
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که قوانین دین (شرع) بر اساس عدالت و سنجش دقیق وضع شده‌اند. در واقع، اصول و قواعد دین به گونه‌ای طراحی شده‌اند که بر اساس مفهوم عدالت استوار باشند و به درستی و دقت اندازه‌گیری شده‌اند. به عبارت دیگر، عدالت و انصاف در بنیاد قوانین دینی نقش اساسی دارد.
باده را بسکه بر انداخته دین پروریش
لعل دلدار ز همرنگی او گشته نهان
هوش مصنوعی: نوشیدنی به قدری به فراموشی سپرده شده که پرورش دینی آن، رنگ دلبر را که به خاطر هم‌رنگی با او پنهان شده درک نمی‌کند.
ننهند آبله پایان بزمین پای دلیر
رسم افشردن انگور بر افتاده چنان!
هوش مصنوعی: آبله‌هایی که بر زمین آمده‌اند، نمی‌توانند پایان کار دلیران را تعیین کنند، زیرا رسم آنان این است که انگور را با قدرت و عزم بر زمین بریزند، حتی اگر به زمین بیفتند.
بسکه ترسیده ز همرنگی جوشیدن می
خون بجرأت نزند جوش در اندام کسان
هوش مصنوعی: زیاد از همسان بودن می‌ترسد که به خاطر آن، خونش به جوش نیاید و نتواند با جرأت در جسم دیگران به جوش بیاید.
همچنان کز رگ تلخی گره افتد بجبین
گر بگیرد چه عجب در سخن تاک زبان؟!
هوش مصنوعی: اگر از رگ تلخی یک گره بر پیشانی بیفتد، اگر زبان تاک (انگور) به سخن بیفتد، چه تعجبی دارد؟
گشته موقوف ز بس دور قدح، میترسم
گردش چشم فراموش نمایند بتان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدت زیادی است که مشغول نوشیدن نبوده‌ام، نگرانم که معشوقه‌ها به خاطر دوری من، مرا فراموش کنند.
از پی بولی شاهین ظفر طلبه صفت
سایه بال هما هست بگردش گردان
هوش مصنوعی: به دنبال رمزی از پیروزی، مانند شاهینی با صفات برتر و دارای سایه‌ای بزرگ بگردید.
چرخ هم گر یکی از میر شکارانش نیست
بهله از پنجه خورشید چرا زد بمیان؟!
هوش مصنوعی: اگرچه چرخ فلک یکی از شکارچیان بزرگ نیست، اما چرا از میان آغوش خورشید به میدان آمده است؟
وقت کین چون غضبش دست بشمشیر کند
قبضه گردد ز فشارش همه فیروزه نشان
هوش مصنوعی: زمانی که خشم او به اوج برسد و دستش به شمشیر برود، فشار او موجب می‌شود که همه چیز تحت تأثیر قدرت او قرار بگیرد و مانند فیروزه جلوه کند.
تیر خارا گذرش، سرخی سوفار کند
رنگ تا میپرد از روی عدو در میدان
هوش مصنوعی: تیر سنگین به سرعت از میان لشکر بیرون می‌پرد و رنگ خون را برمی‌دارد تا اینکه بر سر دشمن در میدان نبرد فرود آید.
لعل بارد چو رگ ابر سخایش، گویی:
خون خصمش زدم تیغ مگر گشته روان
هوش مصنوعی: لعل به رنگ قرمز و زیبا، مثل رگ‌های آبی ابر، به نظر می‌رسد که گویی از خون دشمنش به دست آمده و حالا روان است.
در عطا بسکه محیط کرمش بیتابست
نیست فرصت کند انگاره گوهر باران
هوش مصنوعی: در بخشش و generosity، آنچنان فضایی از کرم و بخشندگی حاکم است که جای هیچ گونه تأخیری باقی نمانده است و مانند باران، به طور مستمر در حال نثار نعمت‌ها و جواهرات ارزشمند است.
سیر از و چشم طمع، گرسنه زو چشم سخا
پر ازو دامن امید و، تهی کیسه کان
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال رضایت دیگران باشد و به چشم طمع به دستاوردهای آنها نگاه کند، هرگز سیر نخواهد شد. برعکس، کسی که دلی سخاوتمند دارد، گرسنه‌اش فکر و امکان بخشش است. در این میان، امید و آرزو در دامن او وجود دارد، اما جیبش خالی است و از لحاظ مالی توانی ندارد.
تا برافراشته معمار قضا درگاهش
زده بر درگه شاهان همه طاق نسیان
هوش مصنوعی: معمار تقدیر در درگاه الهی ایستاده و بر سر در خانه‌ پادشاهان، یاد فراموشی را مشاهده کرده است.
بسته زنجیر عدالت، همه از جوهر تیغ
شسته نام غم و محنت، همه با آب سنان
هوش مصنوعی: زنجیر عدالت به شکلی محکم و استوار در دست گرفته شده و همه چیز از تیزی و شفافیت تیغ به دور است. نام دغدغه و درد و رنج نیز به نوعی با آبی که گوارا و خنک است، پاک و زائل شده است.
در کف عقده گشایش، گره مشکل خلق
همچو شبنم بود و پنجه مهر تابان
هوش مصنوعی: در دستان کسی که به حل مسائل و مشکلات مردم می‌پردازد، گره‌های سخت مشکلات همچون شبنمی لطیف و زودگذر هستند که با روشنایی عشق و مهربانی، به راحتی باز می‌شوند.
واعظ آن به که دگر درد سر از حد نبری
برگ پیوند کنی نخل دعا را بزبان
هوش مصنوعی: واعظ بهتر است که دیگر دردسر نسازد و به جای آن ارتباط خود را با دعا و نیکی حفظ کند و زبانش را به آن مشغول کند.
تا ز بازوی دل و، ناوک آه است اثر
وز کمان فلک و تیر شهابست نشان
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق همچون تیرهایی هستند که از کمان آسمان به سمت دل می‌زنند و نشان از نیروهای طبیعی و قوی دارند. این احساست به قدری تاثیرگذارند که آثار آن بر دل باقی می‌ماند.
سینه دشمنش از گرد غم آماج بود
تا شود تیر جگر دوز شه از وی پران
هوش مصنوعی: دل دشمنش به شدت درگیر غم بود تا این که تیر دردناک وی از دلش بیرون پرتاب شود.