گنجور

شمارهٔ ۶۱۰

تو کز طول امل در بند جمع مال و سامانی
ترا به ز آستین تنگدستان نیست همیانی!
چه گل خوشتر دماغ همت را زینکه هر ساعت
دهان بهر طلب پیش تو بگشاید پریشانی؟!
ببدمستی سرت را میخورد این روزگار آخر
تو دایم از سبک مغزی همان چون پسته خندانی!
بود نقش این سخن، بر گنبد سبز حباب ای دل
که تا آباد میگردی، ز باد مرگ ویرانی!
نباشد جامه گوهر نگارت برتن، ای غافل
سگ نفست فرو برده است، هر سو برتو دندانی!
بغیر از راحت نومیدی از غیر خدا، دیگر
ز ابنای زمان هرگز کسی نشنیده احسانی!
ترا کز رشته طول أمل، آتش بسر سوزد
بروز خویشتن چون شمع باید چشم گریانی!
چو دندان نعمتی داری، منال از نان خشک خود
کدامین نانخورش زین به، که با دندان خوری نانی؟!
ز تیغ خصم باکم نیست، لیکن میکشد اینم
که زخمم واکند هر دم دهان در پیش درمانی!
ز بس دوری معانی راست باهم دعوی خوبی
بهر جا مصرعی کردم رقم، گردید دیوانی!
اگر خواهی ز دانایان شماری خویش را، واعظ
ز دانایی همینت بس که دانی اینکه نادانی!

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو کز طول امل در بند جمع مال و سامانی
ترا به ز آستین تنگدستان نیست همیانی!
هوش مصنوعی: تو که به خاطر آرزو‌های طولانی و جمع کردن مال و ثروت در انتظار نشسته‌ای، بدان که در دست کسانی که دچار تنگ‌دستی هستند، چیزی برای تو نیست.
چه گل خوشتر دماغ همت را زینکه هر ساعت
دهان بهر طلب پیش تو بگشاید پریشانی؟!
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و خوشبو بودن گلی اشاره دارد که می‌تواند باعث دل‌چسبی و شادابی همت و روحیه انسان شود. این گل به گونه‌ای است که هر لحظه می‌تواند در جستجوی زیبایی و خوشی پیش روی انسان قرار گیرد و به آن الهام ببخشد و در عین حال نشان‌دهنده اضطراب و بی‌نظمی در جستجوی چیزی مطلوب است.
ببدمستی سرت را میخورد این روزگار آخر
تو دایم از سبک مغزی همان چون پسته خندانی!
هوش مصنوعی: این روزگار سخت و دشوار، مثل مستی به سر تو می‌زند و تو همیشه به دلیل سادگی و بی‌خیالی‌ات، مثل پسته‌ای می‌خندی!
بود نقش این سخن، بر گنبد سبز حباب ای دل
که تا آباد میگردی، ز باد مرگ ویرانی!
هوش مصنوعی: این سخن در دل تو مانند طرحی بر گنبدی سبز نقش بسته است. ای دل، تا زمانی که زندگی می‌کنی، در برابر باد مرگ و ویرانی، باید آباد و سرزنده باشی.
نباشد جامه گوهر نگارت برتن، ای غافل
سگ نفست فرو برده است، هر سو برتو دندانی!
هوش مصنوعی: اگر لباس با ارزش و زیبای گوهرنگار تو بر تن نیست، ای غافل، نفس تو مثل سگی است که همه جا به دنبال طعمه است.
بغیر از راحت نومیدی از غیر خدا، دیگر
ز ابنای زمان هرگز کسی نشنیده احسانی!
هوش مصنوعی: به جز آرامش ناشی از ناامیدی از دیگران و وابسته نشدن به غیر خدا، هیچ‌کسی از انسان‌ها در طول زمان احسان و نیکی واقعی را نشنیده است.
ترا کز رشته طول أمل، آتش بسر سوزد
بروز خویشتن چون شمع باید چشم گریانی!
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر آرزوهای طولانی و ناپایدارت دچار ناراحتی و آتش سوزی درون شده‌ای، باید مانند شمعی که می‌سوزد، با چشم‌های گریان، در برابر خودت و دیگران بایستی.
چو دندان نعمتی داری، منال از نان خشک خود
کدامین نانخورش زین به، که با دندان خوری نانی؟!
هوش مصنوعی: اگر نعمت های زیادی داری، نگران نان خشک خود نباش. چه کسی از آن نان خشک بهره‌مند می‌شود، در حالی که با دندان‌های خود نانی می‌خوری؟
ز تیغ خصم باکم نیست، لیکن میکشد اینم
که زخمم واکند هر دم دهان در پیش درمانی!
هوش مصنوعی: من از تیغ دشمن نمی‌ترسم، اما چیزی که مرا می‌آزارد این است که هر لحظه زخم من را باز می‌کند و به من آسیب می‌زند.
ز بس دوری معانی راست باهم دعوی خوبی
بهر جا مصرعی کردم رقم، گردید دیوانی!
هوش مصنوعی: به خاطر فاصله زیاد از معانی حقیقی، هر جا که خواستم چیزی خوب بگویم، به ناچار شعر نوشتم و این باعث شد که مجموعه‌ای از اشعار ایجاد شود.
اگر خواهی ز دانایان شماری خویش را، واعظ
ز دانایی همینت بس که دانی اینکه نادانی!
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خود را در نظر دانایان بشماری، به این نکته توجه کن که اگر واعظی از دانایی به تو بگوید، همین کافی است که تو به نادانی خود آگاه هستی.