گنجور

شمارهٔ ۴۷

گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
ندیده است کسی با اثر فغان مرا
چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم
که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا
ز من نماند بغیر از غبار دل واعظ
ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش وجودم را ذوب کرد و جانم را روشن ساخت. درد و رنج تو همچون صفحه‌ای منجمد، استخوان‌ها و وجودم را فرا گرفت.
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
هوش مصنوعی: غم تو آنقدر سنگین و تلخ است که نمی‌توانم آن را با کسی در میان بگذارم و به زبان کسی دیگر بگویم.
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
ندیده است کسی با اثر فغان مرا
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی نیکی‌هایی که از تنهایی به دست آورده‌ام، هیچ‌کس صدای ناله‌ام را نشنیده است.
چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم
که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا
هوش مصنوعی: من آن‌قدر از تو، ای بی‌وفا، دوری می‌کنم که هیچ‌کس در راه تو نمی‌تواند نشانی از من پیدا کند.
ز من نماند بغیر از غبار دل واعظ
ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از من باقی مانده، غبار دل است و واعظ، چون به خاطر اندوهش زیاد، توان جسمی‌ام را به شدت کاهش داده است.