گنجور

شمارهٔ ۴۲۶

دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش
آغوش خاطری نگشادم بفکر خویش
از پایه بلند ز خود بیخبر شدن
افتادم آن قدر که فتادم بفکر خویش
اخراج کرد غیرتم از شهر ننگ و نام
تا رخصت خیال تو دادم بفکر خویش
تا ناخن خدنگ توام بود در نظر
از دل چه عقده ها که گشادم، بفکر خویش
خود جاده ایم کعبه مقصود خویش را
منظور اوست، زینکه فتادم بفکر خویش
واعظ ز خوشدلی چو اثر نیست در جهان
در کنج غم نشسته و، شادم بفکر خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش
آغوش خاطری نگشادم بفکر خویش
هوش مصنوعی: دل را از خیال دوست جدا نکردم و به خودم فکر نکردم، هیچگاه به یاد خودم آغوشی نگشودم.
از پایه بلند ز خود بیخبر شدن
افتادم آن قدر که فتادم بفکر خویش
هوش مصنوعی: از شدت غرق شدن در افکار و نگرانی‌های خود، از وضعیت و حالتم بی‌خبر شده‌ام. آن‌قدر به این درگیر شدم که به زمین افتاده‌ام.
اخراج کرد غیرتم از شهر ننگ و نام
تا رخصت خیال تو دادم بفکر خویش
هوش مصنوعی: غرور و غیرت من باعث شد که از محیطی که مملو از ننگ و عار است خود را کنار بکشم. این کار را کرده‌ام تا بتوانم به تو فکر کنم و خیال و رویاهایم را درباره‌ات آزاد بگذارم.
تا ناخن خدنگ توام بود در نظر
از دل چه عقده ها که گشادم، بفکر خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی تو در نظر من بود، از دل و جانم چه مشکلاتی را که حل نکردم و به فکر خودم نپرداختم.
خود جاده ایم کعبه مقصود خویش را
منظور اوست، زینکه فتادم بفکر خویش
هوش مصنوعی: من خود یک مسیر هستم و هدفم رسیدن به معشوق و کعبه آمال است. زیرا زمانی که به فکر خودم افتادم، از این مسیر دور شدم.
واعظ ز خوشدلی چو اثر نیست در جهان
در کنج غم نشسته و، شادم بفکر خویش
هوش مصنوعی: واعظ می‌گوید که در دنیای پر از شادی و خوشحالی، تأثیر خوشدلی و سرور در میان انسان‌ها چندان به چشم نمی‌آید. او در حالی که در گوشه‌ای از غم و اندوه نشسته، به فکر خوشی‌ها و شادی‌های خود است و بی‌اعتنا به سخنان دیگران، در درون خود احساس خوشبختی می‌کند.