شمارهٔ ۴۲۱
نگین خاتم دلهاست در دندانش
چکیده جگر خون ماست مرجانش
کنند کسب جفا، عضو عضو او از هم
نگاه کرده بابرو خمیده مژگانش
بخود همیشه کمانش کشیده میخواهم
ز رشک اینکه مبادا رود بقربانش
از آن چو زلف سیاهش بخود می پیچم
که دست طره چرا میرسد بدامانش؟!
ز سبز گشتن پشت لبش، منال ای دل
که بوده است چنین سرنوشت مرجانش
کشیده خنجر بیداد و، من ازین ترسم
که دست خون شهیدی رسد بدامانش
نه لایق است دگر حرف عشق واعظ را
که اشک و آه بود خال و زلف جانانش!
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگین خاتم دلهاست در دندانش
چکیده جگر خون ماست مرجانش
هوش مصنوعی: او همچون نگینی در دلها میدرخشد و دندانهایش نشاندهنده جوانب عاطفی و رنجهای درونی ماست، انگار که زیباییاش به نوعی درد و حسرت ما را به تصویر میکشد.
کنند کسب جفا، عضو عضو او از هم
نگاه کرده بابرو خمیده مژگانش
هوش مصنوعی: افرادی که به او ظلم میکنند، با دقت به جزئیات او نگاه میکنند و چهرهاش را با ابروهای خمیده و مژههای بلندش میسازند.
بخود همیشه کمانش کشیده میخواهم
ز رشک اینکه مبادا رود بقربانش
هوش مصنوعی: من همیشه در دل خود کمان را بهقصد عشق و حسادت میکشم، زیرا نگرانم مبادا کسی به محبوبم نزدیکتر شود.
از آن چو زلف سیاهش بخود می پیچم
که دست طره چرا میرسد بدامانش؟!
هوش مصنوعی: من از بس که در زلف سیاه او غرق میشوم، تعجب میکنم چرا دستم به طرهاش نمیرسد.
ز سبز گشتن پشت لبش، منال ای دل
که بوده است چنین سرنوشت مرجانش
هوش مصنوعی: به خاطر سبز شدن پشت لب او دل نگران نباش، زیرا این سرنوشت مرجان بوده است.
کشیده خنجر بیداد و، من ازین ترسم
که دست خون شهیدی رسد بدامانش
هوش مصنوعی: فرد خطاکار خنجر بیداد را بهدست گرفته، و من نگرانم که خون یک شهید به دامن او برسد.
نه لایق است دگر حرف عشق واعظ را
که اشک و آه بود خال و زلف جانانش!
هوش مصنوعی: دیگر جایی برای صحبتهای واعظ درباره عشق نیست، چرا که چشمان اشکآلود و نالههای دل، نماد زیبایی و عشق محبوبش است.