شمارهٔ ۴۲
نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
تندی این آتش آخر ریخت سر جوش مرا
در کشاکش از نهاد سخت خویشم سر بسر
نیست غیر از خویش باری چون کمان دوش مرا
بود و نابود مرا از بس به غارت برده دوست
می توان پرسید ازو حرف فراموش مرا
می چکد خون از دم تیغ زبانها خلق را
نیست واعظ هیچ پند از پنبه به، گوش مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
هوش مصنوعی: جز وصال و پیوستگی با کسی که دوستش دارم، هیچ چیز دیگری نمیتواند به من آرامش دهد و تسکیندهنده زخمهای من باشد.
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
هوش مصنوعی: در ذهنم عشق معشوق جا دارد و اینقدر دل مشغولی دارم که هیچ قدرتی نمیتواند حواسم را پرت کند.
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
تندی این آتش آخر ریخت سر جوش مرا
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و ناپختگیام، در دوران جوانی دچار آرزوها و خواستههای شتابزدهای شدم که در نهایت، آتش این هیجانات، من را به اوج درد و شعف رساند.
در کشاکش از نهاد سخت خویشم سر بسر
نیست غیر از خویش باری چون کمان دوش مرا
هوش مصنوعی: در طوفان زندگی و چالشها، همه چیز به سختی مرا آزار میدهد و جز خودم کسی را ندارم. اما امروز مثل کمانی که از فشار کشیده شده به خاطر دلی شاد و بیفکری، احساس سبکی و آزادی میکنم.
بود و نابود مرا از بس به غارت برده دوست
می توان پرسید ازو حرف فراموش مرا
هوش مصنوعی: دوست به حدی مرا تحت تأثیر قرار داده و زندگیام را تحتالشعاع خود قرار داده است که هر چیزی که داشتم از من ربوده. حالا میتوانم از او بپرسم که چرا حرفهای قدیم و فراموش شدهام را به یاد نمیآورد.
می چکد خون از دم تیغ زبانها خلق را
نیست واعظ هیچ پند از پنبه به، گوش مرا
هوش مصنوعی: زبانها به مانند تیغی هستند که از آن خون میچکد، و این نشان میدهد که مردم از حرفها و گفتار دیگران آسیب میبینند. واعظان هیچ پندی به من نمیدهند و حرفهایشان برایم مانند نرمی پنبه است که هیچ تاثیری ندارد.

واعظ قزوینی