گنجور

شمارهٔ ۲۰

ز کیفیت بود هر گوشه صد میخانه در صحرا
بود هر سبزه و گل شیشه پیمانه در صحرا
نه عاقل گشته ام در شهر و نی دیوانه در صحرا
نه در شهر است ما آوارگان را جا نه در صحرا
ز بس وا می شود از هر نسیم آشفتگان را دل
عجب دانم که خواهد زلف لیلی شانه در صحرا
بود از ابر مشک باده کیفیتش بر لب
از آن سیل بهاری می رود مستانه در صحرا
کسی آزاد از بند علایق نیست مجنون هم
ز خیل وحشیان سازد حصار خانه در صحرا
دل پردرد با صحرا از آن شد آشنا ما را
که نتوان بهر درمان یافت یک بیگانه در صحرا
ز بس در شهر و بازار جهان سودی نمی بیند
خرد را با جنون سودا کند فرزانه در صحرا
نمیگردد فضای محفلی تنگ از دوصد عاقل
جهانی تنگ می گردد ز یک دیوانه در صحرا
عدو را بر غریبان بسکه دل سوزد عجب نبود
که گردد باد گرد شمع چون پروانه در صحرا
نبودی گر شرف بر شهرها صحرا و هامون را
چرا شد کعبه را با این شرافت خانه در صحرا
به سوی شهر پرکلفت چو دارد بازگشت آخر
از آن رو خاک بر سر میفشاند دانه در صحرا
بدانی روز بد قدر شکست خود که در باران
شماری قصر جنت، یابی ار ویرانه در صحرا
ز هر تل خرمنی فیضی است در هر سو عجب نبود
برآرد همچو مور از خاک سر گر دانه در صحرا
ز پای خفته چون من سیل هم واماند از رفتن
به گوش آید ز بس تکلیف شهر افسانه در صحرا
بچین واعظ گل بو چون نسیم از هر سر برگی
سراب آسا چه گردی بی سر و برگانه در صحرا؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز کیفیت بود هر گوشه صد میخانه در صحرا
بود هر سبزه و گل شیشه پیمانه در صحرا
هوش مصنوعی: در هر گوشه از این دشت، آوازهای خوشی به گوش می‌رسد و هر سبزه و گلی مانند شیشه‌ای پر از نوشیدنی به نظر می‌آید.
نه عاقل گشته ام در شهر و نی دیوانه در صحرا
نه در شهر است ما آوارگان را جا نه در صحرا
هوش مصنوعی: نه در شهر عقل و فهم دارم و نه در بیابان دیوانه‌ام، جایی برای آوارگان مثل ما نه در شهر وجود دارد و نه در صحرا.
ز بس وا می شود از هر نسیم آشفتگان را دل
عجب دانم که خواهد زلف لیلی شانه در صحرا
هوش مصنوعی: از بس که دل‌های پریشان تحت تأثیر هر بادی به هم می‌ریزد، تعجب می‌کنم که لیلی چگونه می‌تواند در صحرا زلفش را شانه کند.
بود از ابر مشک باده کیفیتش بر لب
از آن سیل بهاری می رود مستانه در صحرا
هوش مصنوعی: باران گلابی مانند ابری از مشک می‌بارد و این طراوت بهاری با خود شور و حال و مستی به صحرا می‌آورد.
کسی آزاد از بند علایق نیست مجنون هم
ز خیل وحشیان سازد حصار خانه در صحرا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به‌طور کامل از وابستگی‌ها و علایق رها نیست؛ حتی مجنون هم برای خودش در دل بیابان دیواری می‌سازد.
دل پردرد با صحرا از آن شد آشنا ما را
که نتوان بهر درمان یافت یک بیگانه در صحرا
هوش مصنوعی: دل بیمار و رنجور من در دشت و صحرا آشنا شد، زیرا نتوانستم برای درمان دردهایم، حتی یک غریبه را در آنجا پیدا کنم.
ز بس در شهر و بازار جهان سودی نمی بیند
خرد را با جنون سودا کند فرزانه در صحرا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در شهر و بازار، عقل هیچ فایده‌ای نمی‌بیند، افراد حکیم و دانا به خاطر دیوانگی به دنبال سود و منافع می‌گردند و در دشت و بیابان به جستجوی آن می‌روند.
نمیگردد فضای محفلی تنگ از دوصد عاقل
جهانی تنگ می گردد ز یک دیوانه در صحرا
هوش مصنوعی: فضای یک محفل اگر پر از دوصد عاقل باشد، هیچ وقت تنگ نمی‌شود، اما یک دیوانه می‌تواند در دنیای وسیع، فضا را تنگ کند و ایجاد مشکل نماید.
عدو را بر غریبان بسکه دل سوزد عجب نبود
که گردد باد گرد شمع چون پروانه در صحرا
هوش مصنوعی: دشمن به اندازه‌ای برای کسانی که در بی‌پناهی هستند، دل می‌سوزاند که جای تعجب نیست اگر مانند پروانه‌ای که دور شمع می‌گردد، به دور او بچرخد.
نبودی گر شرف بر شهرها صحرا و هامون را
چرا شد کعبه را با این شرافت خانه در صحرا
هوش مصنوعی: اگر نبود شرافتی که بر شهرها است، پس چرا کعبه که منزلی با این عظمت و شان در بیابان قرار دارد، به این جایگاه والا رسیده است؟
به سوی شهر پرکلفت چو دارد بازگشت آخر
از آن رو خاک بر سر میفشاند دانه در صحرا
هوش مصنوعی: وقتی به شهر پر از شلوغی و سر و صدا برمی‌گردد، در نهایت از آنجا ناامید و غمگین می‌شود و احساس می‌کند که هیچ ارزشی ندارد، مانند اینکه دانه‌ای در دشت کاشته شده باشد که در گم‌گشتگی خود به خاک افتاده است.
بدانی روز بد قدر شکست خود که در باران
شماری قصر جنت، یابی ار ویرانه در صحرا
هوش مصنوعی: در روزهای سختی که به اندازه‌ای از بدبختی و شکست رنج می‌بری، متوجه خواهی شد که در میان زیبایی‌ها و نعمت‌ها، چیزهایی که به نظر می‌رسند زیبا و کامل هستند، ممکن است در واقع خالی و ویران باشند.
ز هر تل خرمنی فیضی است در هر سو عجب نبود
برآرد همچو مور از خاک سر گر دانه در صحرا
هوش مصنوعی: از هر تپه‌ای مقداری خوبی و فیض وجود دارد. عجیب نیست که مانند مورچه‌ای که از خاک دانه‌ای پیدا می‌کند، در بیابان هم می‌توان چیزهای خوب پیدا کرد.
ز پای خفته چون من سیل هم واماند از رفتن
به گوش آید ز بس تکلیف شهر افسانه در صحرا
هوش مصنوعی: از پای خفته‌ام، مانند سیلی هستم که از رفتن بازمانده‌ام. در سکوتی سنگین، صدای زیادی به گوش می‌رسد که حکایت از کار ناتمام و افسانه‌ای در بیابان دارد.
بچین واعظ گل بو چون نسیم از هر سر برگی
سراب آسا چه گردی بی سر و برگانه در صحرا؟
هوش مصنوعی: ای واعظ، گل را بچین و عطر آن را استشمام کن، زیرا مانند نسیم، بوی خوش آن در هر گوشه‌ایی پراکنده است. اما چه فایده که در بیابان، گرد و غباری بی‌سر و بی‌برگ وجود دارد؟