شمارهٔ ۴ - وصف بهار و ستایش شاه حیدر نسب ایران، حارس کشور دین شاه سلیمان صفوی
نوبهار است و در و دشت دگر روحفزاست
سبزهٔ تر به سرانگشت ز دل عقدهگشاست
بس که دلکش بُوَد از فیض هوا خاک چمن
بید مجنون به فلک میرود و، رو به قفاست
میتوان کرد در آن سیر بهار دیگر
بس که چون آینه، هر برگ گلستان به صفاست
حسن گل عقلربا، فیض هوا شورانگیز
خیز ای آینهٔ دل که دگر وقت جلاست!
گشته از ابر عجب بارگهی بر سر پا
که به هر سوی طنابش ز رگ موج هواست
بر بساط چمن افگنده هوا مسند رنگ
هر طرف نامیه از لاله و گل بزمآراست
مسندآرا به سعادت شده سلطان بهار
چتر گلبن به سرش سایهفگن همچو هماست
تاجداران شکوفه، به دو صد فرّ و شکوه
هر یک استاده به اندام و ادب بر سر پاست
چوبدارانِ گل و غنچه پیِ راندنِ غم
کرده هر یک به عصا تکیه ز هر سو چپ و راست
آبها را لب جو بهر زمین بوس به خاک
نخلها را سر برگ از درِ او گردونساست
سنبل افتاده و در عرضِ پریشانحالیست
نرگس استاده و چشمش ز ادب بر ته پاست
یک طرف جبههٔ اوراق گل از سجده به خاک
یک طرف قد نهالان پی تسلیم دوتاست
یک طرف شاخ تر از برگ کند عرضه بلند
یک طرف گشته زبان سوسن و، مشغول دعاست
قمریان را به برش، شِکوه ز بیرحمیِ سرو
بلبلان را به درش، داد ز بیداد صباست
جمله بی برگ و نوایانِ چمن را هر دم
از گهرباریِ ابرِ کرمش، برگ و نواست
گفتم: این بارگه از چیست به این فرّ و شکوه؟!
این همه کوکبه و دبدبه ای دل ز کجاست؟!
گفت: این گردهٔ درگاهِ شهِ ایران است
که ز گردِ درِ او، چشم جهانی بیناست
فارس کشور دین، «شاه سلیمان» که از او
عَلَمِ دولتِ اولادِ علی گردونساست
شاه حیدر نسب آن کو به طناب ضبطش
خیمهٔ ملّتِ اثنیٰعَشَری بر سرِ پاست
خانهٔ امن و امان است ز تیغش روشن
بس که افروخته از آتش چشم اعداست
برق تیغ، ابر عطا، بحر کرم، کوه وقار
آسمان بارگه، اَنجُم سپه و، صبح لواست
پیشِ بحرِ کَرَمِ او، که جهان راست، محیط
آب از خجلت خود گر شده، حق با دریاست
به جز از میمنت نسبت چترش نبود
این همه دولت اقبال که در بال هماست
ننهاد آینهٔ رای منیرش، پا پیش
خویش را شاهد گیتی نتوانست آراست
خلق بیرون نتواند شدن از ضابطهاش
آب هرگز نرود کج چو بود جدول راست
بس که ایام ز عدل و کرمش خوشوقت است
نو بهاری که ز عهدش گذرد، رو به قفاست
طعمهٔ صعوه شود چرغ، گریزد گر از او
پیش اهل نظر از بس نمک او گیراست
از نهیبش نه چنان خصم به جا ماند خشک
کز رخش رنگ تواند به سهولت برخاست
نخل عمری که قدم در ره او نفشارد
کی ز بیماحَصَلی، از برِ خود کامرواست؟!
راست کیشند ز بس لشکر نصرت اثرش
تیرشان بر دل اعدای وی ایمن ز خطاست
خصم سرکش نه چنان گشته از او خاکنشین
که غبارش دگر از خاک تواند برخاست
لشکرش بار به صحرا چو کشد، کهسار است
موکبش پا چو به کهسار گذارد، صحراست
زله بندد گنه از بهر گناه دیگر
دامن سفرهٔ بخشایش او بس که رساست
جز سخن، کو بُوَد از حقّ مَدیحش مُفلِس
در جهان از کرمش کیست که بی برگ و نواست؟!
نه همین واعظ دلخسته دعاگوی وی است
دولتش را کف هر برگ چمن، دست دعاست
نیست حدّ چو منی، حقّ ثناگستریاش
کآن نه حرفی است، که هرگز به زبان آید راست
غرض این است، که از آب رخ مدحت او
گوهر معنیام از خاک تواند برخاست
خامه ای دل بگذار و، کف اخلاص برآر
که دگر وقت به پا داشتن فرض دعاست
تا برآید خور تابان و، شود عالمگیر
تا از او سایه مسافر سوی اقلیم فناست
دولتش باد جهانگیر، چو خورشید مدام
دشمنش سایه صفت، باد ز عالم کم و کاست
شمارهٔ ۳ - در احوال درویشی و ستایش آفتاب عالم آرای سپهر دین حضرت امام محمدتقی «ع »: حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواستشمارهٔ ۵ - وصف بهار و ستایش ذات پاک حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی «ص »: باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نوبهار است و در و دشت دگر روحفزاست
سبزهٔ تر به سرانگشت ز دل عقدهگشاست
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و دل و جان انسان از تازگی و سرسبزی طبیعت شاداب میشود. سبزههای تازه و جوان که به جلوهگری میپردازند، به انسان حسی تازه و امید میبخشند و دلهای خسته را شاداب میکنند.
بس که دلکش بُوَد از فیض هوا خاک چمن
بید مجنون به فلک میرود و، رو به قفاست
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی و لطافت هوا تأثیرگذار است که خاک چمن بید مجنون تا آسمان بالا میرود و به سوی قفس پرواز میکند.
میتوان کرد در آن سیر بهار دیگر
بس که چون آینه، هر برگ گلستان به صفاست
هوش مصنوعی: میتوان در فصل بهار دوباره به گشت و گذار پرداخت، زیرا هر برگ در باغ گلستان به زیبایی مانند آینه میدرخشد.
حسن گل عقلربا، فیض هوا شورانگیز
خیز ای آینهٔ دل که دگر وقت جلاست!
هوش مصنوعی: زیبایی گل عقلانگیز و نشاطآور است، ای آینه دل، زمان جلا و روشنی دوبارهات فرا رسیده است، برخیز!
گشته از ابر عجب بارگهی بر سر پا
که به هر سوی طنابش ز رگ موج هواست
هوش مصنوعی: بارگاهی شگفت از ابرها به وجود آمده که در آن، از هر طرف طنابهایی وجود دارد که به رگهای موجهای هوا متصل هستند.
بر بساط چمن افگنده هوا مسند رنگ
هر طرف نامیه از لاله و گل بزمآراست
هوش مصنوعی: هوا در باغ چمن رنگارنگ و زیباست و در هر سو مناظر دلنشینی از لاله و گل وجود دارد که فضایی شاداب و جشنوارهای را ایجاد کردهاند.
مسندآرا به سعادت شده سلطان بهار
چتر گلبن به سرش سایهفگن همچو هماست
هوش مصنوعی: سعادتمند شدن سلطان بهار مانند پادشاهی است که چتر گلی بر سر دارد و سایهاش همچون پرندهای بزرگ بر زمین گسترده شده است.
تاجداران شکوفه، به دو صد فرّ و شکوه
هر یک استاده به اندام و ادب بر سر پاست
هوش مصنوعی: پادشاهان و بزرگان، با لباسهای زیبا و آراسته، هر کدام با وقار و پرستیژ خاصی در جایگاه خود ایستادهاند.
چوبدارانِ گل و غنچه پیِ راندنِ غم
کرده هر یک به عصا تکیه ز هر سو چپ و راست
هوش مصنوعی: چوبدارها که مسئول نگهداری از گل و غنچه هستند، در تلاشند تا غم و ناراحتی را دور کنند. هر یک از آنها با عصاهایی که در دست دارند، به سمتهای مختلف تکیه میکنند.
آبها را لب جو بهر زمین بوس به خاک
نخلها را سر برگ از درِ او گردونساست
هوش مصنوعی: آبها برای زمین، به لب جوی آمدهاند و درختان نخل، سر خود را از در آسمان به خاک میسایند.
سنبل افتاده و در عرضِ پریشانحالیست
نرگس استاده و چشمش ز ادب بر ته پاست
هوش مصنوعی: سنبل (گل خوشبو) روی زمین افتاده و حالتی ناامن و آشفته دارد، در حالی که نرگس (نوعی گل دیگر) به آرامی ایستاده و با احترام نگاهش را به سمت زمین دوخته است.
یک طرف جبههٔ اوراق گل از سجده به خاک
یک طرف قد نهالان پی تسلیم دوتاست
هوش مصنوعی: در یک سو، اوراق گل که از سجده به زمین افتادهاند قرار دارد و در سوی دیگر، جوانههای درختان که به حالت تسلیم رشد کردهاند.
یک طرف شاخ تر از برگ کند عرضه بلند
یک طرف گشته زبان سوسن و، مشغول دعاست
هوش مصنوعی: یک طرف درخت، شاخی بزرگتر از برگها دارد و در طرف دیگر، زبان گل سوسن مشغول دعا خواندن است.
قمریان را به برش، شِکوه ز بیرحمیِ سرو
بلبلان را به درش، داد ز بیداد صباست
هوش مصنوعی: قمریان در آغوشش به زیبایی و محبت، شکایت از بیرحمی و تلخی عشق بلبلان در کنار دروازهاش، به خاطر ظلم وزش باد است.
جمله بی برگ و نوایانِ چمن را هر دم
از گهرباریِ ابرِ کرمش، برگ و نواست
هوش مصنوعی: هر لحظه با بارش بارانهای نیکوکار، گلها و گیاهان بیبرگ و بیصدا در چمن زنده و شاداب میشوند.
گفتم: این بارگه از چیست به این فرّ و شکوه؟!
این همه کوکبه و دبدبه ای دل ز کجاست؟!
هوش مصنوعی: پرسیدم: این مکان چرا اینقدر با عظمت و زیبایی است؟ این همه شکوه و جلال از کجا به وجود آمده است؟
گفت: این گردهٔ درگاهِ شهِ ایران است
که ز گردِ درِ او، چشم جهانی بیناست
هوش مصنوعی: او گفت: این پلهٔ ورودی کاخ پادشاه ایران است که از گرد و غبار دروازهاش، چشمهای دنیا به زیبایی و شکوه آن روشن و آگاه شده است.
فارس کشور دین، «شاه سلیمان» که از او
عَلَمِ دولتِ اولادِ علی گردونساست
هوش مصنوعی: کشور فارس سرزمین دین است و «شاه سلیمان» نسلی از علی را بهعنوان علم و پرچم حکومتی در آسمان معرفی میکند.
شاه حیدر نسب آن کو به طناب ضبطش
خیمهٔ ملّتِ اثنیٰعَشَری بر سرِ پاست
هوش مصنوعی: حضرت حیدر، نسب او به گونهای است که ملّت شیعه را مانند خیمهای بر دوش او قرار داده است.
خانهٔ امن و امان است ز تیغش روشن
بس که افروخته از آتش چشم اعداست
هوش مصنوعی: این خانه در امنیت و آرامش است، زیرا تیغ دشمنان روشن است و نگاه آنها مانند آتش، وضعیت را تهدید میکند.
برق تیغ، ابر عطا، بحر کرم، کوه وقار
آسمان بارگه، اَنجُم سپه و، صبح لواست
هوش مصنوعی: تیغی درخشان، ابرهای پر از نعمت، دریایی از بخشش، کوهی استوار، آسمانی که محل تجمع ستارههاست و صبحی روشن و زیبا.
پیشِ بحرِ کَرَمِ او، که جهان راست، محیط
آب از خجلت خود گر شده، حق با دریاست
هوش مصنوعی: در برابر دریای بخشش او که همهی جهان را در بر گرفته، اگر آب از شرم خود تغییر حالت دهد، حقیقتاً دریاست که حق دارد.
به جز از میمنت نسبت چترش نبود
این همه دولت اقبال که در بال هماست
هوش مصنوعی: به جز خیری که از نسبت به وصال او به دست آمده، این همه رونق و خوش شانسی که در زندگیام وجود دارد، تنها به خاطر حضور اوست.
ننهاد آینهٔ رای منیرش، پا پیش
خویش را شاهد گیتی نتوانست آراست
هوش مصنوعی: آینهٔ فکر و ذهن او نمیتواند جلوهٔ زیباییهای دنیا را به تصویر بکشد، زیرا که او حتی نتوانست خود را به گونهای زیبا و شایسته نشان دهد.
خلق بیرون نتواند شدن از ضابطهاش
آب هرگز نرود کج چو بود جدول راست
هوش مصنوعی: آب هرگز نمیتواند از مسیر خود منحرف شود، مانند اینکه انسانها هم نمیتوانند از اصول و قاعدههای خود خارج شوند. اگر یک جدول درست و مستقیم باشد، آب نیز در آن راستا حرکت میکند.
بس که ایام ز عدل و کرمش خوشوقت است
نو بهاری که ز عهدش گذرد، رو به قفاست
هوش مصنوعی: ایام خوشی و کامیابی از عدل و کرم اوست. مانند نو بهاری که از عهد و زمان خود دور میشود و به سوی افول میرود.
طعمهٔ صعوه شود چرغ، گریزد گر از او
پیش اهل نظر از بس نمک او گیراست
هوش مصنوعی: طعمهٔ پرنده میشود، اگر از او دوری کنی، اهل دانش از او دور میشوند، زیرا جذابیت او بسیار زیاد است.
از نهیبش نه چنان خصم به جا ماند خشک
کز رخش رنگ تواند به سهولت برخاست
هوش مصنوعی: از تهدید او، دشمن به حدی ترسیده و خشک شده که دیگر نتوانسته از جا تکان بخورد. رنگ رخسار او به آسانی میتواند تغییر کند.
نخل عمری که قدم در ره او نفشارد
کی ز بیماحَصَلی، از برِ خود کامرواست؟!
هوش مصنوعی: کسی که در زندگیاش تلاش و حرکتی نکند، چگونه میتواند به موفقیت و خوشحالی دست یابد؟!
راست کیشند ز بس لشکر نصرت اثرش
تیرشان بر دل اعدای وی ایمن ز خطاست
هوش مصنوعی: افراد راستکیش بهخاطر تعداد زیاد سربازانشان، تأثیر زیادی بر حریفان دارند و تیرهایشان بر دل دشمنان نشسته و از اشتباهات مصون هستند.
خصم سرکش نه چنان گشته از او خاکنشین
که غبارش دگر از خاک تواند برخاست
هوش مصنوعی: دشمن سرکش به قدری قوی شده است که دیگر حتی خاکنشینان هم نمیتوانند از غبار او برخواسته، به پا خیزند.
لشکرش بار به صحرا چو کشد، کهسار است
موکبش پا چو به کهسار گذارد، صحراست
هوش مصنوعی: وقتی سپاه او بارش را به دشت میبرد، در واقع کوهها و گردنهها را زیر پا میگذارد. اما زمانی که پا بر روی کوهها میگذارد، آنجا دشت میشود.
زله بندد گنه از بهر گناه دیگر
دامن سفرهٔ بخشایش او بس که رساست
هوش مصنوعی: گناهی که مرتکب شدهای، همچنان که گناه دیگری را پاک میکند، دامن سفره رحمت و بخشش الهی آنقدر وسیع و گسترده است که میتواند همه گناهان را در بر گیرد.
جز سخن، کو بُوَد از حقّ مَدیحش مُفلِس
در جهان از کرمش کیست که بی برگ و نواست؟!
هوش مصنوعی: جز سخن چه چیزی میتواند از حقیقت او ستایش کند؟ در این دنیا، چه کسی است که از بخشندگی او بهرهمند نشده باشد و بدون نشانه و صدایی باشد؟
نه همین واعظ دلخسته دعاگوی وی است
دولتش را کف هر برگ چمن، دست دعاست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فقط واعظی که در حال دعا و نیایش است، نمیتواند به تنهایی دلیل برکات و خوشیمنی کسی باشد. بلکه آن شخص خوششانس بر اساس زحمات و دعاهای خود و همچنین طبیعت، خود را در موقعیت خوبی قرار داده است. در واقع، امید و تلاش اوست که سبب موفقیتش شده، نه فقط دعا و سخنرانیهای مذهبی.
نیست حدّ چو منی، حقّ ثناگستریاش
کآن نه حرفی است، که هرگز به زبان آید راست
هوش مصنوعی: هیچ گونه حد و مرزی برای من وجود ندارد، زیرا ستایش حق به درستی قابل بیان نیست و هیچ کلامی نمیتواند بهطور کامل آن را بیان کند.
غرض این است، که از آب رخ مدحت او
گوهر معنیام از خاک تواند برخاست
هوش مصنوعی: منظور این است که هدف اصلی این است که زیبایی و شکوه چهرهاش باعث میشود که ارزش و معنی وجود من بهدست آید، حتی اگر من از خاک و دنیای مادی برخاسته باشم.
خامه ای دل بگذار و، کف اخلاص برآر
که دگر وقت به پا داشتن فرض دعاست
هوش مصنوعی: قلمی را آماده کن و با صداقت و خلوص بنویس، زیرا اکنون زمان دعا و طلب نیاز است.
تا برآید خور تابان و، شود عالمگیر
تا از او سایه مسافر سوی اقلیم فناست
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید درخشان طلوع کند و روشنیاش همهجا را پر کند، مسافری در سایهاش به سوی سرزمین نابودی حرکت میکند.
دولتش باد جهانگیر، چو خورشید مدام
دشمنش سایه صفت، باد ز عالم کم و کاست
هوش مصنوعی: باید بگوییم که دولت و قدرت او جهانی را در بر میگیرد و مانند خورشید همیشه درخشان است. اما همیشه دشمنانی وجود دارند که مانند سایه او را تعقیب میکنند و گاه ممکن است بر دنیا تأثیر منفی بگذارند.