شمارهٔ ۳ - در احوال درویشی و ستایش آفتاب عالم آرای سپهر دین حضرت امام محمدتقی «ع »
حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست
راحت شاه و گدا را زین توان معلوم کرد
کو بصد گنجست محتاج، این به نانی پادشاست
پادشاهان را اگرچه چتر دولت بر سر است
بینوایان را ولیکن آسمانها زیر پاست
نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس
گنج گمنامی نگیندان خود نگین پربهاست
خرج شه باشد مدام از کیسه درویش عور
خرج درویشان تمام از کیسه لطف خداست
کار شه باشد گرفتن، شیوه درویش ترک
او کف دست است یکسر، وین سراپا پشت پاست
او همه استادگی و، این همه افتادگی است
او همه دست تعدی، این همه دست دعاست
فقر یکسر راحت امنیت و جمعیت است
پادشاهی جمله تشویق و غم و رنج و عناست
فقر صلح و دوستی و الفت و آسودگیست
پادشاهی جنگ و غوغا و زد و خورد و وغاست
خوی عالمسوز شاهان، آتش نمرودی است
طینت پاکیزه درویش خاک کربلاست
فقر را گسترده خوانی چون گشاد خاطر است
بر سر این خوان نعمت پادشاهان را صلاست
جز غم مردن چه غم دارد دگر درویش عور
کز کمند وحدت خود در حصار از هر بلاست
باغ جنت را نباشد برگ ریزان خزان
برگ عیش بینوایان ایمن از باد فناست
پیش سالک گفت و گو از سربلندیهای جاه
همچو عکس نخل در آب روان پا درهواست
عالم پستی ز بس آزادگان را خوشتر است
بید مجنون میرود بالا و رویش بر قفاست
چون رهاند گردن از طوق وبال عالمی
دست وپای دولت از خون جگرها در حناست
گو ننازد شاه چندین بر غنای خویشتن
گر گدا محتاج شده، شه نیز محتاج گداست
خلق عالم سر بسر هستند دست وپای هم
هم عصا پای شل و، هم دست شل پای عصاست
دولت از داد و دهش باشد تفاخر کردنی
چون سعادت میدهد، بال هما، فر هماست
نعمت الوان بدست مرد در رفتن خوش است
در خزان کردن حنا را بیشتر زیب و بهاست
آن قدر کز اهل دولت خوش بود داد و دهش
صد چنان نگرفتن از درویش مسکین خوشنماست
جود حاتم، گنج قارون، داغ استغنای اوست
گرچه جاهل معنی درویش پندارد گداست
نیست درویش آنکه بر دست کسان از ناکسی
همچو دلق خویشتن چشم طمع سرتا بپاست
نیست درویش آنکه پایش ره بدرها می برد
نیست درویش آنکه چشمش با کف خلق آشناست
نیست درویش آنکه از بس قوت حرص و طمع
از پی اظهار ضعفش دست بیعت با عصاست
خودنمایی از ریا در پرده عزلت کنند
خلوت این گوشه گیران چون لباس ته نماست
هست درویش آنکه در صحرای عشق خانه سوز
بر سرش ژولیده مویی خوشتر از بال هماست
هست درویش آنکه در راه طلب از احتیاط
با وجود چشم دائم همچو نرگس بر عصاست
گر خورد خاک و بخود پیچد ز غیرت دور نیست
مرد عارف بر سر گنج قناعت اژدهاست
وحشت از غیر حقش در الفت خلق است کم
از همه عریانیش پوشیده در زیر قباست
وقت خفتن دست از فرش حصیرش کوته است
شب چو برخیزد به پا، دست دعایش عرش ساست
کس نبیند هرگزش از تنگدستی تنگدل
دست امیدش چو در گنجینه لطف خداست
از جفای سنگ طفلان حوادث فارغ است
از تهیدستی بخود چون بید اگر بالد بجاست
گر بود مفلس ز ملک و مال، از آنش باک نیست
خلعت «الفقر فخری »از برش زینت فزاست
مفلس ننگین که باشد؟آنکه دامان دلش
خالی از نقد ولای سرور اهل سخاست
آفتاب عالم آرای سپهر دین «تقی »
آنکه از نورش جهان علم و دانش را ضیاست
مهر تابان رو از آن دارد بر هر خشک و تر
کو بخاک درگه آن ذره پرور آشناست
در تلاش اینکه ساید بر ضریحش روی زرد
آفتاب از صبح تا شب بر درش در دست و پاست
تا زمین را برگرفت از خاک جسم پاک او
گر ز حسرت آسمان را مانده گردن کج، بجاست
چشمه خورشید، تا چشم آب داد از خاک او
تا قیامت کشت هستی را از آن نشو و نماست
از حریمش رفتن و، گردش نگشتن مشکل است
گر شط بغداد را چین بر جبین باشد رواست
سائلش روی پریشانی نمی بیند دگر
گر مه از وی نور خواهد، قرص خورشیدش اداست
عاجز از سامان خرج دست ابر آسای اوست
بحر از گرداب اگر بر خویش می پیچد رواست
از محیط دست او، تا دامن حاجت مدام
گر گهر غلتان نباشد پیش جودش کم بهاست
آنچه ابر جود و سیل همت او کرد صرف
نام بحر و کان نمیدانم چه سان دیگر بجاست!
تا نگردد خواهش سائل مکرر پیش او
از بزرگی کوهسار همت او بی صداست!
پیش بینا نیست اکسیری به از خاک درش
تا رسانیده است حاجت خویش را آنجا غناست
تخم حاجت را ز بس جودش ز عالم برفگند
آنکه تنگی میکشد روزگار او سخاست
کرده با خلق وسیعش نسبت دوری درست
وسعت صحرا ز خاطرها از آن رو غمزداست
خاکروبان درش را در نظر از زهد پاک
ز آتش زر غصه دنیا چو کام اژدهاست
دعوی اغیار در زهد و ورع با حضرتش
دعویی باشد که سگ را در قناعت با هماست
زندگی تا هست و، عالم هست، ور دم مدح اوست
حیف اما زندگی کوتاه و علم بی بقاست
زندگی شاها نباشد زندگی، بی یاد تو
تاکه جان دارد، زجان واعظ ترا مدحت سراست
نی نی کلکم شکر ریز است از مدحت همین
بعد مردن هم چو نی در استخوانم این نواست
از برای فکر مدحت با هزار اندوه و غم
غنچه گردیدن مرا با خویش باغ دلگشاست
خویش را گنجانم ار در خیل مداحان تو
در دو علام گر بگنجم از بزرگی ها بجاست
هر نفس بر خویش میبالد سخن از مدح تو
ورنه پرگویی چنین در حضرتت کی حد ماست
ای سخن هرچند خودداری ز مدحش مشکل است
با زبان حال کن دیگر ثنا، و قسمت دعاست
تا بود این گنبد از خلق جهان خالی و پر
تا درین محراب خواهد مهر و مه افتاد و خاست
روضه اش ز آمد شد زوار پر باد و تهی
بر در او پشت طاعت حلق را کج باد و راست
شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع: ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیاشمارهٔ ۴ - وصف بهار و ستایش شاه حیدر نسب ایران، حارس کشور دین شاه سلیمان صفوی: نوبهار است و در و دشت دگر روحفزاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت از طرف پادشاهان بهدست میآید و آسایش و راحتی در دستان افراد فقیر و احتیاجمند است. در حالی که زیبایی و تجمل، مانند چتر از طاووس به نظر میرسد، اما اوج خوشبختی و سعادت از طایفه هما، که نماد پرواز و بلندی است، حاصل میشود.
راحت شاه و گدا را زین توان معلوم کرد
کو بصد گنجست محتاج، این به نانی پادشاست
هوش مصنوعی: آسان است که تفاوت میان شاه و گدا را درک کنیم، زیرا ممکن است کسی با وجود ثروت فراوان همچنان در جستجوی گنج باشد، در حالی که کسی که تنها به یک نان نیاز دارد، مقام و مقامش را دارد.
پادشاهان را اگرچه چتر دولت بر سر است
بینوایان را ولیکن آسمانها زیر پاست
هوش مصنوعی: پادشاهان ممکن است که تحت حمایت و قدرت باشند، اما نیازمندان و بینواها همچنان در شرایط سخت و پایینتری قرار دارند.
نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس
گنج گمنامی نگیندان خود نگین پربهاست
هوش مصنوعی: اگر یک درویش به خاتم طلا دسترسی نداشته باشد، این دلیلی بر کمارزشی او نیست. ارزش واقعی او در گنجی است که در درون خود دارد، نه در ظواهر دنیا.
خرج شه باشد مدام از کیسه درویش عور
خرج درویشان تمام از کیسه لطف خداست
هوش مصنوعی: هزینههای زندگی شاه همیشه از درآمد و منابع خود اوست، اما نیازمندیهای درویشان از نعمت و رحمت خداوند تأمین میشود.
کار شه باشد گرفتن، شیوه درویش ترک
او کف دست است یکسر، وین سراپا پشت پاست
هوش مصنوعی: کار پادشاهان (شه) گرفتن و تسلط بر امور است، اما روش درویش این است که تمام داراییاش فقط در کف دستش میباشد و این حالت بهگونهای است که او فقط به پشتپایی خود تکیه دارد.
او همه استادگی و، این همه افتادگی است
او همه دست تعدی، این همه دست دعاست
هوش مصنوعی: او در عین قدرت و توانمندی، با تواضع و فروتنی زندگی میکند. او هر چه زخم و آسیب به دیگران میزند، در عوض دستش به دعا و نیکی باز است.
فقر یکسر راحت امنیت و جمعیت است
پادشاهی جمله تشویق و غم و رنج و عناست
هوش مصنوعی: فقر به نوعی به انسان احساس امنیت میدهد و در عوض، زندگی در ثروت و قدرت با خود همراه با نگرانی، غم و زحمت است.
فقر صلح و دوستی و الفت و آسودگیست
پادشاهی جنگ و غوغا و زد و خورد و وغاست
هوش مصنوعی: فقر باعث ایجاد صلح، دوستی، محبت و آرامش میشود، در حالی که ثروت و قدرت به جنگ، درگیری و تنش منتهی میشود.
خوی عالمسوز شاهان، آتش نمرودی است
طینت پاکیزه درویش خاک کربلاست
هوش مصنوعی: ویژگی و روح دوزخی و آتشین شاهان و حاکمان، همانند آتش نمرود است. در مقابل، ذات و طبیعت پاک و مقدس درویش، همچون خاک مقدس کربلاست.
فقر را گسترده خوانی چون گشاد خاطر است
بر سر این خوان نعمت پادشاهان را صلاست
هوش مصنوعی: فقر را با نگاه وسیعتری ببین، زیرا وقتی دل انسان گشاده باشد، در کنار این نعمتهای پادشاهان، حقیقت واقعی را درک میکند.
جز غم مردن چه غم دارد دگر درویش عور
کز کمند وحدت خود در حصار از هر بلاست
هوش مصنوعی: جز غم مرگ، درویشی دیگر غم دیگری ندارد، زیرا که او به خاطر پیوستگیاش با حقیقت، از هر نوع مصیبت و مشکل دور است و در امنیت قرار دارد.
باغ جنت را نباشد برگ ریزان خزان
برگ عیش بینوایان ایمن از باد فناست
هوش مصنوعی: باغ بهشتی در پاییز، ورقهایش نمیریزد. درختان آن همیشه سرسبز و شاداباند، در حالی که شادی افراد فقیر و بیبضاعت تحت تاثیر بادهای نابودگر قرار دارد و امن نیست.
پیش سالک گفت و گو از سربلندیهای جاه
همچو عکس نخل در آب روان پا درهواست
هوش مصنوعی: سالک به زیباییهای ظاهری و مقامهای دنیوی اشاره میکند و میگوید که شایستگی و افتخار واقعی مانند تصاویر نخل در آب زلال، گذرا و ناپایدار است. این مقامات همچون تابی بر آب قرار دارند و به سرعت از بین میروند، بنابراین دلبستگی به آنها بیفایده است.
عالم پستی ز بس آزادگان را خوشتر است
بید مجنون میرود بالا و رویش بر قفاست
هوش مصنوعی: عالمی که در آن زندگی میکنیم، به خاطر نبود آزادی برای بسیاری از انسانها، به مراتب بیشتر مورد پسند آزادیخواهانی است. مانند بید مجنون که در حال رشد است و سرش بالا رفته، نشان از صلابت و عزم راسخ دارد، اما همچنان به قفس وابسته است.
چون رهاند گردن از طوق وبال عالمی
دست وپای دولت از خون جگرها در حناست
هوش مصنوعی: وقتی کسی از بار سنگین مشکلات و بندهایی که بر دوش اوست رها میشود، به آسانی میتواند به سوی موفقیت و خوشبختی پیش برود، حتی اگر رسیدن به این موفقیت با زحمت و درد و رنج همراه باشد.
گو ننازد شاه چندین بر غنای خویشتن
گر گدا محتاج شده، شه نیز محتاج گداست
هوش مصنوعی: اگرچه پادشاهی ممکن است به ثروت و نعمت خود ببالد، ولی اگر یک گدا به کمک نیاز داشته باشد، خود پادشاه نیز به آن گدا وابسته است.
خلق عالم سر بسر هستند دست وپای هم
هم عصا پای شل و، هم دست شل پای عصاست
هوش مصنوعی: مردم جهان همه به هم وابستهاند و همگی در این زندگی با یکدیگر همکاری میکنند. افرادی که ناتوانی یا ضعفی دارند، به کمک دیگران نیاز دارند و همواره نیاز به همراهی و یاری یکدیگر دارند.
دولت از داد و دهش باشد تفاخر کردنی
چون سعادت میدهد، بال هما، فر هماست
هوش مصنوعی: خوشبختی و قدرت از بخشش و داد و ستد به دست میآید. در حقیقت، کسی که از این صفات برخوردار باشد، باید به آنها افتخار کند، زیرا این ویژگیها به انسان سعادت و موفقیت میدهند.
نعمت الوان بدست مرد در رفتن خوش است
در خزان کردن حنا را بیشتر زیب و بهاست
هوش مصنوعی: زندگی پر از نعمتهای رنگارنگ است و مرد باید از آنها بهرهمند شود. در فصل پاییز، از زیبایی و ارزش حنا بیشتر لذت ببر.
آن قدر کز اهل دولت خوش بود داد و دهش
صد چنان نگرفتن از درویش مسکین خوشنماست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در مقایسه با افراد ثروتمند و قدرتمند که از روی بخشندگی به دیگران چیزی میدهند، از نظر زیبایی و ارزش، کمک و حمایت از یک درویش و تهیدست بسیار دلنشینتر و ارزشمندتر است.
جود حاتم، گنج قارون، داغ استغنای اوست
گرچه جاهل معنی درویش پندارد گداست
هوش مصنوعی: بخشش و بزرگواری حاتم، و ثروت قارون تنها یک علامت از بینیازی اوست. هرچند که برخی نادان، او را به خاطر ظاهرش یک گدا تصور میکنند.
نیست درویش آنکه بر دست کسان از ناکسی
همچو دلق خویشتن چشم طمع سرتا بپاست
هوش مصنوعی: درویش کسی نیست که به خاطر نیاز و فقر خود، به دست دیگران چشم امید داشته باشد و مانند دلقی بیارزش به دیگران وابسته باشد.
نیست درویش آنکه پایش ره بدرها می برد
نیست درویش آنکه چشمش با کف خلق آشناست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که درویش واقعی کسی نیست که راههای دشوار و سخت را میپیماید یا به دنبال دنیا و مادیات است. درویش کسی است که چشمش به زیباییها و روحیات درونی مردم دوخته نشده و تنها با ظاهر و صورت آنها آشنا نیست.
نیست درویش آنکه از بس قوت حرص و طمع
از پی اظهار ضعفش دست بیعت با عصاست
هوش مصنوعی: درویشی وجود ندارد که به دلیل شدت حرص و طمع، به خاطر نشان دادن ناتوانیاش، دستانش را به بیعت با قدرتها دراز کند.
خودنمایی از ریا در پرده عزلت کنند
خلوت این گوشه گیران چون لباس ته نماست
هوش مصنوعی: افراد دور از اجتماع برای جلب توجه و خودنمایی، بهگونهای رفتار میکنند که مانند پوشیدن لباسی نازک و شفاف است؛ این رفتار فقط در انزوا و دور از نگاه دیگران صورت میگیرد و در حقیقت، نمایانگر نفاق و ریاکاری آنهاست.
هست درویش آنکه در صحرای عشق خانه سوز
بر سرش ژولیده مویی خوشتر از بال هماست
هوش مصنوعی: یک درویش واقعی کسی است که در دشت عشق، با موهای آشفته و شعلهور، زندگی میکند و حالتی دارد که زیباتر از بال پرندهای بزرگ و باشکوه است.
هست درویش آنکه در راه طلب از احتیاط
با وجود چشم دائم همچو نرگس بر عصاست
هوش مصنوعی: درویش کسی است که در مسیر جستجو و طلب، با وجود اینکه همیشه محتاط است، همانند نرگس که همیشه چشمش به سمت اشیاء است، بر روی عصا تکیه کرده است.
گر خورد خاک و بخود پیچد ز غیرت دور نیست
مرد عارف بر سر گنج قناعت اژدهاست
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عزت نفس خود از دنیا و مادیات کنار بکشد، دور از ذهن نیست. انسان عارف بر اساس قناعت، به مانند یک اژدها بر روی گنجی نشسته است.
وحشت از غیر حقش در الفت خلق است کم
از همه عریانیش پوشیده در زیر قباست
هوش مصنوعی: ترس از غیر حق، به دلیل وابستگی به دیگران در ارتباطات انسانی وجود دارد و این ترس به اندازهای است که حتی در زیر پوشش ظاهری خود، عریانی و vulnerabilities ما قابل مشاهده است.
وقت خفتن دست از فرش حصیرش کوته است
شب چو برخیزد به پا، دست دعایش عرش ساست
هوش مصنوعی: وقتی شب میخوابد، دستش به فرش سادهای که زیرش است نمیرسد، اما وقتی صبح بیدار میشود، دست دعا و خواستهاش به عرش آسمان میرسد.
کس نبیند هرگزش از تنگدستی تنگدل
دست امیدش چو در گنجینه لطف خداست
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر تنگدستی و دلتنگی نمیتواند از امید خود دست بردارد، زیرا امیدش مانند گنجینهای از لطف خداوند است.
از جفای سنگ طفلان حوادث فارغ است
از تهیدستی بخود چون بید اگر بالد بجاست
هوش مصنوعی: کودکان بیتوجه به سختیهای زندگی، در برابر مشکلات مقاوم هستند و مانند درخت بید که حتی در شرایط سخت به زندگی ادامه میدهد، از کمبودها و فقر نگران نیستند.
گر بود مفلس ز ملک و مال، از آنش باک نیست
خلعت «الفقر فخری »از برش زینت فزاست
هوش مصنوعی: اگر کسی از نظر دارایی و ثروت بیبهره باشد، نباید نگران باشد، زیرا لباس فقر برای او زینتی است و فقر میتواند به عنوان افتخار او به شمار آید.
مفلس ننگین که باشد؟آنکه دامان دلش
خالی از نقد ولای سرور اهل سخاست
هوش مصنوعی: کسی که در دلش عشق و محبت اهل سخن وجود ندارد، به راستی بی ارزش و بی اعتبار است. او فقیر حقیقی است، چرا که از احساسات و معناهای عمیق زندگی تهی است.
آفتاب عالم آرای سپهر دین «تقی »
آنکه از نورش جهان علم و دانش را ضیاست
هوش مصنوعی: تقی، خورشید درخشان و زینت آسمان دین است که نورش باعث روشنی و پرتو افکنی علم و دانش در جهان شده است.
مهر تابان رو از آن دارد بر هر خشک و تر
کو بخاک درگه آن ذره پرور آشناست
هوش مصنوعی: خورشید درخشان نور خود را بر هر چیزی میتاباند، چه خشک و چه تر، زیرا آن ذره کوچک که در خاک است، با این نور آشنا و ارتباط دارد.
در تلاش اینکه ساید بر ضریحش روی زرد
آفتاب از صبح تا شب بر درش در دست و پاست
هوش مصنوعی: در تلاش برای اینکه بر روی ضریحش بایستم، از صبح تا شب در مقابل در آن با رویی زرد بر اثر آفتاب در حال رفت و آمد هستم.
تا زمین را برگرفت از خاک جسم پاک او
گر ز حسرت آسمان را مانده گردن کج، بجاست
هوش مصنوعی: اگر زمین از خاک جسم پاک او بالا رود، آنگاه آسمان نیز باید با حسرت و دلتنگی گردن کج کند و به او نگاه کند.
چشمه خورشید، تا چشم آب داد از خاک او
تا قیامت کشت هستی را از آن نشو و نماست
هوش مصنوعی: چشمه خورشید، بهمحضی که به زمین آب میدهد، از خاک او تا قیامت زندگی را رشد و توسعه میبخشد.
از حریمش رفتن و، گردش نگشتن مشکل است
گر شط بغداد را چین بر جبین باشد رواست
هوش مصنوعی: رفتن از محدوده او و غیبت از او دشوار است، اگر آبهای بغداد بر پیشانی او بخورد، اشکالی ندارد.
سائلش روی پریشانی نمی بیند دگر
گر مه از وی نور خواهد، قرص خورشیدش اداست
هوش مصنوعی: سائل دیگر روی پریشان را نمیبیند؛ اگر ماهی بخواهد از او نور بگیرد، خورشیدش تنها ادای این نقش را دارد.
عاجز از سامان خرج دست ابر آسای اوست
بحر از گرداب اگر بر خویش می پیچد رواست
هوش مصنوعی: او قادر به کنترل هزینههای خود نیست؛ زیرا مانند ابر، به او کمک نمیکند. اگر دریا در گرداب گرفتار شود، این امر قابل درک است و میتوان آن را توجیه کرد.
از محیط دست او، تا دامن حاجت مدام
گر گهر غلتان نباشد پیش جودش کم بهاست
هوش مصنوعی: اگر در دایرهی نفوذ او، تا زمانی که خواستهها نمایان نشود، چیزی برای عرضه نداشته باشی، بخشش و generosity او هیچ ارزشی نخواهد داشت.
آنچه ابر جود و سیل همت او کرد صرف
نام بحر و کان نمیدانم چه سان دیگر بجاست!
هوش مصنوعی: هر چیزی که نیکوئی و فراوانی او به وجود آورد، فقط نام دریا و زیره زمین را نمیدانم چگونه میتوان تفسیر کرد و چه چیز دیگری در اینجا وجود دارد!
تا نگردد خواهش سائل مکرر پیش او
از بزرگی کوهسار همت او بی صداست!
هوش مصنوعی: تا زمانی که درخواستهای درخواستکننده بارها و بارها نزد او تکرار نشود، بزرگی و عظمت همت او بهQuiet و بیصدا باقی میماند!
پیش بینا نیست اکسیری به از خاک درش
تا رسانیده است حاجت خویش را آنجا غناست
هوش مصنوعی: کس نمیتواند از خاکی بهتر از آنچه که در آن زندگی میکند حاجت خود را برآورده کند. در آنجا همه چیز به وفور وجود دارد و بینیازی فراهم است.
تخم حاجت را ز بس جودش ز عالم برفگند
آنکه تنگی میکشد روزگار او سخاست
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر سخاوت و generosity خداوند نیازهای خود را برآورده نکند، در واقع خود را به زحمت میاندازد و زندگی برای او سخت خواهد گذشت.
کرده با خلق وسیعش نسبت دوری درست
وسعت صحرا ز خاطرها از آن رو غمزداست
هوش مصنوعی: او با خلق وسیعش، نسبت دوری را به خوبی برقرار کرده است و وسعت صحرا را از خاطرهها میزداید؛ این به همین خاطر است که بیدار و آگاه است.
خاکروبان درش را در نظر از زهد پاک
ز آتش زر غصه دنیا چو کام اژدهاست
هوش مصنوعی: مردم زهد و عبادت خود را به گونهای نشان میدهند که طمع و آرزوهای دنیوی به کلی از آنها پاک است. اما در واقع، آرزوهای دنیوی همچون آتش درونی هستند که آنها را میسوزاند و به طمع و حرص شبیه به اژدها تبدیل میکند.
دعوی اغیار در زهد و ورع با حضرتش
دعویی باشد که سگ را در قناعت با هماست
هوش مصنوعی: ادعای دیگران در مورد زهد و پارسایی در مقابله با او، مانند ادعای سگی است که درباره قناعت با طاووس حرف میزند.
زندگی تا هست و، عالم هست، ور دم مدح اوست
حیف اما زندگی کوتاه و علم بی بقاست
هوش مصنوعی: زندگی زمانی وجود دارد که دنیا وجود داشته باشد. اگر در این مدت به ستایش او بپردازیم، جای افسوس دارد زیرا زندگی کوتاه و دانش پایدار نیست.
زندگی شاها نباشد زندگی، بی یاد تو
تاکه جان دارد، زجان واعظ ترا مدحت سراست
هوش مصنوعی: زندگی واقعی در سایه یاد توست و تا وقتی که جان دارم، یاد تو در قلبم خواهد بود. زندگی من به دور از یاد تو بیمعناست و حتی واعظ هم به ستایش تو مشغول است.
نی نی کلکم شکر ریز است از مدحت همین
بعد مردن هم چو نی در استخوانم این نواست
هوش مصنوعی: شکرگزاری از ستایش و تمجید در زندگی کاری مهم است و حتی پس از مرگ نیز این احساس و یادداشتهای زیبا در وجود من باقی میماند و مانند صدای نی در وجودم زنده است.
از برای فکر مدحت با هزار اندوه و غم
غنچه گردیدن مرا با خویش باغ دلگشاست
هوش مصنوعی: به خاطر تفکر درباره ستایش تو، با هزاران اندوه و غم، دل من مانند یک غنچه شکفته میشود و باغی از احساسات دلنشین را در خود پرورش میدهد.
خویش را گنجانم ار در خیل مداحان تو
در دو علام گر بگنجم از بزرگی ها بجاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم خودم را در جمع ستایندگان تو جای دهم، بهتر است که در میان بزرگیها قرار گیرم.
هر نفس بر خویش میبالد سخن از مدح تو
ورنه پرگویی چنین در حضرتت کی حد ماست
هوش مصنوعی: هر لحظه به خود میبالد که دربارهی تو صحبت میکند، ولی اگر قرار باشد از فضائلی تو بگوید، واقعاً کلامش به کجا میرسد و حد و اندازهاش چیست؟
ای سخن هرچند خودداری ز مدحش مشکل است
با زبان حال کن دیگر ثنا، و قسمت دعاست
هوش مصنوعی: ای سخن، با اینکه مدح او کار آسانی نیست، با حال و بیتحمل، دیگر از ستایشش بگذر و فقط دعا کن.
تا بود این گنبد از خلق جهان خالی و پر
تا درین محراب خواهد مهر و مه افتاد و خاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که این گنبد (آسمان) از موجودات پر باشد، در این مکان مقدس، خورشید و ماه به وجود خواهند آمد و به سوی بالا خواهند رفت.
روضه اش ز آمد شد زوار پر باد و تهی
بر در او پشت طاعت حلق را کج باد و راست
هوش مصنوعی: آدمی که به زیارت میرود، با شور و شوق به سمت روضه میآید، اما در مسیر مواجه با مشکلات و موانعی میشود. در این راه، رفتار و اعمال او تحت تأثیر قرار میگیرد و گاهی ناپایدار و گاهی پایدار میشود. در واقع، هر کس در این مسیر با چالشهایی روبروست که بر حسب نیت و تلاشش متفاوت است.