گنجور

شمارهٔ ۲۰ - بیان احوال دل و ستایش شاه هردو جهان امیرمؤمنان علی مرتضی «ع »

دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی
از چار موج حادثه دیوارهای او
طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛
پستی پایه رفعت و، تنگی فضای او
سنگ ملامتست، اساس عمارتش
دست دعاست کنگره عرش سای او
خار بدل خلیده بود، استوانه اش
یکتا شدن ز هر دو جهان، طاقهای او
باشد توکلش بخدا پشتبان وی
اندیشه بهر روزی، سیل فنای او
نگشوده اند روزن او، جز بداغ عشق
ننهاده اند جز بتپیدن بنای او
پوشیدن نظر ز جهان، کنج خلوتش
دیدن ز روی عبرت، مهمانسرای او
از چاکهاست، پنجره روشناییش
از داغهاست، باغچه دلگشای او
فرشش حریر نرمی و، فراش او حضور
لطف خدای عز و جل متکای او
دربان اوست حیرت و، بستر فتادگی
خاشاک ماسوی همه رفتن، صفای او
از مرگ: حرص و آز بود عیش و سور وی
از زادن هوی و هوسها، عزای او
گسترده خوان نعمت او، هست موج خون
هر در ستاده دیده گریان گدای او
از دوده عداوت و، جهلست ظلمتش
شمع محبت آمده ظلمت زدای او
یعنی محبت شه کونین «مرتضی »
کافراشت دست حق علم لافتای او
زخمی ز خار خویش شدی ماهی زمین
پای ثبات چون بفشردی لوای او
بر خر گه حباب، شدی موجها طناب
گر هی زدی بشورش دریا هوای او
گر جذب همتش نکشیدی، فرو شدی
قارون صفت ز لنگر دامن گدای او
شمشیر خصم چیست؟ فشردی اگر قدم
از تیغ کوه باز نگشتی صدای او!
چون صعوه، می پرید ز تن جان دشمنش
تا بال می گشود عقاب لوای او
میدوخت بر مراد دو عالم حصول را
از شست دل نجسته خدنگ دعای او
افگند نام حاتم طی را، چو خس بدور
تا موج خیز گشت محیط عطای او
گردیده است نیلی از آن چهره محیط
کو خورده است سیلی دست سخای او
آیینه ها ز شرم بریزند آب خویش
گر شنوند صورت احوال رای او
بی انقیاد او نتوان رفت زیر خاک
برگشته آفتاب ازین رو برای او
تنها نه زنده داشته شب را ببندگی
عمر دوباره یافته روز از دعای او
گندم الف کشیده برون آید از زمین
از رشک اینکه نان جوین شد غذای او
خالی نمانده عرصه هستی ز نعمتش
چندانکه آب روی بریزد گدای او
از تنگی، آب در دل گوهر خزیده است
باریده است بسکه سحاب عطای او
در مهر او نه هفت زمین ذرگی کند
پر گشته نه فلک چو حباب از هوای او
محروم همچو سایه ز خورشید رحمت است
هرکس که نیست سایه صفت در قفای او
آن سر، بلند نیست، که بر در نسایدش
آن جان، عزیز نیست، که نبود فدای او
دارم چنین عزیز از آن جان خویش را
تا روز واپسین بدهم رونمای او
اندیشه نیست از شب دیجور نامه ام
دارم چو شبچراغ ز در ثنای او
از زهر چشم آتش دوزخ چه غم مرا؟
خندد بروی من چو بهشت رضای او!
نبود نظر بدست کسی چون صدف مرا
چشمم چو در پر است ز آب عطای او
ز آن مدح دیگران نسرایم که نیست کس
قادر بدادن صله ام، جز سخای او
تار گسسته ایست ز قانون گفتگو
هر مصرع خوشی که ندارد نوای او
واعظ خموش، رو بگسستن نهاده است
تار سخن ز لنگر در ثنای او
شد وقت آنکه روی بمحراب دل کنم
منت بخود گذارم و، گویم دعای او
شوقم شتاب دارد و، کوتاه میکنم
این نیم جان سوخته بادا فدای او

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
هوش مصنوعی: دل مانند یک خانه است که یاد خدا در آن نقش کدخدا را دارد؛ به طوری که با وجود محبت‌ها، همه چیز تحت تأثیر به یاد آوردن او قرار می‌گیرد.
سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی
از چار موج حادثه دیوارهای او
هوش مصنوعی: سقفش خراب شده و زمینش فرو رفته است؛ این وضعیت ناشی از تندباد حوادثی است که به دیوارهای او آسیب رسانده‌اند.
طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛
پستی پایه رفعت و، تنگی فضای او
هوش مصنوعی: چهره‌اش همچون نقشی است که برجستگی و عمق خاصی دارد. در عین حال، سادگی و زیبایی آن باعث می‌شود که توجه‌ها را به خود جلب کند. نقطه‌ی آغازین این زیبایی از پستی و بلندی‌های او ناشی می‌شود و فضای اطرافش نیز محدود و فشرده است.
سنگ ملامتست، اساس عمارتش
دست دعاست کنگره عرش سای او
هوش مصنوعی: سنگ ملامت، زیربنای اوست و دستی که دعا می‌کند، بنای اصلی زندگی او را شکل می‌دهد؛ او در عرش آسمان قرار دارد.
خار بدل خلیده بود، استوانه اش
یکتا شدن ز هر دو جهان، طاقهای او
هوش مصنوعی: خار به گل تبدیل شده است و قوس‌ها و طاق‌های او از جهات مختلف تنها به یک حالت ممتاز در آمده‌اند.
باشد توکلش بخدا پشتبان وی
اندیشه بهر روزی، سیل فنای او
هوش مصنوعی: با اعتماد به خدا، او را یاری می‌کند و فکر و تدبیرش برای زندگی، همچون سیلابی است که او را در مسیر نابودی قرار می‌دهد.
نگشوده اند روزن او، جز بداغ عشق
ننهاده اند جز بتپیدن بنای او
هوش مصنوعی: درهای دل او به روی کسی باز نشده است، جز عشق که خود را در آن جستجو کرده و تنها نشانه‌های تپش قلب اوست.
پوشیدن نظر ز جهان، کنج خلوتش
دیدن ز روی عبرت، مهمانسرای او
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه باید از دیدن چهره‌های ظاهری دنیا دست برداشت و به عمق زندگی و معانی پنهان آن نگریست. در کنج تنهایی خود، می‌توانیم به عبرت‌ها و درس‌های زندگی توجه کنیم و به شناخت بهتری از محیط و مهمان‌سرای هستی برسیم.
از چاکهاست، پنجره روشناییش
از داغهاست، باغچه دلگشای او
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و دلنشینی یک مکان یا حالتی اشاره دارد. پنجره‌ای که نور و روشنی را به ارمغان می‌آورد، نشان از گرما و عشق دارد که به روح انسان نشاط می‌بخشد. باغچه‌ای که در ادامه ذکر شده، نمادی از دلگرمی و آرامش است، جایی که می‌توان در آن به تماشای زیبایی‌های زندگی پرداخت.
فرشش حریر نرمی و، فراش او حضور
لطف خدای عز و جل متکای او
هوش مصنوعی: فرش او از حریر نرم و لطیف است و حضور پروردگار مهربان، آرامش و آسایش او را فراهم کرده است.
دربان اوست حیرت و، بستر فتادگی
خاشاک ماسوی همه رفتن، صفای او
هوش مصنوعی: نگهبان او (خدا) در حیرت و شگفتی است و زیر پا افتادن موجودات ناچیز مانند کاه، نشان از تمامی رفتن‌ها و گذشت‌ها دارد، در حالی که همه اینها به زیبایی و صفای او اشاره دارد.
از مرگ: حرص و آز بود عیش و سور وی
از زادن هوی و هوسها، عزای او
هوش مصنوعی: برای داشتن زندگی خوش مطلب، انسان ممکن است از حرص و خواسته‌های بی‌پایان لذت ببرد، اما در واقع باید بفهمد که همین خواسته‌ها و هوس‌ها، دلیلی برای اندوه و غم او هستند.
گسترده خوان نعمت او، هست موج خون
هر در ستاده دیده گریان گدای او
هوش مصنوعی: بهانه‌ای برای ناله و گله از زحمات و تلاش‌های بی‌پایان کسانی است که در انتظار رحمت و بخشش پروردگار هستند. در اینجا اشاره به این دارد که نشاط و فراوانی نعمت‌های الهی، چقدر می‌تواند چشمان گدایی را به اشک و اندوه وادارد.
از دوده عداوت و، جهلست ظلمتش
شمع محبت آمده ظلمت زدای او
هوش مصنوعی: شمع محبت که نورش تاریکی‌ها را روشن می‌کند، از دود دشمنی و جهل برخاست. این شمع به عنوان نوری است که ظلمت‌ها را دور می‌کند.
یعنی محبت شه کونین «مرتضی »
کافراشت دست حق علم لافتای او
هوش مصنوعی: محبت و عشق به حضرت علی (ع) باعث شده است که او در دنیای حق و حقیقت به عنوان علم و نشانه‌ای از ویژگی‌های الهی شناخته شود.
زخمی ز خار خویش شدی ماهی زمین
پای ثبات چون بفشردی لوای او
هوش مصنوعی: تو با زخم‌های خود مانند یک ماهی بر روی زمین ایستاده‌ای، هنگامی که پرچم او را بفشاری و فشارش دهی.
بر خر گه حباب، شدی موجها طناب
گر هی زدی بشورش دریا هوای او
هوش مصنوعی: اگر بر روی اسب حباب نشسته‌ای، ملاحظه کن که امواج دریا مانند طناب هستند. اگر به شدت برای رسیدن به او تلاش کنی، دریا به خاطر او به جنبش در می‌آید.
گر جذب همتش نکشیدی، فرو شدی
قارون صفت ز لنگر دامن گدای او
هوش مصنوعی: اگر نتوانی خود را به خواسته‌های بزرگش جذب کنی، همانند قارون که به خاطر خرافه‌پرستی‌اش سقوط کرد، به اندازه یک بند دامن گدای او نیز پایین خواهی آمد.
شمشیر خصم چیست؟ فشردی اگر قدم
از تیغ کوه باز نگشتی صدای او!
هوش مصنوعی: خصم یا دشمن چه تهدیدی دارد؟ اگر در برابر دشنه و خطر کوه به عقب برنگردی، صدای او را خواهی شنید!
چون صعوه، می پرید ز تن جان دشمنش
تا بال می گشود عقاب لوای او
هوش مصنوعی: چون پرنده‌ای چابک، جان دشمنش را از تنش می‌گیرد؛ آنگاه عقابی که نماد اوست، بال‌های خود را باز می‌کند.
میدوخت بر مراد دو عالم حصول را
از شست دل نجسته خدنگ دعای او
هوش مصنوعی: او با دعای خود، آرزوهای بزرگ دو جهان را محقق می‌کرد و مانند تیر ابریشمینی از دل خود، خواسته‌هایش را به هدف می‌زد.
افگند نام حاتم طی را، چو خس بدور
تا موج خیز گشت محیط عطای او
هوش مصنوعی: نام حاتم طی را فراموش نکنید، چرا که مانند خسی که در آب غوطه‌ور است، همواره دریاچه بزرگ بخشش او را به خاطر می‌آورد.
گردیده است نیلی از آن چهره محیط
کو خورده است سیلی دست سخای او
هوش مصنوعی: چهره‌ای که تحت تأثیر محبت و سخاوت او قرار گرفته، به رنگ نیلی درآمده است. این تصویر نشان‌دهنده تأثیر عمیق و مثبت بخشش و رفتار نیکو است.
آیینه ها ز شرم بریزند آب خویش
گر شنوند صورت احوال رای او
هوش مصنوعی: اگر آیینه‌ها سخن دل او را بشنوند، از شرم خود را خالی می‌کنند.
بی انقیاد او نتوان رفت زیر خاک
برگشته آفتاب ازین رو برای او
هوش مصنوعی: بدون تسلیم شدن در برابر او، نمی‌توان به زیر خاک رفت؛ چرا که آفتاب به همین دلیل دوباره به سمت او برمی‌گردد.
تنها نه زنده داشته شب را ببندگی
عمر دوباره یافته روز از دعای او
هوش مصنوعی: تنها نبود که شب را به خاطر سپرده، بلکه عمر روز دوباره‌ای به برکت دعای او به دست آمده است.
گندم الف کشیده برون آید از زمین
از رشک اینکه نان جوین شد غذای او
هوش مصنوعی: گندمی که با کشت خوب و مراقبت از زمین به بار آمده، به خاطر حسادت به این که نان جو به غذای انسان تبدیل می‌شود، سر از خاک بیرون می‌آورد.
خالی نمانده عرصه هستی ز نعمتش
چندانکه آب روی بریزد گدای او
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیزی از نعمت‌های او خالی نیست، به اندازه‌ای که اگر آب بر روی زمین بریزد، حتی گدای او نیز از آن بهره‌مند می‌شود.
از تنگی، آب در دل گوهر خزیده است
باریده است بسکه سحاب عطای او
هوش مصنوعی: به خاطر فشاری که بر دل جواهر وجود دارد، آب در آن جمع شده و این نشان از فراوانی بارش نعمت‌های او است.
در مهر او نه هفت زمین ذرگی کند
پر گشته نه فلک چو حباب از هوای او
هوش مصنوعی: در محبت او، هفت آسمان و زمین پر از حیات و انرژی شده‌اند، و آسمان مانند حبابی است که به خاطر وجود او پر شده است.
محروم همچو سایه ز خورشید رحمت است
هرکس که نیست سایه صفت در قفای او
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند سایه به همراه دیگران نیست و از محبت و رحمت افراد دور است، همانند سایه‌ای است که از نور خورشید بی‌بهره مانده.
آن سر، بلند نیست، که بر در نسایدش
آن جان، عزیز نیست، که نبود فدای او
هوش مصنوعی: این سر به اندازه‌ای بلند نیست که به در برسد و آن جان نیز ارزشمند نیست که برایش فدا نشود.
دارم چنین عزیز از آن جان خویش را
تا روز واپسین بدهم رونمای او
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا جان خود را تا آخرین روز عمر برای این عزیزم فدای او کنم.
اندیشه نیست از شب دیجور نامه ام
دارم چو شبچراغ ز در ثنای او
هوش مصنوعی: در ذهنم این افکار تاریک وجود دارد، اما نامه‌ام همچون چراغی در شب به یاد او روشن است.
از زهر چشم آتش دوزخ چه غم مرا؟
خندد بروی من چو بهشت رضای او!
هوش مصنوعی: من از خطر آتش دوزخ نمی‌ترسم، زیرا لبخند او مانند بهشتی است که مرا خوشحال می‌کند.
نبود نظر بدست کسی چون صدف مرا
چشمم چو در پر است ز آب عطای او
هوش مصنوعی: چشمم پر از آب لطف و کرم اوست، و هیچ‌کس نمی‌تواند به مانند صدف، نگاه من را از او خالی کند.
ز آن مدح دیگران نسرایم که نیست کس
قادر بدادن صله ام، جز سخای او
هوش مصنوعی: من دیگر درباره دیگران ستایش نمی‌گویم، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند جواب سخاوت من را بدهد، جز او که بسیار بخشنده است.
تار گسسته ایست ز قانون گفتگو
هر مصرع خوشی که ندارد نوای او
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که هر بیتی که در آن خوشی وجود ندارد، از قاعده و اصول گفت‌وگو خارج شده و مانند توری پاره شده است. به عبارتی دیگر، اگر یک شعر از زیبایی و لذت خالی باشد، دیگر نمی‌تواند به خوبی با دیگر اشعار ارتباط برقرار کند و تاثیرگذار باشد.
واعظ خموش، رو بگسستن نهاده است
تار سخن ز لنگر در ثنای او
هوش مصنوعی: واعظ ساکت شده و دیگر نمی‌تواند به خوبی سخن بگوید، مانند اینکه در ستایش او دلیلی برای ادامه سخن وجود ندارد و باید از موضع خود خارج شود.
شد وقت آنکه روی بمحراب دل کنم
منت بخود گذارم و، گویم دعای او
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که به یاد خدا در دل خود روی بیاورم و از او تقاضا و دعا کنم.
شوقم شتاب دارد و، کوتاه میکنم
این نیم جان سوخته بادا فدای او
هوش مصنوعی: علاقه‌ام روز به روز بیشتر می‌شود و به خاطر او حاضر هستم که این جان نیمه‌جان سوخته‌ام را فدای او کنم.