گنجور

شمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »

نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را
روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین
هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ
هان ندارد قطره یی آب حیا روی زمین
گریه ها در خنده ها، چون خرده ها در گل نهان
سوزها در سورها، چون شمعها در انگبین
پیش عاقل، یک دل پر درد باشد گوی چرخ
نزد دانا، یک رخ پر گرد پهنای زمین
شعله سان گردن مکش، از چرب نرمیهای او
آب شمشیر است نرمیهای این چرخ برین
پر سگت کرده است، رو به بازی این کهنه گرگ!
خوش بخوابت کرده چون خرگوش، این شیر عرین!!
همچو برگ گل، سرخود گیر از این باغ خراب
از زمین و آسمان چون عافیت دوری گزین
قطره ز آن از ابر می افتد، که بگریزد ز چرخ
سبزه ز آن قد میکشد، تا دور گردد از زمین
شاه اطلس بخش باشی، یا گدای ژنده پوش
عاقبت چون میروی، خواه آن چنان، خواه این چنین!
چون فریدون، یا سکندر، یا سلیمان گر شوی
کو فریدون، کو سکندر، کو سلیمان، کو نگین؟
بر در دلها، پی نان همچو رسوایی مگرد
در دل گیتی، چو راز اهل دل پنهان نشین
قیمت جنس سعادت، درهم و دینار نیست
نقد رایج، از تهیدستی است در بازار دین!
تنگی احوال، عارف را کمند وحدتست
سختی ایام، مفلس را حصار آهنین
از گرفتن خویشتن را زیر دست کس مکن
میتوان تا آسمان بودن، چرا باشی زمین؟!
بر نیاید غیر نومیدی ز دونان هیچ کام
نیست بحر بخل را موجی بجز چین جبین
با کمال بی کمالی، در کمال نخوتند
نیست با اهل جهان دیگر کمالی بیش از این
جمله سر تا پا گره، پیوسته چون بند قبا
پای تا سر چین ابرو، جملگی چون آستین!
با کمال بی رگی، چندین رگ گردن نگر!
با دو صد عالم سبک مغزی، بیا لنگر ببین!!
از رگ گردن جهان شد بیشه، یارب کی شود
همچو شمشیر از غلاف آید برون سالار دین؟!
«حجت حق »، نور مطلق، «صاحب الامر»آنکه او
بحر زخار امامت راست موج واپسین
هستی نه آسمان، از بهر ذات پاک اوست
چون وجود حلقه انگشتر از بهر نگین
مهر تابان از فلک پیش فروغ روی او
بر زمین افتاده هرشب، همچو چشم شرمگین
نور پاکش گر فشردی بر بساط روز پای
شب فسردی همچو خون مرده در زیر زمین
هستی او، در جهان، چون آب در گلها نهان
فیض او، در شش جهت پنهان، چو در موم انگبین
روز آن روز است، کآن خورشید تابان سرزند
دولت آن دولت، که او باشد شه تخت زمین
غایبانه عرض حال خویشتن تا کی کنم؟
روبرو خواهم که گویم حال دل را بعد از این
دامن عهد ظهورت کو؟ که تا آید برون
ناله ها از استخوانم، همچو دست از آستین!
چون تو یکتا گوهری گم کرده، میگردد از آن
آسمان غربال در کف روز و شب گرد زمین!
کی شود یارب که آری پای دولت در رکاب
چتر شاهی بر سر از بال و پر روح الامین؟!
یکه تاز ظلم، میدان جهان را بسته است
هست خالی جایت ای لشکر شکن در صدر زین
تا نیاید دامن عهدت بکف ایام را
کی تواند پاک شد از گرد بدعت روی دین؟!
گل فتاد از سکه بیگانگان در چشم زر
خار رفت از نقش نام غیر در چشم نگین
تا گذاری پای دولت در رکاب از بهر فال
خنگ گردون هر مه نو میرود در زیر زین
خون بپای تخت شاهان ریخت از یاقوت لعل
ایستاد از بس براهت ای شه دنیا و دین
پیچد از فکر سلیمانیت، انگشتر بخود
گردد آب از حسرت نام تو، در چشم نگین
همچو شخص چشم بر راهی که بر تلها دود
رفته عیسی در رهت بر آسمان چارمین
دست در ایام ما، هرچند دست بدعتست
شرع هم دارد ز تو دستی، ولی در آستین
پشت محراب از فراقت مانده بر دیوار غم
چوب منبر بیتو چون حنانه دارد صد حنین
چون صف مژگان چشم کور میآید بچشم
بیتو صفهای نماز ای پیشوای شرع و دین
حلقه های درس بی تابنده در ذات تو
حلقه انگشتری باشد که باشد بی نگین
بیتو حرف وعظ، در دلهای غفلت پیشگان
گشته همچون آتش افسرده خاکستر نشین
از برای سجده شکر ظهور دولتت
غنچه صد برگ دارد صد جبین در آستین
مژده ات را گر نسیم آرد بگلشن از شتاب
لاله در ره داغ خود گم کرده خیزد از زمین
ابرها از دوریت، افلاک را چشم پرآب
برقها از دیریت، ایام را چین جبین
دشتها، در بارگاه عزتت، روها بخاک
کوهها، بر درگه قدر تو، سرها بر زمین
غنچه را از بهر عهدت خنده ها در دل گره
شمع را از انتظارت گریه ها در آستین
دور نبود بهر استقبالت ار افتند پیش
ره نوردان شهور، از کاروانهای سنین
گشته بر را ظهورت، حلقه چشمی فلک
مانده چون دست دعا بر آسمان سطح زمین
از برای جستجویت، شوقها را صد ثنا
در فراق روزگارت صبرها را آفرین
خود نهان و، پر ز فیضت عالمی چون بوی مشک
ای فدای خاک پایت، صد هزاران مشک چین
همچو نور دیده ها از پرده بیرون نه قدم
ای تو نور دیده های اولین و آخرین
بحر از هر موج دارد مصرعی در شأن تو
قطره ما چون کند با مدحت ای شاه گزین؟!
بر نیامد از سخن کاری که من میخواستم
دست شوق ما و دامان خموشی بعد از این
همچنان کز جیب شب خورشید تابان سرزند
همچنان کز خواب نگشایند چشم اهل زمین
سر زند یا رب ز شرق غیب مهر ذات تو
تا شود بیدار بخت شیعیان دل حزین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
هوش مصنوعی: در دنیای ما، ای دل، هیچ چیز نگران‌کننده‌ای وجود ندارد که با آن محنت و بدبختی همراه باشد. شادی آن‌قدر فراوان است که حتی کسی نمی‌تواند به شکلی به آن بخندد و تعبیر کند.
چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را
روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین
هوش مصنوعی: زندگی در دنیای پرآشوب و پر مشکلات، نیازمند صبر و تحمل بسیاری است. انسان باید مانند جنینی که در رحم قرار دارد، با درد و سختی کنار بیاید و روز و شب در این وضعیت ادامه دهد.
هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ
هان ندارد قطره یی آب حیا روی زمین
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از محبت و وفا در زیر آسمان وجود ندارد، و بر روی زمین حتی یک قطره آب نیز بی‌حیا نیست.
گریه ها در خنده ها، چون خرده ها در گل نهان
سوزها در سورها، چون شمعها در انگبین
هوش مصنوعی: در زندگی، اشک و شادی به هم پیوسته‌اند و مانند تکه‌های کوچک در درون گل پنهان هستند. احساسات و دلتنگی‌ها نیز به مانند شمع‌هایی هستند که در عسل نهفته‌اند، یعنی زیبایی‌ها و تلخی‌ها به شکلی در هم ادغام شده و نمایان می‌شوند.
پیش عاقل، یک دل پر درد باشد گوی چرخ
نزد دانا، یک رخ پر گرد پهنای زمین
هوش مصنوعی: در برابر انسان باهوش، دل پر از غم و اندوه وجود دارد. اما در نظر فرد دانا، دنیا همچون یک چهره غبارآلود است که در سرزمین وسیع قرار دارد.
شعله سان گردن مکش، از چرب نرمیهای او
آب شمشیر است نرمیهای این چرخ برین
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیرید و تسلیم نرمی‌ها و فریبندگی‌های زندگی نشوید. زیر ظاهر نرم و لطیف دنیا، واقعیت‌های سخت و خطرناکی وجود دارد که می‌تواند انسان را آسیب‌پذیر کند.
پر سگت کرده است، رو به بازی این کهنه گرگ!
خوش بخوابت کرده چون خرگوش، این شیر عرین!!
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک موجود خطرناک و حیله‌گر می‌پردازد که در ظاهر ممکن است بی‌خطر به نظر برسد، اما در واقع به ترفندهایی متوسل می‌شود تا شما را به خواب ببرد و فریب دهد. اشاره به شیر عرین به معنای قدرت و قدرت‌نمایی است، در حالی که خرگوش به حالت آسیب‌پذیر و ناتوان اشاره می‌کند. در کل، این بیت هشدار می‌دهد که نباید فریب ظواهر را خورد و باید مراقب خطرات نهفته بود.
همچو برگ گل، سرخود گیر از این باغ خراب
از زمین و آسمان چون عافیت دوری گزین
هوش مصنوعی: مانند برگ گل، از این باغ ویران جدا شو و از زمین و آسمان دوری کن تا به آرامش برسی.
قطره ز آن از ابر می افتد، که بگریزد ز چرخ
سبزه ز آن قد میکشد، تا دور گردد از زمین
هوش مصنوعی: قطره آب از ابر به پایین می‌افتد تا از آسمان فاصله بگیرد و گیاه به خاطر این که قد بکشد و از زمین دور شود، رشد می‌کند.
شاه اطلس بخش باشی، یا گدای ژنده پوش
عاقبت چون میروی، خواه آن چنان، خواه این چنین!
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی‌اش چه ثروتمند و چه فقیر، در نهایت وقتی که به پایان راه می‌رسد، تفاوتی ندارد که چگونه زندگی کرده است.
چون فریدون، یا سکندر، یا سلیمان گر شوی
کو فریدون، کو سکندر، کو سلیمان، کو نگین؟
هوش مصنوعی: اگر تو مانند فریدون، سکندر یا سلیمان شوی، باید بپرسی که اکنون کجاست فریدون، کجاست سکندر، کجاست سلیمان و کجاست آن جواهر گرانبها؟
بر در دلها، پی نان همچو رسوایی مگرد
در دل گیتی، چو راز اهل دل پنهان نشین
هوش مصنوعی: به سادگی نروید دنبال مادیات و نان، زیرا در دل‌ها و در دنیا، رازهای پر معنا و عمیق‌تری نهفته است که باید به آن‌ها توجه کرد و در کنار آن‌ها پنهان ماند.
قیمت جنس سعادت، درهم و دینار نیست
نقد رایج، از تهیدستی است در بازار دین!
هوش مصنوعی: قیمت واقعی خوشبختی، پول و ثروت نیست. ارزش واقعی آن در قناعت و کم توقعی است که در زندگی دینی و معنوی به دست می‌آید.
تنگی احوال، عارف را کمند وحدتست
سختی ایام، مفلس را حصار آهنین
هوش مصنوعی: سختی‌ها و دشواری‌های زندگی می‌تواند به عارف‌ها کمک کند تا به وحدت و یگانگی برسند، در حالی که برای شخص فقیر، مشکلات زندگی مانند یک حصار آهنین است که او را محاصره کرده و از پیشرفت باز می‌دارد.
از گرفتن خویشتن را زیر دست کس مکن
میتوان تا آسمان بودن، چرا باشی زمین؟!
هوش مصنوعی: خودت را تحت کنترل دیگران قرار نده و به جای اینکه به محدودیت‌ها و پایین‌تر بودن فکر کنی، به قابلیت‌ها و بالاتر بودن که در وجودت است، توجه کن.
بر نیاید غیر نومیدی ز دونان هیچ کام
نیست بحر بخل را موجی بجز چین جبین
هوش مصنوعی: از افراد بی‌مروت چیزی جز ناامیدی برنمی‌خیزد و در دل دریای بخیل، هیچ ناملایمتی جز چین و چروک پیشانی وجود ندارد.
با کمال بی کمالی، در کمال نخوتند
نیست با اهل جهان دیگر کمالی بیش از این
هوش مصنوعی: در کمال بی‌نقصی و خودپسندی، آن‌ها دیگران را برتر نمی‌دانند و هیچ کمالی فراتر از این در نظر نمی‌گیرند.
جمله سر تا پا گره، پیوسته چون بند قبا
پای تا سر چین ابرو، جملگی چون آستین!
هوش مصنوعی: تمام وجودم در هم تنیده است، مانند بند قبا که از بالا تا پایین به هم پیوسته است. ابروهایم هم به شکل چین خورده‌ای مشابه آستین در آمده‌اند!
با کمال بی رگی، چندین رگ گردن نگر!
با دو صد عالم سبک مغزی، بیا لنگر ببین!!
هوش مصنوعی: به آرامی و بدون هیچ نشانه‌ای از عصبانیت، به وضوح سنگینی و فشار را در گردن خود احساس کن! با وجود اینکه علم و دانش بسیار زیادی دارم، بیا و به عمق این موضوع توجه کن!
از رگ گردن جهان شد بیشه، یارب کی شود
همچو شمشیر از غلاف آید برون سالار دین؟!
هوش مصنوعی: جهان به اندازه‌ای به هم ریخته و شلوغ شده که انگار جنگلی پر از غوغا است. خدایا، چه زمانی یکی از دینی و سالاری مثل شمشیر از غلاف بیرون خواهد آمد و به دفاع از دین اقدام خواهد کرد؟
«حجت حق »، نور مطلق، «صاحب الامر»آنکه او
بحر زخار امامت راست موج واپسین
هوش مصنوعی: حجت خدا، روشنایی کامل و صاحب زمان، کسی است که در دریای عظیم امامت، آخرین موج را به نمایش می‌گذارد.
هستی نه آسمان، از بهر ذات پاک اوست
چون وجود حلقه انگشتر از بهر نگین
هوش مصنوعی: وجود و هستی به خاطر ذات پاک خداوند است، مانند اینکه وجود حلقه انگشتر به خاطر نگین آن است.
مهر تابان از فلک پیش فروغ روی او
بر زمین افتاده هرشب، همچو چشم شرمگین
هوش مصنوعی: ماه درخشان از آسمان به خاطر زیبایی چهره‌اش روی زمین می‌افتد هر شب، مثل چشمی که از شرم می‌خورد.
نور پاکش گر فشردی بر بساط روز پای
شب فسردی همچو خون مرده در زیر زمین
هوش مصنوعی: اگر نور خالص او را در روز فشرده کنی، در شب هم هنگام غروب، مثل خون مرده‌ای در زیر زمین محو می‌شوی.
هستی او، در جهان، چون آب در گلها نهان
فیض او، در شش جهت پنهان، چو در موم انگبین
هوش مصنوعی: وجود او در جهان مانند آب است که در گل‌ها پنهان است. نعمت و فیض او در شش سمت وجود دارد، مانند عسل که در موم نهفته است.
روز آن روز است، کآن خورشید تابان سرزند
دولت آن دولت، که او باشد شه تخت زمین
هوش مصنوعی: آن روز خواهد رسید که آن خورشید درخشان طلوع کند و حکومت آن سلسله برپا شود که او باشد شاه زمین.
غایبانه عرض حال خویشتن تا کی کنم؟
روبرو خواهم که گویم حال دل را بعد از این
هوش مصنوعی: چقدر باید به صورت پنهانی از حال خود بگویم؟ دیگر گاهی رو در رو صحبت می‌کنم و احوال دلم را مستقیماً بیان می‌کنم.
دامن عهد ظهورت کو؟ که تا آید برون
ناله ها از استخوانم، همچو دست از آستین!
هوش مصنوعی: کجا رفته‌ای ای وعده آمدنت؟ که تا نیایی، درد و ناله‌های درونم مثل دست‌هایی که از آستین بیرون می‌آید، نمایان می‌شود.
چون تو یکتا گوهری گم کرده، میگردد از آن
آسمان غربال در کف روز و شب گرد زمین!
هوش مصنوعی: شما مانند یک گوهر بی‌نظیر هستید که گم شده و برای پیدا کردن آن، شب و روز در آسمان و زمین جستجو می‌شود.
کی شود یارب که آری پای دولت در رکاب
چتر شاهی بر سر از بال و پر روح الامین؟!
هوش مصنوعی: چه زمانی، ای پروردگار، دولت و حکومت بر شانه‌ام سنگینی خواهد کرد و چتر پادشاهی بر سر من خواهد بود، همچون پر و بال روح‌الامین؟
یکه تاز ظلم، میدان جهان را بسته است
هست خالی جایت ای لشکر شکن در صدر زین
هوش مصنوعی: حاکم ظالم، بر دنیا تسلط دارد و هیچ جا برای تو که قهرمان جنگی، در صدر زین سوار هستی، باقی نمانده است.
تا نیاید دامن عهدت بکف ایام را
کی تواند پاک شد از گرد بدعت روی دین؟!
هوش مصنوعی: تا زمانی که دامن عهد و پیمان تو به دست روزگار نیفتد، چگونه می‌تواند از آلودگی‌های بدعت و نارسایی‌ها، دین پاکسازی شود؟
گل فتاد از سکه بیگانگان در چشم زر
خار رفت از نقش نام غیر در چشم نگین
هوش مصنوعی: گل از سکه نامهربانان در چشم افتاد و خار از روی نقش نام دیگری در چشم نگین رفت.
تا گذاری پای دولت در رکاب از بهر فال
خنگ گردون هر مه نو میرود در زیر زین
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدم‌های شاهانه بر زمین بگذارد، به خاطر سرنوشت و تغییرات بی‌ثبات دنیا، هر ماه جدید به زیر زین نازک می‌رود.
خون بپای تخت شاهان ریخت از یاقوت لعل
ایستاد از بس براهت ای شه دنیا و دین
هوش مصنوعی: خون‌های زیادی به خاطر تاج و تخت پادشاهان بر زمین ریخته شده است. ای پادشاهی که هم دنیا و هم دین را در دست داری، به خاطر این خون‌ها در مقام خود استوار مانده‌ای.
پیچد از فکر سلیمانیت، انگشتر بخود
گردد آب از حسرت نام تو، در چشم نگین
هوش مصنوعی: از تفکرات سلیمان، در دل انگشتر به خود می‌پیچد و به خاطر آرزوی نام تو، در چشمان سنگ آن، مانند آب جاری می‌شود.
همچو شخص چشم بر راهی که بر تلها دود
رفته عیسی در رهت بر آسمان چارمین
هوش مصنوعی: مانند فردی که در انتظار آمدن عیسی، به آسمان نگاه می‌کند و در جستجوی نشانه‌هایی از اوست، تو نیز در مسیر خود امیدوار و منتظر باش.
دست در ایام ما، هرچند دست بدعتست
شرع هم دارد ز تو دستی، ولی در آستین
هوش مصنوعی: هرچند که زمانه و روزگار ما تحت تاثیر علاقه‌های ناپسند و نوآوری‌های غیرمجاز است، اما با این حال، قوانین و اصول دینی نیز از طرف تو، تاثیر و خصلتی دارند، هرچند به طور مستقیم و ظاهری در دستکش و آستین نیستند.
پشت محراب از فراقت مانده بر دیوار غم
چوب منبر بیتو چون حنانه دارد صد حنین
هوش مصنوعی: در پشت محراب، به خاطر دوری‌ات، غمی عمیق بر دیوار نشسته و چوب منبر به یاد تو مانند چنگالی ناله‌کننده، صدای دل‌سوزی را به گوش می‌رساند.
چون صف مژگان چشم کور میآید بچشم
بیتو صفهای نماز ای پیشوای شرع و دین
هوش مصنوعی: وقتی که مژگان چشم، مانند صفوفی که در نماز ایستاده‌اند، به نظر می‌رسد، ای پیشوای دین و شریعت.
حلقه های درس بی تابنده در ذات تو
حلقه انگشتری باشد که باشد بی نگین
هوش مصنوعی: علم و دانش در وجود تو آنقدر ارزشمند و با روح است که مانند یک حلقه انگشتری بدون نگین، ساده و خالی به نظر می‌آید. به عبارت دیگر، عمق و زیبایی وجود تو فراتر از ظاهر دانش‌های آموخته شده است.
بیتو حرف وعظ، در دلهای غفلت پیشگان
گشته همچون آتش افسرده خاکستر نشین
هوش مصنوعی: سخنان پندآموز در دل کسانی که غافل هستند مانند آتشی است که خاموش شده و به خاکستر نشسته است.
از برای سجده شکر ظهور دولتت
غنچه صد برگ دارد صد جبین در آستین
هوش مصنوعی: به خاطر سجده شکر از ظهور و موفقیت تو، غنچه‌ای که صد برگ دارد، در آستین صد پیشانی قرار دارد.
مژده ات را گر نسیم آرد بگلشن از شتاب
لاله در ره داغ خود گم کرده خیزد از زمین
هوش مصنوعی: اگر نسیم از باغ گل برایت خبری بیاورد، لاله که با شتاب در مسیر خود حرکت می‌کند، در درد و رنجش گم شده و از دل زمین بیرون می‌آید.
ابرها از دوریت، افلاک را چشم پرآب
برقها از دیریت، ایام را چین جبین
هوش مصنوعی: ابرها از دوری تو، آسمان را پر از اشک کرده‌اند و رعد و برق‌ها به خاطر غیبت تو، روزها را با اندوه و غم می‌آرایند.
دشتها، در بارگاه عزتت، روها بخاک
کوهها، بر درگه قدر تو، سرها بر زمین
هوش مصنوعی: دشت‌ها در مقابل عظمت تو به خاک افتاده‌اند و روها به پای کوه‌ها، در درگاه ارزش و مقام تو سرها را به زمین می‌سایند.
غنچه را از بهر عهدت خنده ها در دل گره
شمع را از انتظارت گریه ها در آستین
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر وعده‌ات در دلش شادی‌ها را پنهان کرده و شمع به خاطر انتظار تو، در آستینش اشک‌ها را مخفی کرده است.
دور نبود بهر استقبالت ار افتند پیش
ره نوردان شهور، از کاروانهای سنین
هوش مصنوعی: نمی‌شود دور از انتظار باشد که برای استقبال از تو، زمانی که رهسپار سفر هستی، کاروان‌های تاریخی و بزرگ به خط بیفتند.
گشته بر را ظهورت، حلقه چشمی فلک
مانده چون دست دعا بر آسمان سطح زمین
هوش مصنوعی: چشم انداز تو بر زمین گسترده شده و چشمان آسمان همچون دستان دعا به سوی بالا دراز شده‌اند.
از برای جستجویت، شوقها را صد ثنا
در فراق روزگارت صبرها را آفرین
هوش مصنوعی: به خاطر جستجوی تو، اشتیاق‌ها را به ستایش می‌کشانم و در فراق و جدایی روزگارت، صبرها را تحسین می‌کنم.
خود نهان و، پر ز فیضت عالمی چون بوی مشک
ای فدای خاک پایت، صد هزاران مشک چین
هوش مصنوعی: تو در حقیقت پنهان هستی و در عین حال، سرشار از نعمت‌ها. جهانی مانند بوی خوش مشک داری، ای دوست، من جانم را فدای خاک پایت می‌کنم، حتی اگر هزاران مشک را برای تو جمع کرده باشند.
همچو نور دیده ها از پرده بیرون نه قدم
ای تو نور دیده های اولین و آخرین
هوش مصنوعی: ای روشنایی دل‌ها، همچون نوری که از پرده بیرون می‌آید، گامی فراتر بگذار. تو روشنی چشم‌های نخستین و واپسین هستی.
بحر از هر موج دارد مصرعی در شأن تو
قطره ما چون کند با مدحت ای شاه گزین؟!
هوش مصنوعی: دریا به ازای هر موج خودش، شعری در وصف تو دارد؛ حالا قطره‌ای از این دریا چگونه می‌تواند تو را ستایش کند، ای شاه برگزیده؟
بر نیامد از سخن کاری که من میخواستم
دست شوق ما و دامان خموشی بعد از این
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من نتوانستم آنچه را که می‌خواستم از حرف‌هایم به وجود بیاورم. احساس شوق و اشتیاق من نسبت به موضوعی، در کنار سکوت و بی‌تکلفی‌ام، باقی خواهد ماند.
همچنان کز جیب شب خورشید تابان سرزند
همچنان کز خواب نگشایند چشم اهل زمین
هوش مصنوعی: چنان‌که خورشید در جیب شب می‌تابد و به خوبی می‌درخشد، همچنان هم از خواب اهل زمین چشمان آن‌ها را نمی‌گشایند.
سر زند یا رب ز شرق غیب مهر ذات تو
تا شود بیدار بخت شیعیان دل حزین
هوش مصنوعی: پروردگارا، از سوی شرقِ غیب، نور خورشید وجود تو بتابد تا بخت و شانس شیعیان دلbroken بیدار شود.