شمارهٔ ۱۸ - از نشاط گسستن و به غم پیوستن و ستایش امام هر دو جهان حضرت علی نقی «ع»
چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن
که تندباد فنا میرسد بگل چیدن
چو میکشند گلاب روانت از گل تن
دگر بس است بساط شکفتگی چیدن
اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح
همان چو شعله شمعی تو گرم رقصیدن
کنون که صرصر پیری بنخل عمر وزید
بخود چو برگ خزان است جای لرزیدن
برین بساط مشو پهن همچو گل خندان
که هست وقت بساط نشاط برچیدن
بوقت خنده نه بیجاست اشک ریزی چشم
کند بحال تو بیباک گریه خندیدن
مباد ریختن آبرو بود، هش دار
بوقت خنده سرشکت بچهره غلتیدن!
چو گل بشادی ایام رو مده بسیار
که صد شکست رسد غنچه را ز خندیدن
چو خنده هرزه درایی دهان دریده که دید؟
نه شرط عقل بود، زو کناره نگزیدن!
بزور جهل درد بر تنت لباس وقار
مده چو غنچه گریبان بدست خندیدن
ز خنده لازم گل شد ز بس پریشانی
گلاب گشت و جدا زو نگشت پاشیدن
ز باد تفرقه خواهی که در امان باشی
مده چو غنچه تصویر ره بخندیدن
درین چمن گل شادی است غم، کند ز آن رو
ز خار دست تو خون گریه وقت گل چیدن
شوی بالفت عیش از خدای بیگانه
که می حرام شد از یار عیش گردیدن
شنیدم از لب پیر شکوفه این گفتار
که: غیر عقده دل نیست فیض خندیدن
ز خرمی شده پامال خلق سبزه و گل
بروی دست بود جای نی ز نالیدن
بود ز همدمی جاهلان بی تمکین
که جام را نرسد لب بهم ز خندیدن
ز فیض صحبت گفتار اهل علم و خرد
همیشه کار قلم گریه است و نالیدن
بود اگر بنظر فیض گریه چشم ترا
تمام گریه شادی است اشک باریدن
ز چشمه در اشک آب گر خورد چشمت
دگر نمیدودش دیده از پی دیدن
ز جوی گریه خورد آب نخلهای دعا
ز اشک شمع بود شعله گرم بالیدن
بناله نامه کند پاک از گنه سالک
که آب زنگ ز دل میبرد بنالیدن
بسوز و ساز شود باطن تو معنی خیز
تنور را بود این نان دهی ز تابیدن
بغم بساز گرت پایداری است هوس
که مست را اثر بیغمی است غلتیدن
شود غمی سبب راحت از غمی دیگر
رهد ز بارکشی اسب وقت لنگیدن
بکش ازین دو سه دینار دامن و، واشو
بسان غنچه برین خرده چند پیچیدن؟!
بخود مچین همه گر شاه چین و ما چینی
که چیده اند بساط تو بهر بر چیدن
ز ملک و مال چه ماند بکس، بجز غم و رنج؟!
ز دجله در کف دولاب چیست؟ نالیدن!
شکفتگی است غلط، باز غنچه شو ای گل
که تنگنای جهان نیست جای بالیدن!
مگر ز بندگی بنده گزیده حق
که هست خاک درش نور دیده دیدن
امام هر دو جهان:«حضرت علی نقی »
که ذکر نام خوشش چیست؟ شهد خاییدن!
باین امید که شاید بنام او باشد
جدا نمیشود از زر بسکه چسبیدن
یگانه گوهر دریای علم و جود و شرف
که هست پله قدرش فزون ز سنجیدن
در محیط شرف کز عزیزی اش بر سر
همیشه نه صدف چرخ راست لرزیدن
بنور مهر کند سایه کوه قدرش اگر
عجب که مهر تواند بچرخ گردیدن
ز نور بخشی خاک درش عجب نبود
که دیده ها بهم افتند بر سر چیدن
پی نزول غبار درش نباشد دور
روان کنند گر از خانه چشمها دیدن
ز پاس حرمت گرد حریم او چه عجب
که رنگ کس نتواند بچهره گردیدن؟!
بحشر صندل دردسر حساب شود
بر آستانه آن شاه جبهه ساییدن
دو لب ز ارض و سما داده اند گیتی را
برای درگه آن قبله گاه بوسیدن
ز بسکه در گهش از رحمت است تنگ فضا
گنه بخود نتواند ز بیم لرزیدن
ز ازدحام ملایک در آستانه او
چه سان رساند گنه خویش را ببخشیدن؟!
زرشک طاعت پاکان در آن خجسته حریم
عجب بتو به رسد جرمها ز کاهیدن
فلک به پنجه خورشید پیش رفعت اوست
همیشه در پی گردن ز شرم خاریدن
ز بار نسبت قدرش عجب نمیدانم
که آورد فرس چرخ را بلنگیدن
بجود او چو بود نسبتش، از آن دارد
همیشه ز آتش این شوق چشمه جوشیدن
چو درفشان شود آن بحر بی کنار، زند
محیط مهر خموشی به لب ز نالیدن
جواب مسأله اش از سئوال ز آن پیش است
که سائلش نکشد منتی ز پرسیدن
چو ماهتاب مدام آب فیض طاعت او
بروی سبزه شب بود گرم غلتیدن
سپهر راست پی جستجوی سایه او
چو ذره این همه در آفتاب گردیدن
برای دیدن اوج سپهر رفعت اوست
خور از خطوط شعاعی بچشم مالیدن
ز قابلیت ادراک فیض آن درگاه
نمیرسد به فلک جز ز دور گردیدن
شها تو مهر سپهر جلال و، من خاکم
ز مهر دور نباشد بخاک تابیدن!
ز زشتی عمل از بس ندیدنی است رخم
مگر بروی تو بخشش تواندم دیدن
غنی ز جنت و ایمن ز دوزخم سازد
مرا به مهر تو در حشر زنده گردیدن
امیدم آنکه نپیچد بنامه ام پرسش
مرا ز شرم بخود بس چو نامه پیچیدن!
شهنشها چه خسم من که تا مرا باشد
بگرد بحر ثنای تو حد گردیدن!
اگر چه نیست ثنای تو حد من، لیکن
من و در آرزوی آن بخویش پیچیدن
مرا که دست تمناست از گهر کوتاه
خوشم ز فکر و خیالش برشته تابیدن
مگر شود بشکر خایی مدایح تو
مرا تدارک ایام ژاژ خاییدن
چو نیست طالع گرد تو گشتنم، باری
من و بگرد خیالت همیشه گردیدن
بود بمدح تو غلتانی در سخنم
مرا شگون بخاک در تو غلتیدن
نداشت لایق شأن تو مدحتی واعظ
مگر ز روی خجالت سکوت ورزیدن
شود برشته دانش مگر در سخنش
بآب مدح تو شایسته پسندیدن
بپوش خلقت نورش ز خاک درگه خویش
که هست کار تو پیوسته عیب پوشیدن
زلال نور و ضیا تا ز چشمه مه و مهر
درین چمن شب و روز است گرم گردیدن
زلال حکم روان ترا بود یارب
همیشه در چمن روزگار غلتیدن
شمارهٔ ۱۷ - در بیان کیفیت احوال پیری و آفرین سلطان رضا بحکم قضا حضرت امام علی بن موسی الرضا«ع »: تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جانشمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »: نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن
که تندباد فنا میرسد بگل چیدن
هوش مصنوعی: بهجای اینکه تمام وجودت را به خوشی و خندیدن اختصاص دهی، باید بدانیم که زمان کوتاهی داریم و شاید زودتر از آنچه که فکر کنیم، به پایان برسد. پس بهتر است به اهمیت لحظات و زندگی توجه کنیم و از آن بهرهبرداری کنیم.
چو میکشند گلاب روانت از گل تن
دگر بس است بساط شکفتگی چیدن
هوش مصنوعی: وقتی عطر گلاب از وجودت به سراغم میآید، دیگر نیازی به تزیین و آراستن زیباییها ندارم.
اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح
همان چو شعله شمعی تو گرم رقصیدن
هوش مصنوعی: مرگ با قصد تو آماده برای ضربه زدن است، همانند شعلهی شمع که تو همچنان در حال رقصیدن هستی.
کنون که صرصر پیری بنخل عمر وزید
بخود چو برگ خزان است جای لرزیدن
هوش مصنوعی: هماکنون که بادی سرد و سوزان به دوران پیری زندگی میوزد، مانند برگهای خشک و زرد پاییزی، حالتی لرزان به خود گرفتهام.
برین بساط مشو پهن همچو گل خندان
که هست وقت بساط نشاط برچیدن
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند گل شاداب و خندان نباش، زیرا زمان شادی و خوشی به پایان میرسد و باید این بساط را جمع کرد.
بوقت خنده نه بیجاست اشک ریزی چشم
کند بحال تو بیباک گریه خندیدن
هوش مصنوعی: در زمان خنده، نباید اشک ریخت. چشم تو به خاطر حالت نگران، جرأت دارد که در حالی که میخندد، گریه کند.
مباد ریختن آبرو بود، هش دار
بوقت خنده سرشکت بچهره غلتیدن!
هوش مصنوعی: مواظب باش آبرویت بیفتد؛ هنگام خنده محتاط باش که مبادا اشکهایت روی صورتت بریزد.
چو گل بشادی ایام رو مده بسیار
که صد شکست رسد غنچه را ز خندیدن
هوش مصنوعی: مثل گل، در شادمانی روزگار غلو نکن، زیرا که شادمانی زیاد میتواند به غنچه آسیب بزند.
چو خنده هرزه درایی دهان دریده که دید؟
نه شرط عقل بود، زو کناره نگزیدن!
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که چرا وقتی دهانی گشوده و خندهای بیمعنا میزند، کسی نباید از او دوری کند. این کار نه از روی عاقلانه بودن است و نه از ادب.
بزور جهل درد بر تنت لباس وقار
مده چو غنچه گریبان بدست خندیدن
هوش مصنوعی: با نادانی و جهل، خود را در قالب آرامش و وقار نپوشان. مانند غنچهای که در دستش لباس خود را گرفته، بخند و شاد باش.
ز خنده لازم گل شد ز بس پریشانی
گلاب گشت و جدا زو نگشت پاشیدن
هوش مصنوعی: به خاطر ناراحتی فراوان، گل به خنده آمد و گلاب از آن جدا شد و به پاشیدن از آن پرداخت.
ز باد تفرقه خواهی که در امان باشی
مده چو غنچه تصویر ره بخندیدن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از وزش بادی که باعث تفرقه میشود در امان باشی، مانند غنچه و شادابی آن، راهی را برای لبخند زدن انتخاب کن.
درین چمن گل شادی است غم، کند ز آن رو
ز خار دست تو خون گریه وقت گل چیدن
هوش مصنوعی: در این باغ، گل خوشحالی وجود دارد، اما غم به سراغ ما آمده است. به همین دلیل، وقتی که تو به گل چیدن مشغول میشوی، دستت از خاری زخم میخورد و خون گریه میکند.
شوی بالفت عیش از خدای بیگانه
که می حرام شد از یار عیش گردیدن
هوش مصنوعی: از نعمتهای زندگی و خوشیهای آن دوری کن، زیرا لذت و خوشی واقعی تنها از سوی خدا به دست میآید و دیگران نمیتوانند آن را به تو بدهند.
شنیدم از لب پیر شکوفه این گفتار
که: غیر عقده دل نیست فیض خندیدن
هوش مصنوعی: شنیدم که از زبان یک انسان با تجربه و دانا گفته شد: تنها چیزی که میتواند دل را شاد کند، شادی واقعی و بیریا است.
ز خرمی شده پامال خلق سبزه و گل
بروی دست بود جای نی ز نالیدن
هوش مصنوعی: از شادابی، مردم سبزه و گل را روی زمین له کردهاند و به جایش نیای بر روی دست گرفتهاند که نشان از ناله و غم دارد.
بود ز همدمی جاهلان بی تمکین
که جام را نرسد لب بهم ز خندیدن
هوش مصنوعی: از همراهی با افراد نادان و بیفکر به دور باش، چون در چنین جمعی، نوشیدن شراب به لب نمیرسد و تنها از خندیدن میگذرد.
ز فیض صحبت گفتار اهل علم و خرد
همیشه کار قلم گریه است و نالیدن
هوش مصنوعی: از برکت گفتگو با اهل دانش و خرد، همیشه قلم به مشکل و درد میچرخد و به نوشتن ناله و اندوه میپردازد.
بود اگر بنظر فیض گریه چشم ترا
تمام گریه شادی است اشک باریدن
هوش مصنوعی: اگر به نظر فیض نگاه کنی، تمامی اشکهای چشمت نشان از شادی و سرور دارد، اشکهایی که از چشمانت میریزند.
ز چشمه در اشک آب گر خورد چشمت
دگر نمیدودش دیده از پی دیدن
هوش مصنوعی: اگر چشمت از چشمه اشک بریزد، دیگر چشم به راه دیدن نیست.
ز جوی گریه خورد آب نخلهای دعا
ز اشک شمع بود شعله گرم بالیدن
هوش مصنوعی: آب نخلهای دعا از جوی اشکها جاری میشود و شعله گرم شمع به خاطر اشکها بالاتر میرود.
بناله نامه کند پاک از گنه سالک
که آب زنگ ز دل میبرد بنالیدن
هوش مصنوعی: سالک با ناله و گریهاش، پاکی از گناهان را میطلبد، چون مانند آب زنگ را از دل میزداید.
بسوز و ساز شود باطن تو معنی خیز
تنور را بود این نان دهی ز تابیدن
هوش مصنوعی: در آتش بسوز و به شکل مطلوبی تبدیل شو؛ در عمق وجود تو مثل نان در تنور تبدیل میشود و در نتیجه، محصول خوبی به دست میآوری.
بغم بساز گرت پایداری است هوس
که مست را اثر بیغمی است غلتیدن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در برابر هوسها مقاومت کنی، باید با غم همنوا شۆی؛ زیرا بیخیالی میتواند باعث شود انسان در حالتی مستی و بیتوجهی غلت بزند.
شود غمی سبب راحت از غمی دیگر
رهد ز بارکشی اسب وقت لنگیدن
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که پیش میآید میتواند به نوعی باعث راحتی از غم دیگر شود، مانند زمانی که اسبی با بار سنگین لنگ میزند و این موضوع سبب میشود که بارش کمتر شده و راحتتر شود.
بکش ازین دو سه دینار دامن و، واشو
بسان غنچه برین خرده چند پیچیدن؟!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با چند دینار پول میتوانی از زندگی راحتتری برخوردار شوی و در عوض به زیبایی و ظرافت زندگی بپردازی. بیفایده است که به پیچیدگیها و مشکلات کوچک توجه کنی.
بخود مچین همه گر شاه چین و ما چینی
که چیده اند بساط تو بهر بر چیدن
هوش مصنوعی: به خودت نناز و فخر نکن، حتی اگر مانند شاهان چین باشی. آنچه که برای تو فراهم کردهاند، تنها برای استفادهی تو نیست، بلکه برای جمعآوری و برچیدن است.
ز ملک و مال چه ماند بکس، بجز غم و رنج؟!
ز دجله در کف دولاب چیست؟ نالیدن!
هوش مصنوعی: از سلطنت و ثروت چه چیزی برای کسی میماند جز غم و رنج؟ در حوض دجله چه چیزی وجود دارد جز ناله و شکایت؟
شکفتگی است غلط، باز غنچه شو ای گل
که تنگنای جهان نیست جای بالیدن!
هوش مصنوعی: ای گل، باز به غنچه بودن روی بیاور؛ زیرا شکوفا شدن در شرایط فعلی اشتباه است، چرا که جهان جای مناسبی برای بالیدن و شکوفایی نیست.
مگر ز بندگی بنده گزیده حق
که هست خاک درش نور دیده دیدن
هوش مصنوعی: آیا جز این است که خدایی که بنده خود را برگزیده، سبب شده که خاک درگاه او برای دیدگان نور و روشنی باشد؟
امام هر دو جهان:«حضرت علی نقی »
که ذکر نام خوشش چیست؟ شهد خاییدن!
هوش مصنوعی: حضرت علی نقی که در دو جهان دارای مقام والایی است، نام نیکش مانند عسل شیرین و خوشبوست.
باین امید که شاید بنام او باشد
جدا نمیشود از زر بسکه چسبیدن
هوش مصنوعی: به این امید که شاید به نام او باشد، از طلا جدا نمیشود چون خیلی به آن چسبیده است.
یگانه گوهر دریای علم و جود و شرف
که هست پله قدرش فزون ز سنجیدن
هوش مصنوعی: تنها ذات ارزشمند و بینظیر از دریای علم، سخاوت و شرافت وجود دارد که برآورد و اندازهگیریاش فراتر از ارزشگذاریهای معمول است.
در محیط شرف کز عزیزی اش بر سر
همیشه نه صدف چرخ راست لرزیدن
هوش مصنوعی: در فضایی که شرافت و عزت وجود دارد، مانند صدفی که در آن جواهراتی پنهان است، همیشه چیزهای ارزشمندی وجود دارد و آنها در حال نوسان و تغییر هستند.
بنور مهر کند سایه کوه قدرش اگر
عجب که مهر تواند بچرخ گردیدن
هوش مصنوعی: اگر خورشید نورش را بر روی سایه کوه بریزد، شگفتی ندارد که خورشید بتواند به دور خود بچرخد.
ز نور بخشی خاک درش عجب نبود
که دیده ها بهم افتند بر سر چیدن
هوش مصنوعی: از نور بخشیدن خاک در اینجا شگفتیای نیست که چشمها به هم بیفتند در هنگام چیدن.
پی نزول غبار درش نباشد دور
روان کنند گر از خانه چشمها دیدن
هوش مصنوعی: اگر براثر غبار، چشمها نتوانند چیزی را ببینند، از دور روانه میشوند و از خانه بیرون میآیند.
ز پاس حرمت گرد حریم او چه عجب
که رنگ کس نتواند بچهره گردیدن؟!
هوش مصنوعی: در پاسداشت حرمت و جایگاه او، چه جای تعجب دارد که هیچ کسی نتواند در چهرهی او رنگی به خود بگیرد؟
بحشر صندل دردسر حساب شود
بر آستانه آن شاه جبهه ساییدن
هوش مصنوعی: در روز قیامت، صندل یا کفش در برابر عظمت و مقام آن شاه، که نماد بزرگی و والایی است، محاسو میشود و جایگاه این شاه حتی از مشکلات و دردسرها نیز بالاتر است.
دو لب ز ارض و سما داده اند گیتی را
برای درگه آن قبله گاه بوسیدن
هوش مصنوعی: دو لب از زمین و آسمان به گیتی داده شدهاند تا درگاه آن مکان مقدس را بوسه زنند.
ز بسکه در گهش از رحمت است تنگ فضا
گنه بخود نتواند ز بیم لرزیدن
هوش مصنوعی: به دلیل فراوانی رحمت و لطفی که در آنجا وجود دارد، جای گناه تنگ شده و گناهکار از ترس عذاب نمیتواند به گناه خود ادامه دهد.
ز ازدحام ملایک در آستانه او
چه سان رساند گنه خویش را ببخشیدن؟!
هوش مصنوعی: چطور میتواند گناه خود را ببخشد در حالی که فرشتگان به قدری در آستان او شلوغند؟
زرشک طاعت پاکان در آن خجسته حریم
عجب بتو به رسد جرمها ز کاهیدن
هوش مصنوعی: زرشکهای عبادت نیکان در آن مکان مبارک، به خودی خود به تو میرسند و عجیب این است که گناهان نیز به راحتی از بین میروند.
فلک به پنجه خورشید پیش رفعت اوست
همیشه در پی گردن ز شرم خاریدن
هوش مصنوعی: آسمان همیشه به خاطر بلندی و عظمت او در برابر خورشید، خجالت میکشد و به طوری که انگار گردن خود را پایین میاندازد.
ز بار نسبت قدرش عجب نمیدانم
که آورد فرس چرخ را بلنگیدن
هوش مصنوعی: من از این که این مسأله چقدر ارزشمند است، تعجب نمیکنم؛ چون چرخ زمان، حتی اسب را هم به لرزه در میآورد.
بجود او چو بود نسبتش، از آن دارد
همیشه ز آتش این شوق چشمه جوشیدن
هوش مصنوعی: وجود او همچون نسبت به خود، همیشه باعث میشود که این عشق در دل مانند چشمه جوشیدن، از آتش درون شعلهور باشد.
چو درفشان شود آن بحر بی کنار، زند
محیط مهر خموشی به لب ز نالیدن
هوش مصنوعی: هنگامی که آن دریا بیپایان طغیانی عظیم برپا کند، مهر سکوت بر لبها خواهد نشسته و دیگر صدایی از گله و ناله شنیده نخواهد شد.
جواب مسأله اش از سئوال ز آن پیش است
که سائلش نکشد منتی ز پرسیدن
هوش مصنوعی: پاسخ پرسش او از خود سؤال بالاتر است، زیرا سؤالکننده نباید احساس نکند که به خاطر پرسش، بار سنگینی بر دوش اوست.
چو ماهتاب مدام آب فیض طاعت او
بروی سبزه شب بود گرم غلتیدن
هوش مصنوعی: در شبهایی مثل شبهایی که ماه کاملاً در آسمان میتابد، آب زلال و نوازشگر طاعت و عبادت او بر روی زمین سبز و سرزنده میریزد و زمین را برای استراحت و آرامش آماده میکند.
سپهر راست پی جستجوی سایه او
چو ذره این همه در آفتاب گردیدن
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به دقت به دنبال سایه اوست، مانند ذرهای که در زیر نور آفتاب در حال چرخش است، نشان میدهد که همه چیز در جستجوی وجود اوست.
برای دیدن اوج سپهر رفعت اوست
خور از خطوط شعاعی بچشم مالیدن
هوش مصنوعی: برای دیدن بالاترین نقطه آسمان، باید به نور خورشید که به خطوط شعاعی تابیده است، نگاه کرد.
ز قابلیت ادراک فیض آن درگاه
نمیرسد به فلک جز ز دور گردیدن
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تنها عدهای خاص و بااستعداد قادر به درک و دریافت فیض و رحمتهای آن درگاه الهی هستند و این درک و بهرهمندی به آسمانها راه نمییابد مگر با گذر از مراحل و چرخشهای پیچیده و خاص. به عبارت دیگر، برای رسیدن به این درجات عالی، نیاز به تجربه و سیر و سفر در اوج وجود است.
شها تو مهر سپهر جلال و، من خاکم
ز مهر دور نباشد بخاک تابیدن!
هوش مصنوعی: ای تو خورشید و عظمت آسمان، من همچون خاکی هستم که از نور و محبت تو جدا نخواهد شد و همیشه تحت تاثیر نورت قرار دارد.
ز زشتی عمل از بس ندیدنی است رخم
مگر بروی تو بخشش تواندم دیدن
هوش مصنوعی: به خاطر زشت بودن اعمالم، چهرهام غیرقابل دیدن شده است، اما تنها زمانی که به تو مینگرم، میتوانم زیبایی بخشش را ببینم.
غنی ز جنت و ایمن ز دوزخم سازد
مرا به مهر تو در حشر زنده گردیدن
هوش مصنوعی: محبت تو باعث میشود که در روز قیامت از بهشت بینیاز و از جهنم در امان باشم و زنده بمانم.
امیدم آنکه نپیچد بنامه ام پرسش
مرا ز شرم بخود بس چو نامه پیچیدن!
هوش مصنوعی: امیدوارم که ناامیدی به زندگیام راه پیدا نکند. تا زمانی که من به خاطر شرم، از پاسخ دادن به سوالاتم خودداری کنم.
شهنشها چه خسم من که تا مرا باشد
بگرد بحر ثنای تو حد گردیدن!
هوش مصنوعی: شاهان چه دشمنانی دارم که تا زمانی که در دایره ستایش تو هستم، در اطراف من میچرخند!
اگر چه نیست ثنای تو حد من، لیکن
من و در آرزوی آن بخویش پیچیدن
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ستایش تو فراتر از توانایی من است، اما من همچنان در آرزوی نزدیک شدن به تو و سرودن ستایش در دل خود هستم.
مرا که دست تمناست از گهر کوتاه
خوشم ز فکر و خیالش برشته تابیدن
هوش مصنوعی: من که در پی خواهش و آرزو هستم و از مال و ثروت بیبهرهام، از اینکه به فکر و خیال او فکر میکنم، حس خوبی دارم و لذت میبرم.
مگر شود بشکر خایی مدایح تو
مرا تدارک ایام ژاژ خاییدن
هوش مصنوعی: شاید با شکرگزاری تو بتوانم روزهای بیفایدهام را جبران کنم و از سرزنش و سخنان بیموردم دور شوم.
چو نیست طالع گرد تو گشتنم، باری
من و بگرد خیالت همیشه گردیدن
هوش مصنوعی: زمانی که مقدر نیست که در کنار تو باشم، پس دائم در خیال تو میچرخم.
بود بمدح تو غلتانی در سخنم
مرا شگون بخاک در تو غلتیدن
هوش مصنوعی: کلمات من به خاطر ستایش تو در حال حرکت و نوسان است و من آرزو دارم که به خاک تو بیفتم و به تو نزدیک شوم.
نداشت لایق شأن تو مدحتی واعظ
مگر ز روی خجالت سکوت ورزیدن
هوش مصنوعی: مدح و ستایشی که برای تو شایسته باشد، در توان واعظ نیست؛ او فقط به خاطر شرم و خجالت سکوت کرده است.
شود برشته دانش مگر در سخنش
بآب مدح تو شایسته پسندیدن
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد در مورد دانش خود سخن بگوید، باید با زبان مدح و ستایش از تو صحبت کند تا مورد پسند و توجه قرار گیرد.
بپوش خلقت نورش ز خاک درگه خویش
که هست کار تو پیوسته عیب پوشیدن
هوش مصنوعی: به خودت بیفکن که از خاک و طبیعت خود را بپوشانی و نور وجودت را بروز دهی، زیرا وظیفه تو همواره این است که عیبهای دیگران را بپوشانی و نادیده بگیری.
زلال نور و ضیا تا ز چشمه مه و مهر
درین چمن شب و روز است گرم گردیدن
هوش مصنوعی: روشنی و درخشش تا زمانی که از چشمه ماه و خورشید در این باغ وجود دارد، شب و روز به گرمی جریان دارد.
زلال حکم روان ترا بود یارب
همیشه در چمن روزگار غلتیدن
هوش مصنوعی: ای کاش همیشه همچون آب زلال در چمن روزگار جاری باشی و لحظات شادی را تجربه کنی.