گنجور

شمارهٔ ۱۶ - در توصیف خزان و ستایش سرور دنیا و دین و فخر آسمان و زمین حضرت امام محمد باقر «ع »

باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان
میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی
آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان
خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست
کز پیاز امروز دیگر میکند گل زعفران
بهر صید دل، ز هر برگ خزان بر شاخسار
زد دگر دستی بترکش شاهد پیر جهان
آب و رنگی کز چمن می بینم اکنون، دور نیست
گر بگویم نیست فصل گل، مگر فصل خزان
در کمال و نقص، دوری دارد این فصل از بهار
آن قدر دوری که دارد پیر کامل از جوان
کرد گیتی، ز اقتضای، فصل از شبنم عرق
یافت صحت از تب گرمای تابستان جهان
تا شود هم وزن، چون گرمی و سردی روز و شب
کفه میزان نمود از قرص خورشید آسمان
از حرارت تا رود در چشمه کافور دی
از لباس برگ، عریان میشود ز آن گلستان
بسکه گردیده است گلشن، بی نیاز از آب و رنگ
دور نبود از چمن، گر پا کشد آب روان
از برای رفتن ایام جانسوز تموز
کرده، از بس خرمی، گلشن چراغان از خزان
گشته از صد برگ،روشن هر طرف مهتابیی
رفته چون موشک ز هر سو تاکها بر آسمان
هر چنار از تندی باد خریفی در چمن
چون گل غران، خروشان گشته و آتش فشان
از پی سیر چراغان خزان، نبود عجب
پیر دی از خانه گر بیرون دود چون کودکان
رایض فصل خزان، از بهر استقبال دی
کرده نیلی خنگ سبزی را، ز تاک آتش عنان
از خروش زاغ، کآمد آمد فصل دی است
سوزد آتش بر سریر شاخ از برگ خزان
در بساط برگها، شد بسکه گلریزان رنگ
گشته مرغان را صفیر انگشت حیرت در دهان
در چمن از بس فضاها از گل رنگ است پر
عندلیبان را نمیگردد بحرف گل زبان
شد مجسم، بسکه از عکس خزان چون شاخ گل
میتواند مرغ بر موج هوا بست آشیان
در گلستان کرده اند از بسکه رنگ و بو هجوم
خنده از تنگی خزیده در مزاج زعفران
بسکه رنگین است از عکس خزان هر سو هوا
باد چون دامان پر گل میرود از بوستان
گشته بر رنگینی بالا بلندان چمن
پای تا سر دود آه حسرتی سرو روان
بسته هر برگی بخود پیرایه صد گونه رنگ
جلوه گر گردیده طاووسان بجای بلبلان
داده از بس رنگ تأثیر هوا هر برگ را
چشم رنگینی حنا دارد ز برگ گردکان
صفحه خاک از گل ریحان زبس پر اختر است
مزد مردی کو بگوید: این زمین، آن آسمان!
بسکه زرین است از اکسیر تأثیر هوا
گشته تیغ آفتاب از عکس گلها زر نشان
در هوا از رشته نظاره اهل نظر
مینماید همچو کاغذ باد، هر برگ خزان
بسکه در وقت نمو، مشق پریدن کرده است
می پرد از طبله عطار هم زآن زعفران
گشته چابک بسکه گلهای خریفی در نمو
کرده از نشو و نما مشق پریدن زعفران
بوستان افروز نبود، هست آهی آتشین
نیست آن زلف عروسان، هست اشک عاشقان
بسکه افگنده است هر سو در چمن مرغ دلی
گشته خون آلود تیر بوستان افروز از آن
گشته چون وقت زوال آفتاب جعفری
میکند تاج خروسان در چمن هر سو فغان
بسکه رنگین است گلشن، مینماید در نظر
همچو داغ لاله، زاغان در میان گلستان
هست در چشم نظر بازان ز زاغان هر طرف
همچو چشم سرمه دار دلبران هر آشیان
بشکفد هر دم ز شاخ خامه ای رنگین گلی
گلشن طبع مرا گویی بهار است این خزان
گرچه باشد گلستان را، آب و رنگ از حد فزون
بوستان نظم من هم، کی دهد باجی بآن؟!
ما ز سیر گلشن معنی، دلی وا میکنیم
کرده ما را فارغ این گلشن ز سیر گلستان
نی غلط گفتم، چه آید زین پریشان گفته ها
میکنم زین حرفها، کلک زبان را امتحان
تا نویسم شمه یی از مدحت شاهی که اوست
سرور دنیا و دین، فخر زمین و آسمان
نور چشم مصطفی «باقر» امام پنجمین
آنکه می بالد سخن برخود ز مدحش هر زمان
دل چو مه سازد ببالیدن شکست خود درست
گر کند آیینه مهرویش آیینه دان
گر بر برگی ز دهقان شکوه پیش عدل او
میخورد از زهره شیر، آب دیگر نیستان
ور کند تحریر، حرفی از حمایتهای او
بر قلم هرگز نیفتد زور دیگر از بنان
بحر عدلش تند اگر بسوی اهل جور
دیگر آتش زور نتواند گرفتن ازکمان!
کرده تا عزم شکست شیشه عمر عدو
بسته هر سنگی بخدمت چون سلیمانی میان
مهره گر سازند سنگی را، ز کوه قدر او
چین روز و شب رود بیرون ز طومار زمان
کشت حاجتها اگر خرم نبودی از شرر
آب حلمش تخم آتش را فگندی از جهان
هرزه نالان بس که دارند احتیاط از نهی او
نی ز بیم او بجز در پرده ننوازد شبان
چشم بیدارش بخواب ناز، یکسر زهر چشم
فرق فرقدساش، با بالین راحت سر گران
صنع حق را بود چشم و، یاد حق را بود دل
حکم حق را بود گوش و، حرف حق را بد زبان
کاخ ملت را ستون و، قصر دانش را اساس
راه حق را رهنما و، حصن دین را پاسبان
اطلس زر دوز گردون کرده زیر اندازیش
خاک تا گردیده شمع جسم او را شمعدان
گر نماید یاد قدرش، ناله بر خیزد ز دل
ور کند تعریف تمکینش، گران گردد زبان
از وقارش چون بگویم شمه یی، نبود عجب
گر شود قدر سخن با این سبک قدری، گران
زنده سازد نام خود را تا زیاد او، سخن
مرده آنست کو را باشد از مدحتگران
شمع فکر مدحش از فانوس دل تا روشن است
لفظ و معنی گرددش برگرد سر پروانه سان
لیکن این خجلت که از مدحش سخن اندوخته است
چون دگر خواهد برآوردن سر از جیب دهان؟!
حد واعظ کی بود شاها تلاش مدح تو؟
نیست جز تعریف عرض حال منظوری از آن
از شر و شور دو عالم مأمنی میخواستم
داد حسن اعتقادم آستانت را نشان
تا تواند فکر خود دیدن برای روز مرگ
چشم دارد دیده دل سرمه یی ز آن آستان
هست ما را وقت تنگ و، پای لنگ و، راه سنگ
وقت همراهی است ای امیدگاه شیعیان
راه مقصد سخت دورو، پای همت سخت سست
لاشه تن بس ضعیف و، بار خدمت خوش گران
چشم بینش پر ضعیف و، خط مطلب بس خفی
زندگی بسیار پیر و، آرزوها بس جوان
دردمندم، نامرادم، بینوایم، عاجزم
بیکسم، بیچاره ام، بی دست و پایم، الأمان!
گر ز بیقدری چو خاکم، لیک خاک آن درم
ور زبد خویی سگم، اما سگ آن آستان
از سگان هم کمترم، گر رانیم از درگهت
بر سران هم سرورم، گر خوانیم از بندگان
گر تو افروزی چراغم، آفتابم آفتاب!
گر تو برداری ز خاکم، آسمانم آسمان!!
گو سخن راه دعا سرکن دگر، ز آنرو که هست
مدعا در پرده دل نیز پیش او عیان
تا بدل، از دوستی و دشمنی باشد اثر
تا بگیتی، از بهار و از خزان باشد نشان
دوستش از خاک خیزد، همچو گلهای بهار
دشمنش از خاک ریزد، همچو اوراق خزان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان
میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
هوش مصنوعی: پرندگان رنگارنگ دوباره آواز می‌خوانند، در حالی که در میان گرد و غبار روزگار پیری، باغ جهانی را با گل‌های تازه زینت می‌بخشند، حتی در میان برگ‌های خزان.
یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی
آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان
هوش مصنوعی: هوا به نخل‌ها نیرو و زندگی جدیدی بخشید و آنها از آبی که رفته بود لذت می‌برند و به دنبال شگفتی‌های گلستان هستند.
خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست
کز پیاز امروز دیگر میکند گل زعفران
هوش مصنوعی: اگر از دل من خنده به جای اشک برآید، دور نیست که زعفران به جای پیاز برویید.
بهر صید دل، ز هر برگ خزان بر شاخسار
زد دگر دستی بترکش شاهد پیر جهان
هوش مصنوعی: برای شکار دل، از هر برگ پاییزی بر شاخه، دستی دیگر به طرف عاشق میان سال جهان بکش.
آب و رنگی کز چمن می بینم اکنون، دور نیست
گر بگویم نیست فصل گل، مگر فصل خزان
هوش مصنوعی: اکنون که آب و رنگی از چمن می‌بینم، اگر بگویم فصل گل نیست، دور از واقعیت نیست، مگر اینکه واقعاً فصل خزان باشد.
در کمال و نقص، دوری دارد این فصل از بهار
آن قدر دوری که دارد پیر کامل از جوان
هوش مصنوعی: این فصل بهار از کمال و نقص فاصله زیادی دارد، به‌طوری که مانند فاصله بین یک فرد کامل و یک جوان است.
کرد گیتی، ز اقتضای، فصل از شبنم عرق
یافت صحت از تب گرمای تابستان جهان
هوش مصنوعی: دنیا به اقتضای خود، به مانند فصلی است که از شبنم بهره‌مند شده و در عین حال از تب گرمای تابستان نیز تأثیر می‌پذیرد.
تا شود هم وزن، چون گرمی و سردی روز و شب
کفه میزان نمود از قرص خورشید آسمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید تعادل برقرار شود، مانند توازن گرما و سرما در روز و شب، که نشان‌دهنده یک سنجش قوی و دقیق از خورشید در آسمان است.
از حرارت تا رود در چشمه کافور دی
از لباس برگ، عریان میشود ز آن گلستان
هوش مصنوعی: از گرما تا زمانی که به چشمه‌ی کافور برسی، لباس برگ‌ها از تنشان خارج می‌شود و در نتیجه، از آن باغ گل، عریان می‌گردند.
بسکه گردیده است گلشن، بی نیاز از آب و رنگ
دور نبود از چمن، گر پا کشد آب روان
هوش مصنوعی: به خاطر رونق و زیبایی فراوان گلشن، دیگر نیازی به آب و رنگ ندارد و اگر آب روان از راه برود، باز هم دور از چمن نخواهد بود.
از برای رفتن ایام جانسوز تموز
کرده، از بس خرمی، گلشن چراغان از خزان
هوش مصنوعی: به دلیل گرما و سختی‌های تابستان، دیگر نمی‌توانم از سرسبزی و زیبایی باغ و گل‌ها لذت ببرم. در فصل پاییز، باغ پر از رنگ و روشنی است، اما این گرما و خستگی تابستان بر من چیره شده است.
گشته از صد برگ،روشن هر طرف مهتابیی
رفته چون موشک ز هر سو تاکها بر آسمان
هوش مصنوعی: درختان از صد برگ سرسبز شده‌اند و هر سو روشنایی مهتاب را می‌بینیم. مانند موشک، تاک‌ها به سمت آسمان سر به فلک گذاشته‌اند.
هر چنار از تندی باد خریفی در چمن
چون گل غران، خروشان گشته و آتش فشان
هوش مصنوعی: در اثر تندباد، چنارها در چمن مانند گل‌هایی که به شکوه و سرزندگی درآمده‌اند، با شور و شوق و آتش‌فشانی به تگرگ و فوران معروف می‌شوند.
از پی سیر چراغان خزان، نبود عجب
پیر دی از خانه گر بیرون دود چون کودکان
هوش مصنوعی: در پی تزیین و زیبایی‌های پاییزی، جای شگفتی نیست که پیرمردی مثل دی بتواند از خانه‌اش بیرون بیاید و از دود برخیزد، مانند کودکانی که پر از انرژی و نشاط هستند.
رایض فصل خزان، از بهر استقبال دی
کرده نیلی خنگ سبزی را، ز تاک آتش عنان
هوش مصنوعی: درختان و گیاهان در فصل پاییز خود را آماده می‌کنند تا به زمستان خوشامد بگویند. در این میان، گیاه نیلی رنگی که سبز و خنک است، می‌کوشد تا به خوبی از زمین رشد کند و آتش خروشانی را از تاغ درختان بگیرد.
از خروش زاغ، کآمد آمد فصل دی است
سوزد آتش بر سریر شاخ از برگ خزان
هوش مصنوعی: با صدای زاغ، زمستان آغاز شده است و آتش خشکی بر روی شاخه‌ها در اثر برگ‌های پاییزی می‌سوزد.
در بساط برگها، شد بسکه گلریزان رنگ
گشته مرغان را صفیر انگشت حیرت در دهان
هوش مصنوعی: در میان برگ‌ها، به قدری زیبایی و رنگارنگی گل‌ها وجود دارد که پرندگان در حیرت و شگفتی، به تماشای آن مشغولند و انگشت تعجب به دهان خود گذاشته‌اند.
در چمن از بس فضاها از گل رنگ است پر
عندلیبان را نمیگردد بحرف گل زبان
هوش مصنوعی: در باغ به خاطر زیبایی و رنگارنگی گل‌ها، پرندگان آوازخوان فرصتی برای صحبت کردن پیدا نمی‌کنند.
شد مجسم، بسکه از عکس خزان چون شاخ گل
میتواند مرغ بر موج هوا بست آشیان
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جاذبه‌اش، به مانند گل در میان خزان جلوه‌گر شد و به قدری زندگی و نشاط دارد که پرنده‌ای می‌تواند در هوای آزاد برای خود آشیانه‌ای بسازد.
در گلستان کرده اند از بسکه رنگ و بو هجوم
خنده از تنگی خزیده در مزاج زعفران
هوش مصنوعی: در گلستان به خاطر رنگ و عطر زیاد، خنده و شادابی به قدری فراوان است که فضای زعفران تحت تاثیر آن قرار گرفته و به نوعی در خود جمع شده است.
بسکه رنگین است از عکس خزان هر سو هوا
باد چون دامان پر گل میرود از بوستان
هوش مصنوعی: هوا به قدری از زیبایی‌های پاییز رنگارنگ شده که باد مانند دامن یک زن پر از گل، از میان باغ می‌گذرد.
گشته بر رنگینی بالا بلندان چمن
پای تا سر دود آه حسرتی سرو روان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و نشاط چمنزار اشاره می‌کند که با رنگ‌های مختلف زینت یافته است. او به حالتی افسرده و غمگین از خود اشاره می‌کند که تمام وجودش را دود و آه حسرت فرا گرفته، مانند سروهایی که در باغ چشم‌نواز و سرسبز قرار دارند اما در عین حال بار غم و اندوه را نیز به دوش می‌کشند.
بسته هر برگی بخود پیرایه صد گونه رنگ
جلوه گر گردیده طاووسان بجای بلبلان
هوش مصنوعی: هر برگ درخت به زیبایی و رنگ‌های مختلف زینت داده شده است و در این فضا، طاووس‌ها جای بلبل‌ها را گرفته‌اند.
داده از بس رنگ تأثیر هوا هر برگ را
چشم رنگینی حنا دارد ز برگ گردکان
هوش مصنوعی: بر اثر تأثیر هوای اطراف، هر برگ رنگ و زیبایی خاصی پیدا کرده است و به همین دلیل، هر برگ مانند چشم‌هایی زیبا و رنگین به نظر می‌رسد.
صفحه خاک از گل ریحان زبس پر اختر است
مزد مردی کو بگوید: این زمین، آن آسمان!
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شگفتی‌های طبیعی اشاره دارد. خاک زمین به قدری پر از زیبایی و نعمت است که کسی که بتواند به درستی این زیبایی‌ها را توصیف کند، همانند یک مرد بزرگ و با ارزش است. این شخص می‌تواند به سادگی بگوید که اینجا زمین است و آنجا آسمان، در حالی که در درون این گفته، عمق و عظمت موجود در طبیعت نهفته است.
بسکه زرین است از اکسیر تأثیر هوا
گشته تیغ آفتاب از عکس گلها زر نشان
هوش مصنوعی: به قدری اثرات گرانبهای طبیعت و زیبایی گل‌ها در فضا تأثیرگذار است که تیزی و درخشش تابش آفتاب نیز از آن‌ها الهام گرفته و به رنگ زرین درآمده است.
در هوا از رشته نظاره اهل نظر
مینماید همچو کاغذ باد، هر برگ خزان
هوش مصنوعی: در آسمان، ناظرانی که اهل دید و نظر هستند، مانند برگ‌های خشک پاییزی به وسیله باد، حرکت می‌کنند و به تماشای دنیای اطراف می‌پردازند.
بسکه در وقت نمو، مشق پریدن کرده است
می پرد از طبله عطار هم زآن زعفران
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن پرنده‌ای است که به خاطر تمرینات زیادش برای پرواز، اکنون به راحتی و با شوق بسیار در حال پرواز است. اشاره به این دارد که او به خاطر تلاش و تمرین‌های مکرر، می‌تواند به راحتی از هر مانعی بر سر راهش عبور کند. این تصویر به نوعی نشان‌دهنده پیشرفت و تحقق آرزوهاست.
گشته چابک بسکه گلهای خریفی در نمو
کرده از نشو و نما مشق پریدن زعفران
هوش مصنوعی: زنبق‌ها به خاطر رشد و نمو زیاد در فصل پاییز، بسیار چابک و زیا شده‌اند و حالا به نوعی به پرواز کردن شبیه هستند.
بوستان افروز نبود، هست آهی آتشین
نیست آن زلف عروسان، هست اشک عاشقان
هوش مصنوعی: بوستان روشن و زیبا نیست، اما آهی سوزان وجود دارد. آن زلف‌های عروسان نیست، بلکه اشک‌هایی از دل سوختگان عاشق وجود دارد.
بسکه افگنده است هر سو در چمن مرغ دلی
گشته خون آلود تیر بوستان افروز از آن
هوش مصنوعی: در هر گوشه چمن، پرندگانی وجود دارند که به خاطر دل‌باخته‌شان، زخمی و خونین شده‌اند. تیرهای عشق در بوستان به شدت می‌درخشند و زندگی را تحت تأثیر قرار داده‌اند.
گشته چون وقت زوال آفتاب جعفری
میکند تاج خروسان در چمن هر سو فغان
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در حال غروب است، بوی گل جعفری در باغ پخش می‌شود و این موضوع باعث می‌شود که در هر گوشه، صدای ناله و شیون به گوش برسد.
بسکه رنگین است گلشن، مینماید در نظر
همچو داغ لاله، زاغان در میان گلستان
هوش مصنوعی: باغ پر از گل‌های رنگارنگ است و به همین خاطر، زاغ‌ها در میان گل‌ها مانند لکه‌های سیاه به نظر می‌رسند.
هست در چشم نظر بازان ز زاغان هر طرف
همچو چشم سرمه دار دلبران هر آشیان
هوش مصنوعی: در چشم کسانی که دل به زیبایی‌ها می‌دهند، زاغ‌ها در هر سو دیده می‌شوند، مانند چشم‌هایی که سرمه دارند و زیبا و دلربا هستند.
بشکفد هر دم ز شاخ خامه ای رنگین گلی
گلشن طبع مرا گویی بهار است این خزان
هوش مصنوعی: هر لحظه، از شاخ قلم من گلی رنگارنگ شکوفا می‌شود، گویی در این خزان، بهاری از طبع و ذوق من جاری است.
گرچه باشد گلستان را، آب و رنگ از حد فزون
بوستان نظم من هم، کی دهد باجی بآن؟!
هوش مصنوعی: هرچند که باغ گلستان رنگ و بویی بیش از حد دارد، اما آیا نظم و آراستگی من می‌تواند به آن چیزی بدهد یا کمکی به آن کند؟
ما ز سیر گلشن معنی، دلی وا میکنیم
کرده ما را فارغ این گلشن ز سیر گلستان
هوش مصنوعی: ما از زیبایی‌های معنوی گلشن دل خود را باز می‌کنیم و این تجربه، ما را از زیبایی‌های ملموس و ظاهری گلستان آزاد کرده است.
نی غلط گفتم، چه آید زین پریشان گفته ها
میکنم زین حرفها، کلک زبان را امتحان
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که اینطور حرف زدم، چه فایده‌ای از این گفته‌های سردرگم می‌برم. از این صحبت‌ها، ذره‌ای خود را در زبان آزمایش می‌کنم.
تا نویسم شمه یی از مدحت شاهی که اوست
سرور دنیا و دین، فخر زمین و آسمان
هوش مصنوعی: می‌خواهم اندکی درباره‌ی ستایش پادشاهی بنویسم که او منبع عزت و بزرگی در جهان و دین است و افتخار زمین و آسمان به شمار می‌آید.
نور چشم مصطفی «باقر» امام پنجمین
آنکه می بالد سخن برخود ز مدحش هر زمان
هوش مصنوعی: نور چشم امام باقر که پنجمین امام است، باعث افتخار و مباهات هر زمان در مدح و ستایش اوست.
دل چو مه سازد ببالیدن شکست خود درست
گر کند آیینه مهرویش آیینه دان
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند ماه درخشان می‌شود، می‌تواند به آسانی شکست خود را تحمل کند. اگر او بتواند عشق و محبت خود را در آیینه نشان دهد، این آیینه می‌تواند حقیقت را نمایان کند.
گر بر برگی ز دهقان شکوه پیش عدل او
میخورد از زهره شیر، آب دیگر نیستان
هوش مصنوعی: اگر کشاورز برگی را به عدالت پیش بگذارد، در آن صورت حتی اگر از شیر زهرآگین نیز بنوشد، دیگر آب دیگری از نهر نخواهد نوشید.
ور کند تحریر، حرفی از حمایتهای او
بر قلم هرگز نیفتد زور دیگر از بنان
هوش مصنوعی: اگر کسی در نوشتن تلاش کند، هرگز نتواند حرفی از حمایت‌های او بنویسد؛ زیرا نیرویی دیگر از قدرتش بر قلم او تأثیر می‌گذارد.
بحر عدلش تند اگر بسوی اهل جور
دیگر آتش زور نتواند گرفتن ازکمان!
هوش مصنوعی: اگر دریاچه عدالت به سمت ستمگران حرکت کند، دیگر هیچ نیروی ستم نمی‌تواند بر آن تاثیر بگذارد.
کرده تا عزم شکست شیشه عمر عدو
بسته هر سنگی بخدمت چون سلیمانی میان
هوش مصنوعی: عزم و اراده انسان برای شکست دادن دشمن باعث شده است که هر سنگی به مانند سلیمان به خدمت او درآید. این نشان‌دهنده قدرت و تسلط او بر دشواری‌ها و موانع در مسیر زندگی‌اش است.
مهره گر سازند سنگی را، ز کوه قدر او
چین روز و شب رود بیرون ز طومار زمان
هوش مصنوعی: اگر سنگی را به مهره تبدیل کنند، از کوه اندازه و ارزش آن مشخص می‌شود و روز و شب از ثبت زمان خارج می‌شود.
کشت حاجتها اگر خرم نبودی از شرر
آب حلمش تخم آتش را فگندی از جهان
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ها و نیازهایت خوشایند و مناسب نباشند، به خاطر آرامش و حلم او، آتش ناامیدی و مشکلات را در دنیا پراکنده می‌سازد.
هرزه نالان بس که دارند احتیاط از نهی او
نی ز بیم او بجز در پرده ننوازد شبان
هوش مصنوعی: چندین بار شنیده‌ام که مردم به خاطر پرهیز از نهی او، از گناه دوری می‌کنند و از ترس او نیز جز هنگام شب و در خفا به کسی محبت نمی‌کنند.
چشم بیدارش بخواب ناز، یکسر زهر چشم
فرق فرقدساش، با بالین راحت سر گران
هوش مصنوعی: چشم بیدار او در خواب عمیقی فرو رفته است و در عین حال ناز و زیبایی خاصی دارد. تمام تلخی و زهر چشمانش در تضاد با سر بالین آرامش بخشش قرار دارد.
صنع حق را بود چشم و، یاد حق را بود دل
حکم حق را بود گوش و، حرف حق را بد زبان
هوش مصنوعی: خداوند برای ما چشمی قرار داده تا به نشانه‌های او بنگریم، دلی داده که به یاد او مشغول باشد، گوشی که به شنیدن دستورات او گوش دهد و زبانی که سخنان حق را بیان کند.
کاخ ملت را ستون و، قصر دانش را اساس
راه حق را رهنما و، حصن دین را پاسبان
هوش مصنوعی: تکیه‌گاه ملت و بنیاد دانش، مسیر درست را به ما نشان می‌دهد و دین را نیز محافظت می‌کند.
اطلس زر دوز گردون کرده زیر اندازیش
خاک تا گردیده شمع جسم او را شمعدان
هوش مصنوعی: آسمان با اطلس طلا بر روی خود، زمین را تحت پوشش قرار داده است؛ تا اینکه جسم او همچون شمعی در بالای این خاک، همچون شمعدانی نورانی شده است.
گر نماید یاد قدرش، ناله بر خیزد ز دل
ور کند تعریف تمکینش، گران گردد زبان
هوش مصنوعی: اگر به یاد مقام او بیفتد، دل از اندوه می‌نالد و اگر بخواهد از عظمت و احترام او سخن بگوید، زبانش سنگین می‌شود و نمی‌تواند به راحتی صحبت کند.
از وقارش چون بگویم شمه یی، نبود عجب
گر شود قدر سخن با این سبک قدری، گران
هوش مصنوعی: اگر بخواهم کمی از جلال و شکوه او بگویم، عجیب نیست اگر سخن با این روش تا حدی ارزشمند و سنگین شود.
زنده سازد نام خود را تا زیاد او، سخن
مرده آنست کو را باشد از مدحتگران
هوش مصنوعی: نامی که زنده باشد، تا زمانی که آن شخص در حال سخن گفتن باشد، ارزش و اهمیت دارد. اگر کسی به مدح و ستایش او بپردازد و او را یاد کند، نشان‌دهنده زنده بودن آن نام است. در واقع، صحبت‌های مثبت و تجلیل دیگران، کسی را زنده نگه می‌دارد.
شمع فکر مدحش از فانوس دل تا روشن است
لفظ و معنی گرددش برگرد سر پروانه سان
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل همچون فانوس روشن است، اندیشه‌ی ستایشش مانند شمع می‌درخشد و باعث می‌شود که کلام و معنا به دور او بچرخد، مانند پروانه‌ای که دور شمع می‌گردد.
لیکن این خجلت که از مدحش سخن اندوخته است
چون دگر خواهد برآوردن سر از جیب دهان؟!
هوش مصنوعی: اما این خجالت که از تعریف و تمجید او در دل دارد، چگونه می‌تواند سر خود را از دهان جیب بیرون آورد؟
حد واعظ کی بود شاها تلاش مدح تو؟
نیست جز تعریف عرض حال منظوری از آن
هوش مصنوعی: حدود وعظ و نصیحت شایسته‌ی جایگاه تو نیست، چرا که جز تعریف و شرح حال تو هدف دیگری ندارند.
از شر و شور دو عالم مأمنی میخواستم
داد حسن اعتقادم آستانت را نشان
هوش مصنوعی: در جستجوی پناهگاهی از دردها و مشکلات زندگی بودم و از حسن اعتقادم، نشان آستانت را خواستم.
تا تواند فکر خود دیدن برای روز مرگ
چشم دارد دیده دل سرمه یی ز آن آستان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید همیشه به فکر کردن و اندیشیدن درباره مرگ باشد. در این میان، دل به خوبی می‌تواند پیش از مرگ با تأمل و دقت به آنچه که در آستانه مرگ است، نگاه کند و خود را آماده کند. به نوعی، در اینجا اشاره به اهمیت توجه به مسائل معنوی و پندها در زندگی قبل از مرگ وجود دارد.
هست ما را وقت تنگ و، پای لنگ و، راه سنگ
وقت همراهی است ای امیدگاه شیعیان
هوش مصنوعی: ما زمانی دشوار داریم، با پای ناتوان و راهی پر از سنگ. اما اکنون زمان همراهی و همدلی است، ای امید شیعیان.
راه مقصد سخت دورو، پای همت سخت سست
لاشه تن بس ضعیف و، بار خدمت خوش گران
هوش مصنوعی: راه رسیدن به هدف بسیار دشوار است و قدم‌هایمان تحت تأثیر جسم ضعیف‌مان دچار مشکل است. بار مسئولیت نیز بر دوش ما سنگینی می‌کند.
چشم بینش پر ضعیف و، خط مطلب بس خفی
زندگی بسیار پیر و، آرزوها بس جوان
هوش مصنوعی: چشم به دنیا دیدی کم و خط رویدادها را به خوبی نمی‌خوانی. زندگی پر از تجربه‌های زیاد است، در حالی که آرزوها هنوز تازه و جوان به نظر می‌رسند.
دردمندم، نامرادم، بینوایم، عاجزم
بیکسم، بیچاره ام، بی دست و پایم، الأمان!
هوش مصنوعی: من در رنج و اندوه هستم، حال خوبی ندارم و فقیر و بیچاره‌ام. هیچ کسی ندارم که به کمکم بیاید و احساس helpless و ناتوانی می‌کنم. کمک!
گر ز بیقدری چو خاکم، لیک خاک آن درم
ور زبد خویی سگم، اما سگ آن آستان
هوش مصنوعی: اگرچه من از نظر ارجمندی مثل خاک هستم، ولی خاک آن درگاه برایم ارزشمند است. و اگر از نظر خوبی مثل سگ هستم، اما باز هم آن سگ، متعلق به آن درگاه است.
از سگان هم کمترم، گر رانیم از درگهت
بر سران هم سرورم، گر خوانیم از بندگان
هوش مصنوعی: من از سگان هم کم اهمیت‌ترم؛ اگر مرا از درگاه خود برانی. اما اگر از بندگانت به حساب بیایم، در میان آنها سرور و بزرگ‌تر از همه خواهم بود.
گر تو افروزی چراغم، آفتابم آفتاب!
گر تو برداری ز خاکم، آسمانم آسمان!!
هوش مصنوعی: اگر تو نور روشنی برای من باشی، من همچون خورشید می‌درخشم! اگر تو مرا از زمین بلند کنی، من مانند آسمان عظمتی بی‌انتها پیدا می‌کنم!
گو سخن راه دعا سرکن دگر، ز آنرو که هست
مدعا در پرده دل نیز پیش او عیان
هوش مصنوعی: بیا دعا کن، زیرا خواسته‌ات در دل پنهان نیست و او به خوبی از آن آگاه است.
تا بدل، از دوستی و دشمنی باشد اثر
تا بگیتی، از بهار و از خزان باشد نشان
هوش مصنوعی: هر تغییری که در دوستی و دشمنی به وجود می‌آید، باید نشانه‌ای در زندگی باقی بگذارد. به نحوی که مانند نشانه‌های بهار و خزان که برای همیشه در دنیا ثبت می‌شوند، این تغییرات نیز باید آشکار باشند.
دوستش از خاک خیزد، همچو گلهای بهار
دشمنش از خاک ریزد، همچو اوراق خزان
هوش مصنوعی: دوست او مانند گل‌های بهار از زمین روییده و شکوفا می‌شود، در حالی که دشمنش مانند برگ‌های پاییز از درخت می‌ریزد و از بین می‌رود.