گنجور

شمارهٔ ۱۵ - در مذمت ابنای روزگار و مدحت امام همام حضرت موسی کاظم «ع »

نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام
در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام
چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب
نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام
مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه
مدحشان را چو بکاوند، پر است از دشنام
در سلوکند سراسر همه بی اندامی
لیک در وقت خرامند سراپا اندام
هیچ نندوخته از داد و دهش، غیر فریب
هیچ نشناخته از راه و روش، غیر خرام
همه سرسخت، ولی در ره دین سست قدم
جمله ناقص بدل، اما بزبانند تمام
همچو شاهین ترازو، همه چشمند و زبان
تا بدان سو که بود پیش، نمایند سلام!
قوت ماسکه پر زورتر از جنگل باز
دیده طامعه گیرنده تر از دیده دام
جودشان ساخته چون ریزش آب تصویر
سودشان عاریه، چون گرمی آب حمام
نشود کلبه درویشی از ایشان روشن
گرچه پیه اند و فتیله همه چون مغز حرام
پیش درویش فلانند، همه خواجه فلان
خواجه بهمان چو درآید، همه گردند غلام
در صف رزم، چو رنگ رخ خود جمله گریز
در گه بزم، چو ساغر همگی خون آشام
ناگوارند و دل آزار، چو ناپخته کباب
خشک و ناساخته و بیمزه و چون میوه خام
همه چون آب نهارند طبیعت آزار
همه چون خواب پسین اند کدورت انجام
چون عبوس گه بزمند، همه بی موقع
چون خروس شب وصلند، همه بی هنگام
همه رنج و خنکی، چون بزمستان صرصر
همه دلگیری و اندوه، چو در غربت شام
رویهاشان، گل صبحست و، درونها دل شب
طبعهاشان همه چون شیشه و، دلها چو رخام
از سه مستی غفلت، همه چون شیشه می
موی بر سر شده چون پنبه، شکم پر ز حرام
همه تن سرو صفت ناز و خرامند، ولی
هیچ در بار ندارند بغیر از اندام
خضر و الیاس از آن زنده جاوید شدند
که ز چشم بد این خلق، نهانند مدام
هر که گردیده بر این دشت پر از موج سراب
نخورد مرغ دلش آب جز از چشمه دام
هر دمش صورت نادیدنیی باید دید
جای رحمتست بر آیینه از این زشت مقام
زین سبع خویان، مجنون اگر ایمن بودی
خویشتن را نکشیدی بحصار دد و دام
سگ ازین گشته خروشان، که شدش شهر وطن
کبک از آن رو شده خندان، که شدش کوه مقام
عیش بر خاطر، ازین زهرسرشتان شده تلخ
زندگی بر دل ازین مرده دلان گشته حرام
نه چنان تلخ ازین بیمزه مردم شده است
که دگر بار تواند شدنم شیرین، کام
مگر از شهد شکر خایی مدح شه دین
که بعالم علم از مدحت او گشت کلام
«حضرت موسی کاظم » که بود پیرویش
بر صف جمله طاعات و مبرات امام
حیف باشد که شود صرف نه در مدحش حرف
ظلم باشد که زند دم ز جز این حرف کلام
بر فلک ماه بخود بالد، کاو را بنده است
در جهان صبح علم گشته، که اوراست غلام
تا کند سرمه ز گرد گذر موکب او
همه تن دیده شده مهر و دود بر درو بام
تا بچیند گلی از گلشن شبخیزی او
مه رود دامن مهتاب بکف، ز اول شام
گرد شب، مهر بمژگان ز در او روبد
در جهان زین شرفش نیر اعظم شده نام
بسکه در سوختن دشمن او بیتابست
شعله آتش یک لحظه ندارد آرام
شط بغداد بحسرت گذرد و از خاکش
بختور اشک، که سر بر قدمش داشت مدام
بود محبوس اگر گوهر پاکش چو نگین
حکم او لیک روان بود در آفاق تمام
پای در قید و دلش رسته ز قید عالم
تن اسیر قفس و، طائر جان عرش مقام
دامن پاک ز چشم گهر افشانش پر
همچو دامان طمع از کف آن رحمت عام
معدن از کوه چو سیلاب روان گشتی اگر
خواستی همت او مال برای انعام
گر دهندش بمحیط کرم او نسبت
آن قدر بحر زند جوش که آید بقوام
بسکه از رشک چراغ حرمش سوخته است
هیچ در سنگ نمانده است ز آتش جز نام
گر شبانی بر او شکوه برد از گرگی
شیر را تب همگی لرز شود بر اندام
پا گذرد اگر آوازه قدرش بر کوه
نتواند شرر از سنگ نهد بیرون گام
آب حملش بمثل گر گذرد از دل سنگ
طمع پختن از آتش طمعی باشد خام
موری از خانه خرابی کند ار شکوه به او
کوه را سیل چو رگ خشک شود بر اندام
سخنش ار چو شکر خواند اگر بی ادبی
دگر از شادی در پوست نگنجد بادام
گرد اشکال ز رخ مسأله ها می شستند
آب علمش چو روان میشدی از جوی کلام
نتوانند حق مدحت او کرد ادا
گر کنند اهل جهان جمله زبان از هم وام
کوشش واعظ دلخسته بجایی نرسد
مطلبی نیست مدیحش که پذیرد انجام!
سرو را، نیست مرا قدر ثناگویی تو
این قدر بس که ازین شهد کنم شیرین، کام
شرف هر دو جهان گر همه قسمت گردد
نرسد بیش ازینم که ترا بردم نام
دیگرم شکوه ز ناکامی دنیا غلط است
کز ثنای تو مرا هردو جهانست بکام
هرچ کم نیست مرا، گر نظر لطف تو هست
همچو مه کرده مرا پرتو مهر تو تمام
تاج سرهاست، هر آنکس که ترا خاک رهست
باشد آزاد زغم، آنکه ترا هست غلام
تا نشسته است مرا مهر تو در دل، دیگر
ننشیند ز ادب گرد ملال از ایام
دیدنی نیست رخم گرچه ز عصیان، لیکن
چشم دارم نظر مرحمتت روز قیام
با عذاب گنه خویش، گرفتم سازم؛
پیش اعدای تو مپسند شوم دشمنکام!
در ره مدح تو گر خامه درآید از پای
مینماید بدعا از دل و جان لیک قیام
تا که ساید علم صبح بگردون هر روز
تا بود زیر نگین خور تابان ایام
علم دین نبی، باد فلک سا دائم
دولت آل علی باد جهانگیر مدام

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام
در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام
هوش مصنوعی: دوستی با مردم و دنیا هیچ‌گاه پایدار نیست، زیرا آن‌ها مانند نمک‌خوارانی هستند که فقط برای خودشان زندگی می‌کنند.
چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب
نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام
هوش مصنوعی: چشم‌ها مانند آیینه‌ای هستند که فقط به عیب‌ها توجه می‌کنند، اما همه‌ی آن‌ها در نهایت مانند بادام یکسان و نرم هستند.
مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه
مدحشان را چو بکاوند، پر است از دشنام
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و دوستی آن‌ها را جستجو می‌کنند، پر از نفرت است. و وقتی به ستایش آن‌ها پرداخته می‌شود، پر از ناسزا و تفریح است.
در سلوکند سراسر همه بی اندامی
لیک در وقت خرامند سراپا اندام
هوش مصنوعی: در حالتی که همگی بی‌نظم و بی‌قرارند، اما زمانی که به راه می‌روند، همه‌شان منظم و دارای حالت می‌شوند.
هیچ نندوخته از داد و دهش، غیر فریب
هیچ نشناخته از راه و روش، غیر خرام
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به جز فریب، از تلاش و بخشش به دست نمی‌آید و هیچ چیزی جز خودپسندیدگی، از طریق روش‌ها و رفتارها شناخته نمی‌شود.
همه سرسخت، ولی در ره دین سست قدم
جمله ناقص بدل، اما بزبانند تمام
هوش مصنوعی: همه افراد بر سر ایمان و تعهد به دین محکم و سرسخت هستند، اما در عمل و اجرای آن، قدم‌های مطمئنی برنمی‌دارند. در حالی که از نظر گفتار و بیان، همه چیز را به طور کامل می‌زنند.
همچو شاهین ترازو، همه چشمند و زبان
تا بدان سو که بود پیش، نمایند سلام!
هوش مصنوعی: همچون شاهینی که بر ترازویی نشسته است، همه به سوی او نگاه می‌کنند و زبان به سلام می‌گشایند تا جایی که او قرار دارد.
قوت ماسکه پر زورتر از جنگل باز
دیده طامعه گیرنده تر از دیده دام
هوش مصنوعی: قدرت ماسک به اندازه‌ای است که از جنگل نیز قوی‌تر به نظر می‌رسد و نگاه طمع‌ورزنده‌تری نسبت به چشم تله‌گذار دارد.
جودشان ساخته چون ریزش آب تصویر
سودشان عاریه، چون گرمی آب حمام
هوش مصنوعی: بخشش و generosityِ آنها به قدری طبیعی و روان است که مانند ریزش آب از یک چشمه به نظر می‌رسد، در حالی که ثروت و منافع آنها تنها بهره‌برداری موقتی است، مشابه احساس گرمایی که در حمام تجربه می‌کنیم که زودگذر و زود از بین می‌رود.
نشود کلبه درویشی از ایشان روشن
گرچه پیه اند و فتیله همه چون مغز حرام
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است نیازمندی‌های مادی آنها کم باشد و ظاهراً روشنایی نداشته باشند، اما این حقیقت نمی‌تواند جلوی درخشش و روشنی معنوی آنها را بگیرد.
پیش درویش فلانند، همه خواجه فلان
خواجه بهمان چو درآید، همه گردند غلام
هوش مصنوعی: در حضور درویش، همه افراد مهم و با مقام، به یکدیگر احترام می‌گذارند و چون درویش وارد شود، همه به او خدمت کرده و به دنبال او می‌افتند.
در صف رزم، چو رنگ رخ خود جمله گریز
در گه بزم، چو ساغر همگی خون آشام
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، وقتی رنگ چهره‌ات را مشاهده می‌کنم، همه فرار می‌کنند و در مجالس شادمانی نیز، مثل جامی که همه به آن نوشیدنی می‌نوشند، همگی از جان خود مایه می‌گذارند.
ناگوارند و دل آزار، چو ناپخته کباب
خشک و ناساخته و بیمزه و چون میوه خام
هوش مصنوعی: این افراد ناخوشایند و دلگیر هستند، مانند کبابی که به درستی پخته نشده و بی‌مزه است، یا میوه‌ای که هنوز نرسیده و خام است.
همه چون آب نهارند طبیعت آزار
همه چون خواب پسین اند کدورت انجام
هوش مصنوعی: همه مثل آب هستند که زود زایل می‌شوند و طبیعت‌شان به آزار دیگران می‌انجامد. مانند خواب شبانه، همه به بی‌خبری و غفلت فرو رفته‌اند که عاقبت این غفلت به دلخوری و مشکلات منجر می‌شود.
چون عبوس گه بزمند، همه بی موقع
چون خروس شب وصلند، همه بی هنگام
هوش مصنوعی: وقتی که در جمع شادمانی و جشن عبوس و جدی می‌شود، همه بی‌موقع و نابه‌جا مانند خروس‌های شب به صدا درمی‌آیند.
همه رنج و خنکی، چون بزمستان صرصر
همه دلگیری و اندوه، چو در غربت شام
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی از زندگی می‌پردازد که پر از درد و اندوه است. او به نشانه‌ای از سرمای سخت و تلخی اشاره می‌کند که مانند زمستان سرد و یخ‌زده است. همچنین، غم و دلگیری او را به غربت شب‌های تاریک و ساکت تشبیه می‌کند، جایی که احساس تنهایی و اندوه بیشتر می‌شود. در کل، شاعر حالتی از ناامیدی و غم عمیق را به تصویر می‌کشد.
رویهاشان، گل صبحست و، درونها دل شب
طبعهاشان همه چون شیشه و، دلها چو رخام
هوش مصنوعی: چهره‌هایشان مانند گل صبح زیبا و دل‌هایشان تیره و تار است. مزاج و طبیعتشان مثل شیشه‌ی نازک و دل‌هایشان همانند سنگ خالص است.
از سه مستی غفلت، همه چون شیشه می
موی بر سر شده چون پنبه، شکم پر ز حرام
هوش مصنوعی: بیت اشاره به حالتی دارد که انسان در سه نوع غفلت به سر می‌برد و در نتیجه، مانند شیشه شکننده و آسیب‌پذیر می‌شود. موهای او به حالت بی‌حالی در آمده است و شکم او از چیزهای ناپاک و حرام پر شده است. این وضعیت نشان‌دهنده زوال و ناپایداری است که انسان در آن گرفتار است.
همه تن سرو صفت ناز و خرامند، ولی
هیچ در بار ندارند بغیر از اندام
هوش مصنوعی: همه اندام‌ها زیبایی و ظرافت دارند و با ناز و آرامش حرکت می‌کنند، اما هیچ چیز دیگری برای نشان دادن ندارند جز زیبایی ظاهری‌شان.
خضر و الیاس از آن زنده جاوید شدند
که ز چشم بد این خلق، نهانند مدام
هوش مصنوعی: خضر و الیاس به خاطر اینکه همیشه از چشم‌های حسود این مردم پنهان می‌مانند، زنده و پایدار هستند.
هر که گردیده بر این دشت پر از موج سراب
نخورد مرغ دلش آب جز از چشمه دام
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دشت پر از سراب و تزویر زندگی کرده باشد، نمی‌تواند به دل خود آرامش بدهد و از منابع نادرست سیراب شود، بلکه تنها آب زلال و ناب را از چشمه‌ای واقعی و مطمئن خواهد نوشید.
هر دمش صورت نادیدنیی باید دید
جای رحمتست بر آیینه از این زشت مقام
هوش مصنوعی: هر لحظه باید شکلی از ناشناختنی را مشاهده کرد، زیرا مکان رحمت در این مقام زشت، بر روی آینه قرار دارد.
زین سبع خویان، مجنون اگر ایمن بودی
خویشتن را نکشیدی بحصار دد و دام
هوش مصنوعی: اگر مجنون از دست این درندگان در امان بود، هرگز خود را به چنگال وحش و درندگان نمی‌سپرد.
سگ ازین گشته خروشان، که شدش شهر وطن
کبک از آن رو شده خندان، که شدش کوه مقام
هوش مصنوعی: سگ به خاطر جدایی و زادگاهش ناله می‌زند، اما کبک به دلیل آرامش و امن بودن کوهستان خوشحال و راحت است.
عیش بر خاطر، ازین زهرسرشتان شده تلخ
زندگی بر دل ازین مرده دلان گشته حرام
هوش مصنوعی: زندگی برای من تلخ شده و لذت‌ها از خاطر به دلیل وجود افرادی که روحیه نیکو ندارند و دل‌هایشان مرده است، ملامت‌آمیز به نظر می‌رسد.
نه چنان تلخ ازین بیمزه مردم شده است
که دگر بار تواند شدنم شیرین، کام
هوش مصنوعی: این فرد آنقدر از تلخی و بی‌مزه‌گی زندگی آزرده شده است که دیگر نمی‌تواند به شیرینی و لذت زندگی فکر کند و احساس کند. این احساس ناامیدی به حدی است که او به سختی می‌تواند دوباره امیدی به شیرینی روزهای آینده داشته باشد.
مگر از شهد شکر خایی مدح شه دین
که بعالم علم از مدحت او گشت کلام
هوش مصنوعی: آیا به ستایش پادشاه دین، که علم در دنیا به خاطر مدح او به کلام تبدیل شد، نیازی به شکر و شیرینی‌اش هست؟
«حضرت موسی کاظم » که بود پیرویش
بر صف جمله طاعات و مبرات امام
هوش مصنوعی: حضرت موسی کاظم، شخصیتی بزرگ و محترم است که پیروان او در زمینه عبادات و کارهای نیک، از او پیروی می‌کنند و به او اقتدا می‌نمایند.
حیف باشد که شود صرف نه در مدحش حرف
ظلم باشد که زند دم ز جز این حرف کلام
هوش مصنوعی: نمی‌توان صرفاً به تعریف و تمجید او پرداخت، چرا که این کار ناشایست است و گویی که به چیز دیگری اشاره دارد که به دور از حقیقت است.
بر فلک ماه بخود بالد، کاو را بنده است
در جهان صبح علم گشته، که اوراست غلام
هوش مصنوعی: در آسمان ماه به خود می‌بالد، چرا که در این دنیا بنده‌ای وجود دارد که صبح علم را به‌دست آورده است و آن فرد، خدمتگزار اوست.
تا کند سرمه ز گرد گذر موکب او
همه تن دیده شده مهر و دود بر درو بام
هوش مصنوعی: موکب او از گرد و غبار بسیار تابلو و درخشان است. همه جا را بوی محبت و عطر دود پر کرده و هر کسی با دیدن او، چهره‌اش در ذهنش نقش می‌بندد.
تا بچیند گلی از گلشن شبخیزی او
مه رود دامن مهتاب بکف، ز اول شام
هوش مصنوعی: زمانی که شب سر بیافروزد و زیبایی‌هایش را نمایان کند، ماه نیز دامانی پر از گل‌ها برمی‌چیند.
گرد شب، مهر بمژگان ز در او روبد
در جهان زین شرفش نیر اعظم شده نام
هوش مصنوعی: در دل شب، نور ماه از چشمان زیبایش به دنیا می‌تابد و به خاطر این ویژگی‌اش، او به برترین مقام رسیده است.
بسکه در سوختن دشمن او بیتابست
شعله آتش یک لحظه ندارد آرام
هوش مصنوعی: دشمن او چنان در آتش خشم می‌سوزد که لحظه‌ای آرامش ندارد.
شط بغداد بحسرت گذرد و از خاکش
بختور اشک، که سر بر قدمش داشت مدام
هوش مصنوعی: نهر بغداد با حسرت می‌گذرد و از خاک آن بخت با چشمانی اشک‌آلود یاد می‌کند، چرا که همیشه سر به پای این نهر داشت.
بود محبوس اگر گوهر پاکش چو نگین
حکم او لیک روان بود در آفاق تمام
هوش مصنوعی: اگر چه گوهر ناب او مانند نگینی در حبس باشد، اما روح او در همه جا جاری است.
پای در قید و دلش رسته ز قید عالم
تن اسیر قفس و، طائر جان عرش مقام
هوش مصنوعی: پا در بند است، اما دلش از محدودیت‌های دنیای جسم رها شده است. بدن در قفسی گرفتار است، اما جانش به مقام بلندی همچون عرش رسیده است.
دامن پاک ز چشم گهر افشانش پر
همچو دامان طمع از کف آن رحمت عام
هوش مصنوعی: دامن پاک او از نگاه درخشانش پر شده، مانند دامن طمع که از دست نعمت‌های فراوان پر است.
معدن از کوه چو سیلاب روان گشتی اگر
خواستی همت او مال برای انعام
هوش مصنوعی: اگر تو همت و اراده‌ات را به کار بگیری، می‌توانی از طبیعت و منابعی که در کوه‌ها پنهان است، بهره‌برداری کنی و از آنها نفع ببری.
گر دهندش بمحیط کرم او نسبت
آن قدر بحر زند جوش که آید بقوام
هوش مصنوعی: اگر او را در دامان لطف و کرمش قرار دهند، در این صورت اندازه‌ای از دریا نیز به جوش می‌آید که به خاطر آن نظام وجود برقرار باقی بماند.
بسکه از رشک چراغ حرمش سوخته است
هیچ در سنگ نمانده است ز آتش جز نام
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت و زیبایی نور و روشنایی حرم، روشنایی آن به قدری افروخته شده که هیچ رد و نشانی از آتش در سنگ‌ها باقی نمانده، جز فقط نام و یاد آن.
گر شبانی بر او شکوه برد از گرگی
شیر را تب همگی لرز شود بر اندام
هوش مصنوعی: اگر شبانی به او شکایت کند و از گرگ بگوید، همه شیرها از ترس لرزه بر اندامشان می‌افتد.
پا گذرد اگر آوازه قدرش بر کوه
نتواند شرر از سنگ نهد بیرون گام
هوش مصنوعی: اگر پای کسی به جایی برسد که مقام و اعتبارش معروف شود، حتی کوه‌ها هم نخواهند توانست آتش را از دل سنگ‌ها بیرون بیاورند.
آب حملش بمثل گر گذرد از دل سنگ
طمع پختن از آتش طمعی باشد خام
هوش مصنوعی: اگر آب از دل سنگ عبور کند، امید پختن در آتش، امیدی بی‌جا و ناامیدکننده است.
موری از خانه خرابی کند ار شکوه به او
کوه را سیل چو رگ خشک شود بر اندام
هوش مصنوعی: اگر موری از یک خانه ویران شکایت کند، مانند این است که کوهی در برابر سیل قرار گرفته و همچون رگ خشک می‌شود.
سخنش ار چو شکر خواند اگر بی ادبی
دگر از شادی در پوست نگنجد بادام
هوش مصنوعی: اگرچه سخنش شیرین و خوشگوار است، اما اگر بی‌ادبی کند، نشان‌دهنده‌ی شادی‌اش به گونه‌ای است که انگار در پوست بادام جا نمی‌شود.
گرد اشکال ز رخ مسأله ها می شستند
آب علمش چو روان میشدی از جوی کلام
هوش مصنوعی: زمانی که آب علم، مانند جوی خروشان، از سخن جاری می‌شد، اشکال و مشکلات از چهره مسائل پاک می‌گشتند.
نتوانند حق مدحت او کرد ادا
گر کنند اهل جهان جمله زبان از هم وام
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند حق ستایش او را به درستی ادا کند، حتی اگر همه مردم جهان یکصدا شوند و زبان‌ها را به کار بگیرند.
کوشش واعظ دلخسته بجایی نرسد
مطلبی نیست مدیحش که پذیرد انجام!
هوش مصنوعی: تلاش یک واعظ خسته بی‌فایده است، زیرا سخنان او چیزی به نتیجه نمی‌رسد و کسی هم نیست که به ستایش او توجهی کند.
سرو را، نیست مرا قدر ثناگویی تو
این قدر بس که ازین شهد کنم شیرین، کام
هوش مصنوعی: به من ارزشی برای تمجید و ستایش تو نیست؛ همین که از این‌ همه خوبی‌های تو بهره‌مند شوم و کامم شیرین شود، برایم کافی است.
شرف هر دو جهان گر همه قسمت گردد
نرسد بیش ازینم که ترا بردم نام
هوش مصنوعی: اگر تمام شرافت دنیا میان همه تقسیم شود، باز هم به‌اندازه نام تو برای من نخواهد بود.
دیگرم شکوه ز ناکامی دنیا غلط است
کز ثنای تو مرا هردو جهانست بکام
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم به مشکلات و ناکامی‌های دنیا شکایت کنم، چون از ستایش و محبت تو برخوردارم و برای من هر دو جهان به خیر و خوشی است.
هرچ کم نیست مرا، گر نظر لطف تو هست
همچو مه کرده مرا پرتو مهر تو تمام
هوش مصنوعی: هر چیزی که کم دارم، در صورتی که محبت تو بر من نازل باشد، مثل ماه من را روشن کرده و عشق تو همه‌چیز را برای من کامل کرده است.
تاج سرهاست، هر آنکس که ترا خاک رهست
باشد آزاد زغم، آنکه ترا هست غلام
هوش مصنوعی: هر کس که تو را ارجمند و محترم بداند، در حقیقت سرور و تاج سرهاست. اما کسی که در مقابل تو خود را حقیر می‌بیند و به نوعی برده‌ی توست، نمی‌تواند از غم و اندوه رهایی یابد.
تا نشسته است مرا مهر تو در دل، دیگر
ننشیند ز ادب گرد ملال از ایام
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو در قلبم جا دارد، دیگر اندوه و غم ایام به خاطر عفت و احترام در دلم جایی نخواهد داشت.
دیدنی نیست رخم گرچه ز عصیان، لیکن
چشم دارم نظر مرحمتت روز قیام
هوش مصنوعی: هرچند چهره‌ام به خاطر نافرمانی‌هایم زیبایی ندارد و قابل دیدن نیست، اما در روز قیامت چشم امیدم به رحمت توست.
با عذاب گنه خویش، گرفتم سازم؛
پیش اعدای تو مپسند شوم دشمنکام!
هوش مصنوعی: با درد و عذاب گناه‌های خودم، دست به سازش می‌زنم؛ اما نگذار که در نظر دشمنان تو بدنام شوم!
در ره مدح تو گر خامه درآید از پای
مینماید بدعا از دل و جان لیک قیام
هوش مصنوعی: اگر در راه ستایش تو قلم بخواهد بیفتد، به دعای دل و جان برمی‌خیزد.
تا که ساید علم صبح بگردون هر روز
تا بود زیر نگین خور تابان ایام
هوش مصنوعی: هر روز به محض اینکه صبح از خواب برمی‌خیزد و به آسمان می‌تابد، باید زیر نور خورشید و در سایه علم و دانش قرار بگیریم تا بتوانیم از روزگار بهره‌مند شویم.
علم دین نبی، باد فلک سا دائم
دولت آل علی باد جهانگیر مدام
هوش مصنوعی: علم دین پیامبر، مانند بادی است که همواره حکمرانی خاندان علی را به همراه دارد و باعث استقرار و دوام آن در جهان خواهد شد.