گنجور

شمارهٔ ۹۲ - دشت بلاخیز

برادر جان مگر رفته به خوابی!
که زینب را نمی گویی جوابی
برایت درد دل تا کی شمارد
چه خواب است اینکه بیداری ندارد
ولی حق داری ای جان برادر!
که میدانم نداری در بدن سر
چرا؟ ازتن جدا گشته سر تو
چرا؟ صد پاره گشته پیکر تو
به همراه تو از شهر مدینه
در اینجا آمدم ای بی قرینه!
فلک آواره کرد از خانمانم
فراقت زد شرر، برجسم و جانم
تو چون رفتی از این دنیای فانی
نخواهم بی تو دیگر زندگانی
امان از درد بی درمان زینب
اجل کو، تا بگیرد جان زینب
پس از تو کوفیان، بردند یکجا
تمام هستی ما را به یغما
چه ظلمی کوفیان با ما نمودند
عجب مهمان نوازی ها نمودند
تو را لب تشنه، سر از تن بریدند
تن پاکت به خاک و خون کشیدند
زدند آتش، سراسر خیمه ها را
به بازو ریسمان، بستند ما را
تو و این کوفه، این دشت بلا خیز
من و شام خراب محنت انگیز
تو باش اینجا مصاحب با جوانان
من اندر شام، غمخوار یتیمان
تو و این نوخطان نورسیده
من و این مادران داغدیده
تو اینجا باش با عباس و اکبر
من و کلثوم و لیلای مکدر
برادر جان تو اینجا باش آرام
خداحافظ که من رفتم سوی شام
برادر جان در این دامان مقتل
تو باش و ساربان پست و بجدل
از این آتش که «ترکی» را به جان است
زغم سوز نهان او عیان است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برادر جان مگر رفته به خوابی!
که زینب را نمی گویی جوابی
هوش مصنوعی: برادر عزیز، نکند که خواب رفته‌ای! که زینب را بی‌پاسخ گذاشته‌ای.
برایت درد دل تا کی شمارد
چه خواب است اینکه بیداری ندارد
هوش مصنوعی: درد دل تو دیگر حساب و کتابی ندارد، چون این خواب بیدار شدن ندارد.
ولی حق داری ای جان برادر!
که میدانم نداری در بدن سر
هوش مصنوعی: ای برادر عزیز! حق داری که احساس کنی، زیرا می‌دانم که در وجودت چیزی کم است.
چرا؟ ازتن جدا گشته سر تو
چرا؟ صد پاره گشته پیکر تو
هوش مصنوعی: چرا سر تو از بدنت جدا شده است؟ چرا وجود تو به صد تکه تقسیم شده؟
به همراه تو از شهر مدینه
در اینجا آمدم ای بی قرینه!
هوش مصنوعی: من به همراه تو از شهر مدینه به اینجا آمده‌ام، ای کسی که نشانه‌ای از خود نداری!
فلک آواره کرد از خانمانم
فراقت زد شرر، برجسم و جانم
هوش مصنوعی: آسمان مرا از خانه‌ام ویران کرده است و جدایی‌ات دلی آتشین در وجودم به وجود آورده.
تو چون رفتی از این دنیای فانی
نخواهم بی تو دیگر زندگانی
هوش مصنوعی: وقتی تو از این دنیای زودگذر رفتی، دیگر بدون تو زندگی کردن برایم ممکن نخواهد بود.
امان از درد بی درمان زینب
اجل کو، تا بگیرد جان زینب
هوش مصنوعی: زینب در رنج عمیق و بی‌پایانی گرفتار است و به شدت به مرگ نزدیک شده است، به گونه‌ای که به نظر می‌رسد این درد بی‌چاره‌ای جان او را می‌گیرد.
پس از تو کوفیان، بردند یکجا
تمام هستی ما را به یغما
هوش مصنوعی: بعد از تو، مردم کوفه همه چیز ما را به نابودی بردند.
چه ظلمی کوفیان با ما نمودند
عجب مهمان نوازی ها نمودند
هوش مصنوعی: کوفیان با ما چه ظلمی کردند و چقدر به ظاهر مهمان‌نوازی کردند.
تو را لب تشنه، سر از تن بریدند
تن پاکت به خاک و خون کشیدند
هوش مصنوعی: تو را با تشنگی و بی‌رحمی کشتند و بدن پاکت را در خاک و خون کردند.
زدند آتش، سراسر خیمه ها را
به بازو ریسمان، بستند ما را
هوش مصنوعی: آتش را روشن کردند و تمام خیمه‌ها را آتش گرفتند، و ما را با بند و ریسمان به هم بستند.
تو و این کوفه، این دشت بلا خیز
من و شام خراب محنت انگیز
هوش مصنوعی: تو و این کوفه، این سرزمین پر از بلای من و شام، جایی پر از درد و رنج.
تو باش اینجا مصاحب با جوانان
من اندر شام، غمخوار یتیمان
هوش مصنوعی: تو در اینجا در کنار جوانان من باش و در شام به یتیمان دلگرمی بده.
تو و این نوخطان نورسیده
من و این مادران داغدیده
هوش مصنوعی: تو و این جوانان تازه‌کار در کنار من و این مادران اندوهگین قرار دارید.
تو اینجا باش با عباس و اکبر
من و کلثوم و لیلای مکدر
هوش مصنوعی: تو اینجا با عباس و اکبر من، و همچنین کلثوم و لیلا که ناراحت هستند، باش.
برادر جان تو اینجا باش آرام
خداحافظ که من رفتم سوی شام
هوش مصنوعی: برادر عزیز، در اینجا بمان و استراحت کن. خداحافظ، من به سوی شام می‌روم.
برادر جان در این دامان مقتل
تو باش و ساربان پست و بجدل
هوش مصنوعی: ای برادر عزیز، تو در این مکان که نهایت آرزوی توست، قرار داری و مانند یک سرباز خسته و خرافاتی احساس می‌کنی.
از این آتش که «ترکی» را به جان است
زغم سوز نهان او عیان است
هوش مصنوعی: این شعله‌ای که «ترکی» را می‌سوزاند، نشانگر غم نهانی است که به وضوح قابل مشاهده است.