شمارهٔ ۸۹ - وادی عشق
داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست
سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
پای مردانه نهادی به ره وادی عشق
گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست
تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان
در غمت اشک روان، از بصری نیست که نیست
با لب خشک، سرت شمرجدا کرد ز تن
زین مصیبت به جهان، چشم تری نیست که نیست
خاک عالم به سرم کز دم شمشیر و سنان
بر تنت ای شه خوبان، اثری نیست که نیست
از جوانان تو در معرکهٔ کرب وبلا
برسر نیزهٔ بیداد، سری نیست که نیست
زان شراری که از او خیمه و خرگاه تو سوخت
بر دل خلق دو عالم، شرری نیست که نیست
سر پر نور تو بر نی، ولی از گوشهٔ چشم
به یتیمان خود اکنون نظری نیست که نیست
شرم از فاطمه دارم که برم نام تنور
ورنه درخانه خولی، خبری نیست که نیست
از سرکوی تو زینب نتواند رفتن
ورنه در خاطر زارش، سفری نیست که نیست
نازنین طفل یتیم تو رقیه در شام
ناله وا ابتایش سحری نیست که نیست
« ترکی» از کوی تو شاها! شده محروم ولی
زایر کعبه کویت دگری نیست که نیست
شمارهٔ ۸۸ - مرغان چمن: «چگونه بنگرم صحن چمن راشمارهٔ ۹۰ - گل نسترنی چند: زینب به زمین دید چو صد پاره تنی چند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست
سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، درد و حسرتت به دل هر کسی نفوذ کرده و هیچ قلبی نیست که از عشق و آرزوی تو بیخبر باشد.
پای مردانه نهادی به ره وادی عشق
گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست
هوش مصنوعی: به عشق وارد شدهای و با شجاعت قدم برمیداری، حتی اگر دیدی که در این مسیر هیچ خطری وجود ندارد.
تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان
در غمت اشک روان، از بصری نیست که نیست
هوش مصنوعی: تشنه به جان، جان را در کنار آب جاری گذاشتی و در غم تو اشکهای بیپایانی میریزد. این حالتی نیست که بخواهی آن را ببینی، چون واقعاً وجود ندارد.
با لب خشک، سرت شمرجدا کرد ز تن
زین مصیبت به جهان، چشم تری نیست که نیست
هوش مصنوعی: با لبهای خشک و بیآب، سر تو را از بدنت جدا کردند. از این مصیبت در دنیا، چشمی نیست که به حالت گریه نکند.
خاک عالم به سرم کز دم شمشیر و سنان
بر تنت ای شه خوبان، اثری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز برایم ارزش ندارد، چرا که حتی با وجود خطرات و جنگها، اثری از درد و رنج بر وجود تو ای بهترین شاهان نیست.
از جوانان تو در معرکهٔ کرب وبلا
برسر نیزهٔ بیداد، سری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در کربلا، از جوانان تو کسی نیست که بر سر نیزهٔ ظلم و ستم قرار نگرفته باشد.
زان شراری که از او خیمه و خرگاه تو سوخت
بر دل خلق دو عالم، شرری نیست که نیست
هوش مصنوعی: از آن آتشینی که باعث سوختن خیمه و محل زندگی تو شد، بر دل مردم دو دنیا هیچ آتش و حرارتی وجود ندارد که نباشد.
سر پر نور تو بر نی، ولی از گوشهٔ چشم
به یتیمان خود اکنون نظری نیست که نیست
هوش مصنوعی: سر تو همچون چشمهای از نور است، اما از گوشهٔ چشمت به یتیمان خود هیچ توجهی نداری و غافل هستی.
شرم از فاطمه دارم که برم نام تنور
ورنه درخانه خولی، خبری نیست که نیست
هوش مصنوعی: شرم دارم از فاطمه که نام تنور را ببرم، زیرا در خانه خولی هیچ خبری نیست و همهچیز کم است.
از سرکوی تو زینب نتواند رفتن
ورنه در خاطر زارش، سفری نیست که نیست
هوش مصنوعی: زینب نمیتواند از کوچهات برود، زیرا در دلش هیچ سفری وجود ندارد که بتواند فراموش کند.
نازنین طفل یتیم تو رقیه در شام
ناله وا ابتایش سحری نیست که نیست
هوش مصنوعی: ای کودک عزیز و یتیم تو، رقیه، در شام ناله و گریهات میپیچد و هیچ سحر و جادویی وجود ندارد که بتواند این حال و دلتنگی را تغییر دهد.
« ترکی» از کوی تو شاها! شده محروم ولی
زایر کعبه کویت دگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در محله تو، ای شاه، کسانی هستند که از رفت و آمد محروم ماندهاند، اما هیچ زائری نیست که دلش به کعبه تو نلرزیده باشد.