شمارهٔ ۸۵ - چشمهٔ خنجر
از جفا جورت ای چرخ ستمگستر، دریغ!
کینه و ظلم تو زد آتش به خشک و تر، دریغ
سبز و خرم شد نهال آرزوهای یزید
شد خزان آخر نهال آل پیغمبر، دریغ
میر یثرب را چو منزل شد به دشت کربلا
کشتی اش افکند در بحر بلا لنگر، دریغ
داشت منزل گرچه آن شه، بر لب شط فرات
تشنه لب نوشید آب از چشمهٔ خنجر، دریغ
جان و سر بادا فدای آن شهیدی کز وفا
کرد او در راه امت، ترک جان و سر، دریغ
آن سری کز موی او زهرا همی شستی غبار
خولی دون، جای دادش روی خاکستر، دریغ
زان سلیمان زمان، اهریمنی از کین برید
نازنین انگشت او از بهر انگشتر، دریغ
صف شکن عباس را در پای نهر علقمه
هر دو دست از کین، جدا کردند از پیکر، دریغ
شد ز تیغ منقذ ابن مره عبدی دون
غرق در خون جعد گیسوی علی اکبر ، دریغ
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
شد به جای رخت دامادی، کفن در بر، دریغ
راست آمد بر نشان، تیر از کمان حرمله
بر گلوی نازک خشک علی اصغر دریغ
زینبی را کآفتاب از ماه رویش شرم داشت
شد اسیر خصم دون، در کوی و در معبر، دریغ
«ترکی» این مرثیه جان سوز را تا می نوشت
سیل خوناب دو چشمش بر گذشت از سر، دریغ
شمارهٔ ۸۴ - صد هزار افسوس: زجور چرخ ستمکار، صد هزار افسوسشمارهٔ ۸۶ - آهوان رمیده: فلک زجور تو خونم چکد زمردم دیده
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از جفا جورت ای چرخ ستمگستر، دریغ!
کینه و ظلم تو زد آتش به خشک و تر، دریغ
هوش مصنوعی: ای چرخ سرنوشت، از ستم و ظلمی که بر ما روا میداری، افسوس! کینه و بیعدالی تو همه جا را آتشزده است، افسوس.
سبز و خرم شد نهال آرزوهای یزید
شد خزان آخر نهال آل پیغمبر، دریغ
هوش مصنوعی: نهال آرزوهای یزید شکوفا و سرسبز شد، اما در نهایت نهال آل پیغمبر به خشکسالی و نابودی دچار شد. افسوس!
میر یثرب را چو منزل شد به دشت کربلا
کشتی اش افکند در بحر بلا لنگر، دریغ
هوش مصنوعی: وقتی که امام حسن مجتبی (علیهالسلام) به کربلا رسید، گویی کشتیاش در دریای بلا غرق شده و به لنگر نیفتاده است. این نشاندهنده شدت مصیبت و زحماتی است که او در این مسیر متحمل شده است.
داشت منزل گرچه آن شه، بر لب شط فرات
تشنه لب نوشید آب از چشمهٔ خنجر، دریغ
هوش مصنوعی: او در حالی که در کنار رود فرات خانه داشت، تشنه بود و از چشمهای چون خنجر آب نوشید، که این بسیار افسوسآور است.
جان و سر بادا فدای آن شهیدی کز وفا
کرد او در راه امت، ترک جان و سر، دریغ
هوش مصنوعی: جان و سرم را فدای آن شهید میکنم که برای وفاداری به امت، از جان و سر خود گذشت. افسوس که این فداکاریهای او اتفاق افتاد.
آن سری کز موی او زهرا همی شستی غبار
خولی دون، جای دادش روی خاکستر، دریغ
هوش مصنوعی: سری که موهایش را زهرا با آب شست، به خاطر خلوص و پاکیاش، اکنون در غبار فراموشی جای خود را به خاکستر داده است، ای کاش چنین نمیشد.
زان سلیمان زمان، اهریمنی از کین برید
نازنین انگشت او از بهر انگشتر، دریغ
هوش مصنوعی: از زمان سلیمان، یکی از اهریمنان به خاطر حسادت و کینهاش، انگشت نازنین او را قطع کرد تا انگشترش را بگیرد، و این واقعاً نابودکننده بود.
صف شکن عباس را در پای نهر علقمه
هر دو دست از کین، جدا کردند از پیکر، دریغ
هوش مصنوعی: عباس، صف شکن دلیر، در کنار نهر علقمه روبهروی دشمن ایستاده بود که بر اثر کینه و دشمنی، دستهایش را از بدن جدا کردند. این جزو لحظات تلخ و اسفبار تاریخ بود که برایش تأسف میخوریم.
شد ز تیغ منقذ ابن مره عبدی دون
غرق در خون جعد گیسوی علی اکبر ، دریغ
هوش مصنوعی: دردی را تجربه کردم که به خاطر آن، جوانی با موهای مجعد و زیبا، به سمت مرگ رفت و غرق در خون شد. افسوس بر این واقعه تلخ.
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
شد به جای رخت دامادی، کفن در بر، دریغ
هوش مصنوعی: قاسم در نبرد عشق به جای لباس عروسی، کفن پوشیده و به این وضعیت افسوس میخورد.
راست آمد بر نشان، تیر از کمان حرمله
بر گلوی نازک خشک علی اصغر دریغ
هوش مصنوعی: تیر حرمله به درستی به هدفش رسید و بر گلوی نازک علی اصغر نشسته است؛ چه حسرتی دارد این واقعه.
زینبی را کآفتاب از ماه رویش شرم داشت
شد اسیر خصم دون، در کوی و در معبر، دریغ
هوش مصنوعی: زنی را که به خاطر زیباییاش حتی خورشید از او خجالت میکشید، در برابر دشمن پست اسیر شد، در کوچه و خیابان، افسوس.
«ترکی» این مرثیه جان سوز را تا می نوشت
سیل خوناب دو چشمش بر گذشت از سر، دریغ
هوش مصنوعی: این مرثیه دلشکسته را که مینوشت، اشکهایش به قدری ریخته بود که مثل سیل بر صورتش جاری شدند و داشت از سرش عبور میکردند. افسوس!