شمارهٔ ۶۳ - اشک روان
تا به کی بتوان نهفت اندر دل، این راز نهان را
چند اندر دیده پنهان دارم این اشک روان را
آتشی در سینه ام پنهان بود کز شعلهٔ او
گر کشم آهی ز دل، یکسر بسوزاند جهان را
یارب این آتش که پنهان دارمش در لوح سینه
گر برافروزد بسوزد بند بند استخوان را
به که یاد آرم ز دشت کربلا و کشته گانش
وز فغان و ناله، پر سازم زمین و آسمان را
یاد آرم تشنگی های حسین و اهل بیتش
وز دو چشم خود روان سازم شط اشک روان را
در نظر آرم به خون غلتیدن رعنا جوانان
آن چنان گریم که سوزانم، دل پیر و جوان را
بر حسین از کین جفایی شد که نتوان شرح دادن
ظلم و جور شمر گویم، یا جفای ساربان را
آه از آن دم کز جفا اهریمنی ببرید از کین
بهر یک انگشتر، انگشت سلیمان زمان را
تا ز خون شد ارغوانی، سنبل گیسوی اکبر
در چمن دیگر نخواهم برد نام ارغوان را
آه از آن دم که لیلا از غم مرگ جوانش
همچو حال خود پریشان کرد جعد گیسوان را
آه از آن دم که زینب بر سر نعش برادر
ز آسمان دیدهٔ خود ریخت بر مه اختران را
گفت ای جان برادر! با تن تنها چه سازم؟
چون کنم آرام، از آهنگ محنت کودکان را
خصم هر دم می زند بر کودکانت تازیانه
رحم در دل نیست گویا این جنایت پیشگان را
تو به دشت کربلا ماندی کنار این شهیدان
من به راه شام میر کاروانم این زنان را
تو در این صحرا جوانان را مصاحب باش اما
من به شهر شام غمخواری کنم غمدیدگان را
من به راه شام باشم همسفر با شمر و خولی
توبه کوفه تا ابد همسایگی کن کوفیان را
ای فلک اف بر تو بادا چون ز داس کینه کندی
ریشهٔ ذریهٔ پیغمبر آخر زمان را
شعر «ترکی» گرچه نبود قابل شاه شهیدان
لیک چون آتش بسوزاند قلوب شیعیان را
این رثا را گر بخواند ذاکری با اشک دیده
بشنوند بی شک صدای گریهٔ کروبیان را
شمارهٔ ۶۲ - صدف دیده: در خانه ای که بزم مصیبت بپا شودشمارهٔ ۶۴ - مشک تتار: بر مشامم بوی یار آشنا آید همی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا به کی بتوان نهفت اندر دل، این راز نهان را
چند اندر دیده پنهان دارم این اشک روان را
هوش مصنوعی: چند مدت میتوانم در دل این راز پنهان را نگه دارم؟ این اشکهای روان را چقدر بیشتر در چشمانم مخفی کنم؟
آتشی در سینه ام پنهان بود کز شعلهٔ او
گر کشم آهی ز دل، یکسر بسوزاند جهان را
هوش مصنوعی: در درون من آتشی نهفته است که اگر از دل به آهی بزنم، به قدری سوزاننده است که تمام جهان را به آتش خواهد کشید.
یارب این آتش که پنهان دارمش در لوح سینه
گر برافروزد بسوزد بند بند استخوان را
هوش مصنوعی: بار خدایا، این آتشی که در دل و درونم پنهان کردهام، اگر شعلهور شود، تمام وجودم و استخوانهایم را خواهد سوزاند.
به که یاد آرم ز دشت کربلا و کشته گانش
وز فغان و ناله، پر سازم زمین و آسمان را
هوش مصنوعی: به چه کسی اشاره کنم از دشت کربلا و شهیدانش؟ صدای فریاد و ناله آنها را به حدی بلند میکنم که زمین و آسمان را پر کند.
یاد آرم تشنگی های حسین و اهل بیتش
وز دو چشم خود روان سازم شط اشک روان را
هوش مصنوعی: یاد میکنم از تشنگی حسین و خانوادهاش و از چشمانم اشکهای فراوانی میریزم.
در نظر آرم به خون غلتیدن رعنا جوانان
آن چنان گریم که سوزانم، دل پیر و جوان را
هوش مصنوعی: تصور میکنم جوانان زیبایی که به خون غلتیدهاند، آنقدر اشک میریزم که دل همه را، چه پیر و چه جوان، به آتش بکشم.
بر حسین از کین جفایی شد که نتوان شرح دادن
ظلم و جور شمر گویم، یا جفای ساربان را
هوش مصنوعی: بر حسین ظلم و ستمی واقع شد که نمیتوان آن را به خوبی توضیح داد و یا به بیرحمی کارواندار اشاره کرد.
آه از آن دم کز جفا اهریمنی ببرید از کین
بهر یک انگشتر، انگشت سلیمان زمان را
هوش مصنوعی: ای کاش آن لحظهای که از ظلم و ستم شیطانی، انگشت سلیمان را به خاطر یک انگشتر قطع کردند، فراموش شود.
تا ز خون شد ارغوانی، سنبل گیسوی اکبر
در چمن دیگر نخواهم برد نام ارغوان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که این گل ارغوانی از خون سرخ رنگ شود، دیگر نام ارغوان را برای سنبل گیسوی اکبر در چمن نخواهم برد.
آه از آن دم که لیلا از غم مرگ جوانش
همچو حال خود پریشان کرد جعد گیسوان را
هوش مصنوعی: زمانی که لیلا به خاطر مرگ جوانش دچار درد و اندوه شد، موهایش را به حالت پریشانی درآورد و حالتی نرم و آشفته به خود گرفت.
آه از آن دم که زینب بر سر نعش برادر
ز آسمان دیدهٔ خود ریخت بر مه اختران را
هوش مصنوعی: ای کاش در آن لحظه که زینب بر سر پیکر برادرش ایستاد، اشکهایش همچون باران بر ستارهها بریزد.
گفت ای جان برادر! با تن تنها چه سازم؟
چون کنم آرام، از آهنگ محنت کودکان را
هوش مصنوعی: برادر عزیزم، با این جسم تنها چه کار میتوانم بکنم؟ چگونه میتوانم آرامش بیابم وقتی که صدای درد و رنج کودکان به گوش میرسد؟
خصم هر دم می زند بر کودکانت تازیانه
رحم در دل نیست گویا این جنایت پیشگان را
هوش مصنوعی: هر لحظه دشمن بر فرزندان تو ضربه میزند و ظاهراً در دل این افراد جنایتکار رحم و مروتی وجود ندارد.
تو به دشت کربلا ماندی کنار این شهیدان
من به راه شام میر کاروانم این زنان را
هوش مصنوعی: تو در دشت کربلا کنار شهیدان ماندهای و من در حال حرکت به سمت شام هستم با این زنان که در همراهیام هستند.
تو در این صحرا جوانان را مصاحب باش اما
من به شهر شام غمخواری کنم غمدیدگان را
هوش مصنوعی: تو در این دشت با جوانان دوستی کن، اما من در شهر شام به غم و اندوه دیدگان رسیدگی میکنم.
من به راه شام باشم همسفر با شمر و خولی
توبه کوفه تا ابد همسایگی کن کوفیان را
هوش مصنوعی: من در مسیر شام هستم و همسفرانی چون شمر و خولی دارم، اما تا ابد در کوفه زندگی میکنم و در کنار کوفیان باقی میمانم.
ای فلک اف بر تو بادا چون ز داس کینه کندی
ریشهٔ ذریهٔ پیغمبر آخر زمان را
هوش مصنوعی: ای آسمان، بر تو افسوس باد که مانند داس کینه، ریشه نسل پیامبر آخرالزمان را بریدی.
شعر «ترکی» گرچه نبود قابل شاه شهیدان
لیک چون آتش بسوزاند قلوب شیعیان را
هوش مصنوعی: شعر «ترکی» اگرچه به اندازهی قابل توجهی برای شاه شهیدان ارزش نداشت، اما توانست مانند آتش دلهای شیعیان را بسوزاند.
این رثا را گر بخواند ذاکری با اشک دیده
بشنوند بی شک صدای گریهٔ کروبیان را
هوش مصنوعی: اگر ذاکری این مرثیه را با اشک و گریه بخواند، بدون شک صدای گریهٔ فرشتگان را میشنود.