گنجور

شمارهٔ ۶ - حدیث غربت

خوش آن که درد دل خویش با صبا گویم
حدیث عشق، بر آن یار آشنا گویم
غمی که گشته نهان از زمانه دردل من
بر آن سرم که به صد شور بر ملا گویم
به هر کجا که بود مجلس عزای رضا
ز دیده خون بفشانم رضا رضا گویم
رضا ، به شهر خراسان غریب وتنها ماند
حدیث غربت او را به صد نوا گویم
ز غم زنم به دل وجان شیعیان آتش
اگر ز غربت مظلوم کربلا گویم
ز پیکرش بسرایم سخن که شد پامال
و یا ز راس منیرش که شد جدا گویم
غم یتیمی طفلش سکینه برشمرم
و یا ز زینب و کلثوم بی نوا گویم
جدا جدا دل اهل عزا بسوزانم
اگر مصائب او را جدا جدا گویم
رسیده کار به جایی که رو کنم به نجف
غریبی پسرش را به مرتضی گویم
ز تشنه کامی اورو کنم به سوی بقیع
برای فاطمه با چشم پر بکا گویم
توجهی به مدینه کنم به چشم پرآب
به خون طپیدن او را به مصطفی گویم
حدیث غربت مظلوم کربلا « ترکی »
به هر کجا که شود مجلسی بپا گویم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.