شمارهٔ ۲۶ - داستان غم فزا
باز بر جان عشقم آتش برفروخت
خانهٔ عقل مرا یکسر به سوخت
عشق آمد عقل کرد از وی فرار
می دویدم هر طرف، دیوانه وار
عشق زد بر جان افگارم شرر
می دویدم هر طرف، اسیمه سر
شد دلیل راه من عشق از وفا
برد یکسر تا به دشت کربلا
یادم آمد آن زمان، کز صدر زین
شاه دین افتاد بر روی زمین
ساعتی آن تشنه لب، بی هوش بود
از شراب عشق حق،مدهوش بود
ذوالجناح آن مرکب خاص حسین
بود گرم جست و خیز و شور و شین
ابن سعد آن بی حیای بد سیر
گفت با آن کوفیان خیره سر
کاین فرس را زود بر چنگ آورید
تا بریمش ارمغان بهر یزید
خیل دشمن ناگهان از چارسو
حمله ور گشتند بهر اخذ او
دم علم کرد آن سمند باوفا
حمله ور شد بر گروه اشقیا
کوفیان را می ربود از صدر زین
می زد از خشم آن تکاور بر زمین
زان گروه بی حیا ننمود پشت
تا چهل تن زان لعینان را بکشت
بعد از آن آمد به بالین حسین
اشک خونینش روان از هر دو عین
یال و کاکل را، ز خونش کرد رنگ
کرد بر بالین او قدری درنگ
پس به امر آن امام رهنما
شد شتابان رو بسوی خیمه ها
آن سمند باوفای ناامید
می دوید و شیهه از دل می کشید
از صدای شیهه آن خسته دم
پیشبازش آمدند اهل حرم
مرکبی دیدند زینش واژگون
یال او از خون راکب غرق خون
ذوالجناح اندر میان، مانند شمع
دورا و پروانه سان گشتند جمع
هر یکی از اسب با اشک دو عین
پرسشی می کرد از حال حسین
آن یکی می گفت چون شد صاحبت
ای نکو مرکب،کجا شد راکبت
دیگری می گفت ای فرخنده بال!
بود در میدان حسینم در چه حال
پس سکینه با دو چشم پر ز آب
کرد با آن اسب بی صاحب خطاب
ذوالجناها! باب غمخوارم چه شد
آن ضیاء چشم خونبارم چه شد
ذوالجناها! کوشه مهر افسرم
از چه ناوردی تو او را دربرم
ذوالجناها! واژگون زینت چراست؟
صاحب با عز و تمکینت کجاست؟
ذوالجناها! گو تو شبل بوتراب
تشنه لب جان داد یا نوشید آب
یال، از خون که رنگین ساختی
در کجا باب مرا انداختی
این بگفت و از سخن خاموش شد
دست غم بر سر زد و بی هوش شد
شهربانو با دو چشم اشکبار
در حرم بنشسته با حال فگار
آمد از خیمه برون با اضطراب
لرز لرزان پا نهاد اندررکاب
گفت ای زینب ! حلالم کن حلال
که مرا آمد زمان ارتحال
کرد زینب شهربانو را صدا
کی عروس مادرم خیرالنسا
از حسینم دل چرا؟ برداشتی
جسم او را بر زمین بگذاشتی
بر سر نعشش نکردی جامه چاک
پیکر او را تو نسپردی به خاک
رفت و ما را پریشان ساختی
از فراقت دیده گریان ساختی
بود امیدم که اندر راه شام
همزبان باشی تو با من، صبح و شام
در مصیبت ها مرا یاری کنی
عابدینت را پرستاری کنی
رفتی و هجرت مرا از پا فکند
تو رها گشتی، من افتادم به بند
شهربانو با دو چشم اشکبار
گفت ای بی بی! مرا معذور دار
من نخواهم رفت از این سرزمین
لیک مامورم به امر شاه دین
این بگفت و خونش ازرخ می چکید
وز نظرها چون پری شد ناپدید
رفت رفته طی منزل می نمود
رفت آنجا که امامش گفته بود
« ترکیا » این داستان غم فزا
کی رود از یاد، تا روز جزا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز بر جان عشقم آتش برفروخت
خانهٔ عقل مرا یکسر به سوخت
هوش مصنوعی: عشق دوباره در وجودم شعلهور شد و تمام فکر و عقل مرا یکباره سوزاند.
عشق آمد عقل کرد از وی فرار
می دویدم هر طرف، دیوانه وار
هوش مصنوعی: عشق به سراغم آمد و عقل به خاطر آن از من دور شد. من دیوانهوار از هر طرف میدویدم.
عشق زد بر جان افگارم شرر
می دویدم هر طرف، اسیمه سر
هوش مصنوعی: عشق به جان حزین و ناتوان من آتش زد و من به هر سو میدویدم، بیهدف و در حالت سردرگمی.
شد دلیل راه من عشق از وفا
برد یکسر تا به دشت کربلا
هوش مصنوعی: عشق به خاطر وفا، به عنوان انگیزهام، مرا به دشت کربلا هدایت کرد.
یادم آمد آن زمان، کز صدر زین
شاه دین افتاد بر روی زمین
هوش مصنوعی: به یادم آمد زمانی که تخت شاه دین از اوج خود به زمین افتاد.
ساعتی آن تشنه لب، بی هوش بود
از شراب عشق حق،مدهوش بود
هوش مصنوعی: مدتی آن شخص که تشنه لب بود، از عشق واقعی چنان سرمست و بیهوش شده بود که در دنیای دیگری سیر میکرد.
ذوالجناح آن مرکب خاص حسین
بود گرم جست و خیز و شور و شین
هوش مصنوعی: ذوالجناح، آن اسب ویژه حسین، با شوق و هیجان میدوید و حرکت میکرد.
ابن سعد آن بی حیای بد سیر
گفت با آن کوفیان خیره سر
هوش مصنوعی: ابن سعد، آن فرد ناپسند و بیآبرو، با آن کوفیان نادان و بیخبر صحبت کرد.
کاین فرس را زود بر چنگ آورید
تا بریمش ارمغان بهر یزید
هوش مصنوعی: زود، این اسب را بگیرید تا ما با آن به دیدن یزید برویم.
خیل دشمن ناگهان از چارسو
حمله ور گشتند بهر اخذ او
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان به طور ناگهانی از همه سو حمله کردند تا او را به تصرف درآورند.
دم علم کرد آن سمند باوفا
حمله ور شد بر گروه اشقیا
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از یک اسب وفادار اشاره شده است که با تمام قوت و قدرت به سمت دشمنان حمله میکند. این نشاندهنده شجاعت و وفاداری اسب و همچنین نبردی است که در حال وقوع است.
کوفیان را می ربود از صدر زین
می زد از خشم آن تکاور بر زمین
هوش مصنوعی: کوفیها را از صدر بیرون میانداخت و با خشم بر زمین میکوبید.
زان گروه بی حیا ننمود پشت
تا چهل تن زان لعینان را بکشت
هوش مصنوعی: از آن گروه بیحیا هیچکس پشت نکرد، تا چهل نفر از آن افراد ناپاک را کشت.
بعد از آن آمد به بالین حسین
اشک خونینش روان از هر دو عین
هوش مصنوعی: پس از آن، او به کنار حسین آمد و اشکهای خونینی از چشمانش جاری بود.
یال و کاکل را، ز خونش کرد رنگ
کرد بر بالین او قدری درنگ
هوش مصنوعی: زینت و زیبایی او، به خاطر خونش رنگین شد و بر سر بالین او لحظهای تأمل کرد.
پس به امر آن امام رهنما
شد شتابان رو بسوی خیمه ها
هوش مصنوعی: بنابراین، با دستور آن رهبر، سریعاً به سمت خیمهها رفت.
آن سمند باوفای ناامید
می دوید و شیهه از دل می کشید
هوش مصنوعی: آن اسب وفادار و ناشاد در حال دویدن بود و از دل خود نالهای بلند میکرد.
از صدای شیهه آن خسته دم
پیشبازش آمدند اهل حرم
هوش مصنوعی: اهل حرم به استقبال او آمدند وقتی صدای شیههی اسب را شنیدند.
مرکبی دیدند زینش واژگون
یال او از خون راکب غرق خون
هوش مصنوعی: گروهی اسبی را مشاهده کردند که زینش به سمت پایین افتاده و یال او پر از خون است. این نشان دهنده این است که سوارکارش به شدت زخمی شده و در نهایت شرایط بدی دارد.
ذوالجناح اندر میان، مانند شمع
دورا و پروانه سان گشتند جمع
هوش مصنوعی: ذوالجناح در وسط قرار گرفت و مانند شمعی که پروانهها دور آن جمع میشوند، دیگران دور او جمع شدند.
هر یکی از اسب با اشک دو عین
پرسشی می کرد از حال حسین
هوش مصنوعی: هر کدام از اسبها با چشمانی اشکبار درباره حال حسین سوال میکردند.
آن یکی می گفت چون شد صاحبت
ای نکو مرکب،کجا شد راکبت
هوش مصنوعی: یکی میگفت: وقتی مرکبت خوب و نیکو شده، پس راکب آن (یعنی تو) کجاست؟
دیگری می گفت ای فرخنده بال!
بود در میدان حسینم در چه حال
هوش مصنوعی: شخصی به بال درخشانی اشاره میکند و از او میپرسد که در میدان حسین چه سرنوشتی دارد.
پس سکینه با دو چشم پر ز آب
کرد با آن اسب بی صاحب خطاب
هوش مصنوعی: سکینه با دو چشمی پر از اشک به آن اسب بیصاحب نگاهی انداخت.
ذوالجناها! باب غمخوارم چه شد
آن ضیاء چشم خونبارم چه شد
هوش مصنوعی: ای ذوالجناح! چرا آن یاری که همیشه در کنارم بود و نور امیدم را میافروخت، دیگر در کنارم نیست؟
ذوالجناها! کوشه مهر افسرم
از چه ناوردی تو او را دربرم
هوش مصنوعی: ای صاحب دو بال! چرا پریشانم کردی و مهر من را از من دور کردی؟
ذوالجناها! واژگون زینت چراست؟
صاحب با عز و تمکینت کجاست؟
هوش مصنوعی: ای ذو الجناحین! چرا زینتت بر عکس و نازیبا شده است؟ صاحب تو که با عظمت و احترام بوده، کجاست؟
ذوالجناها! گو تو شبل بوتراب
تشنه لب جان داد یا نوشید آب
هوش مصنوعی: ای ذوالجناح! آیا شبل بوتراب که تشنهی آب بود، جان خود را فدای تشنگیاش کرد یا آب نوشید؟
یال، از خون که رنگین ساختی
در کجا باب مرا انداختی
هوش مصنوعی: تو با خون یالت را رنگین کردی، اما من را در کجا رها کردی؟
این بگفت و از سخن خاموش شد
دست غم بر سر زد و بی هوش شد
هوش مصنوعی: او این را گفت و پس از آن دیگر صحبت نکرد. دستش را بر سرش گذاشت و بیهوش شد.
شهربانو با دو چشم اشکبار
در حرم بنشسته با حال فگار
هوش مصنوعی: شهربانو با چشمان اشکآلود در حرم نشسته و حالش بسیار غمناک و دلbroken است.
آمد از خیمه برون با اضطراب
لرز لرزان پا نهاد اندررکاب
هوش مصنوعی: او از خیمه بیرون آمد و با احساس نگرانی و اضطراب، قدمی لرزان به سمت اسب گذاشت.
گفت ای زینب ! حلالم کن حلال
که مرا آمد زمان ارتحال
هوش مصنوعی: ای زینب! مرا ببخش، زیرا زمان رفتن من فرا رسیده است.
کرد زینب شهربانو را صدا
کی عروس مادرم خیرالنسا
هوش مصنوعی: زینب صدای شهربانو را بلند کرد، زیرا عروس مادرم خیرالنسا بود.
از حسینم دل چرا؟ برداشتی
جسم او را بر زمین بگذاشتی
هوش مصنوعی: چرا از حسین دل برداشتی؟ جسم او را بر زمین رها کردی.
بر سر نعشش نکردی جامه چاک
پیکر او را تو نسپردی به خاک
هوش مصنوعی: بر سر جنازهاش لباس دریدن و عزاداری نکردی و جسم او را به خاک نسپردی.
رفت و ما را پریشان ساختی
از فراقت دیده گریان ساختی
هوش مصنوعی: رفتی و ما را در بهت و ناامیدی گذاشتی، از دوریات چشمانمان پر از گریه شد.
بود امیدم که اندر راه شام
همزبان باشی تو با من، صبح و شام
هوش مصنوعی: من امیدوار بودم که در مسیر سفر به شام، تو در طول روز و شب همصحبت من باشی.
در مصیبت ها مرا یاری کنی
عابدینت را پرستاری کنی
هوش مصنوعی: در زمانهای سخت و دشوار، از من حمایت کن و به بندۀ خدایت خدمت کن.
رفتی و هجرت مرا از پا فکند
تو رها گشتی، من افتادم به بند
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در دل این جدایی زمینگیر شدم. تو آزاد و رها بودی، اما من در غم تو گرفتار شدم.
شهربانو با دو چشم اشکبار
گفت ای بی بی! مرا معذور دار
هوش مصنوعی: شهربانو با چشمانی پر از اشک گفت: ای بی بی! مرا ببخش.
من نخواهم رفت از این سرزمین
لیک مامورم به امر شاه دین
هوش مصنوعی: من نمیخواهم از این سرزمین دور شوم، اما به خواستهی شاه دین موظف به انجام این کار هستم.
این بگفت و خونش ازرخ می چکید
وز نظرها چون پری شد ناپدید
هوش مصنوعی: او این را گفت و خونش از چهرهاش ریخت و از نظر همه غایب شد، مانند پرندهای که پرواز میکند.
رفت رفته طی منزل می نمود
رفت آنجا که امامش گفته بود
هوش مصنوعی: او به طور پیوسته در سفر بود و به جایی میرفت که امامش به او راهنمایی کرده بود.
« ترکیا » این داستان غم فزا
کی رود از یاد، تا روز جزا
هوش مصنوعی: داستان غمانگیز ترکیا از یاد نمیرود و تا روز قیامت در خاطرها خواهد ماند.