شمارهٔ ۲۵ - جگر گوشهٔ مصطفی
چو در کربلا خسرو نشاتین
شهید به خون خفتهٔ دین حسین
ز جور فلک بی کس و یار شد
در آن دشت بی یار و انصار شد
نماند اندر آن وادی پربلا
ز پیر و جوان زنده یک تن به جا
علی اکبر آن نوجوان دلیر
که در رزم بودی چو غرنده شیر
سر نازنینش شد از تیغ چاک
بیفتاد جسمش به دامان خاک
سپهدار عباس پیل افکنش
شد از کین جدا هر دو دست از تنش
ز نوک سنان و دم تیغ تیز
درآن دشت شد پیکرش ریز ریز
یتیم حسن قاسم مه لقا
ز دار فنا شد به ملک بقا
درآن دشت یک تن نبد یاورش
ز اکبر بشد کشته تا اصغرش
امام مبین کرد هر سو نگاه
کشید آه وگفتا که وا غربتاه
پس آنگه وداعی به اهل حرم
نمود و روان شد دلی پر ز غم
سوی قتلگه با دلی پر ملال
دو چشمش ز خون جگر مال مال
نگاهی نمود از یمین و یسار
زخون دید آن دشت را لاله زار
جوانان مه روی سیمین بدن
فتاده درآن دشت صد پاره تن
حسین آه سرد از جگر برکشید
به رخساره خون از دو چشمش چکید
به حسرت برون آمد از قتلگاه
روان شد سوی عرصهٔ رزمگاه
عنان را کشید و چو کوه ایستاد
به اتمام حجت زبان برگشاد
چنین گفت کی قوم بی عار و ننگ
که دارید با من در این دشت جنگ
مگر من نه اولاد پیغمبرم
مگر نیست عمامه اش بر سرم
مرا باب شیر خدا حیدر است
که داماد و بن عم پیغمبر است
مگر مادرم نیست خیرالنسا
که پرورده از شیره جان مرا
حلالی نکردم به دنیا حرام
گناهم چه ای قوم و جرمم کدام؟
که کشتید اصحاب و یاران من
فکندید از پا جوانان من
به رویم ببستید از کینه آب
شدند از عطش کودکانم کباب
چه کردم من ای مردم تیره بخت!
که کردید بر من چنین کارسخت
شما را مگر از خدا شرم نیست
به چشم شما هیچ آزرم نیست
ولی باز ای قوم بی آبرو
نباشد مرا با شما گفتگو
مرا ره دهید ای گروه لعین
که بیرون کشم رخت از این سرزمین
اگر بر شما کرده ام عرصه تنگ
کنم رو به سوی دیار فرنگ
نگیرم در این ملک یکدم قرار
روم در حبش یا که در زنگبار
گذشتم ز خون علی اکبرم
هم از خون عباس نام آورم
مرا از عطش مرغ دل شد کباب
به کامم رسانید یک قطره آب
جوابش بگفتند آن ناکسان
که ای گشته آواره از خانمان
تو فرزند دلبند پیغمبری
جگر گوشه حیدر صفدری
هر آنچه که گفتی شنیدیم ما
ولیکن به حکم یزیدیم ما
همه ملک عالم بگیرد گرآب
نخواهی چشید آب الا به خواب
تو یا دست بیعت دهی با یزید
و یا با لب تشنه گردی شهید
شه تشنه لب این سخن چون شنید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
یکی حمله افکند چون شیر غاب
بر آن فرقهٔ زشت تر از کلاب
به هر سو که می تاختی ذوالجناح
شکستی صف قلب را بر جناح
ز هر سو همی حمله کرد آن جناب
تو گفتی مگر زنده شد بوتراب
زدی هر که را بر کمر ذوالفقار
دو نیمش نمودی در ان کارزار
همی ریخت از تن سر پردلان
چو برگ درختان، زباد خزان
ز شمشیر آن خسرو پاک دین
روان جوی خون شد به روی زمین
زبس ریخت بر روی هم کشته ها
شد آن دشت از کشته ها پشته ها
چنان شور در شامیان اوفتاد
که شد جنگ صفینشان هم زیاد
ز هم بر سر یکدگر ریختند
به هم مرد و مرکب درآمیختند
سر جنگ جویان پرخاشجوی
به هر سو روان بود مانند گوی
بسی گرد برخاست از رزمگاه
که شد چشم خورشید تابان سیاه
بیفکند بر خاک با ذوالفقار
ازآن لشکر دون، هزاران هزار
به دست یدالله آن شهسوار
همی خون چکید از دم ذوالفقار
ز بیم آن گروه سیه روزگار
نمودند تا پشت کوفه فرار
نبودی به ایشان دل بازگشت
پریشان شدند اندر آن پهن دشت
شه تشنه کامان به میدان جنگ
چو شیر ژیان، کرد لختی درنگ
که ناگه ندایی به گوشش رسید
که ای قفل هر مشکلی را کلید
تو را گشته گویا فراموش عهد
که در جنگ داری چنین جد و جهد
بدینسان اگر جنگ خواهی نمود
جهان را به هم بر دری تار و پود
بهعهدی که بستی تو روز ازل
به آن عهد باید نمایی عمل
تو باید به فیض شهادت رسی
شوی کشته از خنجر ناکسی
تو باید شوی کشته از تیغ و تیر
شود اهل بیت تو یکسر اسیر
شه ملک دین این ندا چون شنید
زجان شست دست آن فروغ امید
به یکباره برداشت دست از مصاف
نهان کرد شمشیر را درغلاف
ز درج دهان، درنا سفته سفت
سپاس خدا کرد و لا هول گفت
به ناگاه آن لشگر کینه جو
گرفتند گرد وی از چارسو
یکی نیزه می زد به پهلوی او
یکی خنجر از کین، به بازوی او
زدند آنقدر تیر بر آن جناب
که جسمش برآورد پر چون عقاب
ز بس خون شد از جسم پاکش روان
نماندش دیگر هیچ تاب وتوان
نگون گشت ناگاه از صدر زین
تن ناز پرورد او بر زمین
چو از صدر زین، بر زمین اوفتاد
تزلزل به عرش برین اوفتاد
در آن لحظه قاتل امانش نداد
چه گویم که چون کرد آن بد نهاد
پی کشتنش خنجر از کین کشید
لب تشنه سر از قفایش برید
چو از خنجرش بر زمین ریخت خون
زمین بی سکون شد هوا قیرگون
به نی شد سر آن شه تاج دار
تفو بر تو ای چرخ ناپایدار
دریغا از آن جسم همچون حریر
که شد پاره پاره ز شمشیر و تیر
دریغا از آن پیکر تابناک
که گردید از تیغ کین، چاک چاک
شب وروز «ترکی» برای حسین
بود نوحه گر در عزای حسین
سزد گر شب و روز، خلق جهان
ببارند خون دل از دیدگان
برای جگر گوشهٔ مصطفی
که جان کرد در راه امت فدا
ز امت چنین جور بیحد کشید
سرو جان بداد و شفاعت خرید
شمارهٔ ۲۴ - دشت عشق: عید قربان است و می بایست قربانی نمودشمارهٔ ۲۶ - داستان غم فزا: باز بر جان عشقم آتش برفروخت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو در کربلا خسرو نشاتین
شهید به خون خفتهٔ دین حسین
هوش مصنوعی: در کربلا، شاه شهیدانی که نشأت دارند، به خاطر دین حسین به خون خوابیدهاند.
ز جور فلک بی کس و یار شد
در آن دشت بی یار و انصار شد
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم زندگی، او در دشت و بیابانی تنها و بییار شده و هیچ کسی به کمکش نمیآید.
نماند اندر آن وادی پربلا
ز پیر و جوان زنده یک تن به جا
هوش مصنوعی: در آن سرزمین پر از مصیبت، نه جوانی باقی مانده و نه پیر، حتی یک نفر زنده نیز نمانده است.
علی اکبر آن نوجوان دلیر
که در رزم بودی چو غرنده شیر
هوش مصنوعی: علی اکبر، آن جوان شجاعی که در میدان جنگ مانند شیر خشمگین بوده است.
سر نازنینش شد از تیغ چاک
بیفتاد جسمش به دامان خاک
هوش مصنوعی: سر نازنین او به خاطر زخم تیغ افتاد و جسمش به آغوش خاک سپرده شد.
سپهدار عباس پیل افکنش
شد از کین جدا هر دو دست از تنش
هوش مصنوعی: عباس که در میدان جنگ به عنوان فرمانده شناخته میشد، از شدت نفرت و خشم، دو دست خود را از تنش جدا کرد تا به دشمن ضربه بزند.
ز نوک سنان و دم تیغ تیز
درآن دشت شد پیکرش ریز ریز
هوش مصنوعی: از نوک شمشیرها و تیغهای تیز، در آن دشت، پیکر او به تکههای ریز تبدیل شد.
یتیم حسن قاسم مه لقا
ز دار فنا شد به ملک بقا
هوش مصنوعی: حسن یتیم، فرزند قاسم، که چهرهای زیبا و دلربا داشت، از این دنیا رفت و به سرای جاودانی (آخرت) وارد شد.
درآن دشت یک تن نبد یاورش
ز اکبر بشد کشته تا اصغرش
هوش مصنوعی: در آن دشت هیچکس نبود که به یاریاش بیاید و او از بزرگترها کشته شد تا به کوچکترها نیز آسیبی نرسد.
امام مبین کرد هر سو نگاه
کشید آه وگفتا که وا غربتاه
هوش مصنوعی: امام در اطراف خود نگاه کرد و با اندوهی عمیق نالهای سر داد و از غربت و تنهایی خود سخن گفت.
پس آنگه وداعی به اهل حرم
نمود و روان شد دلی پر ز غم
هوش مصنوعی: سپس با اهل خانواده وداع کرد و با دلی پر از غم روانه شد.
سوی قتلگه با دلی پر ملال
دو چشمش ز خون جگر مال مال
هوش مصنوعی: به سمت جایی که قرار است جانش را بگیرد میرود، در حالی که دلش پر از غم و اندوه است و چشمانش از اشکهای دل پُر شده و مانند خون جگر میدرخشد.
نگاهی نمود از یمین و یسار
زخون دید آن دشت را لاله زار
هوش مصنوعی: نگاهی به سمت راست و چپ انداخت و متوجه شد که آن دشت پر از لالههایی است که به خاطر خونها سرسبز و زیبا شدهاند.
جوانان مه روی سیمین بدن
فتاده درآن دشت صد پاره تن
هوش مصنوعی: جوانان با چهرههای زیبا و بدنهای نرم در آن دشت افتادهاند و به حالت غمگینی به تکههای تن خود نگاه میکنند.
حسین آه سرد از جگر برکشید
به رخساره خون از دو چشمش چکید
هوش مصنوعی: حسین با اندوهی عمیق نفسی از دلش بیرون آورد و اشکهایش به صورتش ریخت.
به حسرت برون آمد از قتلگاه
روان شد سوی عرصهٔ رزمگاه
هوش مصنوعی: با اندوه از میدان جنگ خارج شد و به سوی میدان نبرد حرکت کرد.
عنان را کشید و چو کوه ایستاد
به اتمام حجت زبان برگشاد
هوش مصنوعی: او سکان را به دست گرفت و همچون کوهی ایستاد، سپس شروع به بیان حقایق و مطالب مهم کرد.
چنین گفت کی قوم بی عار و ننگ
که دارید با من در این دشت جنگ
هوش مصنوعی: قومی که بدون شرم و ننگ هستند، چرا با من در این دشت به جنگ پرداختهاید؟
مگر من نه اولاد پیغمبرم
مگر نیست عمامه اش بر سرم
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم جز اینکه فرزند پیامبر هستم؟ آیا عمامه او بر سر من نیست؟
مرا باب شیر خدا حیدر است
که داماد و بن عم پیغمبر است
هوش مصنوعی: من پدری دارم که شیر خدا، حیدر، نام دارد و او همسر دختر پیامبر و پسر عموی اوست.
مگر مادرم نیست خیرالنسا
که پرورده از شیره جان مرا
هوش مصنوعی: آیا مادرم خیرالنسا نیست که با جان خود مرا بزرگ کرده است؟
حلالی نکردم به دنیا حرام
گناهم چه ای قوم و جرمم کدام؟
هوش مصنوعی: من هیچ کار حلالی در این دنیا نکردهام، پس چرا باید گناه من را حرام بدانید؟ ای مردم، جرم من چیست؟
که کشتید اصحاب و یاران من
فکندید از پا جوانان من
هوش مصنوعی: شما دوستان و یاران من را به خاک انداختید و جوانان من را از پای درآوردید.
به رویم ببستید از کینه آب
شدند از عطش کودکانم کباب
هوش مصنوعی: از روی کینه به من پشت کردید و باعث شدید که کودکانم به خاطر تشنگی جانشان را از دست بدهند.
چه کردم من ای مردم تیره بخت!
که کردید بر من چنین کارسخت
هوش مصنوعی: ای مردم! من چه کاری انجام دادهام که این همه سختی و مصیبت بر من نازل کردهاید؟
شما را مگر از خدا شرم نیست
به چشم شما هیچ آزرم نیست
هوش مصنوعی: آیا شما از خدا خجالت نمیکشید؟ در دل شما هیچ حیا و شرمی وجود ندارد.
ولی باز ای قوم بی آبرو
نباشد مرا با شما گفتگو
هوش مصنوعی: ای گروه ناکام و بیجوانباز، من در حضور شما حرفی برای گفتن ندارم.
مرا ره دهید ای گروه لعین
که بیرون کشم رخت از این سرزمین
هوش مصنوعی: به من اجازه دهید ای گروه بدذات، تا از این سرزمین رنجآور خارج شوم و بار خود را بردارم.
اگر بر شما کرده ام عرصه تنگ
کنم رو به سوی دیار فرنگ
هوش مصنوعی: اگر من برای شما مشکلاتی ایجاد کردهام، به سوی کشور بیگانه حرکت کنید.
نگیرم در این ملک یکدم قرار
روم در حبش یا که در زنگبار
هوش مصنوعی: در این سرزمین، حتی یک لحظه راحت نمیشوم و تصمیم دارم به حبش یا زنگبار بروم.
گذشتم ز خون علی اکبرم
هم از خون عباس نام آورم
هوش مصنوعی: من از جان و خون علیاکبر خود گذشتم و همچنین از خون عباس، که نامی بزرگ و شناخته شده است.
مرا از عطش مرغ دل شد کباب
به کامم رسانید یک قطره آب
هوش مصنوعی: عشق و longing (خواست و آرزو) مرا به شدت میسوزاند و تنها یک قطره آب (محبت یا آرامش) میتواند این درد را التیام بخشد.
جوابش بگفتند آن ناکسان
که ای گشته آواره از خانمان
هوش مصنوعی: به او گفتند آن بیلیاقتها که تو از خانه و زندگیات دور شدهای.
تو فرزند دلبند پیغمبری
جگر گوشه حیدر صفدری
هوش مصنوعی: تو فرزند محبوب پیامبری و دلبسته حیدر کرار هستی.
هر آنچه که گفتی شنیدیم ما
ولیکن به حکم یزیدیم ما
هوش مصنوعی: هر آنچه که تو گفتی را ما شنیدیم، اما در نهایت به خاطر اوامر و دخالت یزید مجبور به انجام برخی کارها هستیم.
همه ملک عالم بگیرد گرآب
نخواهی چشید آب الا به خواب
هوش مصنوعی: اگر درخواست آب کنی و اصرار نداشته باشی، حتی اگر تمام دنیا را در اختیار بگیری، نمیتوانی آب بنوشی مگر در خواب.
تو یا دست بیعت دهی با یزید
و یا با لب تشنه گردی شهید
هوش مصنوعی: تو یا باید به یزید allegiance بدهی، یا با تشنگی جان بدهی.
شه تشنه لب این سخن چون شنید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: شاه با شنیدن این سخن به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به سرعت دستش را به سمت تیغش برد و آن را از میان کشید.
یکی حمله افکند چون شیر غاب
بر آن فرقهٔ زشت تر از کلاب
هوش مصنوعی: کسی چون شیر به آنان حملهور شد که از هر نوع حیوانی زشتترند.
به هر سو که می تاختی ذوالجناح
شکستی صف قلب را بر جناح
هوش مصنوعی: به هر طرف که میتاختی، ذوالجناح (اسب امام حسین) صفوف دشمن را شکسته و قلب آنها را به هم ریخته بود.
ز هر سو همی حمله کرد آن جناب
تو گفتی مگر زنده شد بوتراب
هوش مصنوعی: از همه طرف آن شخص شاید مانند بوتراب زنده شده و حمله میکند.
زدی هر که را بر کمر ذوالفقار
دو نیمش نمودی در ان کارزار
هوش مصنوعی: هر کس را که با شمشیر ذوالفقار زدی، در جنگ به دو نیم کردیش.
همی ریخت از تن سر پردلان
چو برگ درختان، زباد خزان
هوش مصنوعی: دل شکستهها همچون برگهای درختان از تن خود میریختند، همچنان که در باد خزان میافتند.
ز شمشیر آن خسرو پاک دین
روان جوی خون شد به روی زمین
هوش مصنوعی: خسرو پاکدین با شمشیرش، خون را به زمین جاری کرد.
زبس ریخت بر روی هم کشته ها
شد آن دشت از کشته ها پشته ها
هوش مصنوعی: دشت به خاطر تعداد زیادی کشته شدهها پر از پشتههای بدن شده است.
چنان شور در شامیان اوفتاد
که شد جنگ صفینشان هم زیاد
هوش مصنوعی: در شبی که آن شور و هیجان زود آغاز شد، تعداد افرادی که در جنگ صفین شرکت کردند، افزایش یافت.
ز هم بر سر یکدگر ریختند
به هم مرد و مرکب درآمیختند
هوش مصنوعی: در نبرد، انسانها و اسبها به هم میآمیزند و در هم میافتند.
سر جنگ جویان پرخاشجوی
به هر سو روان بود مانند گوی
هوش مصنوعی: جنگجویان خشمگین به هر طرف در حرکت بودند، مانند گوی که به این سو و آن سو پرتاب میشود.
بسی گرد برخاست از رزمگاه
که شد چشم خورشید تابان سیاه
هوش مصنوعی: بسیاری از گرد و غبار برخاستند از میدان نبرد، چون که خورشید تابان به رنگ سیاه درآمد.
بیفکند بر خاک با ذوالفقار
ازآن لشکر دون، هزاران هزار
هوش مصنوعی: او با شمشیرش (ذوالفقار) از لشکر بیارزش و پست، هزاران نفر را به زمین میزند.
به دست یدالله آن شهسوار
همی خون چکید از دم ذوالفقار
هوش مصنوعی: به دست قدرت الهی، آن جنگجوی بزرگ خون را از تیغه ذوالفقار (شمشیر علی) جاری ساخت.
ز بیم آن گروه سیه روزگار
نمودند تا پشت کوفه فرار
هوش مصنوعی: از ترس آن گروه بدبخت، آنها تصمیم گرفتند تا به سمت پشت کوفه فرار کنند.
نبودی به ایشان دل بازگشت
پریشان شدند اندر آن پهن دشت
هوش مصنوعی: در آن دشت وسیع، اگر کسی دلش باز نشده باشد، به سرعت دچار سردرگمی و پریشانی میشود.
شه تشنه کامان به میدان جنگ
چو شیر ژیان، کرد لختی درنگ
هوش مصنوعی: شاه در میدان جنگ مانند شیر درنده، لحظهای توقف کرد تا تشنگی و خستگی خود را فراموش کند.
که ناگه ندایی به گوشش رسید
که ای قفل هر مشکلی را کلید
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی به او رسید که میگفت هر قفل و مشکلی را یک کلید وجود دارد.
تو را گشته گویا فراموش عهد
که در جنگ داری چنین جد و جهد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد تو فراموش کردهای که در جنگ چقدر تلاش و کوششی داشتهای.
بدینسان اگر جنگ خواهی نمود
جهان را به هم بر دری تار و پود
هوش مصنوعی: اگر میخواهی جنگ و درگیری به پا کنی، مانند این است که میخواهی با تار و پود دنیا بازی کنی و آن را از هم بگسلی.
بهعهدی که بستی تو روز ازل
به آن عهد باید نمایی عمل
هوش مصنوعی: به وعدهای که در آغاز هستی دادی، باید عمل کنی و به آن وفا نمایی.
تو باید به فیض شهادت رسی
شوی کشته از خنجر ناکسی
هوش مصنوعی: تو باید به مقام شهادت برسی، حتی اگر به دست آدمی بیکفایت کشته شوی.
تو باید شوی کشته از تیغ و تیر
شود اهل بیت تو یکسر اسیر
هوش مصنوعی: تو باید به واسطهی جنگ و درگیری دچار آسیب و زخم شوی، و در نتیجه خانوادهات به کلی در معرض خطر و تحت تأثیر قرار خواهند گرفت.
شه ملک دین این ندا چون شنید
زجان شست دست آن فروغ امید
هوش مصنوعی: شاه و پیشوای دین وقتی این ندا را شنید، دلش شاد شد و دست امید به سوی آن دراز کرد.
به یکباره برداشت دست از مصاف
نهان کرد شمشیر را درغلاف
هوش مصنوعی: ناگهان از جنگ و جدال دست کشید و شمشیرش را به غلاف گذاشت.
ز درج دهان، درنا سفته سفت
سپاس خدا کرد و لا هول گفت
هوش مصنوعی: در این بیت، درنا به خاطر پیدا کردن جایی خوش و مناسب، زبان به شکرگزاری باز کرده است و از بیخود بودن و ترس دوری میکند. او در این لحظه از وجود خداوند و نعمتهایش تقدیر میکند.
به ناگاه آن لشگر کینه جو
گرفتند گرد وی از چارسو
هوش مصنوعی: ناگهان، آن لشکر پر از کینه به دور او جمع شدند از هر سو.
یکی نیزه می زد به پهلوی او
یکی خنجر از کین، به بازوی او
هوش مصنوعی: یکی به پهلوی او ضربه میزد و دیگری با خنجری از روی کینه به بازوی او حمله میکرد.
زدند آنقدر تیر بر آن جناب
که جسمش برآورد پر چون عقاب
هوش مصنوعی: آنقدر تیر به آن شخص زدند که بدنش مانند پر عقاب به اوج رفت.
ز بس خون شد از جسم پاکش روان
نماندش دیگر هیچ تاب وتوان
هوش مصنوعی: به دلیل زیادی خونریزی از بدن پاکش، دیگر هیچ نیرویی برای او باقی نمانده بود.
نگون گشت ناگاه از صدر زین
تن ناز پرورد او بر زمین
هوش مصنوعی: ناگهان آن فرد نازپرورده از جایگاه خود به زمین افتاد و به وضعیت نامناسبی دچار شد.
چو از صدر زین، بر زمین اوفتاد
تزلزل به عرش برین اوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از بالای جایگاه خود بر روی زمین بیفتد، این حادثه باعث اختلال و آشفتگی در عرش و جایگاههای بالا نیز میشود.
در آن لحظه قاتل امانش نداد
چه گویم که چون کرد آن بد نهاد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، قاتل اجازه نداد تا چیزی بگویم و نمیدانم چه بگویم دربارهی آن کاری که آن فرد شرور انجام داد.
پی کشتنش خنجر از کین کشید
لب تشنه سر از قفایش برید
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام، فردی با خنجر به سمت او رفت و در حالی که تشنه بود، سرش را از بدنش جدا کرد.
چو از خنجرش بر زمین ریخت خون
زمین بی سکون شد هوا قیرگون
هوش مصنوعی: وقتی که خون از خنجر او بر زمین ریخت، زمین آرامش خود را از دست داد و هوا تیره و غبار آلود شد.
به نی شد سر آن شه تاج دار
تفو بر تو ای چرخ ناپایدار
هوش مصنوعی: به نی (نیستان) سر آن پادشاه تاجدار وصل شد. ای چرخ ناپایدار، بر تو افسوس و نفرین میکنم.
دریغا از آن جسم همچون حریر
که شد پاره پاره ز شمشیر و تیر
هوش مصنوعی: چقدر افسوس بر آن جسم نرم و لطیف که به خاطر ضربات شمشیر و تیر، تکهتکه شد.
دریغا از آن پیکر تابناک
که گردید از تیغ کین، چاک چاک
هوش مصنوعی: افسوس بر آن بدن زیبا که به خاطر دشمنی و کینه، جراحتهایی در آن ایجاد شد.
شب وروز «ترکی» برای حسین
بود نوحه گر در عزای حسین
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، صدای نوحهخوانی در سوگ حسین بلند بود و مردم به یاد او میگریستند.
سزد گر شب و روز، خلق جهان
ببارند خون دل از دیدگان
هوش مصنوعی: شایسته است که اگر شب و روز، مردم دنیا از دل خود اشک بریزند و خون گریه کنند.
برای جگر گوشهٔ مصطفی
که جان کرد در راه امت فدا
هوش مصنوعی: این بیت به محبت و قربانی شدن جگر گوشهٔ پیامبر اسلام اشاره دارد که جان خود را در راه خدمت به امت فدای مردم کرده است.
ز امت چنین جور بیحد کشید
سرو جان بداد و شفاعت خرید
هوش مصنوعی: چنین وضعیتی از امت باعث شد که سرو جان خود را فدای این دلسوزی کند و در ازای آن مورد شفاعت قرار گیرد.