گنجور

شمارهٔ ۱۸ - سرو خونین

ز جا برخیز ای رعنا جوان گلعذار من
نظر کن تو به حال زار و چشم اشکبار من
تو تا رفتی به میدان، جان شیرینم برفت از تن
سیه شد بی رخ چون آفتابت روزگار من
ز طفلی پرورش دادم تو را تا آنکه در پیری
تو باشی مونس تنهایی شب های تار من
ز زلف و عارضت خوش داشتم روز و شبی اما
ز هجرت گشت یکسان، عاقبت لیل و نهار من
به جان ناتوانم زد شبیخون لشکر هجرت
به یغما برد یکسر طاقت و صبر و قرار من
غمم زایل شدی هر گه که می دیدم جمالت را
فزون غم در دلم بی تو شود ای غمگسار من
امیدم بود ای مادر که بندم حجلهٔ عیش ات
فغان از بخت تو آه از دل امیدوار من
پس ازمرگ امام مجتبی دل خوش به تو بودم
که بودی از حسن باب کرامت یادگار من
فتادی تا به خاک از پشت زین ای سرو خونینم
شد از افتادنت از کف، عنان اختیار من
پس از قتل تو ای رعنا جوان! تا جان به تن دارم
نهان هرگز نگردد گریه های آشکار من
حلالت باد آن شیری که از پستان من خوردی
که کردی جان نثاری ای شهید جان نثار من
دریغا تشنه لب قاسم به غربت داد جان «ترکی»
که آتش زد به جان خلق، شعر آبدار من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز جا برخیز ای رعنا جوان گلعذار من
نظر کن تو به حال زار و چشم اشکبار من
هوش مصنوعی: ای زیبای جوان، از جا برخیز و به حال خراب و چشم‌های اشک‌آلود من نگاهی بینداز.
تو تا رفتی به میدان، جان شیرینم برفت از تن
سیه شد بی رخ چون آفتابت روزگار من
هوش مصنوعی: وقتی تو به میدان رفتی، زندگی عزیزم از بدنم خارج شد و روزگارم بدون وجود تو مانند شب تاریک و بدون نور است.
ز طفلی پرورش دادم تو را تا آنکه در پیری
تو باشی مونس تنهایی شب های تار من
هوش مصنوعی: از کودکی تو را بزرگ کردم تا زمانی که در پیری، همراه و مونس تنهایی‌های شب‌های تار من باشی.
ز زلف و عارضت خوش داشتم روز و شبی اما
ز هجرت گشت یکسان، عاقبت لیل و نهار من
هوش مصنوعی: من روز و شب را به خاطر زیبایی‌ها و موهایت دوست داشتم، اما در نهایت به خاطر دوری‌ات، روز و شب برای من یکسان و بی‌معنا شده است.
به جان ناتوانم زد شبیخون لشکر هجرت
به یغما برد یکسر طاقت و صبر و قرار من
هوش مصنوعی: لشکری از هجرت به جان ناتوانم هجوم آورد و تمام طاقت و صبر و آرامشم را به یغما برد.
غمم زایل شدی هر گه که می دیدم جمالت را
فزون غم در دلم بی تو شود ای غمگسار من
هوش مصنوعی: هر بار که روی تو را می‌دیدم، غم از دلم رخت برمی‌بست. ای تسلی‌بخش دردهایم، بی‌تو غم در دلم بیشتر خواهد شد.
امیدم بود ای مادر که بندم حجلهٔ عیش ات
فغان از بخت تو آه از دل امیدوار من
هوش مصنوعی: امید داشتم ای مادر که به شادی و خوشبختی تو کمک کنم، اما افسوس که بخت تو بی‌رحم است و من هم از این موضوع نگران و ناامیدم.
پس ازمرگ امام مجتبی دل خوش به تو بودم
که بودی از حسن باب کرامت یادگار من
هوش مصنوعی: بعد از فوت امام مجتبی، دل من به خاطر تو آرام بود که تو یادگار حسن، باب کرامت هستی.
فتادی تا به خاک از پشت زین ای سرو خونینم
شد از افتادنت از کف، عنان اختیار من
هوش مصنوعی: ای سرو خونین من! تو که از پشت زین بر زمین افتادی، من نیز از این سقوط تو اختیار و فرمان خود را از دست دادم.
پس از قتل تو ای رعنا جوان! تا جان به تن دارم
نهان هرگز نگردد گریه های آشکار من
هوش مصنوعی: پس از اینکه تو ای جوان زیبا، کشته شدی، هرگز گریه‌های آشکارم را نشان نخواهم داد، حتی تا زمانی که جان در بدن دارم.
حلالت باد آن شیری که از پستان من خوردی
که کردی جان نثاری ای شهید جان نثار من
هوش مصنوعی: دعا می‌کنم برای تو که شیر مادری را نوشیدی؛ تو که جانم را فدای تو کرده‌ام، ای قهرمان جان نثار من.
دریغا تشنه لب قاسم به غربت داد جان «ترکی»
که آتش زد به جان خلق، شعر آبدار من
هوش مصنوعی: ناله و افسوسی از قاسم که با تشنگی جان خود را فدای غربت کرد. این داستان، شعری زنده و پرشور است که آتش عشق و احساس را در دل‌ها شعله‌ور کرده است.