گنجور

شمارهٔ ۱۷ - قاسم گلگون عذار

باز غم از چارسو، ریخت به جانم شرار
در نظرم گشت روز، تیره تر از شام تار
چرخ ستم پیشه باز، در حق آل نبی
آنچه به دل کینه داشت، کرد همه آشکار
نیست عجب گر چکد، خون دل از دیده ام
بسکه ز غم روز وشب، گریه کنم زار زار
یاد چو آید مرا واقعه کربلا
دل شودم غرق خون، دیده شود اشکبار
آه از آن دم که شد عازم میدان جنگ
سرو ریاض حسن قاسم گلگون عذار
کرد به اهل حرم، با دل محزون وداع
گفت به مادر چنین، کای تو مرا غمگسار
بر در خیمه دگر، منتظر من مباش
وعدهٔ دیدار ما ماند به روز شمار
تاخت به میدان سمند، تیغ کشید از کمر
یکتنه زد خویش را بر صف چندیدن هزار
ریخت به هم یکتنه میسره بر میمنه
قلب سپه را درید، یکسره کرباس وار
این بلا تیر بار، دست قضا تیغ زن
یک تن و، وآنگاه طفل، خیل عدو صد هزار
خشک لبش از عطش، دیده اش ازاشک تر
درد دلش بی حساب، زخم تنش بی شمار
بر بدن نازکش هر که رسیدی زدی
تیغ یکی از یمین، نیزه یکی از یسار
از دم شمشیر تیز، گشت تنش ریز ریز
گیسوی مشکین او گشت ز خونش نگار
بسکه به جسمش زدند زخم از پشت فرس
قامت او سرنگون، شد به زمین سایه وار
پیکرش از صدر زین، گشت چو غلطان به خاک
ناله ز دل بر کشید کی عم والا تبار
تا رمقم بر تن است جان عمو کن شتاب
بر سر بالین من، زود قدم رنجه دار
سرور دین چون شنید، نالهٔ آن طفل را
جست ز جا چون سپند، از سر سوزنده نار
گشت سوار و نمود، حمله بر آن ناکسان
خرمن جانشان بسوخت از شرر ذوالفقار
جنگ کنان بر سرکشتهٔ قاسم رسید
دید که از خون او گشته زمین لاله زار
پای کشید از رکاب، بر سر نعشش نشست
از سر مهر و وفا هشت سرش در کنار
پاک ز شفقت نمود، خون رخش ز آستین
شست ز سیل سرشک، از سر و مویش غبار
بر رخ سلطان دین، دیده گشود و به بست
طایر روحش نمود، از قفس تن فرار
زینب کبری چو شد با خبر از قتل او
اشک ز چشمش روان، شد چو در شاهوار
ناله ز دل بر کشید جامه به تن بر درید
بدر نخست از هلال، ریخت گهر بر عذار
مادر غمدیده اش گشت به اندوه جفت
طاقتش آمد به طاق، شد ز کفش اختیار
عمهٔ دل خسته اش شد ز غمش ناشکیب
رفت ز دستش برون، طاقت و صبر و قرار
«ترکی» این نظم تو بسکه بود جان گداز
نیست دلی در جهان، کو نبود داغدار

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز غم از چارسو، ریخت به جانم شرار
در نظرم گشت روز، تیره تر از شام تار
هوش مصنوعی: دوباره غم از هر سو به دل من راه یافته و آتش اندوه در درونم شعله‌ور شده است. در نظرم، روز به اندازه‌ای سیاه شده که از شب تاریک‌تر به نظر می‌رسد.
چرخ ستم پیشه باز، در حق آل نبی
آنچه به دل کینه داشت، کرد همه آشکار
هوش مصنوعی: چرخ زمان دوباره به نفع ستمگران حرکت کرد و آنچه که در دل دشمنان خاندان نبی بود، به طور کامل آشکار شد.
نیست عجب گر چکد، خون دل از دیده ام
بسکه ز غم روز وشب، گریه کنم زار زار
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر از چشمانم خون دل بریزد، چون به خاطر اندوه روزها و شب‌ها به شدت و زاری اشک می‌زنم.
یاد چو آید مرا واقعه کربلا
دل شودم غرق خون، دیده شود اشکبار
هوش مصنوعی: وقتی که یاد واقعه کربلا به ذهنم می‌آید، قلبم پر از درد و غم می‌شود و چشمانم از اشک پر می‌شود.
آه از آن دم که شد عازم میدان جنگ
سرو ریاض حسن قاسم گلگون عذار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که تصمیم به رفتن به میدان جنگ گرفت، حس زیبایی و بوی خوش زندگی تحت تاثیر قرار گرفت و دل‌ها غمگین شدند.
کرد به اهل حرم، با دل محزون وداع
گفت به مادر چنین، کای تو مرا غمگسار
هوش مصنوعی: او با دل شکسته و غمگین به اهل حرم وداع گفت و به مادرش اینگونه اعلام کرد: ای مادر، تو تنها تسکین‌دهنده غم‌های من هستی.
بر در خیمه دگر، منتظر من مباش
وعدهٔ دیدار ما ماند به روز شمار
هوش مصنوعی: در برابر خیمه‌ی دیگری منتظر من نباش؛ وعده‌ی دیدار ما به زمان مشخصی موکول شده است.
تاخت به میدان سمند، تیغ کشید از کمر
یکتنه زد خویش را بر صف چندیدن هزار
هوش مصنوعی: سواری با اسب خود به میدان جنگ تاخت و با کمر خود شمشیری را کشید و به تنهایی به صفی از هزاران نفر حمله کرد.
ریخت به هم یکتنه میسره بر میمنه
قلب سپه را درید، یکسره کرباس وار
هوش مصنوعی: یک نفر به تنهایی، در موقعیتی سخت و دشوار، به قلب دشمن حمله کرده و آن‌را به شدت زیر و رو کرد. او با قدرت و شجاعت به نبرد برخاست و همه چیز را به هم ریخت.
این بلا تیر بار، دست قضا تیغ زن
یک تن و، وآنگاه طفل، خیل عدو صد هزار
هوش مصنوعی: این مصیبت مانند تیرهایی است که به سوی ما پرتاب می‌شود و دست سرنوشت مانند شمشیری برنده برای تنها یک نفر ضربه می‌زند، در حالی که هزاران دشمن به مانند انبوهی از کودکان دور او هستند.
خشک لبش از عطش، دیده اش ازاشک تر
درد دلش بی حساب، زخم تنش بی شمار
هوش مصنوعی: لب‌هایش از تشنگی خشک شده، چشمانش پر از اشک است. در دلش دردهایی بی‌پایان دارد و زخم‌های بدنش نیز بسیارند.
بر بدن نازکش هر که رسیدی زدی
تیغ یکی از یمین، نیزه یکی از یسار
هوش مصنوعی: هر کسی که به بدن زیبا و نازک او رسید، با یکی از شمشیرهای راست (یعنی از سمت راست) یا نیزه‌ای از سمت چپ به او حمله کرد.
از دم شمشیر تیز، گشت تنش ریز ریز
گیسوی مشکین او گشت ز خونش نگار
هوش مصنوعی: از زیر تیغه تیز شمشیر، بدنش تکه‌تکه شد و موهای سیاه او به خاطر خونش زیبا و دل‌فریب گشت.
بسکه به جسمش زدند زخم از پشت فرس
قامت او سرنگون، شد به زمین سایه وار
هوش مصنوعی: به خاطر زخم‌هایی که به بدنش زدند و فشارهایی که تحمل کرد، مثل سایه‌ای افتاده و از سرما و درد به زمین افتاد.
پیکرش از صدر زین، گشت چو غلطان به خاک
ناله ز دل بر کشید کی عم والا تبار
هوش مصنوعی: بدن او از بالا به زمین افتاد و با صدای دل‌خراشی ناله‌ای از دل برآورد، ای بزرگزاده‌ی با فضیلت!
تا رمقم بر تن است جان عمو کن شتاب
بر سر بالین من، زود قدم رنجه دار
هوش مصنوعی: تا زمانی که قوت و انرژی دارم، جان عمو، زود بیا و بر سر بالین من حاضر شو، لطفاً زودتر قدم رنجه کن.
سرور دین چون شنید، نالهٔ آن طفل را
جست ز جا چون سپند، از سر سوزنده نار
هوش مصنوعی: رهبر دین وقتی ناله آن کودک را شنید، از جای خود چون آتش سوزان برخواست.
گشت سوار و نمود، حمله بر آن ناکسان
خرمن جانشان بسوخت از شرر ذوالفقار
هوش مصنوعی: سوارکار آمد و حمله کرد، جان ناکسان را به آتش درآورد از ضربه‌ی شمشیر ذوالفقار.
جنگ کنان بر سرکشتهٔ قاسم رسید
دید که از خون او گشته زمین لاله زار
هوش مصنوعی: در حین نبرد، شخصی به جسد قاسم رسید و مشاهده کرد که زمین به خاطر خون او مانند باغی از لاله‌ها شده است.
پای کشید از رکاب، بر سر نعشش نشست
از سر مهر و وفا هشت سرش در کنار
هوش مصنوعی: او از اسب پایین آمد و بر روی جسدش نشست و از روی محبت و وفا، هشت سرش را در کنار خود قرار داد.
پاک ز شفقت نمود، خون رخش ز آستین
شست ز سیل سرشک، از سر و مویش غبار
هوش مصنوعی: او از سر محبت، خون صورتش را با آستینش پاک کرد و اشک‌هایش مانند سیلابی، غبار و خاک را از سر و مویش زدود.
بر رخ سلطان دین، دیده گشود و به بست
طایر روحش نمود، از قفس تن فرار
هوش مصنوعی: شخصی بر چهره پادشاه دین نگاهی انداخت و روحش را از قفس تن آزاد کرد و به پرواز درآورد.
زینب کبری چو شد با خبر از قتل او
اشک ز چشمش روان، شد چو در شاهوار
هوش مصنوعی: زینب کبری وقتی از قتل او مطلع شد، اشک‌هایش مانند دریا سرازیر شد.
ناله ز دل بر کشید جامه به تن بر درید
بدر نخست از هلال، ریخت گهر بر عذار
هوش مصنوعی: دل از درد فریاد برآورد و لباس به تن درید؛ در آغاز شب، ماه کامل نمایان شد و مروارید اشک بر رخسار ریخت.
مادر غمدیده اش گشت به اندوه جفت
طاقتش آمد به طاق، شد ز کفش اختیار
هوش مصنوعی: مادر ناراحتش از غم و اندوه به حدی رسید که دیگر نتوانست خود را کنترل کند و اختیارت از دستش خارج شد.
عمهٔ دل خسته اش شد ز غمش ناشکیب
رفت ز دستش برون، طاقت و صبر و قرار
هوش مصنوعی: عمه دل که از غم او خسته شده بود، دیگر نتوانست تحمل کند و آرامش و صبرش از میان رفت.
«ترکی» این نظم تو بسکه بود جان گداز
نیست دلی در جهان، کو نبود داغدار
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که نظم و شاعری تو به قدری عمیق و تاثیرگذار است که هیچ قلبی در جهان نیست که از آن بی‌تأثیر باشد و داغ‌های عشق را حس نکند. هر کسی که به آثار تو گوش می‌دهد یا آنها را می‌خواند، حتماً دچار احساسات عمیق و غمگینی می‌شود.